هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷
#1
ساعت: 20:00
لرد ولدمورت در اتاق نشیمن قدم می زند . (سرعت : 10 kmدر ساعت)
گلگمات : شب به خیر لرد.
لرد: بیشین.
ساعت:23:00
لرد ولدمورتدر اتاق نشیمن قدم می زند.(سرعت:100kmدر ساعت)
مونتگومری نالید: اجازه خواب می فرمایید؟
لرد بااظطراب: نچ.
ساعت :02:00
لرد در اتاق نشیمن قدم می زند.(سرعت: متاسفانه به دلیل سرعت بالای لرد سرعت سنج منفجر شده است.)
سوروس که تازه زنده شده است به مرگ خوارهایی که روی کاناپه خواب رفته اند نگاه کرد و گفت: لرد ؟؟؟؟؟!!!!
لرد (باعصبانیت): امشب خوابیدن فقط توی اتاق من مجازه.
بلاتریکس گفت: آخه با ناجینی ؟
لرد که از شدت ناراحتی حتی حال کروش زدن هم ندارد گفت : باشه . خیلی خوب. ناجینی امشب بیرون .
ناجینی جیغ کشید: خاک تو کلهی کچلت نالوطی . عاقبت منو فروختی؟
ملت:

ناجینی :ببخشید . منظورم ساخسیاسویسشبششلشسخ سلیوس بود.
ناجینی باحالت قهر از اتاق بیرون خزید :شاخیوس شاخیوس شاخیوس تا روز قیامت. (شاخیوس= قهر)
همه ی مرگ خوارها نگاهی به هم انداختند و گفتند: این ناجینی ناراحت شد. ما می ریم از دلش در بیاریم. ما هم امشب بیرون می خوابیم.
لرد: به درک اسفل السافلین. چی فکر کردین من لرد سیاهم نه لرد صورتی . من اسمشو نبرم. نهبرگ میمبلوس میمبله تونیا. به هیچ کدومتون احتیاج ندارم.
ساعت:03:00
اهم اهم ببخشید کسی خونه نیست؟
لرد یه جیغ بنفش با خال خال سبز لجنی کشید و گفت: تو دیگه کی هستی؟
روح یه لبخند دلربا زد و گفت: حدس بزن.
لرد:
روح کمی دمغ شد. موهاشو تو صورتش ریخت. یه چرخ زد و گفت: هنوزم نشناختی؟کاپیتان ارشد جستجو گر و همه کاره ی هافلپاف.
لرد:
_اه چه قدر خنگی. پسر خوشگله ی هاگوارتز.
لرد: اون که خودم بودم.
سدریک با عصبانیت جیغ کشید: پررو. تو با اون کلهی کچل و دماغ نداشته ت ؟ چو به اون خوشکلی مرده ی من بود.
لرد: خب معلومه. چشاش بادومی بود. چیز زیادی نمی دید. هپزیا به اون پولداری عاشق من بود.
_واه واه پیرزن هاف هافوی ترشیده. دماغتم چه قدر بد عمل کردی.
لرد: اه چه قدر از خود راضی.بچه جغله ی پررو. خوب شد کشتمت ها.
سدریک: ها راستی یادم اومد. پاشو. پاشو باید بریم یه جایی.
لرد:نننننننههههه. اوا. طلسمه چی بود؟



Re: كدام شخصيت هری پاتر را بيشتر از بقيه ی شخصيت ها دوست داريد.
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷
#2
سوروس اسنیپ هم تو کتاب هم توی فیلما عشق منه.

دیپلم افتخار به رون فیلم و هرمیون کتاب و مک گونگال فیلم و کتاب اعطا می شه.



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۷
#3
نیمه ی شب دوم اتاق دراکو :
دراکو بالای سر بارتی نشسته بود و در حالی که از خشم داشت منفجر می شد برای اون لالایی می خوند :
لا لا لالا گل پونه .....بخواب بارتی دردونه ymad: (ذهن دراکو : الهی بتمرگی دیگه از جات بلند نشی الهی یه بشکه شربت مرگ زنده بخوری.الهی مرلین داشته باشی به مرلینگاه نرسی. الهی یه تن تخم داکسی بخوری. )در همین حین صدای خرو پف بارتی اتاق رو به لرزه دراورد . :آخیش از شرش راحت شدیم .
دراکو هنوز درست پایین تخت دراز نکشیده بود که یهو بارتی جفت پا روی شکمش فرود اومد .
_آآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخ
_ا...دراکو تو هم خوابت نمی بره ؟ من که خواب به چشمم نمیاد. اخه می دونی من یه عادتای کوچیکی دارم. قبل از خواب باید..... ::eyebrow
نیم ساعت بعد :
بارتی دو تا از شمعدون های نفیس سالن رو دستش گرفته بود و ازشون به عنوان میل استفاده می کرد . دراکو روی یه گلدون ضرب گرفته بود و می خوند : یکی و ....دوتا و ...آوا داکد ....آورا
_تو خونه ی بابام اینا که بودیم ما با دو تا ترول میل می گرفتیم چقدر خونه ی محقری دارین چقدر امکانات ورزشیش کمه .
(دراکوزیر لب غرغر کرد ):آره جون عمه ات ....
***
توی حیاط:
نارسیسا صدای شلپ شلوپی از پشت سرش شنید آروم از لای درختها نگاه کرد و لرد را دید که روبدوشامبر آبی و طلایی ابریشمی نارسیسا را پوشیده بود و پاهاشو که توی حوض آب گذاشته بود شلپ شلپ تکون می داد هر از چندی هم آوادایی نثار ماهی های هفت رنگ حوض می کرد و جلوی ناجینی می انداخت تا بخوره . نارسیسا لبشو گاز گرفت تا اشکش سرازیر نشه . آروم لبه ی باغچه رفت و همین طور که مرتب پشت سرشو می پایید رو به یک بوته زمزمه کرد: لوسیوس ....بیایه خرده برات غذا اوردم .
لوسیوس که تماما بهش برگ چسبیده بود با ترس گفت : لرد هنوز عصبانیه ؟
_نه بابا . داره ماهیای هفت رنگ منو که خودت از رودخونه ی چینگ چونگ شهر مینگ مونگ چین برام آوردی به اون کرم کثیفش می ده. الهی داغ ناجینی رو جیگرش بمونه. :ymad
لوسیوس ساندویچ را از دست او بیرون کشید و دوباره پشت بوته قایم شد .
دراکوکنار بوته به پدر و مادرش ملحق شد و گفت: بابا تو رو خدا منو از دست این بارتی دیوونه نجات بدین. یه ترول بی شاخ و دم از این خیلی بهتره. یهو با یه صدای ترق یه جن خونگی ظاهر شد .نارسیسا گفت: حیف نون تو اینجا چیکار می کنی؟
جن در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود گفت:حیف نون ندونست چیکار کرد.اینا اون قدر سر تلویزیون دعوا کرد تا منفجرش کرد. یکی خواست جام کوییدیچ ببینه. یکی خواست آشپزی جادویی ببینه. یکی خواست آتش اهریمنی جمعه تعطیله ببینه. حیف نون ندونست چیکار کرد.
لوسیوس باخشم گفت: ولی من دونست.
همه: جدی؟



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
#4
میشه لطفا پست 572 - دژ مرگ را نقد کنید !



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
#5
مورگان : نه .... من هنوز کلی آرزو دارم...
مونتوگومری:مورگان چشاتو باز کن .... مورگان ....
- چی شده ؟مونتی ما تو بهشتیم یا جهنم ؟
- چی داری میگی ؟ .... ما تو دژیم
- مگه نمردیم ؟
- پاک قاطی کردی...ببین ، ما داشتیم به گلگو طلسم شکنجه یاد می دادیم که یهو قاطی کرد ، چوبشو گرفت طرف تو .... تو هم جاخالی دادی ولی سرت خورد به اون صندوقا و بیهوش شدی ...
- ولی من دیدم که بلاتریکس میگه" من جایزه رو می برم"
- همش تو هپروت بوده...
- گلگو کجاست؟
مورگان به هیکل بزرگی توی سایه ی گوشه ی حیات خلوت کرد، اشاره کرد.
مونتوگومری چشماشو باریک کرد تا داخل تاریکی را ببیند. گلگوبیهوش افتاده بود و رشته طنابهای نقره ای رنگی به دست و پایش پیچیده شده بود.
- مجبور شدم بیهوشش کنم وگرنه هممونو می کشت...
- حالا باید چه کار کنیم ؟؟؟؟
- نمی دونم اگه بهوش بیادو ؟؟
مورگان در حالی که لحظه ای از گلگو چشم برنمی داشت با لحنی آمیخته با ترس و ابهام :
- باید حافظشو پاک کنیم تا دیگه طلسم یادش نیاد.

==== پشت دیوار حیات خلوت ====
- تو این جا چی کار می کنی ؟؟؟
بلا چند متری به هوا پرید.
- چیه .... ااا تویی نارسیسا ؟؟؟ .... داشتم سکته می کردم ...
- این جا چ...
ششششششششششششش .... خبرای خوبی دارم .... طلسم کار گلگوست ....ولی اونا چون از مژده لرد خبر ندارن میخوان حافظه گلگو رو پاک کنن .... باید یه جوری اون طلسمو گیر بیاریم ...
و در حالی که بهربحثشان ادامه می دادند در میان درختان محزون و ووحشت زده ی دژ ناپدید شدند.

=== بلند ترین برج دژ ===
لرد در فلزی را روی پاشنه چرخاند.
آنی مانی که پشت در ایستاده بود ، با ترس به طرف در برگشت.
- تو هنوز این جایی ؟؟؟
ولی قبل از اینکه او بتواند دهانش راباز کند ، لرد ادامه داد:
- خوبه ... چون نظرم عوض شد ... به کسی که چیزی نگفتی ؟
- به ... به کسی ؟؟؟ .... نه .... نه .... نگفتم !!!
( ذهن آنی مانی : نه فقط به بلیز ، اونم به ایوان ، اونم به نارسیسا و بلا .)
- پس دیگه هم نگو ... حالا برو همه رو صدا بزن بیان این جا .
- بله قربان !

------ نیم ساعت بعد -------
خورشید سرد همچون قربانیان دژ ، در پی غروبی حزن انگیز در پشت دیوارهای سر به فلک کشیده در یرهوت بی انتها پایین می رفت.
همه حاضر بودند.
لرد روی نشسته و به انگشتان سفید و کشیده اش خیره بود. بعد به آرامی سرش بلند کرد و با لحنی قاطعانه پرسید :
- بلا ، گلگو چی کار کردین ؟
بلا : قربان من دارم روی طلسم مهمی کار می کنم ( لبخندی شیطانی )
گلگو هنوز گیج طلسم ها بود. مورگان با آرنج به پهلویش کوبید.
گلگو : اااا ..... منم همین طور .... ارباب !
لرد از جایش بلند شد و نگاهش را به آسمان تاریک شب دوخت.
- من از یه کار ماگلا خوشم اومد ... وقتی به اصطلاح خودشون رفتن تو فضا دیدن همه ی دنیا توی تاریکی غوطه ور است و حتی خورشیدای بزرگم نمی تونن روشنش کنن. یعنی اصل دنیا تاریکیه و می دنین کار ما چیه ؟
لرد چوب دستیشو شمع های چلچراغ سقف گرفت و آن ها را خاموش کرد و با صدایی که به زحمت راه خود را از درون تاریکی پیدا می کرد اضافه کرد : " کار ما اینه !!! "



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷
#6
تدی گفت: این یکی رو قرعه کشی می کنیم. جیمز در حالی که چشماش گشاد شده بود گفت: یعنی هر کی که اسمش در اومد تو می خوای دعوتش کنی؟
تدی نیشخندی زد و گفت: آره.تو کاریت نباشه.من یه فکری دارم.و مشتش رو که پر از کاغذ های قرعه کشی بود به طرف جیمز گرفت.
جیمز یه کاغذو برداشت ودر حالی که درباره ی روشهای ماگلی غرغر می کرد تاشو باز کرد. ناگهان رنگش مثل گچ سفید شد. با دست پاچگی دوباره مچاله ش کرد و گفت: بیا یکی دیگه برداریم.
تدی گفت: نه نمی خواد. بگو کیه. جیمز مشتش را محکم بست و عقب عقب به طرف در رفت.
گفت: نه جون مامان دورات بی خیال شو. ysad:
تدی از جا پرید و گفت : بدش به من.
جیمز برگشت که فرار کنه. ولی تدی دوید و اونو از پشت گرفت و دوتایی خوردن زمین. تدی .
همین طور که کاغذ رو به زور از دست جمیز بیرون می کشید و بازش می کردگفت : مگه این ک...
ولی ناگهان حرفش رو قطع کرد. همین طور که به کاغذ نگاه می کرد موهاش تیره و تیره تر شدتاجایی که کاملا سیاه شد. جیمز با ترس به چشمای او نگاه کرد. اماناگهان لرزشی درپشتش احساس کرد. چون تمام سفیدی چشمهایش سیاه شده بود.
همین طور که سعی می کرد کاغذ رو بگیره نالید:تدی ولش کن.
تدی کم کم به حالت عادی بر می گشت باصدای خش داری گفت:نه. :no: همین خوبه. فکر کنم وجود اون تاثیر قوی تری داشته باشه.
***
جیمز پشت میز نشسته بود و نامه ای را می نوشت. بعد صدایش را صاف کرد و گفت: ببین خوبه؟
از طرف رابط لرد سیاه به فنریر گری بک خادم ایشان.
شما ماموریت دارید به مدت بک شبانه روز مورگانا را در کافه ی محفل ققنوس تحت نظر بگیرید. احتمال می رود که او وفاداری خود به لرد سیاه را از دست داده و به دشمن پیوسته باشد.(سعی کنید توسط اعضای محفل شناخته نشوید)
جیمز به تدی نگاه کرد. او سخت در فکر بود. در حالی که به گوشه ای خیره شده بود گفت: خوبه. عین همینو برای مورگانا می نویسیم. :


ویرایش شده توسط مگان جونز در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱ ۱۵:۰۱:۱۵


Re: تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷
#7
من فکر می کنم بهترین قسمت اون جایی بود که هری فهمید باید بمیره.با اینکه من این مورد رو حدس زده بودم ولی خیلی تاثیر گذار بود.عالی بود. رولینگ هنرشو به رخ همه کشید.



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۷
#8
نام: مگان
نام خانوادگی : جونز
گروه:هافلپاف
چوب جادو : 29 سانتی متر از چوب سپیداربا مغز پر سیمرغ
علاقه مندی ها :کوییدیچ و تغییر شکل
قابلیت ها : انیگماتور (تغییر شکل دهنده )
مدل جارو :شهاب 206
موهایم رنگ ثابتی ندارند ولی اغلب دوست دارم آبی باشن لاغر م . مهربونم و عاشق گروهم هستم سپر مدافع من گنجشک و.......دیگه همین

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۴ ۱۷:۴۱:۴۷


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷
#9
اسمم اگنس تانکسه و عضو گروه هافلپافم . مادرم میگفت اصل و نسب داریم در واقع من دختر عموی پسردایی عمه بزرگه ی تانکس هستم.
چوب دستی من 29 سانتی متری دارای مغز پر سیمرغ به رنگ آبی و ساخته شده از چوب درخت جادویی کنار چشمه ی آب حیاته . خودمم نمی دونم یه همچین چیزی رو از کجا پیدا کردن .
من تغییر شکل دهنده و سپر مدافعم........... به شکل خرمگسه. نخندین ...ااه. زیاد رومانتیک نیست ولی خیلی بدرد بخوره.
عاشق کوییدیچ و کرکری خوندن برا ی بچه پرروها هستم . خوب دیگه کافییه . زیاد حرف زدم . فعلا.

این شخصیت تو کتاب بود؟ من تو لیست فقط در مورد اگنس یه سری اطلاعات میبینم. میشه لطفا بگی در کدوم کتاب بوده؟ ممنون


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۹ ۱۸:۱۱:۲۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷
#10
عزیز-ترس-عنکبوت-چوب-سبز-هوا-لحظه-پا-بیدار-وحشت
صدای لرزانی از پشت سرش گفت :هری...
خون قسمتی از صورت هری را خیس کرده بود . درد زیادی را در پایش حس میکرد ، وبا صدایی توام با ترس گفت :جینی .. عزیزم ..برو ....خواهش میکنم. حرکتی را پشت سر جینی دید . سعی کرد چوبدستیش را بیرون بکشد،در همان لحظه نور سبز شدیدی چشمانش را زد ،جینی جیغی کشید و به سمت جلو پرت شد ،همه جا سیاه شده بود ،احساس میکرد هوا به ریه هایش نمی رسد ، مثل یک عنکبوت چهار دست و پا کورمال کورمال به جستجوی اطرافش پرداخت ؛ نمی دانست خواب است یا بیدار ....دستش به جسم سردی برخورد کرد وبا وحشتی وصف ناپذیر دریافت که..... او مرده است.




تایید شد...عالی بود...!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۲۱:۲۲:۴۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.