هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹
#1
به نام هافل!
درود!

رأی من: کینگزلی شکلبوت که با جون و دل به هافل خدمت می کنه!

با تفکر!



Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹
#2
به نام هافل!
درود!

رأی من: آنتونیون دالاهوف

آنتونیون دالاهوف جز خدمت صادقانه به جادوگران هیچ کاری دیگه ای نکرده!

کسی که در تمام مدت مشکل سایت به دنبال رفعش بود و دوندگی های اون در باز شدن سایت نقش اصلی رو داشت!

کسی که رول هاش زیبان و زحمتکشه!

با تفکر!



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹
#3
نام: نيكلاس فلامل

گروه: هافلپاف

سن: 600 سال و اندي!

چوبدستي: چوب درخت گردو 13 اينچ با دم تك شاخ

شغل: كيمياگر

وضعيت ظاهري: قد كوتاه، خپل؛ مو و ريش سرتاسرس سپيد با كلاهي سياه بر روي سر

توضيحاات: نيكلاس فلامل تنها سازنده‌ي سنگ كيميا بود. پس از ان‌كه اين سنگ در خطر سرقت توسط ولدمورت قرار گرفت نيكلاس فلامل آن را نابود كرد.


با سپاس

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۲ ۱۱:۱۳:۵۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
#4
کوییدیچ - روز - خون - توپ - جایگاه - شیرجه - پرواز - دریاچه - سقوط - ارشد

آن روز مسابقات كوييديچ مرگ بود. از زماني كه ولدمورت بر دنياي جادويي فرمانروايي مي‌كرد، مسابقات كوييديچ مرگ جايگزين كوييديچ معمولي شده بود.

روزهايي را كه اين بازي برگزار مي‌شد، روز خون مي‌ناميدند و تيمي را كه سقوط مي‌كرد، از پيش نابود شده مي دانستند.

بر درياچه‌ي سياه، با نسيم صبحگاهي موج‌هايي كوچك ايجاد مي‌شد. تا ساعتي ديگر كه بر درخشش خورشيد نيمه آشكار افزوده مي‌شد، بازيكنان دو تيم در ميدان بازي به مصاف هم مي‌رفتند، تا در جدالي سخت براي زندگي، مبارزه كنند و اين جدال با پرواز بر فراز زمين رنگ مي‌گرفت.

تيم "ارشد‌"هاي هاگوارتز مقابل تيم منتخب "درمسترانگ" كه در جايگاه نخست گروه خودش بود، با هم مي‌جنگيدند. مسابقه‌ي خشني بود و اين مسابقه با شيرجه‌اي از سوي كاپيتان تيم ارشدها به درون فضاي بالاي محوطه و ضربه‌اش به توپ سرخ كوييديچ آغاز شد...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۲ ۱۰:۵۷:۰۹


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#5
قیام 1

بازیگران »

جیمز سیریوس پاتر
آبرفورث دامبلدور
سارا اوانز
آلبوس دامبلدور
سوروس اسنیپ



بر اساس نمایشنامه ای از سیریوس بلک

کارگردان » سوروس اسنیپ
تهیه کننده » سوروس اسنیپ




تصویر روشنی از یک اتاق بزرگ و اشرافی پدیدار میشه که به خوبی تمام زوایاش توسط دوربین نشون داده میشه. میز بزرگی از جنس چوب بلوط با شش صندلی نقره که دورش چیده شدن در وسط اون اتاق قرار گرفته.

دوربین بر روی در ثابت میشه و در همون موقع سه نفر وارد اتاق میشن.
آلبوس دامبلدور، آبرفورث دامبلدور، و جیمز سیریوس پاتر به سمت میز گام بر می دارن.

رداهایی شیک و براق پوشیدن و چهره هایی جدی به خود گرفتن. هر سه نفر به دور میز گرد میشینن.
آلبوس دامبلدور رو به جیمز می کنه: برنامه ها چطور پیش میره، جیمز؟ همه چیز.... آمادست ؟
- البته آلبوس... همه چیز رو تحت نظر دارم. به زودی میتونیم ضربه نهایی رو بزنیم.

و هر دو به چهره ی متفکر آبرفورث خیره میشن و دوربین هم ابروان پهن و در هم کشیده ی آبرفورث رو نشون میدن که در صورتش خودنمایی می کنه.

- خب، آبر ؟ تو برادریت رو به ما ثابت کردی. فکر نکن به اونا خیانت کردی... اونا به محفل خیانت کردن و تو برای نجات محفل با ما همراه شدی... خاطیان باید به سزای عملشون برسن.

و آبر به نشانه ی تأیید سرش رو تکان میده. و ناگهان روش رو به طرف جیمز می کنه و میگه: مطمئن شو که پیروز میشیم... اونا گریملود رو پایه گذاری کردن و تونستن موقعیت خوبی رو به دست بیارن. می فهمی که چی میگم ؟

جیمز قاه قاه بلندی سر میده و آلبوس رو نیز با خودش همراه می کنه. سپس با لحنی تمسخر آمیز میگه : تأسیس بدون برنامه و هدف به چه درد می خوره آبر ؟ می بینی ؟ اونا حتی تو رو خام کردن... نگران نباش... ما پیروزیم...

دوربین بار دیگر دیوارهای کاغذشده ی اتاق رو نشون میده و فرش سرخی که در کف اون پهن شده. سپس تصویر تاریک میشه و این بار در کلبه ای تاریک و پوسیده که با نور فانوس ها روشن شده فیلمبرداری از سر گرفته میشه.

- تو مطمئنی، سوروس ؟
- آره سارا! من با چشمای خودم دیدم... اونا میخوان بنیان گذاران گریملود رو کنار بزارن... با چشم خودم دیدم که آبرفورث پیش اونا رفت و به ما خیانت کرد... باید چیکار کنیم ؟! من نگرانم ... نباید ارباب رو خبر کنیم ؟

دوربین روی زنی با موهای بلند و چشمانی زیبا و با پوستی سفید و جذاب مکث می کند که یکی از ابروانش را بالا انداخته و در واکنش به حرف سوروس جواب میده : نه سوروس ... نه! اگه بخوان از ولدمورت کمک بگیرن بزرگترین خیانت رو به محفل مرتکب شدن ... نمی فهمم... نمی فهمم چرا... از همون اول گفتم که نباید دوستیشونو به هم بزنن، اما کار از کار گذشته، جیمز تشنه ی قدرته و آلبوس رو هم فریب داده و همراه خودش کرده ... وای خدا دارم دیوونه میشم.

و سرش رو به شدت تکان میده.

سپس از روی صندلیش بلند میشه و در کلبه قدم می زنه. یه مبل راحتی و یه تخت پوسیده و کهنه در دو گوشه ی کلبه قرار گرفتن. رنگ کلبه گرفته و الوارهاش پوسیده شده اما سارا اوانز مدت زیادیه که به این زندگی عادت کرده، در کنار دریاچه سیاه.

- میدونی سوروس، یاد چه شعری می افتم ؟

و سوروس در حالی که از روی صندلی به سارا نگاه می کنه سرش رو به نشونه ی نفی حرکت میده.

- یاد شعری میفتم که کلاه گروه بندی میخوند اما ما هیچ توجهی بهش نداشتیم حتی سیریوس هم تلاش کرد به ما اون رو بفهمونه اما باز هم بهش توجهی نکردیم و فقط خندیدیم... میخوای یه تیکش رو برات بخونم ؟

و سوروس به نشونه ی تأیید سرش رو تکون میده و با لحنی ملایم میگه : بله

"نمیتونم باور کنم که اونا تا این حد شدن عوض
چه کرده با جادوگران سفید این کینه و هوس !

دو برادری که یک روز مثل دوتا ستون بودن
حافظ گریمولد و پایه ی زیر اون بودن

افتادن به جون هم با طعنه و پرده دری
هر دوتاشون جدا از هم به دنبال سلطه گری

چه میشه کرد وقتی دوتا داداش جنجال و بلوا می کنن؟
چه میشه کرد وقتی با هم دوئل و دعوا می کنن؟"


سپس نفسی از سر نداشتن چاره و گریز کشید و گفت : واقعا حق با کلاهه. وقتی اون راهی نداره منم نمیتونم راهی پیدا کنم...

سوروس از جاش بلند میشه و دستان سارا رو می گیره و رو در رو در چشمانش چشم می دوزه و میگه : نگران نباش سارا... بالاخره راهی هست ... ای کاش من زمان رخ دادن این وقایع تلخ بودم اما هنوزم دیر نشده ... هنوز اونا قیام نکردن... هنوز فرصت داریم.

و در زیر نور فانوس اشک از چشمان سارا اوانز جاری میشه. بعد سوروس دستش رو رها می کنه و دوربین روش زوم می کنه که از کلبه قدم به تاریکی شب می گذاره.....




-------------------------------------------------

توجه کنید که :

1- هدف بنده توهین به هیچ شخص خاصی نبوده و همچنین برای موضع گیری یا حمله یا دفاع هم نبوده! صرفاً جهت یادآوری خاطرات خوب هست.

2- قسمت دوم فیلم فردا شب اکران میشه.


با تشکر


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲۲:۲۱:۲۸


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#6
به نام حق
با سلام!


دوئل سوروس اسنيپ و پرسي ويزلي!

موضوع : اعدام!


ابرهای سرخ در میان همنوعان سیاهشان مغروق شده بودند و با قدرت خود بر ماه می تاختند. نور ماه را یارای مقابله با آنان نبود و پاسخی نیز از جانب خورشید به گوش نمی رسید.

گورستان سیاه، تاریک تر از همیشه می نمود. قبرهای خالی شده و تکه های اجساد، سیاهی را رقم می زدند و رنگی از جنس خون سیاه به آن می بخشیدند. و در ورای آن سیاهی، در ژرفای سپیدی، نقطه ای تاریک به تدریج می خزید و جان می گرفت تا آن سپیدی را نیز قربانی خود کند و بر عزتش بیفزاید.

بدن های مردان سپید، تلنبار شده بر هم ستون های قلعه ای پوسیده را تشکیل می دادند و تعفن آن را پررنگ تر جلوه گر می ساختند. برخی نیز با روح بی ذهنشان که در کالبدهای پرشکافشان دمیده شده بود، نگهبان آن برج مردار رنگ بودند.

مردی، از دور به آن قلعه ی نفرین شده نزدیک می شد. ردایی سرتاسر سیاه بر تن داشت و موهای لخت همرنگ با ردایش صورتش را می پوشانید، تا بدین گونه از دیدگان ظنین پیرامونش در امان بماند.

افکار متلاطم همچون سیلابی از ذهن به روحش و از انجا به اجزای بدنش روانه می شدند و دگربار به جایگاه اصلی خود، باز می گشتند. رؤیاهای چند شب گذشته را به خوبی به یاد داشت؛ آنان که معنایی جز مجازاتی به نام مرگ را معرفی نمی کردند. آنان که بوی اعدام می دادند. هر شب، به نحوی آن ها را تجربه کرده بود و اکنون به نقطه ای رهسپار می گشت که جز مرگ، رنگ دیگری نداشت.

دو نگهبان که در جلوی دروازه های در حال انجام وظیفه بودند، با شنیدن گام هایش، تیرهای جادوییشان را به سوش نشانه رفتند تا در صورت بروز هرگونه خطری آن را زایل سازند اما پیش از ان که کاری از پیش برند، بر اجساد سپید افزون شدند.

با جادوهای غیرکلامی مأنوس شده بود. به سرعت دروازه های زنگ زده ی قلعه را گشود و لحظاتی چهره ی ان پیرمرد مهربان در ذهنش جان گرفت، اما خاطراتش را سال ها پیش دفن کرده بود. سال ها می گذشت که مردی از جنس از جنس اهریمن، روح اهریمن را به آن قلعه ی خوشنام ارایه کرده بود.اما آن را همچنان به نام سابقش می خواند؛ " هاگوارتز".

نگهبانانی نیز در حیاط گماشته شده بودند اما به سرعت او را شناختند چرا که این ها از ارتش مردار نبودند. با تعظیمی بلند از مرگ خود ممانعت کردند.

- قربان! سرورم در انتظار شماست ... امشب، ضیافت بزرگی است.
سوروس ترجیح داد به چرندیات بی معنای ان بی سر و پا اهمیتی ندهد. شاهزاده ی تاریکی حسابی جداگانه داشت و اکنون در حلقه ی مرگ گام بر می داشت.

با سرعت به ورودی داخلی رسید و از ان نیز عبور کرد. در راه با سرایدار مفلوک برخورد کرد و در حالی که موهایش را کنار می زد با خنده ای استهزا آمیز نهایت پذیرایی را از او به عمل آورد.

- پیتر ... می بینم که هنوز به خدمت افتخارآمیزت مشغولی ... خیلی خوبه. شایسته و متناسب با اندان و هوشته.

و پیش از ان که چوبدستی پیتر پتی گرو، آن موذی موش نما، به سویش نشانه رود، در دستانش پودر شد.

- خودم پاسخگوی این کارم به لرد خواهم بود. به " ایوان " میگم که یکی برات بسازه.

لحنی آرام و تحقیرآمیز داشت که چهره ی آن مرد کثیف روی و ددخوی را در هم کشاند. موهایش رنگ خاکستری به خود گرفته بودند اما هنوز حالت چهره اش همچون سابق بود.

- رمز دفتر لرد، پیتر؟

و درهمان زمان خفقان خاصی را در گلویی احساس کرد و ناچار به سرعت پاسخ سوروس را داد: « وزیر احمق. »

- این لطفت رو فراموش نمی کنم.

اکنون معنای ضیافت را که پیش از این نیز حدس می زد، به خوبی می فهمید. هر چند او نیز ضیافتی برای لرد و همراهانش آماده ساخته بود، چند سال برای تدارک آن زحمت کشیده و اکنون زمانش فرارسیده بود.

سنگ دیوارها سرخ بود و شعله هایی به همان رنگ تالار را روشن می ساخت. اصیل زادگان پلید در دو گروه "مرگباز " و "مرگخوار" در کلاس ها تعلیم می دیدند تا خدمتگزارانی وفادار برای لرد ولدمورت باشند.

خود را به پیکره ی افعی رساند، پیکره ای از وفادارترین خدمتگزار لرد. از آخرین باری که ان را دیده بود، مدت زمان زیادی می گذشت. نگاهی به هیبت آن انداخت و آن گاه با لحن خاص خودش رمز را بر زبانش جاری ساخت. دالان سیاه رنگ پدیدار شد، برآن قدم گذاشت و به زودی خود را در مقابل دفتر لرد سیاه یافت.

به محض ورودش توجه لرد و پیروانش به سمت او جلب شد و به سرعت متوجه حضور مردی شد که در احاطه ی پنج چوبدستی بود.
- چه ورود غیرمنتظره ای، سوروس. خیلی خوب شد اومدی... ضیافت داریم.

لحن لرد ولدمورت همچون همیشه مملو از تاریکی و قدرتی خاص بود و همین باعث می شد تا سوروس نیز مانند دیگران در مقابلش تعظیم کند، هرچند بسیار کوتاه.

- خوشحالم که در ضیافت سرورم حضور دارم. خیلی وقتی که از اون باخبرم.
ولدمورت سرش را به نشانه ی تعجب آمیخته با پرسش های فراوان حرکت داد و به اسنیپ چشم دوخت. اما سرانجام خودش به حرف آمد: « پرسی ویزلی.... به افتخار اون ترجیح دادم نام رمز امشب رو "وزیر احمق " بگذارم.... خیانت احمقانش به من، اون رو به اینجا کشونده. »
- بله سرورم.

اما ولدمورت پیش از ان که اجازه دهد اسنیپ بیش از این چیزی بگوید، گفت: « متوجه چند خون تازه خشک شده در برج جلوی قلعه شدم. دلم نمی خواست نگهبانام رو بکشی .. خیلی جسور شدی سوروس یا شاید ... »

اما ترجیح می داد ادامه ندهد. سوروس قدرتش بیش از پیش افزون شده بود و اکنون سه هورکراکس جدیدش را در اختیار داشت؛ به عنوان معتمدترین "مرگخوارش".

اتاق ولدمورت با نور سرخی روشن شده بود. دیوارها یکپارچه سیاه و مزین به لکه های خون خشک شده بود. دوازده صندلی نقره به صورت یک دایره در انجا قرار داده شده بود که هر دوازده تایش در حال حاضر پر بود و یک صندلی در سکویی بالاتر جایگاه ولدمورت را تشکیل می داد.

- جایی برای یه مهمون اضافی نمی بینم، سرورم...

- البته، چون قراره تو حکم رو اجرا کنی سوروس، اعدام با توئه!

زمزمه ی مرگخواران و مرگبازان اتاق را پر کرده بود ولرد با نگاهی مشتاق به آن ها می نگریست تا آن که یکی از ان ها، آلبوس دامبلدور، به صدا آمد؛ کسی که لرد این نام را بر او نهاده بود.

- اما قرار بود که این کارو ...

- با حضور سوروس ترجیح میدم خودش این کار رو انجام بده. نظر تو چیه پرسی ویزلی ؟

اما پیش از ان که پرسی چیزی بگوید، سوروس پیشدستی کرد و گفت: « ترجیح میدم این اعدام به صورت یه دوئل برگزار بشه سرورم. یه ضیافت تمام عیار... »

لرد ولدمورت سرش را به نشانه ی سؤال حرکت داد و یکی از ابروانش را بالا برد و به اسنیپ چشم دوخت.

- یه دوئل، سوروس ؟ برای اعدام ؟!

و آن گاه به نشانه ی تمسخر با صدای بلندی خندید و نگرانی در چهره ی پیروان سیاهش آشکار گردید و اکنون بدو می نگریستند. آن خنده به تدریج محو می شد و جای ان را خشمی سرخ می گرفت که بر صورتش سایه می افکند.

- فکر نمی کنی واسه اعدام، یه دوئل، لطف زیادی باشه؟

- خیر قربان ... مجرم حقیقی در این دوئل مشخص خواهد شد.

مالینا که از شش مرگباز حاضر در اتاق بود واکنش سریعی نشان داد و با لحنی آمیخته با جیغی کرکننده گفت: « منظورت چیه سوروس ؟ دادگاه برگزار شده و وزیر احمق، حکمش اعدامه! »

سوروس بی درنگ پاسخ داد: « پس حکمش را اجرا کن، مالینا! »
صورت مالینا از خشم صورتی شد. رویش را از سوروس که همچنان در اغاز اتاق ایستاده بود، برگرداند. چوبدستیش را رد آورد و به سوی پرسی نشانه رفت. آثاری از هیچ گونه نگرانی در چهره ی پرسی به چشم نمی خورد. ولدمورت نیز با شعف خاصی ناظر بر این صحنه بود.

- آواداکداورا ...

اما پیش از ان که پرتوی سبز به پرسی برخورد کند بازگشت و به سینه ی مرگباز اصابت کرد که پیکر بی جانش لحظانی بعد نقش بر زمین شده بود. حیرت و شکفتی چهره ی یازده بازمانده و حتی ولدمورت را احاطه کرد. جریانات مرموزی در اتاق رخ می داد که آن ها از بازگو کردنش دلیلش عاجز بودند.

ولدمورت چوبدستیش را به سوی پرسی گرفت اما سوروس گفت: « تنها راه مجازات این موجود، دوئل است، پیش از ان که هر یازده یارتان کشته شوند اجازه دهید حکم را اجرا کنم... »

- انجامش بده سوروس! اما مي دوني كه فريب ...

- قوانين رو از حفظم، سرورم.

و سپس تعظيم كوتاهي كرد. ولدمورت دري را در سمت چپ اتاق گشود كه در پشت آن صحنه ي آشفته ي يك ميدان دوئل پديدار شد.

خون بر نقاط مختلف آن، همچون رنگ پاشيده بود. فرش سرخي نيز در كف آن پهن شده بود و لوسترهاي مجللي از سقفش آويزان بود.
پرسي از جايش بلند شد و چوبدستيش را با تحويل خنده اي جاه طلبانه از لرد تحويل گرفت و آن گاه با متانت خاصي به سوي اتاق دوئل حركت كرد، گويي كه هنوز وزير بود. براي يازده پيرو وفادار همه چيز به خوبي قابل رؤيت بود و صحنه ي دوئل كاملاً در ديدرسشان قرار داشت.

اسنيپ همچنان كه موهايش صورتش را مي پوشاند، قدم بر روي فرش سرخ گذاشت و در مقابل پرسي ويزلي قرار گرفت.

- مجازات يك خائن، در قوانين ما، اعدامه پرسي ويزلي! ولي اقدامات خائنانه ي تو شگفت انگيزه. به هر حال مانع چندان خوبي براي مرگ قطعي تو نيست. در جاه طلبي كامل وزارت رو از لرد تحويل گرفتي اما هرگز به فكر چنين روزي نبودي. به خوبي از كارهات در اين دو سال باخبرم.

پرسي درجوابش حخنده اي مضحك تحويل داد اما آن خنده تؤام با نگراني خاصي بود كه در چهره اش پديدار شده بود. به سرعت با حركت چوبدستيش سه پرتو رنگي را به سوي سوروس پرتاب كرد اما سوروس خبره تر از ان بود كه در دام چند طلسم ساده گرفتار شود. با وردي غيركلامي و چرخشي سريع سه پرتو را همچون سه قطره به سوي زمين منحرف ساخت.

ظاهراً سوروس تمايلي براي حمله نداشت و دفاع را ترجيح مي داد، چرا كه در انتظار پرتوهاي حاصل از طلسم هاي بعدي نيز صبر مي كرد و ماهرانه آن را دفع مي نمود. زماني كه تصميم گرفت، خودش تهاجم را در دست گيرد، شنلش را با سرعتي شگرف در مقابل پرتوهاي جادويي پرسي ظاهر ساخت و آن را در هوا رها كرد. و درست ثانيه هايي بعد چوبدستيش، قلب پرسي را نشانه رفته بود. به آرامي در گوش او نجوا مي كرد: « يك ... خون آشام از نسل گرگينه ها ... نژاد جالبي براي خودت در وزارت ايجاد كردي .... »

اكنون عرق اضطراب بر صورت پرسي جاري شده بود. لرد با اين كه كنجكاو شده بود كه حرف هاي سوروس را بشوند اما صورت نگران پرسي را بيشتر مي پسنديد. اما هوادارانش را استرس در بر گرفته بود.

- چوبدستيتو بنداز و هر كاري بهت ميگم انجام بده ... هر چي باشه يكي از هوركراكس هاي ولدمورت رو درون قلب تو گذاشتم و اگه بخوام اعدامت كنم تنها شيوه ي اعدام پاره كردن قلب توئه اما من به اون هوركراكس هنوز تا چند دقيقه نياز دارم!

قلب پرسي به شدت مي تپيد و با اين تپش قلب، آثار خون آشامي بر چهره و عضلاتش ظاهر مي شد.

- همشون رو بكش پرسي ويزلي! انتقام خون خانوادت رو بگير، حيوان موذي! و بعد به نزد من بازگرد...

آن گاه با جادويي خاص، پرسي را به تكه تكه كردن پيروان وفادار ولدمورت وا داشت. لرد ولدمورت با خنده اي لذت بخش به اين ها مي نگريست و خود را براي اعدام اسنيپ آماده مي ساخت.و در چنين لحظه اي بود كه اسنيپ با سرعت به پرسي نزديك شد و با خنجرش قلب او را شكافت و بيرون آورد.

جسد غرق در خون پرسي، اتاق را رنگ مي زد و قلب سرخش در كف دستان اسنيپ قرار گرفته بود. اسنيپ بر روي يكي از زانوانش نشست و قلب را به سوي لرد گرفت: « اعدام انجام شد، سرورم ... اكنون نوبت شماست. »

ولدمورت نزد خود احساس مي كرد كه سوروس به خوبي فهميده كه اكنون نوبت به اعدام و مرگ خودش رسيده است اما پيش از ان كه اقدامي كند، قلب پرسي بر روي زمين با خنجر زرين سوروس تكه تكه مي شد. نعره هايي از اعماق ولدمورت به بيرون راه مي يافت و قلعه ي اهريمني را در بر مي گرفت. و اين نعره هاي زوزه آلود، پاياني بودند براي سكوت چند ساله ي اسنيپ كه زندگيش را براي آن صرف كرده بود .... براي آن لحظه اي كه در اعدام يكي، اعدام ديگري نهفته شده بود ...



با سپاس!



Re: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
#7
به نام حق
باسلام !

خواهشمند است مدت دوئل بنده و پرسی را یک هفته تمدید فرمایید!


با تشکر

تمدید شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۸ ۱۴:۰۴:۳۹


Re: رادیو وزارت!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸
#8
به نام حق
با سلام !

دینگ دنگ دانگ ! دانگ دینگ دونگ !


- درود و صد درود و هزاران درود و ملیون ها درود و سلام و احوالپرسی بر عزیزان و شنوندگان رادیو وزارت !
هم اکنون تازه ترین اخبار وزارت را زیر نظر مدیریت جدید رادیو و در پناه وزیر محترم جدید به عرضتان می رسانیم.

و موزیکی دلپذیر و کوتاه از ویولن به گوش شنوندگان رسید. و صدای دلنشین گوینده بار دیگر طنین انداز شد :

- بانو مک گونگال، وزیره ی محترمه ی جدید سحر و جادو در پی ابلاغ استخدام سرپرست ها، سرانجام پاسخ درخواست ها را دادند. به موجب پاسخ های ایشان، سمت های جدید وزارت را به شرح زیر به عرضتان می رسانیم :

مورگانا لی فای، مسئول دفتر خون اشام ها، گرگینه ها و ... و ذلک!

کینگزلی شکلبوت، مسئول آبدارخانه

لاوندر براون مسئول دفتر سوء استفاده از اشیای مشنگی

مارکوس فلینت، مسئول دفتر امنیت و اطلاعات جادوگری

برودریک بود، مسئول ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو

مرلین، مسئول روز عشق و عاشقی

سوروس اسنیپ، مسئول رادیو وزارت

بار دیگر موزیک ملایم پخش شد و بعد دوباره آن صدای جذاب به گوش رسید :

- بله، وزیره گفتن حکم ها تا چند روز آینده توی مؤسسه کاریابی ابلاغ میشه.


از این که ما رو تحمل کردین متشکریم ! منتظر برنامه های پر طرفدار ما باشید!

براد پیت، مجری اخبار شبانگاهی



Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸
#9
انگیزه شما؟!

منظورت چیه ؟ اگه منظورت همون گزینه است ... خب انگیزه نه اون نیست !انگیزه ی من اجرای دستورات و فرمان های آلبوس دامبلدوره ! آخی ... مُرد !

چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟

فک می کنم بتونم که روزی نیم ساعتو وقت بزارم حداقلش ! البته از مهر کمتر ! چون به کنکور نزدیک تر شده ایم ! آری ...

باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.

قطعا آشنا هستم ! سال ها به این کار پرداختم و اکنون بسیار ماهر شده ام ! بعد از آلبوس دامبلدور ماهر ترین، خودمم !

با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید.

پست شماره 339 که با وردی خود ساخته لرد را نابود ساختم
حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟ ها! بله!

تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید.



من یه انسان سیاستمدارم و طبق تقاضا و نه فرمان آلبوس دامبلدور (آخی مُرده ) ظواهر رو حفظ می کنم و سعی می کنم کارای لرد رو انجام بدم اما همه رو تقدیم محفل می کنم !

مرگخوارا شایسته ی مرگ هستن اما در ظاهر احترام دشمنم رو حفظ می کنم !

زنده باد دشمن من !


با تشکر

و من دوباره زندگی خواهم کرد!
تایید شد.
رمزو از الیور بگیر و بخون بعد هم نابودش کن!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۲ ۱۲:۴۱:۴۵


Re: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
#10
به نام حق
با سلام !

حضور وزیره ی محترمه ی عظیم و .... و ذلک ! بنده درخواست مسئولیت رو دارم. مسئولیت " رادیو وزارت " !

اگه این جناب رو مناسب دونسته خواهشا بنده رو تأیید و ... بفرمایید !


با تشکر







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.