هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: رویارویی با ناظران دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۳۹ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
#1
با سلام خدمت ناظرین گرامی!
خاله بلا! مجوز تاپیک بدین لطفا.
تاپیکی به نام: تالار جشن دیاگون!
این تاپیک تالاریه که در اون جشن عروسی، ولیمه ، تولد و دیگر جشن ها برگزار میشه و پست های اون دنباله داره.
کلا تو سایت جای تالار عروسی خالیه.
البته میشه تاپیک تک پستی هم باشه که دیگه خودتون میدونید.

خودتونم برای افتتاح تالار بیاید و همه ملت رو یک کروشیو جانانه بزنین خوشحال میشیم.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۳۳ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
#2
بشتابید     بشتابید!

آیا از همین حالا که در دوران طفولیت به سر میبرید آرزوی مرگخوار شدن را در سر میپرورانید؟
آیا با شنیدن صدای " آوادا کداورا"از دهان لرد سیاه و نابود شدن ملت قند در دلتان آب میشود؟
آیا وقتی مادرتان میگوید "بچه ساعت سه نصف شبه بیا بیرون از اون اینترنت بی صاحاب!" دوست دارید پس از یک کروشیو جانانه به ادامه رولتان برسید؟

به آموزشگاه مرگخواریت بیایید!
با مدیریت اساتید مجرب:
ایوان روزیه - ترورس - بلاتریکس لسترنج و با حضور افتخاری پروفسور ولدک


توضیح تاپیک: رول دنباله دار پیرامون اتفاقات آموزشگاه مرگخواریت به خردسالان!


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱:۴۱:۲۰
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱:۴۳:۱۹
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱:۴۵:۰۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۵ ۴:۴۵:۴۰

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۱:۲۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
#3
- شنیدی؟
- چیو؟
- باو صدای قارررررررررت فینیاس رو!
- بی مزه!


- شنیدی؟
- نه!
- ناشنوایی عزیزم برو دکتر!


- شنیدی؟
- خبر جدید رو؟
- پس شنیدی!
- نه!
- میگن قراره ترم از اول برگزار بشه! تمام کلاس ها و تکالیفو کوییدیچو و امتیازارو باطل کردن! دلیلش همچنان مشخص نیست ولی کلا ترم از اوله دیگه!
- نه! ینی هر چی تکلیف نوشتیم پر؟
- نه بال!


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#4
با تشکر از شما ناظر گرامی بابت عدم صدور مجوز

البته فکر نمیکنم جشن های عروسی و عقد و تولد و ولیمه ( ) جاش توی سالن تئاتر باشه.
تو کلوپم که جسپ سوژه میده ملت پستای تکی میزنن.

البته اصراری بر مجوز نیست و شما صلاح میدونید اما میخواستم راجع به اون دوتاپیک توضیح بدم.

با تشکر

با تشکر از شما بابت تشکر کردن
اون دوتا تاپیک رو شما درست میگی، ولی باز هم میتونستی سوژتو توشون بنویسی. تو انجمن دیاگن که کمتر تاپیک داره برو ببین میتونی انجامش بدی یا نه.


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۸:۰۱:۱۷
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۸:۰۲:۰۹
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۸ ۱۰:۰۰:۱۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۴:۵۱ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#5
سلام لرد!

این مارتو بفرست بیاد ناک اوتش کنیم بره!
نگینی بود نجینی بود چی بود؟ هر چی بود بفرستش بیاد!
اگه ترسیدی مارتو از دست بدی یا خودش ترسید از دست بره هستیا جونزو میخوام!


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۴:۵۳:۴۴
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۵:۰۱:۳۶

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: دفتر خانه ریدل(مجوز تاپیک)
پیام زده شده در: ۳:۵۹ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#6
درود بر لرد سیاه!

لطفا مجوز تاپیکی یه من بدهید با نام " آموزشگاه مرگخواریت!"
در این تاپیک طی یک سری پست ترجیحا دنباله دار در یک آموزشگاه کوچک لرد یا یک مرگخوار گولاخ به نوجوانان و جوانان آموزش هایی میدهند و ماجرای رول ها حول کار این آموزشگاه است و اتفاقاتی که برای شاگردان و معلم ها می افتد.
در صورتی که این گونه تایید نمیکند تاپیک میتواند تک پستی باشد و در آن افراد مختلف یک جلسه از حضورشان در این آموزشگاه را بنویسند!

در صورت تایید افتخار میدهید اگر در مراسم افتتاحیه آموزشگاه حضور به هم رسانید و با کله براق خود روشنی بخش مراسم ما باشید.


پیشنهاد خوبیه.

میتونین تاپیک رو بزنین.هر دو شکل(تکی یا ادامه دار)میتونن جالب باشن.انتخاب با خودتونه.بعد از زدن تاپیک بذارین یه مدت بگذره.اگه طرفدار زیادی پیدا نکرد میتونیم شکل دیگه رو امتحان کنیم.



ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۴:۰۲:۲۰
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۴:۰۵:۱۸
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۸ ۳:۵۳:۲۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۳:۲۵ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#7
با سلام خدمت ناظر نمونه!
مونتی جون! مجوز تاپیک میخوام.
تاپیکی به نام: تالار جشن هاگزمید!
این تاپیک تالاریه که در اون جشن عروسی، تولد و دیگر جشن ها برگزار میشه و پست های اون دنباله داره.
کلا تو سایت جای تالار عروسی خالیه.
خودتونم با بیلتون برای افتتاح تالار تشریف بیارید خوشحال میشیم


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۲:۴۹ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#8
لازمه من چند تا نکته رو یادآوری کنم یا لرد کبیر!
در کتاب پرسی ویزلی هم محفلی بود و مرگخوار نشده بود.
برودریک بد رو مرگخوار ها کشتن و در ضمن عضو سازمان اسرار وزارتخونه بود!
اما این ها هم تایید شدند.
در ضمن من دلایلی رو برای روی آوردن به مرگخوار ها اعلام کردم.
لازم میدونم برای بار دوم و آخر درخواستم رو ارائه کنم و شما هم با عنایت به این مطالب و مطالب پست شاید تجدید نظر کنید.



1-سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟
خیر

2-سابقه عضویت در محفل؟
خیر

3-مهمترین تفاوت بین دو جبهه سیاه و سفید؟
رئیس دو گروه
سیاه دارک لرد اما سفید دومبول!

4-آیاحاضر به اطاعت محض از دستورات لرد سیاه هستید؟آیا حاضرید جان خود را در راه ارباب فدا کنید؟
بعله

5-نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟
کچلی: در آسلام به این امر سفارش اکید شده
جادوگران کچل: جادوگران کچلی که سفیدن، جادوگر بی عرضه ای هستند( مثل کینگزلی). جادوگران کچل سیاه از بزرگترین جادوگرانند و دارک لرد هم که سردسته همه شان است.

6-بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
اگر مرد باشه زدن ریشش( بلافاصله سکته میکنه) شوهرشو میکشیم خودشم میمیره!( شوهر رو با زدن ریش میکشیم!)

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت
ایشون روی سر ما جا دارن

8-به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟
موها را که خودشون کچل کردند تیپشون قشنگ شه، دماغ رو هم خودشون تغییر شکل دادن شبیه مار ها بشن و زیباتر بشن.

9-یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.
بک بار به جای معجون گرگ خفه کن به بچم سم دادم کشتمش

10-نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بیان کنید:
-ریش: چندش ترین عضو
-طلسمهای ممنوعه: برای تفریح خوب است.
-الف دال: محفل نصفه و نیمه( چه شود! محفل چیه که نصفه و نیمش چی باشه!)

توضیحات: نیمفادورا اشتباهی مرتکب شده بود و محفلی شد و ضررش را هم دید( مرگ خودش، همسرش و گرگینه شدن پسرش) اما خون اصیلی که از خاندان بلک در رگ هایش جریان داشت نگذاشت که همچنان جاهل بماند و به طرف شما برگشت.
من دو تا خاله ی مرگخوار دارم و از اونا درس گرفتم و فهمیدم مسیرم اشتباهه!
در ضمن اگر دادگاه را دیده باشید من از اون محفلی طلاق گرفتم و از محفلی بودن جز ضرر چیزی ندیدم.
توضیح دیگر این که بنده مانند شما از پدرم متنفرم( مشنگ زادست.)


کشته شدن یه دست مرگخوارا دلیل خوبی برای مرگخوار نبودن نیست.ایگور کارکاروفم مرگخوارا کشتن.تا اشاره دقیق نشده باشه نمیشه قضاوت کرد.پرسی ویزلی هم شخصیت دوگانه ای داشت.حتی یه مدت طولانی از محفل جدا شد.میدونم تو اون مدت مرگخوار نشده بود.ولی نمیشه نظر قطعی درباره گروهی که طرفدارش بود داد.منظورم اینه که هیچکدوم این دو نفر بطور قطعی و رسمی و دائمی عضو محفل نبودن.ولی تانکس تا لحظه مرگش محفلی بود.

گذشته از این مورد به نظر من(با چند پستی که ازتون خوندم) شما تو حفظ و پرورش سوژه کمی مشکل دارین.اینم یکی از چیزاییه که برای عضویت در یک گروه خیلی مهمه.



خوب پس خون اصیلم چی میشه؟
خاله های مرگخوارم چی میشه؟ هان؟
الان فقط باید مشکل ضعف در حفظ سوژه باشه نه بقیه چیزا!
که اونم به زودی برطرف میشه!


1-میتونین به بخش اهدای خون سنت مانگو مراجعه کنین.
2-حالا حالاها در خدمت خاله هاتون هستیم!ضمنا اونا هر نوع نسبتی رو با شما تکذیب میکنن.
3-بعد از ویرایش ناظر معمولا ویرایش نمیکنن.


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲:۵۱:۵۵
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۳:۲۵:۱۲
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۳:۵۰:۳۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۴:۰۰:۵۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۰۴ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#9
سوژه جدید:

همه چیز در خانه ریدل عادی بود و سر جایش بود.
طبق معمول لرد در اتاقش با نجینی خلوت کرده بود و مرگخوار ها هم به کار خود مشغول بودند. مورگانا در آشپزخانه غذا را حاضر میکرد و ایوان از او ایراد میگرفت.
مونتگومری بیلش را در دست گرفته بود و با دستمال آن را تمیز میکرد.
اسنیپ به موهایش روغن میزد.
پرسی داشت در اتاقش تمرین توجیه کردن میکرد و رابستن هم خوابیده بود.

و امّا بلا! (چه bela بخونید چه bala درسته)
بلاتریکس روی مبل نشسته بود و به هر طرف کروشیو ول میداد و وسایل را داغان میکرد. همان طور که بلا داشت چوبدستی اش را میچرخواند و کروشیو ول میداد یکی از طلسم ها از پله ها بالا رفت اما کسی به آن توجهی نکرد.

اتاق لرد

لرد نجینی را در آغوش گرفته بود و نوازش میکرد و همزمان آلبومی از مقتولانش را میدید که دارای هفت میلون صفحه و خرده ای بود و در هر صفحه عکس چند مقتول زده شده بود.
لرد برای نجینی ماجرای قتل تک تک آن ها را تعریف میکرد و خودش لذت میبرد:
- فیش فیسسا خسّا خوسّی فیشص ( این 500 صفحه مال محفلی هاست عزیزم!)
لرد صفحه اول محفلی ها را باز کرد.
در همین زمان همان کروشیو بلا وارد اتاق شد و مستقیم خورد به سقف بالای سر لرد! چند آجر از سقف ریزش کرد و محکم خورد وسط کله کچل ولدی.

هال خانه ریدل

- بلا، میشه کمتر کروشیو بزنی؟ سرمون درد گرفت!

بومم

مرگخوار ها همه با عجله به طبقه بالا دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده. لرد روی تخت افتاده بود و خون از سرش میچکید. چند آجر سقف هم کنارش بود و نجینی بی وقفه فیش فیش میکرد.
بلا با عجله به سمت لرد دوید و با یک طلسم لرد را به هوش آورد(چون از ورد غیرلفظی استفاده کرد مشخص نیست چه طلسمی بوده!) و اسنیپ هم زخم او را ناپدید کرد.

لرد به هوش آمد و روی تخت نشست.
- یا لرد! سالازارو شکر چیزیتون نشده که؟
- من لردم؟ یالازار دیگه کیه؟
- ارباب حافظه شو از دست داده!
- ارباب؟ من ارباب شمام؟ چه خوب! این مار بدترکیب این جا چی کار میکنه؟

ولدمورت دم نجینی را گرفت و او را از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
اسنیپ جلو آمد و طلسمی را روی سر لرد اجرا کرد.
- حالتون خوبه لرد؟
- شما همیشه منو لرد صدا میزنید؟
اسنیپ چندین طلسم دیگر را هم انتحان کرد اما هیچکدام جواب نداد.
ناگهان چشم ولدمورت به صفحه ای از آلبوم افتاد که تمامش را عکس دامبلدور پوشانده بود.
- این خوشگله دیگه کیه؟ مجرده؟ من میخوام برم خواستگاریش! من اینو میخوام!
- یا لرد شما حالتون خوب نیست استراحت کنید!
- مگه من ارباب شما نیستم؟ من میگم بریم خواستگاری! همین الان!

_________________________________________________

توضیح سوژه: لرد حافظشو از دست داده و با هیچ طلسمی بر نمیگرده. لرد سلایقش کاملا عوض شده و از نجینی متنفره و عاشق دامبلدور شده! اون مرگخوار ها رو مجبور میکنه که به خواستگاری دامبلدور برن.


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲:۱۳:۵۶
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲:۱۶:۴۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۰:۲۰ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#10
خلاصه سوژه: هری به علت کمبود جا در محفل از خانه 12 گریمولد اخراج میشه و به پریوت درایو میاد. در اون جا با دختر خوشگل و پولداری به نام سامانتا آشنا شده و تصمیم میگیرد با او ازدواج کنند.
دورسلی ها که میفهمند پدر سامانتا مالک شرکت کاهومته، که تنها رغیب شرکت عمو ورنون است میباشد با ازدواج موافقت میکنند و به هری محبت میکنند تا از طریق او کاهومته را کله پاکنند. هری متوجه میشود که سامانتا و پدرش نیز جادوگرند و در تصمیمش جدی تر میشود و تصمیم میگیرد با دورسلی ها به خواستگاری برود. در همین هنگام عمه مارج نیز به همراه ریپر به خانه دورسلی ها می آید.
____________________________________________


هری گفت فردا با خانواده اش خدمت میرسد و سپس از خانه آن ها خارج شد.
یک راست به دم در خانه شماره 4 آپارات کرد و وارد خانه شد...

شوفففت
-خاله پتونیا، عمو ورنون، لباسای خوبتونو آماده کنید که فردا باید بریم خواستگاری.
اگر 4 ساعت قبل بود هری جرئت نمیکرد این طور صحبت کند اما با علاقه ناگهانی دورسلی ها به او جرئت پیدا کرده بود. البته هری هنوز نفهمیده بود دلیل این محبت ناگهانی چیست.
- عمو ... خاله ... دادلی ... لباسای خوبو آماده کنیم باید بریم خواستگااریییییییی

هری کلمه خواستگاری را با آواز ادا کرد و وارد آشپزخانه شد اما فورا چشمش به عمه مارج افتاد و همان جا خشکش زد.
- چشمم روشن پسره ی پررو! حالا دیگه تو خونه ورنون بیچاره ارد میدی عینکی؟ بدم ریپر پوستت رو غلفتی بکنه؟ میخوای بری خواستگاری کدوم دخترو بدبخت کنی؟ ورنون، تو که بهش نگفتی میری خواستگاری؟
- نننه مممارجج مممنن نگگ ...
- خوبه! حالا عینکی ارزشی گم شو تو اتاقت و تا هفته ی دیگه که من اینجام همون جا بمون و جلوی چشم من نیا.
- هفته ی دیگه؟ بدبخت شدم!
- ای قدر نشناس! اینا تو رو جا دادن خرجتو کشیدن میگی بدبخت شدم؟ ریـــــــپر!

ریپر به سوی هری حمله ور شد و خشتکش را جوید
هری دستش را روی خشتکش گذاشت و به سمت اتاقش دوید
هری با خشم روی تختش درازکشید و به فکر فرو رفت. اگر کلاس نگذاشته بود و همان موقع کار را تمام میکرد مجبور نبود یک هفته در اتاقش زندانی شود و سامانتا را ول کند.

ساعت 2 نیمه شب

هری به آرامی از جایش بلند شد تا حالا که مارج خواب بود از خانه خارج شود و فردا یک طوری به خواستگاری برود.
در را به آرامی باز کرد و پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفت. همین که به پایین پله ها رسید ریپر به سوی او حمله ور شد و خشتک این شلوارش را هم جوید
- ای وای! سگ احمق من دیگه شلوار ندارم!
- با کی بودی گفتی احمق؟
هری عمه مارج را دید که روی صندلی نشسته بود و بلغاری مخورد!
- شما این وقت شب بیدارین؟
- به تو چه عینکی! برو تو اتاقت!
هری بدون گفتن یک کلمه دیگر به رختخواب رفت.

فردا ساعت 10

دیریریریریرینگ! ( زنگ موبایل هری!)
- الو؟ کیه؟ بــــــــه سامانتا! چطوری عزیزم؟
- هری جون ساعت 12 ظهره چرا نمیاید؟
- اه ... راستش ما بعد از ظهر میایم!
- پس زود بیایدا! منتظریم.


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱:۳۳:۲۴
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۳:۱۵:۰۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.