ولی کاش که فقط استارت خورده بود!
اما ماشین علاوه بر استارت خوردن، به جلو نیز پرتاب شده بود!
مرگخوارا با وحشت به اولین چیزی که دم دستشون میرسه چنگ میندازن تا اتفاقی براشون نیفته، البته به جز ایوان که به لطف بلاتریکس پخش و پلا شده بود و در حالی که سعی داشت خودشو به هم وصل کنه، مجددا بر اثر این حرکت پخش و پلا میشه. بخت اصلا با ایوان یار نبود!
به هر حال مرگخوارا به محض این که میبینن پرش فقط همون یکبار بود و ماشین دوباره بی سر و صدا متوقف شده، به حالت عادی برمیگردن، اینبار به جز هکتور که از آینهی وسط ماشین آویزون شده بود.
- اون بالا چی کار میکنی تو؟ در امانیم. بیا پایین.
هکتور میاد ویبرهای به نشانهی موافقت بزنه تا از آینه جدا بشه. اما قبل از این که هکتور بخواد از آینه جدا بشه، آینه با صدای تقی از ماشین جدا شده و همراه هکتور میفته پایین.
بلاتریکس با دستاش ضربه محکمی به هکتور میزنه تا هکتور روی صندلی شاگرد پرتاب بشه و دیگه تو دست و پاش نباشه. ظاهرا بلاتریکس اهمیتی به کنده شدن آینه نمیداد.
- من نمیفهمم قحطی جائه که این مشنگا وسط ماشین آینه کار گذاشتن که به سر و وضعشون برسن؟ آماده باشین... یه بار دیگه کلیدو میخوام بچرخونم!
و باز هم استارت و باز هم پرتاب شدن ماشین به جلو. ولی اینبار گویا با چیزی جلوی ماشین برخورد کرده بودن که همین موجب میشه صدای بوق ماشین جلویی به هوا بلند شه و مردی قوی هیکل با عصبانیت ازش خارج میشه و به سمت اونا میاد.
- خانومِ حسابی! دِ کی به تو گواهی رانندگی داده آخه؟ نمیفهمی ماشینو باید اول از تو دنده در بیاری بعد روشنش کنی هان؟ بیا پایین خسارت ماشین منو بده که بهش زدیـ... آخ مادر جان!
بلاتریکس با یکی از استخونای ایوان محکم بر فرق سر مرد میکوبه که موجب بیهوشیش میشه.
- خب چی میگفت این مردک؟ ماشینو از تو دنده در بیاریم؟ یکی به من بگه دنده چیه و چطوری ماشینو ازش بیرون بیاریم؟