هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۹
#1
مي تونم اسم شناسه ام رو به "ارول" تغيير بدم؟

نام: ارول
جغد خانوادگي ويزلي هاست. رنگش خاكستريه و چثه ي بزرگي داره.
همه فكر مي كنن سال هاي آخر عمرش رو مي گذرونه.
اگر يادتون باشه، در زنداني آزكابان، خودش رو به بيهوشي مي زنه تا هدويگ حملش كنه تا داخل اتاق هري...! اين طوري مي تونه به خوردن و خوابيدن بپردازه.

نه دوست عزیز نمیتونید. برای تغییر شخصیت اول باید بلیت بزنید و بعد از تایید با شناسه جدید خودتون رو معرفی کنید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۳۰ ۹:۵۴:۵۱

هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۸:۱۱ پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۹
#2
آنتونين سعي مي كنه انگشتش رو تا دماغش برسونه. تلاش زيادي مي كنه و تا جايي كه مي تونه، خم مي شه اما نمي شه. خارش هر لحظه شديدتر مي شه...

چند دقيقه قبل

- ببين، من يه كار فوري دارم. بهم اشاره مي كنن بايد برم.
لرد پا مي شه و از اتاق خارج مي شه. آنتونين هم كه پاش خواب رفته، گريه كنان يه ذره راه مي ره. وسط راه، به ديوار تكيه ميده و ديگه مي ره: همون جا روي زمين، خوابش مي بره.
لرد از دست به آب بر مي گرده. مي بينه جا تره و بچه نيست. اين طوريه كه چندتا سيلي به صورت مرگخوار بيچاره نواخته مي شه و بعد بيدار شدن يا به هوش اومدن، مي بينه دست هاش چسب مالي شدن به صندلي.

دوباره شروع مي شه. لرد اين دفعه دور گرفته:
- مي ريم با بزرگان شطرنج دوشط* مي كنيم! چرا راه دور برم و كلي پول فرستادن دعوت نامه از جيب بره؟ همين دامبول خودمون! اين بچه محفليا خوبن!
حواسش پرت مي شه و با اسبش، سه خونه مي آد مستقيم جلو. آنتونين هم سخت مشغول تلاش براي خاروندن دماغشه. اهميت نمي ده. چند دفعه كمك خواسته از ملت اما هيچ كس جرئت نداره جلو چشم لرد سياه ظاهر بشه. يهو ديدي اون رو چسب زد به صندلي!
آنوتنين، اينجا، براي تنازع بقا، مغزش در حال كاره، به شدت. هرچي لرد مي گه، تو ذهنش به اين فكر مي كنه كه چجوري جون سالم به در ببره. مثلا الان داره مي فكره كه قبلش به دامبلدور نوشيدني انرژي زا تعارف كنه تا تمركز پيرمرد به هم بخوره و مرلين رو چه ديدي، شايد بال در آورد، تا مدتي شرش كم شد...

بومب!

ولدمورت همچين با مشت زد تو سر ميز شطرنج كه همه از گوشه موشه ها سرك كشيدن چه خبره. لرد كه همون دستش رو انداخته بود پايين ( اندازه توپ فوتبال شده بود)، داد زد:
- عاليه.
و يك چرخش 25 درجه اي به چوب دستي اش مي ده و... .
چند ثانيه بعد، همه ي مرگخوارا چسبيده بودن رو صندلي ها. اين دفعه، همه جاشون چسبي بود. حتي پشت دستاشون.
چند تا طلسم كروشيو براي تخليه ي هيجان، فرستاده مي شه هوا. به سقف مي خورن و تا چند سانتي متري خود ولدمورت بر مي گردن اما جرئتش رو ندارن طلسم ها! با تغيير جهت، پخش و پلا مي شن. به يكي مي خورن اون وسطا.

مدتي بعد
- ارباب... يك لحظه! من بايد برم...
و همون موقع، زير همه شون يه سطل ظاهر ميشه ().
ولدمورت: اين، چند ساعت نگهتون مي داره اينجا!!

--------------------------------
* دوئل + شطرنج


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۸:۴۷ سه شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۹
#3
آقا جون مرلين ما هم بازي

جهت ايجاد اغتشاش و ناهماهنگي: گويندالين مورگن

انگیزه شما از اوباشگری و ایجاد آشوب در این دهکده چیست؟

آشوب بايد خود راهمه جا بكشد و به همه جا سرك بكشد و دستي بر سر همه بكشد.

آیا تمام ماموریت ها را میپذیرید؟ حتی اگر آزار دوستانتان باشد؟

حاضريم عمليات انتحاري هم انجام بدهيم...

آیا تحمل داد و فریاد های گاه و بیگاه باباشاه (سالازار کبیر) را دارید؟
قرص مي خوريم حل مي شه.

اين نمونه ها در خدمتتون باشن:
اين
اون


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۵ ۸:۵۰:۳۵

هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۹
#4
سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران ؟
جوون بوديم. شعورمون يك ذره هم قد نمي داد. خير.

سابقه ی عضویت در محفل ؟
پناه به دامن گل گلي مرلين. خير

مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید ؟
وقتي يه عده اون ور از يك گردوي ريش و پشمي تو خالي ( ) پيروي مي كنن، چه مي شود گفت!

نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟
در جملات قصار باقي ماده از تاريخ، تعداد زيادي از اونا بر اين موضوع تاكيد كردن كه كچلي تنها چيزي است كه در تاريخ خواهد ماند و هميشه در بالاترين درجه مد خواهد بود. البته همه به اين مقام نائل نمي آيند. يك منصب مرليني است.

بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
يه بچه مرگخوار بره جلوشون داد بزنه: واي! رو زمين رو. سوسك.

در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
طواف مي كنم دورش

به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟
دستي نوراني (نورش سياهه) كشيده شده روشون و نظم و آرايش خاصي بهشون بخشيده. تبرك داره...

یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید .
قورت دادن بچه به صورت درسته...

نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید :
ریش : جسم آويزان اضافي
طلسم هاي ممنوعه: نقل و نبات مجلس
الف دال: ديده نمي شه كلا.



نه آخه این چه اسمیه؟
ارباب وسط ماموریت تا بخواد بگه "گویندالین، بکشش" که جنگ تموم شده!

در مورد تایید شما خیلی تردید داشتم.سبک متفاوتی دارین.خیلی راحت و بی قید و بند مینویسین.این سبک دلنشینیه و صمیمیت خاصی داره.ولی از طرفی برای وارد شدن به یه گروه مجبوریم خودمونو باهاش وفق بدیم.پستهای شما کم بود...نه از نظر تعداد،بلکه برای متقاعد کردن ارباب.

چند پست دیگه میتونه منو مطمئن کنه که مشکلی برای هماهنگ شدن شما با گروه وجود نداره.راستش با پستهای فعلیتون نتونستم تصمیم قطعی بگیرم.

شما یه مدت به فعالیتتون ادامه بدین.بعد اگه همچنان مایل بودین مرگخوار بشین،منتظرتونیم.


تایید نشد.




ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۲ ۱۹:۳۷:۳۵
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۳ ۲:۵۷:۳۴

هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۹
#5
-بله، اينجا، دست به آب ها رو داريم كه با آخرين پيشرفت هاي دنياي جادوگري پيش مي رن. كوزه هايي داريم كه با يك اشاره مي ريزن رو دست و از چشمه آب مي گيرن! امكانات داخلي اش كه نگو. در هر اتاقك برس هايي هست كه....
خوشبختانه صحبت هاي آنتونين همون جا قطع مي شه و وارد جزئيات ظريف زندگي مرگخواري نمي شه.
رو در دست به آب يه تابلو آويزونه:
خراب است.
و زيرش با يه خط افتضاح نوشته شده: به عنوان برادري بگم كه وضعش خيلي خرابه. وارد نشو بذار غذاهايي كه خوردي تو شيكمت بمونه.

-بله، بازديدكنندگان محترم. همون طور كه ملاحظه مي كنيد، برنامه ي تورمون رو جا به جا مي كنم به ناچار. بريم مكان آخري. بروشورهاتون رو لطفا نگاه كنيد....سوال داريد، ما در خدمتيم.
و تو گوش لودو گفت: كلا راهشون نمي داديم اون تو. همون پشت مشت ها، تو بوته ها هم زياديشون بود..
هركدومشون يه كارت زدن سينه شون: ليدر تور. هركي كه از صف به اندازه ي دو ميلي متر خارج مي شه، با طلسم جانانه اي، هدايت مي شه داخل. كلا جون محفلي ها، كف دست مرگخواراست. رهبرشون هم كه معلوم نيست كجا به سر مي بره!
لرد هم داره خودش رو براي سحنراني سر شام آماده مي كنه. داره فكر مي كنه گل بزنه به شنلش يا نه، ببخشيد، عنكبوت مرده اي رو به عنوان سنجاق بزنه تا شنلش كبيرش رو نگه داره يا نه. (بدبختي اينه كه مجبوره هر موقع جلو آينه قدي مي ايسته، چراغ رو خاموش كنه تا انعكاس... )
داخل دستشويي:
دامبلدور داره گريه مي كنه ، ضجه مي زنه كه سالازار به هوش بياد و كارش رو ادامه بده. تا حالا، تنها پيشرفتي كه داشتن، وارد شدن از در بوده. تا صداي توريست ها رو پشت در شنيده، شروع كرده: كيـــــــــــــــــــــــــه؟!!!

اون ور، محفلي ها كه هركدوم دستشون يه قلم كاغذه، دارن يادداشت برمي دارن از تور سياحتي زيارتي شون.

دوباره، دامبل و سالي:
دامبلدور مي ره جلو، ابروهاي سالازار رو چك مي كنه پايين باشن، بعد شروع به پوشيدن مايوش مي كنه كه پشتش، يه عكسي داره كه تا حالا نديدتش....( )


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۹
#6
ماندانگاس شروع كرد دور اتاق چرخيدن و بررسي كردن وضعيت. اما ارني يك راست رفت طرف دري كه اون طرف اتاق بود. اول گوشش رو چسبوند بهش بعد سعي كرد از سوراخ كليد چيزي تشخيص بده و بعد، خودش رو راحت كرد و در رو كامل باز كرد.
در اين حين، ماندانگاس نظرش به كف زمين جلب شده بود:
- به جان مرلين، اين جا يه چيزي هست..
اون ور، ارني تو تاريكي اتاقه خيره شده بود و كم كم داشت چشماش به تاريكي عادت مي كرد: جيـــــــــــــــــغ!!
-مامان جونم. موميايي كجايي؟ من رو ببر لطفا، عزيزم! من رو ببر ...
فقط همين يك حركت ازش ديده شد. ماندي پريد و ارني خشك شده رو كشيد عقب و جيــــغ كشان تلاش بيهوده اي براي بستن دره كرد. در تكون نمي خورد. موجودات خوشگل اون ور در هم پاكشون و شكم كشون، خودشون رو داشتن مي رسوندن.
پس ولو شد رو زمين و سعي كرد دستگيره اي كه رو زمين ديده بود رو بكشه بالا يا حالا هرچي. يهو يه صدايي تو اتاق پيچيد:
-سوال اينه: بهترين آرايش پيرايش مو در قرن بيست و يكم چه مي باشد؟
- كچليت!
تا اين از دهن ماندانگاس پريد بيرون، دوتايي پرت شدن تو دريچه. و تاپ، افتادن روزمين سنگي. ارني همون طور كه دراز به دراز افتاده بود: از كجا فهميدي؟ به هيچ عقلي كلا نمي رسيد.
ماندي كه چوبدستي اش رو مي كوبيد اين ور اون ور تا بلكه مثل فيلم هاي مشنگي كه تلوزيون ها رو راه مي اندازن، براي اين هم مفيد واقع بشه و رضايت بده يه نوري ازش بزنه بيرون:
- اتاق نگهبانيه پر از عكس اسمشو لطفا نبر بود! در حالت هاي مختلف! نمي دونم اون شيطون چطور تونسته بود اون همه ژست و حالت جمع كنه. حتي يه دونه بود دم دست به آب كه لرد ابروهاش تو هم مي ره و شيكمش رو مي چسبه. بعد همين جوري طلسم مي زنه بيرون از چوبدستي اش...
- خب، چه جالب! اينقدر حرف نزن! اين جا رو نگاه كن!
جلوشون چند تا تابلوي راهنما بود كه يكيشون به يه مجموعه ي پيچيده ي لوله در جلو روشون اشاره مي كرد. روش نوشته شده بود: لوله ي فاضلاب مسير مستقيم. معروف به راه موميايي.
-به نظر مي آد مي تونيم بفهميم مومياييه چه غلطي دقيقا مي كرد!
لوله ها همين جوري جلوشون ادامه داشتن.


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۹
#7
يك ساعت بعد
-اسنيپ كجا مي ري الان؟ چي كار...
- من كه دارم مي رم به گناهام اعتراف كنم و قال قضيه رو بكنم... ديگه شب تا صبح دعا اينا مي خوام بخونم... محفل كجا بود؟! به راه راست هدايت شدم! ()
اسنيپ ايستاد و لرزيد. ادامه داد: هيچ وقت مرگ رو اينقدر نزديك حس نكرده بودم... نه، اصلا آزكابان كدوم طرفه؟!
آنتونين هم پشت سرش ايستاد: آره... حالا مي ذاشتي اول بريم دست به آب... نزديك بود همون جا... وايستا! اسنيپ..!
پشت سرش دوييد كه يهو، ده تا موجود پردار ريختن سرشون و بعد از دويست بار دور زدن، يكيشون يه نامه پرت كرد رو سر اسنيپ. بعد رفتن يه گوشه موشه هايي اون اطراف نشستن.
بلند خوندنش: اگه به در رفتن فكر كني، غلط كردي!! اون ها هرجا بري دنبالتن! زود باش الان وقت غذاشه! بجنب، بي خاصيت! به اون يكي هم بگو غلط كرده! پيوست!: الان، حتي بند كفشتون رو هم ازتون مي گيرن تا فكري نرسه...
اسنيپ درحالي كه با دودست شلوارش رو گرفته – بند شلوارش رو هم گرفتن- با زانو مي افته زمين. همون لحظه، چند تا مرگخوار مي آن راهنماييشون كنن داخل!
اونجا، ولدمورت، نجيني رو گذاشته رو شونه اش و سالازار هم باسيليسكش رو كمي عقب تر همراهي مي كنه. دارن سالن تمرين روزانه رو نشون لرد مي دن. كل سالن به خاطر علاقه ي نجيني صورتيه . نجيني حتي عروسك هاش رو هم از اتاقش آورده تا بتونه تمركزش رو حفظ كنه. هر كي وارد اتاق مي شه، به مدت ده دقيقه دچار كوري موقت مي شه. اين همه صورتي براي مرگخوارها بيش از حد تحمل روزانه شونه. البته به نظر مي آد رو لرد سياه تاثيري نداشته باشه....
-تو خواب مي ديدم يه همچي اتاقي رو! هميشه آرزو داشتم يه....
كه فكرلرد با جيغ و داد جدش و باسيليسكه به هم مي خوره: واي كور شدم مرلين!!
لرد سرفه اي اي مي كنه: آزمايشاتي مي گن كه اين رنگ رو تمركز تاثير زيادي داره...! البته من هم الان چيز زيادي نمي بينم... مرلين كمك...
اين ها رو درحالي مي گه كه داره اشك شوقش رو با دم نجيني پاك مي كنه. يه ذره بعد، جيغ بنفش اسنيپ و آنتونين هم اضافه مي شه و اسنيپ رسما تصميم مي گيره اين دنيا ارزش زندگي ديگه نداره...


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۹
#8
ملت دور يه چيزي جمع شدن و به به چه چه مي كنن.
ليني: بالاخره به به دردي خوردي. كار بيرون از تالارت مفيد واقع شد: فرغونه حرف نداره!
و دستي به سر و گوش مري مي كشه.

يه ذره بعد:

گوين يه كوسن مونده رو دستش و مي خواد به زور جاش بده. هي مي ذاره وسط روي بقيه كوسن ها. لودو هم هم تند تند برش مي داره و چشم غره مي ره. يهو داد مي زنه:
- بابا بسه! اونجاي مباركش راحت قرار نمي گيره، ولش كن!
- خب باشه. مي گفتي اين رو از اول. حالا مي دم دستش كه نگه داره...

الان يه بالون قهوه اي مي بينيم كه همون شيره است و يه بالون ديگه كه دمش باشه، پشتش تكون تكون مي ده.
بادراد مرحوم، زنوفيليوس و الكساندر، اون ور دارن بحث مي كنن كه:
- فكر مي كردي اين رژيم غذايي اين همه رو دم تاثير داشته باشه؟!

براي جا به جايي اش، ده تا ريوني، به رهبري بينز مي ايستن و با چوب جادوهاشون زور مي زنن بلند كنن اون جرم رو.
شيره به يك نحوهايي بالاخره روي فرغون پر از كوسن نرم و گرم قرار مي گيره. گوين تا چند دقيقه هم تلاش مي كنه به شيره ياد بده چجوري دستاش رو قلاب بكنه و بذاره رو كوسن كه رو پاش گذاشته شده... شيره آخر سر حوصله اش سر مي ره و رضايت مي ده دستاش رو بذاره رو كوسن. همه اينجا گوش هاشون رو مي گيرن چون فكر مي كنن كوسنه پخش و پهن و منفجر خواهد شد. اما يارو توخاليه، چه نيرويي...؟

قبل رفتن به ورزشگاه كوييديچ، ماموره جمعشون مي كنه تا توضيحاتي در مورد مراحل مسابقه بده:
- خب، اول، همون طوري كه واضح هست، مسابقه ي زل زني است... اين چهارتا اين قدر به هم بايد زل بزنن تا...
-------------------
اسم ها رو از "كنار شومينه" برداشتم. هويجوري.


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹
#9
نام: گویندالین
نام خانوادگي: مورگن
زن
گروه: راونكلا

كاپيتان تيم هارپي هالي هد، يكي از قديمي ترين باشگاه هاي ولزي بود.

در پايان بازي مقابل هايدلبرگ هري يرز، كاپيتان اون ها رو با پاك جاروي پنجش دچار ضربه مغزي كرد. دليلش حالا بماند. شايعه هايي وجود دارند... .

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۵ ۱۱:۰۲:۲۷

هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
#10
بازي لعنتي چندين ساعت بود كه ادامه داشت. اصلا فكر نمي كرد اين همه طولاني شود. با خود مي گفت بازي هاي مدرسه اي كه كاري ندارد، حداكثر سه ساعت خواهند بود. با اين فكرها بود كه حاضر شده بود به درخواست دوستانش، عضو شود. تابستان ها، تفريحي، مدافع خوبي بود. بعد سه سال ، ديگر ولش نمي كردند و اصرار داشتند كه به طور رسمي كوييديچ بازي كند. ديگر حوصله نداشت. بازي مسخره به حد كافي طولاني شده بود. چيزي كه بيشتر عذابش مي داد تكليف هاي معجون سازي اش بودن كه مانده بودند، دوباره...
يك بازيكن زردپوش با سرخگون پروازكنان از كنارش رد شد. كار خاصي نتوانست انجام دهد. اينقدر خسته بود كه تكان خوردن سخت شده بود. بعد بازي، حتما استعفا مي داد. چشمش به ردايش افتاد. بازويش خوني شده بود. مهاجم هنگام رد شدن، بازوي زخمي اش را به او ماليده بود. از خون هم بدش مي آمد. ابروهاش در هم رفتند. خود آن مهاجم، توپ را وارد دروازه كرد و به دنبالش، جايگاه زرد، از جا پريد!
چه روز گندي! آخرين بازي اش را به احتمال زياد مي باختند. تا اينجا كه خيلي عقب بودند. كاش كنار درياچه نشسته بود و مقاله اش را كامل مي كرد! در اين فكرها بود كه ناگهان جستجوگرشان را ديد كه سقوط مي كرد و دور خودش مي چرخيد. به نظر بيهوش مي آمد.
-زدش! بيرحم، محكم زدش!
و صداي پايان بازي...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۱۲:۱۶:۰۴

هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.