آنتونين سعي مي كنه انگشتش رو تا دماغش برسونه. تلاش زيادي مي كنه و تا جايي كه مي تونه، خم مي شه اما نمي شه. خارش هر لحظه شديدتر مي شه...
چند دقيقه قبل
- ببين، من يه كار فوري دارم. بهم اشاره مي كنن بايد برم.
لرد پا مي شه و از اتاق خارج مي شه. آنتونين هم كه پاش خواب رفته، گريه كنان يه ذره راه مي ره. وسط راه، به ديوار تكيه ميده و ديگه مي ره: همون جا روي زمين، خوابش مي بره.
لرد از دست به آب بر مي گرده. مي بينه جا تره و بچه نيست. اين طوريه كه چندتا سيلي به صورت مرگخوار بيچاره نواخته مي شه و بعد بيدار شدن يا به هوش اومدن، مي بينه دست هاش چسب مالي شدن به صندلي.
دوباره شروع مي شه. لرد اين دفعه دور گرفته:
- مي ريم با بزرگان شطرنج دوشط* مي كنيم!
چرا راه دور برم و كلي پول فرستادن دعوت نامه از جيب بره؟ همين دامبول خودمون! اين بچه محفليا خوبن!
حواسش پرت مي شه و با اسبش، سه خونه مي آد مستقيم جلو. آنتونين هم سخت مشغول تلاش براي خاروندن دماغشه. اهميت نمي ده. چند دفعه كمك خواسته از ملت اما هيچ كس جرئت نداره جلو چشم لرد سياه ظاهر بشه. يهو ديدي اون رو چسب زد به صندلي!
آنوتنين، اينجا، براي تنازع بقا، مغزش در حال كاره، به شدت. هرچي لرد مي گه، تو ذهنش به اين فكر مي كنه كه چجوري جون سالم به در ببره. مثلا الان داره مي فكره كه قبلش به دامبلدور نوشيدني انرژي زا تعارف كنه تا تمركز پيرمرد به هم بخوره و مرلين رو چه ديدي، شايد بال در آورد، تا مدتي شرش كم شد...
بومب!
ولدمورت همچين با مشت زد تو سر ميز شطرنج كه همه از گوشه موشه ها سرك كشيدن چه خبره. لرد كه همون دستش رو انداخته بود پايين ( اندازه توپ فوتبال شده بود)، داد زد:
- عاليه.
و يك چرخش 25 درجه اي به چوب دستي اش مي ده و...
.
چند ثانيه بعد، همه ي مرگخوارا چسبيده بودن رو صندلي ها. اين دفعه، همه جاشون چسبي بود. حتي پشت دستاشون.
چند تا طلسم كروشيو براي تخليه ي هيجان، فرستاده مي شه هوا. به سقف مي خورن و تا چند سانتي متري خود ولدمورت بر مي گردن اما جرئتش رو ندارن طلسم ها! با تغيير جهت، پخش و پلا مي شن. به يكي مي خورن اون وسطا.
مدتي بعد
- ارباب... يك لحظه! من بايد برم...
و همون موقع، زير همه شون يه سطل ظاهر ميشه (
).
ولدمورت: اين، چند ساعت نگهتون مي داره اينجا!!
--------------------------------
* دوئل + شطرنج