هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (REZA_SOLEIMANY_1369)



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۳
#1
بهترین، خورشید، دستمزد، اتاق، بی هدف، پیر، نویسنده، آخر، جارو، سال نو

نویسنده جوانی در اتاقش نشسته بود و بی هدف تلاش میکرد تا به بهترین نحو داستان پراکنده در ذهنش را روی کاغذ بیاورد تا شاید بتواند تا قبل از شروع سال نوع با فروش کتابش دستمزد قابل توجهی دریافت کند تا سال نو امسال را مانند سال گذشته در گرسنگی سپری نکند نگاهیی به بیرون کرد خورشید در حال غروب بود در آخر قلم را در دست گرفت و چنین شروع کرد :
روزی روزگاری پیر مرد زحمت کشی بود که شبها تا طلوع خورشید خیابان هارا جارو میکشید تا بتواند با اندک دستمزدی که از این کار آیدش میشد بتواند برای سال نو خود و خانواده اش نانی بخرد او در تلاش بود به بهترین نحو زمین را جارو بزند دریغ از آنکه بداند او آخرین شب خود را میگذراند و دیگر طلوع خورشید فردارا نخواهد دید . چه برسد به طلوع خورشید سال نو ......


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۳
#2
دربی دردسر ساز!!

نیمه های شب بود و تقریبا تمام ساکنین قلعه بخواب رفته بودند.

جز سه نفر که در سالن اجتماعات گروه گریفندور بیدار بودند.

هری رو به رون و هرمیون کرد و گفت حالا وقتشه که بریم مواد لازم رو برای معجون تغییر چهره برداریم .
و معجون رو برای فردا آماده کنیم.

رون که تلاش میکرد تمام شجاعتش را نشان دهد و در چهره خود ترسی نشان ندهد گفت اما آخه اونجا دخمه اسنیپه بعدشم ما سه تا با این همه وصیله زیر شنل جا نمیشیم !

هری رو به رون کرد گفت ما که قرار نیست معجون رو اون جا درست کنیم اول هرمیون رو میگذاریمش تو دستشویی میرتل تا اونجارو برای تهیه معجون اماده کنه میریم مواد اولیه رو میاریم.

هرمیون که هنوز از تصمیم اونها ناراحت بود گفت حالا نمیشه به جا اینکه من رو مجبور کنین تغییر شکل بدم و با ساعت زمان برگردون به عقب برگردم و جای شما دوتا امتحان بدم یک مقدار درس میخوندین؟

هری رو به هرمیون کرد و با چشمانی پر از التماس گفت توکه خودت میدونی امروز دربی کوییدیچ استقلال و پرسپولیس بود.

میدونی که ما رفتیم اونجا تماشای بازی و هیچی درس نخوندیم و فردا امتحان بدیم شک نکن میفتیم.
هرمیون زیر لب قرقری کرد و سپس هرسه آماده رفتن شدن چون اونها بزرگتر شده بودن و هرسه زیر شنل جا نمیشدن هری هرمیون رو به دستشویی میرتل رساند و بازگشت تا با رون به دخمه اسنیپ شبیخون بزنن.

هری قبل از رفتن نقشه قارتگر را نیز برداشت و به راه افتادن خوشبختانه در مسیر و در نقشه چیزی دیده نمیشد که نگران کننده باشه.

اونها داشتن در بی صدا ترین حالت ممکن از پله ها پایین میرفتن به ناگه
چشمای هری به خانم نوریس افتاد که در روی یکی از پله ها لمیده بود افتاد .

رون گفت هری میشه یه لگد مشتی بهش بزنم؟

هری گفت مگه مرض داری حیون زبون بسته با تو پیکار داره درسته جاسوسی میکنه اما گناه داره بنده خدا .

تصمیم بر این شد که هری و رون به آرامی از بالای خانم نوریس عبور کنن و پا روی پله بعدی بگذارند.

هری و رون همزمان پاشون رو درجایی گذاشتن که میبایست پله بعدی میبود دریغ از اینکه اون پله از پله هایی بود که خالی بود و دانش آموزان معمولا از روی آن میپریدن اما به علت تاریکی و ترس شبانه آن ها متوجه این اشتباه نشدن و موجب شد هری و رون با صدای بلندی به زمین بخورند و شنل نامریی از روی آنها به گوشی ای بیفتد .

رون با قرولندی گفت اگه میزاشتی یه لگد بهش بزنم الان اینجا گیر نیفتاده بودیم.

هری در نقشه دید که فلیچ با سرعت به سمت آنها می آید فورا نقشه را بست در جیبش چپاند فیلیچ که شکار شبانه خوبی گیرش آمده بود آن دو را از پس یقه گرفت و کشان کشان به دفتر اسنیپ برد.

اسنیپ که در خواب ناز بود با صدای زمین خوردن آنها بیدار شده بود و بد خواب با عصبانیت رو به آنها کرد گفت تو نیمه های شب اینجا چه غلطی میکنی پاتر؟

هری که میدانست اگر دلیل موجهی نیاورد به زودی با معجون راستگویی روبرو خواهند شد در تلاش بود تا جوابی دستو پا کند.

اما خودش میدانست هر جوابی که آماده کند بازهم از غیر موجه است .

پس سکوت کرد اسنیپ که از سکوت آنها خسته شده بود رو به آنها کرد و گفت :

نفری 20 امتیاز ازتون کم میکنم چون سکوت کردین
نفری 20 امتیازم کم میکنم چون منو از خواب ناز بیدار کردین
و نفری 20 امتیاز هم بخاطر پرسه زنیتون بعد از زمان مقرر
و اگه بازهم حرف نزنین من میدونم و شما.

هری خدا خدا میکرد اسنیپ به کم کردن امتیاز بسنده کنه و دیگه ادامه نده .

اما با ادامه داشتن سکوت اسنیپ به دفترش رفت و بعد از زمان کوتاهی با شیشه کوچک معجونی در دست بازگشت.

هری و رون هردو میدانستند که آن معجون راستگویی است اسنیپ رو به آنها کرد و گفت حالا حرف میزنین یا به حرفتون بیارم ؟

هری که اوضاع رو وخیم میدونست و میدونست که اگه از اون معجون بخورند لو خواهند داد که چیکارهای ناشایست و خطایی در طول عمر خود کرده اند.

خدا خدا میکرد که معجزه ای اتفاق بیفتد و کسی به دادشان برسد.

در همین لحظه صدای در دخمه به گوش رسید و دانبلدور با لباس خواب راهراه سفید آبی در چارچوب درب ظاهر شد!

رو به هری کرد و گفت آقای پاتر شما اینجا چه میکنید؟

فلیچ که در چشمانش برقی دویده بود رو به دانبلدور کرد و سینشو جلو داد و گفت : من اونهارو در حال پرسه زدن در اطراف دخمه گرفتم دانبلدور که با نگاه به اسنیپ و با دیدن معجون فهمیده بود که اسنیپ میخواسته به آنها معجون بخوراند فهمید اوضاع وخیمست و درصورت خوردن معجون راستگویی هری لو خاهد داد که این سه امروز به دیدن بازی دربی رفته اند و دانبلدور برخلاف اینکه گفته بوده امروز ناخوش احوال بوده و در حال استراحت در حال تماشای دربی و دادن فحش های نا شایست بوده .

برگشت گفت : خوب تنبیه این دوتا رو من تایین میکنم الان بیاین به دفتر من پس هری و رون به اونجا میبرم تا تنبیهشون رو مشخص کنم.

راستی اسنیپ عزیز لطف کن برام اون معجونی که خودت میدونی رو برای فردا برام آماده کن .

و دانبلدور آنجارا ترک کرد هری و رون نمیتوانستن شادی خود را مخفی کنند بی صدا پشت سر دانبلدور به راه افتادنت در طول مسیر شنل را برداشتند به دفتر دانبلدور رسیدند.

دانبلدور روی صندلی خود نشست و گفت : خوب تعریف کنین اونجا چیکار میکردین هری و رون تمام ماجرارو تعریف کردن دانبلدور گفت خوب باشه به خاطر برد تیمم و چون خوشحالم اینبار میبخشمتون و امتیازات گروهتون هم بر میگردونم.

به خانم گرینجر بگین بعد از امتحان خودش بیاد دفتر من تا برای امتحان هری معجون رو بهش میدم بعد هم برای امتحان رون بیاد پیشم و حالا چند تا تار موتون رو بگذارین اینجا.

هری گفت پرفسور فقط یک سوال داشتم قبل رفتن امکانش هست بپرسم .

دانبلدور خندید و گفت هرچند الان یک سوال کردی اما بپرس.

پرفسور شما از کجا فهمیدین ما به کمکتون احتیاج داریم ؟

دانبلدور لبخندی زد و گفت در هاگوارتز هرکی به کمک احتیاج داشته باشه دریافتش میکنه!

حالا بهتر برگردین به خوبگاهتون و بخوابین فقط یادتون نره خانم گرینجر رو جا بگذارین.

آنها از دانبلدور خداحافظی کردن و به سمت دستشویی میرتل گریان رفتند دنبال هرمیون و ماجرارو براش تعریف کردن.

هرمیون بعد از شنیدن صحبتهای اون ها پرسید راستی شما نپرسیدین دانبلدور چه معجونی میخواست ؟

هری که از شدت فوضولیت هرمیون هنگ کرده بود گفت به ما چه بیاین بریم بخوابیم.

هرمیون هم خوشحال از اینکه دیگه لازم نیست تموم شب رو برای درست کردن معجون بیدار بمونه و ناراحت از اینکه نفهمیده معجون مورد نظر دانبلدور چیه با جادو کیفشو جادار کرد وصایلش رو چپوند تو کیف دستیش و هر سه به صورت کاملا مهربانانه خودشون رو در زیر شنل جا دادند تا به خوابگاه رسیدند.

و خرسند گرفتن خوابیدن و فرداهم هرمیون جای اون دوتا رفت امتحان داد و اون دوتا برای اینکه دیده نشن رفتن با ماشین پرنده در بین مشنگا دور دور و بعد از امتحان برگشتن هر سه نفر آنها نمره ممتاز گرفتن .

نسبت به یک عضو تازه وارد پست خوبی بود.
اولین نکته ای که میخوام بهت بگم اینه که حتماً بعد از این که پستت رو نوشتی و قبل از ارسال، یه دور بخون و غلط های املایی و تایپی رو برطرف کن. الان کلماتی بین وصیله(وسیله)، نقشه ی قارتگر(غارتگر) و دانبلدور(دامبلدور) اگه یه دور از روی نوشته ـت می خوندی احتمالاً اصلاح میشد.
دومین نکته اینه که ما وقتی میخوایم دیالوگ بنویسیم، بعد فعل گفت یک « : » میگذاریم و بعد میریم خط بعد، یک « - » میگذاریم و بعد دیالوگ را می نویسیم.
سومین نکته اینه که توی یه داستان خیلی جالب نیست که یهو همه ی چیزا برای شخصیت اصلی داستان درست بشه و کار هاش به شکل خارق العاده ای حل بشه.
باید نوشته هات باور پذیر باشن.

در کل خوب بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط REZA_SOLEIMANY در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۳۰ ۱۰:۵۴:۴۰
ویرایش شده توسط REZA_SOLEIMANY در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۳۰ ۱۰:۵۶:۰۶
ویرایش شده توسط REZA_SOLEIMANY در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۳۰ ۱۱:۰۵:۳۷
دلیل ویرایش: تصخیخ علامت گذاری
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۳۰ ۱۳:۰۷:۲۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.