1) هری پاتر به همراه یکی از فرزندانش و یکی از دوستانش رو توصیف کنید! ( 15 امتیاز! )
هری پاتر، از بالا به پایین : جنگلی از موهای سیاه ، صحرایی بی آب و علف ، یک آذرخش سیصد ولتی در گوشه ای ، چند ردیف استپ پرپشت ، دو عدد ته استکان از بلور کاوه
، دو چشم وق زده سبز ، دماغ و دهن ، نیش تا بناگوش باز، قد دراز ، اگر از خواب بیدار نشده باشد یک چوبدستی هم در دست!
آسپ پاتر: همون توصیفات قبلی ، بدون عینک و صاعقه، قدی نه چندان دراز ، کک و مکی .
نویل لانگ باتم : قدی به مراتب دراز تر از هری ( بستگی دارد به آنکه شخص شخیصشان یافت گردد یا بازیگرشان!!) ، دندان خرگوشی ، صورت گرد ، مدل موی آلمانی و فوق العاده کوتاه ، چشم های میشی درمانده و هیکل کمی خپل!
استاد، دقت داشته باشند که استعاره ،در این توصیف ، فراوان است و مرا وقت، تنگ تا کمی بیشتر توضیح دهم از بهرتان!
2) به صورت طنز، نبرد آخر ولدمورت با هری پاتر را که منجر به مرگ ولدمورت شد، با هرگونه تغییرات به میزان دلخواه، تشریح کنید! ( 15 امتیاز! )
هری از این سوی میدان ، سوار بر رخش خویش ، آذرخش، نعره برآورد :
-کجاااااااایییییی ای لــــــــــــــرد؟!
و لرد از اینسوی میدان ،پیاده ، فریاد کشید:
-اینجاااااایم....ای هری!
(و بر اثر این فریاد ها بود که شیشه های تالار همی خرد بگشت و تا سال ها بعد از آن ، مدیر خسیس اقدام به تعمیر شیشه نمی کرد و می فرمود:
- یادگاریست از زمان جنگ بزرگ ،و افتخاریست برای ما ، که مدرسه مان زخمی از آن دوران بر بدن داشته باشد!
و تا مدتها شیشه ها بی پنجره ماند و ملت از سرما به خود لرزیدند ، تا آنکه آقای ایمنی، پنجره هایی دوجداره برای مدیر خسیس ارسال نمود و ملتی را از سرما رهانید.)
پس هری دلاور چوبدست گران دور سر چرخاند و «کیاب»* جگرخراشی از عمق دل برآورد ، سپس آن را دلاورانه و به قصد جان ، به جانب لرد پرتاب کرد .
لرد ، سرش را دزدید ،و بر اثر این حرکت انعکاسی دیدنی از نور ، بر سر لرد ، تالار را درخشان نمود . و مردم همه چشم ها بستند و از درد به خود پیچیدند . چه ، نور زیاد بود و تاب مردمک ها ، اندک .
جهان پهلوان مهمیز بر پهلوی آذرخش فشرد ، و آذرخش شیهه کشان به سوی لرد تاخت . تا لرد به خود بیاید ، شیر ژیان به دو قدمی اش رسیده بود ، و خطر نزدیک بود ، و چاره ای باید کرد .
پس لرد همی چوبدستی خود را بالا برد ، و زوری زد ، تا چوب چرخ زنان به سوی تهمتن به پرواز در آمد . وی ، عینک خویش بالا داد ، چشم تنگ کرد ، و چوبدست را در هوا گرفت . و این کاری بود که تنها از جست و جو گری توانا بر میامد . و حاضران لب به تحسین گشودند و احسنت احسنت گفتند .
( و گویند که تصویری که عکاس باشیان از این صحنه گرفتند ، فردای آنروز بر صفحه اول پیام یومیه نقش بسته بود و مردم ، آن شماره را روی دست می بردند. )
پاتر جوان چوبدستی را بالا برد تا جادویی کارساز بر پیکر لرد فرود آورد . لرد دانست که کار را خراب نموده ، و سعی کرد تا از در دوستی درآید . لکن جهان پهلوان را گوش با او نبود . بل سخت در فکر بود تا جادویی تهاجمی به یاد آورد . چه ، مدتها بود که جادو کردن با چوبدست ، منسوخ گشته بود .
پس چون بخنان لرد تمام شد ، پهلوان به افکار خویش خاتمه داد . زیرا که هیچ جادویی به یاد نمی آورد . پس لحظه ای درنگ نمود ، و آنگاه چوب را چنان به فرق سر لرد کوبید ، که سر ، چون خیار تر ، به دو نیم شد ، و چوبدست هم . چون سر لرد بسیار محکم بود .
پس مردم هلهله کردند و شادمانه فریاد کردند و در اثر این هلهله ها ، الباقی شیشه ها نیز فروریخت .
* اینکه استاد ، چقدر از هنر های رزمی سر در می آوردند ، مربوط به خودشان است ! اما چون ما نیاز به نمره داریم
توضیح می دهیم که کیاب ، نعره ای است ، که هنگام جنگ و جهت تخلیه انرجی ، از جانب شخص حمله کننده برمی آید . ساده ترین نوعش هم چنین است : اییییییییییییییییییییییییییییییه!
سوال تشویقی:
راست پایین، چپ بالا ، راست پایین
این جهات البته در صورتی است که از کناره بنگرید بر جمالش!