هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۵۳ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#1
تائید میکنم که در تیم آقای الیواندر هستم.
ترجیحا من رو دروازه بان بزارین...


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۲ ۰:۵۵:۵۵

تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
#2
سوژه جدید


.:: دفتر وزیر سحر و جادو ::.

مینروا مک گونگال با کلاه بلند و ابروان کشیده پشت میز بزرگ نشسته و روی یک خروار کاغذ خم شده بود.
- یا مرلین کبیر! چقدر کار ریخته اینجا. آخه یعنی یکی نبود بیاد به من بگه مگه مریض بودی یک قورباغه رو بزاری معاونت؟ هعیـــی.

مینروا یکی از هزاران کاغذ رو که با نشان مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز مهر و موم شده بود برداشت و مشغول خوندنش شد.
جام آتش از هفته آینده آغاز خواهد شد پس سعی کنید که گوی را هرچه سریعتر بفرستید. با تشکر پرسی ویزلی.

مینروا آهی میکشه و جواب رو برای پرسی مینویسه و پستش میکنه.
مینروا : آخــــی حالا باید یک نفسی بکشم.
و میخواد که یک قورت از چایی که حالا یخ کرده بخوره که...

تــــــــق!!
جغدی به شیشه اتاق وزیر کوبیده میشه و به صورت لت و پار وارد اتاق وزیر میشه.
مینروا : صد دفعه گفتم که روی شیشه ها باید ضربدر بزارین. ای بوقی ها پاک یادتون نره.

و آروم آروم به طرف جغد حرکت میکنه و متوجه میشه که نامه ای به پاش وصل هست پس نامه رو باز میکنه و مشغول خوندن میشه.

سلام ویزیر!
ما یک گروهک خیلی خفن و تروریستی هستیم که کلی فدایی داریم و کلی آدم کشتیم. نمونش بی نظیر خانوم و مشتی کندی هستن و تو هم باید به جمع اونا بپیوندی. ما گروه ارزشی ها هستیم که خیلی راحت آدم می کشیم و وزارت تو باید کن فیکون بشه.
پ.ن : بعد از خوندن اشهدت، وصیت نامه ات رو هم میتونی تنظیم کنی.


مینروا که به شدت عرق کرده نامه رو میزاره رو زمین و به سرعت به طرف دفتر کارآگاهان حرکت میکنه.

.:: دفتر کارآگاهان ::.

مینروا سریعا وارد اتاق میشه همه چهره های موجود در اتاق به سمت وزیر بر می گرده.
مینروا سریعا به سمت روبیوس هاگرید، رئیس تازه فرماندهان وزارت سحر و جادو حرکت میکنه و بدون هیچ مقدمه چینی مشغول حرف زدن میشه.
- خوب گوش کن روبیوس. امروز شاید اولین فرصت باشه که خودتو اثبات کنی. حزب ارزشی ها منو تهدید به مرگ کرده و تو هم سریعا باید بری به حذبشون و ببینی که چه کاری قراره انجام بدن تا ترور وزیر رو خنثی کنی.

روبیوس که متوجه وخامت اوضاع میشه سریعا پالتوی بزرگ و هزار جیب خودش رو میپوشه.
- چشم وزیر. فرمانده هاگرید و دوستان در راه نجات وزیر آماده جان دادن هستند.

-----------------
اعضایی که از قبل عضو کارآگاهان بودن با هر پستی که بزنن از 1 تا 10 امتیاز ( با توجه به کیفیت پستشون ) دریافت می کنن.
در آخر نیز با کمک وزیر رنک کارآگاه نمونه نصیب این شخص میشه.
و به سرعت از دفتر خارج میشه.


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۲۰:۲۳:۴۱

تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: اندر احوالات علی فاضل!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
#3
اندر احوالات درگیری های اخیر
گویند که روزی کاووس بزرگ پایه های یک گروهک را نهانندی که مخالفانی داشتندی بس کلفتا!!
کاووس بزرگ پایه های گروهک را بنهادی در چهار ستون ایفا و بترکاندی ایفا را.

زین پس بزرگان به پا خواسته و از حق خود دفاع بنهانندی و گفتندی که آبادهء ایفا بشد کان لم یکن!!

و گرد هم آمدندی در دایرة الجادوگری (میزگرد جادوگری) و ضرب و شتم بالا بگرفتندی.
که او گیس وی را کشیده و او پای او را ضرب زده و در پایان این گونه نوشته شد که کاووس تو را چه شده است که اینگونه با ابراهیم (آبرفورث!) و دیگران سر جنگ و ستیز داری؟ و دیگران را چه شده است؟ و آیا این است همان قریة ای که میگفتند آباد است و نهر هایی از اندرون آن جاریستندی؟ که هر کس حق خود را دارد و باید در اندرون یک محدودة المعلوم بمانندی.

که این ایفا برای تفریح و عیش و نوش است و باید در دخمه های اندرونش دمی به خمره زد و شادی کرد.

که این است قریة ایفا...


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: داستان های بوگارت زده
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۸
#4
- روبیوس بی زحمت این کمد بزرگ رو بیار به دفتر من.
ریموس لوپین با لبخند گرمی که بر لبانش نشسته بود این جمله را گفت.

روبیوس به آرامی سرش را تکان داده و کمد بزرگ را بلند کرده و به طرف در حرکت کرد که اینبار نیز ریموس هاگرید را طرف صحبت قرار داد.
- فقط ازت خواهش میکنم که درش رو باز نکن.
روبیوس با صدای خشنش به آرامی گفت : چشم پروفسور.
و به طرف دفتر ریموس لوپین، استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه حرکت کرد.

چندی بعد، وارد اتاق شده و کمد خاک گرفته و بزرگ را در درون اتاق ریموس لوپین گذاشت.
کمدی چوبی و با کنده کاری هایی زیبا...
روبیوس سرش را به آرامی تکان داد و به طرف در حرکت کرد.

قـــــژ!
روبیوس به آرامی سرش را برگرداند. احساس کرد که صدا از داخل کمد می آید ولی هم اکنون هیچ صدایی به گوش نمی رسید پس رویش را برگرداند تا حرکت کند.

قـــــژ!
این بار نیز روبیوس متوجه شد که منبع صدا همان کمد چوبی است پس چند قدم به طرف کمد چوبی نزدیک شد و دستان بزرگش را به طرف دستگیره های آن دراز کرد.
می دانست که نباید در کمد را باز کند ولی این کار را کرد.

در کمد با صدای آرامی باز شد و سیاهی درون آن با ورود نور محو شد...
- نـــــه!
روبیوس چند قدم عقب رفت. چهره لرد ولدمورت با همان دماغ و چشمان وحشتناکش در آستانه کمد قرار گرفته بود.

عرق سردی بر پیشانی روبیوس نشسته بود و دستانش به شدت می لرزید.
ولدمورت لبخند سردی بر لب داشت و آرام آرام به روبیوس نزدیک تر میشد و درهمین لحظه چند اتفاق روی داد.
- بهت گفتم که در کمد رو باز نکن!
تق.

ریموس لوپین چوبدستی به دست در گوشه اتاق ایستاده بود و لرد ولدمورت نیز غیب شده بود.
ریموس به هاگرید آرامش خاطر داد.
- فقط یک بوگارت بود.


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
#5
سلام بر وزیر!
درخواست کنترل دفتر کارآگاهان رو دارم.
آخه هیکل من هم میخوره و تازه این چتری که من دارم خیلی هم فرا خفن هست و...

لپ مطلب : اگر تائید کنید من از همون موقع شروع میکنم به فعال کردن دفتر کارآگاهان تا هرچه سریعتر این مرگ خواران رو از کنار خیابون جمع کنیم!

خیلی ممنون.


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
#6
مارکوس فلینت با چهره ای گرفته آروم آروم ازسازمان اطلاعات خارج میشه و مشغول تفکر میشه.
- خب... قرار بود که برم دنبال جیمز ولی خب اون کجا میتونه باشه؟

ولی سریعا به خاطر میاره که رئیس اطلاعات سری هست و از همه چیز آگاهه و خیلی خفنه و اینا پس سریعا راه خودش رو به سمت اولین مقصد یعنی مهد کودک کج میکنه.

.:: مهدکودک ::.

مارکوس با پالتوی بلند و عینک آفتابی گنده وارد مهد کودک میشه و مستقیم میره پیش متصدی.
متصدی لبخند بر لب پشت میز نشسته.
- بله بفرمایین؟
مارکوس : اومدم بچمو ببرم!
متصدی که آشکارا دودل شده ( قیافه مارکوس: سیبیل چخماقی با دستمال گردن سیاه!! ) که آیا این مرد بچه داره میپرسه : اسم بچتون چیه؟
مارکوس : جیمز سیریوس پاتر.
متصدی نفس عمیقی میکشه و میگه : همین الان یک آقایی با ریش بلند و عینک هلالی شکل اومد و بردش.

.:: بیرون مهد کودک ::.

مارکوس با سرشکستی، سلانه سلانه از مهد کودک خارج میشه که یهو یک پاترونوس الاغ جلوش ظاهر میشه.
- عر عر عر! آقای فلینت، من روفوس هستم. از زیر زبون بارتی که دستور داده بودید شکنجه بکنمش بیرون کشیدم که اونا قصد ترور وزیر سحر و جادو رو دارن. لطفا سریعتر خودتون رو برسونید. عر عر عر!

پاترونوس با عر عر پایانی غیب میشه و مارکوس فلینت رو با چهره ای سراسر بهت و تعجب تنها میذاره.
مارکوس که حالا قضیه جیمز رو به کلی فراموش کرده با صدایی هراسان گفت : میخوان وزیر رو ترور کنن؟

مارکوس اما بیشتر از این وقت رو تلف نمی کنه و به طرف وزارت آپارات میکنه تا هرچه سریعتر وزیر رو از سوءقصدی که به زودی انجام خواهد شد آگاه کنه...


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۸ ۱۱:۰۵:۰۴

تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#7
1. 3 مورد از موارد وصیت نامه ی سالازار اسلایترین را بنویسید. 6 نمره

1. از خون هیچ گونه گریفیندوری گذشت نکنید! (ای نامرد )
2. به ساختن هرچه بیشتر جاهای خوف و مخفی بپردازید.
3. با شنیدن اسم من سه صلوات بفرستید!!

2 . سه مورد از موانع امنیتی بانک گرینگورتز را در سال 200 قبل از میلاد نام ببرید. 6 نمره

1. استخدام بیست عدد غول بی شاخ و دم (در حال حاضر نژاد اینگونه غول ها منقرض شده است.)
2. انجام بیست سوالی های مخوف توسط ابولهول برای حساب های ویژه.
3. فایروال ورژن عصر حجر!

3. سه تا از مدیران گرینگورتز را بنویسید . 3 نمره

1. جن شورشی، کپور ممور در سده اول جادوگری
2. جن خونگی، پا دراز در سده دوم جادوگری
3. جن خاکی، اوسلو در سده سوم جادوگری

4 . سه تا از وزرای سحر و جادو را بنویسید . 3 نمره

1. روفوس اسکریم جیور
2. تیفوس اسکریم جیور
3. کافور اصفر جیور

5 . یه خاطره از یکی از مدیران هاگ تعریف کنید ! 5 امتیاز

در یکی از برگ های دفتر خاطرات آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور، مدیر اسبق مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز این چنین نوشته شده است :

12 نوامبر
سوروس دوباره پیش من اومد و ریپورت هری رو داد. واقعا حالا دیگه از نفرت بی حد و اندازه سوروس نسب به هری پاتر هیچ شکی ندارم.
آرگوس فلیچ هم دوباره اومد.
پیر مرد غرغرو!!
مدام تو گوش من میخوند که پیوز رو از هاگوارتز دک کنم بره. دانش آموزا رو تنبیه بکنم و کلا حکومت نظامی بر قرار کنم.
حرفای تکراری...
روز های تکراری...


6 . دو تا طرح ردای گریفیندور رو شرح بدید . 4 امتیاز

1. در اوایل تاسیس گروه گریفیندور، رداهایی قرمز با خط هایی نقره ای.
2. در همین اواخر، ردا ها رنگ زیبای قرمز خود را حفظ کرده ولی خط هایی سیاه نیز به خطوط نقره ای اضافه شده و جلوه ای زیبا از این ردا ها ساخته بودند.

7 . نظر کلیتون راجع به کلاس : 3 امتیاز

جلسه های قبلی که من نتونستم مزاحم شما بشم ولی این کلاس خیلی خوب بود و من کلا از این کلاس خیلی خوشم اومد.
تونستم خیلی راحت تکالیف رو بنویسم و از این بابت مشکلی نبود.


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#8
.:: صبح روز بعد ::.

جمعیت بیش از اندازه ای در کنار میدون دهکده هاگزمید، جایی که اتوبوس شوالیه به زودی حرکت می کرد حضور داشتند.

انواع جادوگران و ساحره هایی که بار و بندیل خودشون رو بسته بودند تا یک سفر خوب و به یادماندنی و در نوع خودش منحصر به فرد رو آغاز کنند.
البته در این میان، موجوداتی بودند که تعجب حضار رو برانگیخته بودند.

ساحره ای کنار گوش یک ساحره دیگه مشغول پچ پچ کردن بود.
- وا! دربان هاگوارتز مدرسه رو به امون خدا ول کرده و اومده اینجا که چی بشه مثلا؟
ساحره دومی : باز کاشکی خودش تنهایی بود. این که سگ به اون گندگی و گراوپ رو هم با خودش آورده.

در اون طرف، گراوپ مشغول بازی با گلگو بود و سر و صدای زیادی تولید میکرد.

دقایقی بعد ملت همچنان مشغول صحبت مردن و غیبت کردن هستند که صدای اتوبوس اونها رو ساکت کرد.
قار قار قار... (اتوبوس دهه پنجاه! )

اتوبوس با سر و صدا دور میدون دهکده هاگزمید می ایسته و مسافران هم آروم آروم وارد اتوبوس می شوند.

.:: دقایقی بعد، اندرون اتوبوس شوالیه ::.

اتوبوس با سرعت پنج تا مشغول حرکت هست و مسافران هم مشغول چرت زدن هستند که صدای مسئول اتوبوس شنیده میشه.
- خانم ها و آقایون محترم، کمربندهای ایمنی خود را باز کرده و پیاده شوید. ایستگاه اول، موزه آفتابه و صنایع وابسته به آن!

مسافران که اندکی پیش از سرعت اتوبوس کسل شده بودند حالا با شنیدن اولین ایستگاه تفریحی با شور و شوقی وصف ناپذیر برای پیاده شدن از اتوبوس سر و دست می شکستند!!


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#9
من به کسی رای میدم که هر موقع وارد انجمنش میشم سردرگم نمیشم و همه چیز یک نظم خاص مخصوص به خودش رو داره و من این نظم رو مدیون یک نفرم:

مینروا مک گونگال


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#10
میدونم که دست خطم زمخت و کج و کوله هستش...
و اینو هم میدونم که با خوی جنگلی خودم نمیتونم منظورم رو دقیق برسونم.
ولی ای کاش که میتونستم.

میتونستم که با جسارت بگم در پس این هیکل بزرگ یک قلب مهربون جا داره که با سفیدی میزنه و با سفیدی میزنه و با سفیدی میزنه...

چطور بگم.
میدونم که نوشتن این نامه خیلی سخته (اونم برای من) ولی خب یک کاغذ پوستی که چندجایی لکه ی له شدن کدوحلوایی ها بر روی اون نمایان هست میتونه بهترین جا برای فریاد زدن من باشه.

ای کاش وقتی قلم رو توی دستای بزرگ و پینه بسته ام می گرفتم و باهاش اولین خط رو روی کاغذ مینوشتم، سیاهی نابود میشد و سفیدی به جای اون تمام دنیا رو در بر میگرفت.

شده شب هایی که روی تخت زهوار در رفته ام ولو شده ام و به این فکر کردم که چرا، چرا همیشه باید پلیدی باشه؟
وقتی که نابود گر زندگی هست، چرا باید یک اینچنین چیزی رو در روی زمین ببینیم؟

و یا شده وقتی که غذا رو در درون ظرف غذای فکسنی فنگ میریختم تا سگ بی نوا دلی از عزا در آورد به این فکر کنم که آیا میشه ما زندگی ای به سادگی یک سگ و نه بیشتر داشته باشیم؟

بعضی وقت ها با خودم میگم ای کاش انسان ها هیچ وقت شعور تشخیص تفاوت بین دو چیز رو نداشتن...

به امید روزی که سفیدی بر سیاهی پیروز شود.


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۱۱:۵۷:۳۳

تصویر کوچک شده

[b][color=FF






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.