هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۲ آبان ۱۳۸۸
#1
کینگزلی که هیچ وقت کسی اینطور از او استقبال نکرده بود کمی دلگرم شد و با اینکه از بودن در اتاق لرد میترسید باز هم با خود میگفت: " باعث افتخار است در کنار اسمشو نبر اموزش ببینم و هر روز مدت زیادی کنارش باشم!"

ولی بعد از چند دقیقه باز نظرش عوض میشد و میگفت: "باید تو این مدتی که توی اتاق اسمشو نبر هستم یه راهی پیدا کنم که خلاصش کنم"

غرق در افکارش بود و بین دو راهی گیر کرده بود که صدای لرد او را از جا پراند.
- بچه چرا وایستادی و بر و بر منو نگاه میکنی؟ مگه نمیدونی نباید این طور بی ادبانه توی صورت لرد زل بزنی؟کروشیو!

کینگزلی انقدر ترسید که در جا بیهوش شد!

لرد هم که شب قبل بیخوابی کشیده و بود و خسته بود زیر لبی گفت: آه .. حالا کی حوصله داره اینو جمع کنه؟

با همان بی حالی سعی کرد داد بزند : رودولـــف !!!
اما جوابی نشنید و عصبانی شد.
-شماها مگه نمیدونید وقتب اربابتون صداتون میکنه باید سریع خودتون رو برسونید؟

چند ثانیه ی دیگر هم صبر کرد. این بار کمی خود را جمع و جور کرد و با تمام توانش داد زد : بــــــــــــلا , رودولــــــــف 5 ثانیه وقت دارید اگه تا 4 ثانیه دیگه اینجا نباشید همتونو کروشیو میکنم!

رودولف و بلا که در تالار بودند صدای خشمگین اربابشان را شنیدند و هر چه سریع تر خود را به بالا رساندند و در حالی که سعی میکردند خیلی سریع به انجا برسند وقتی به در اتاق رسیدند هر دو ان را هل دادن و در کنده شد و بر روی زمینی که کینگزلی بیهوش انجا افناده بود افتاد و بلا و رودولف که نمیدانستند بچه ان زیر است از روی در رد شدند و صدای قرچ قروچی شنیده شد!

در ان لحظه با قیافه ی لرد رو به رو شدند که بسیار خشمگین بود.
-
رودولف و بلا هر دو در همان جایی که بچه زیر در بود زانو زدند و از اربابشان خواستند ان ها را ببخشد!

لرد هم که صدای شکسته شدن دست و پای بچه را میشنید من من کنان گفت:
- بـــ ... بـــــ .. بـــــچ ...ههه ... !
بلا که هیچی سر در نیاورده بود نگاهی به رودولف انداخت تا ببیند او چیزی فهمیده یا نه که از قیافه ی رودولف معلوم بود چیزی نفهمیده!

- جمع کنین خودتونو بابا. بچه رو له کردین.کروشیو کروشو!

بعد از چند دقیقه که همه چیز به حالت عادی برگشت رودولف در را از روی بچه برداشت و بلا بچه را بغل کرد و به طرف دیگری برد!
- ارباب همه ی استخوناش شکسته
- تقصیر شما دو ابله نفهمه! این چه طرزه وارد شدن بود؟!
- ارباب ما رو ببخشین ما میخواستیم هر چه زودتر به شما برسیم فکر کردیم براتون اتفاقی افتاده

لرد در افکار خود فرو رفته بود که با این بچه ی پر دردسر چه کنند و اصلا خواهش و التماس های بلا را نمی شنید.


ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۲ ۱۵:۲۶:۱۳

انکه با زندگی میساز , میبازد. با زندگی نساز , زندگی را بساز. ( زرتشت)


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۳۱ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#2
نام : پانسی
نام خانوادگی : پارکینسون
گروه : اسلیترین
سن: 18
جنس : دخــــــتر!
مو : بلوند
قد: 180
چوب دستی : 40 سانتی متر ... چوب درخت افرا ... موی تک شاخ
نزاد : اصیل
سپر مدافع : خـــر

معرفی :
خیلی کله شق و سر به هوا .. و همین همیشه میندازتم تو دردسر ولی خوب از پسشون بر میام .... مـــغرور ... از دستور بدم میاد .. همیشه مستقل ... زیر بار حرف زور نمیتونم برم ... کسی حرف زور بزنه حقش کف دستشه ... مهربون ... بعضی وقتا خشن ... بابام کارخونه داره مشروب ولدومورت رو درست ميکنه ... 3 تا مامان دارم ... همیشه با هم دعوا دارن !!!
بعضی از غذاهای مشنگی رو دوست دارم ... !!!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۱۱:۲۱:۵۶


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
#3
نام: پانسی
نام خانوادگی : پارکینسون
گروه : اسلیترین
سن : 18
جنس : دخـــــــــــــتر
مو : مو دیگه ... بلند و بلوند
قد : 180
سپر مدافع : خر
نژاد : اصیل
معرفی کوتاه : خوب ... منم دیگه ... اگه خیلی کنجکاوین خودتون برین جست و جو ... خوشگلم .. مجردم ... قصد ازدواج ندارم ... فعلا دارم درسمو ادامه میدم ... دیگه ... گفتن طولش بده ...

من یه معرفی کامل برای تایید میخوام لطفا پستهایی که تایید شدن رو نگاه کنید. ممنون


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۴ ۱۱:۲۰:۲۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۳ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
#4
پسرکی در زیر شنل نامرئی داشت از خانواده ای دور میشد ... او فقط توانسته بود 5 گالیون از جیب پدرش بردارد ... او همیشه حسرت خانواده ای با خون اصیل را میخورد ... از خانواده اش متنفر بود ...او خانواده اش را خرافاتی می دانست... او حرف های پدر مادرش در مورد علامت شوم را باور نمی کرد .. او بیشتر از ازدها ها میترسید .. در مورد انها چیزهایی در کتاب های مختلف خوانده بود!

در بین راه بود که یادش امد بلیط قطار هاگوارتز را جا گذاشته است ... به اطراف نگاهی کرد ... جارویی کهنه در انجا دید ... قصد داشت کاری کند که خانواده اش را بترساند و انها را از محل سکونتشان دور کند و خودش بتواند به راحتی برود و بلیط را بردارد !!!

شنل را بر روی خود داد و سوار بر جارو شد ... و به سمت خانواده اش حمله ور شد ... انها که هر چیز عجیبی را نشانه ی بد شانسی و اینجور چیز ها می دانستند ... تنها کاری که کردن .. فرار بود!!!


در پاراگراف اول خیلی از ضمیر "او" استفاده کردید دوست عزیز. بسیاری از موارد لازم نبود.
پست فوق العاده ای بود.




تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۳ ۱:۰۹:۵۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.