اعضا همه هراسون شدن و هر كسي داره يه كاري ميكنه كه ريگولوس به هوش بياد!
اما به هوش نمي ياد!
نتيجتا سرشو فرو ميكنن توي تشت آب! و در اين لحظه هست كه ريگولوس از جا مي پره و در يك اعلان عمومي، اعلام ميكنه:
_ شبيخـــــــــــــون!
همه از جا در مي رن و هر كسي به گوشه اي پناهنده ميشه! مسلسلا رو حاضر ميكنن و سنگر ميگيرن!
- ريگولوس ريگولوس... سريوس؟!.... خشششش!
= سريوس به گوشم!... كشششش!
- برادر، الان موقعيت... خششش ِ شما چيه؟!
= ما الان كششش هامونو سفت كرديم!
- نه برادر! ميگم خششش ها در چه وضعين؟!
= اي بابا!... لوسيوس بيا ببين اين كششش چي ميگه!!!
- كششش خودتي پدر سوخته!!
= الو؟ كشششش؟! منم لسيوس!
- خدا خيرت بده لوسيوس! بيا خششش... بگو ببينم اوضاع در چه حاليه؟!!
= چـــــــــــي؟!... صدا نمي ياد!... الو الو؟! آنتن نميده!!!
- آخه مرد حسابي! مگه موبايله كه آنتن نده!
= برو خانوم خجالت بكش! من خودم زن دارم!!! واه واه! دختراي حالا چه بي غيرتن!!! ايششش!
در اين لحظه ريگولوس از فرط تعجب از جاش بلند ميشه و داد ميكشه:
_ لوسيـــــــــــــوس!
لوسيوس و بقيه هم از جا بلند ميشن و شروع ميكنن به گيس كشي:
_ مگه من كشم؟!
_ مگه ما خشششيم؟!
_ اصلا اون دختره كي بود حرف ميزدي باهاش!!؟!
.
.
.
و در اينجا بود كه يك عدد نوري به صورتي كاملا اسپشال افكتو غير انساني، توي هوا ول ميشه و ارزشيان جمع رو مبهوط(؟) و منور ميكنه!