هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#1
ابرکسس میزنه زیر گریه:

_ تو خیلی نامردی!! تو بوئی از فیر پلی نبردی!!!!


_ تازه شانس آوردی نکشتمت! خودش کلی فیر پلیه!


_ نخیرم! حالا من چجوری انگشت شصت پامو بکنم توی دماغم؟! میدونی چه طلمی در حقم کردی؟ می مردم بهتر بود!!!!


و شروع میکنه به گریه کردن، به طوری که زلفای ریگولوس از غصه پژمرده میشن!!!

میره نگاه میکنه میبینه انگشت شصیت پای قطع شده، سیاه شده و مرده! بنابراین تصمیم میگیره یه کاری کنه که رفیقش اینقدر گریه نکنه!


_ ابرکسس ابرکسس! اگه گریه نکنی، بهت ساقه طلائی با شیر گرم میدما!

_ نوچ!

_ خب، تو رو می برم استخر ه، بعد از استخر ساقه طلائی و شیر میدم!

_ نوچ!

_ پس چیکار کنم؟ بابا دلمو خون کردی!!!


_ انگشت شصت پاتو بده من! :d


[b]ارز


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#2
_ الان میخوای من و تو یه پارتی بگیریم؟! فکر نمیکنی خیلی غیر ارزشی باشه؟!

_ خب دوستاتم بیار!

_ خب دوستای من که هر روز واسه خودشون پارتی میگیرن! تو هم بگو دوستات بیان که جو شاعرانه بشه!!!

_ دوستای من آخه...


_ آخه بی آخه!
ریگولوس یه شکلک نامتجانس!! :x هم میزنه تنگ آخرین سخنش و بلند میشه بره رفقای خط رو واسه شب حاضر کنه!( حاضر کردن= جوراب پوشانیدن، موهایشان را شانه کردن! و تمامی وظایف یک مادر دلسوز!!!!)

این طرف هوریس می مونه و یه مشت عنکبوت و مقادیر متنابهی اسکلت!!!

_ اخه یکی نیست بگه مرض داشتی؟ من دوست از کجا بیارم؟ همه ی دوستام که رفتن زیر خاک!!! الان من مرده پارتی مگه قراره برگزار کنم؟!!


و در یک آن جرقه ای در ذهنش هویدا میشه و مواظبه که عَلَم نشه!همر!

هوریس تصمیم میگیره که مثل کتاب 6 بود؟؟ که نیک بی سر جشن گذاشته بود با مرده ها و زنده ها! یه همچین کاری بکنه !!! بعدشم قول میده پسر خوبی باشه و دندوناشو قبل خواب مسواک کنه!!!


از اون به بعد،" تصمیم هوریس" ضرب المثلی مثال زدنی برای تمام اعصار شد!

پایان انشا!! همر!!!!


[b]ارز


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#3
3...

_ چی چیو سه؟!!


فینیاس غر غر کنان میگه:

_ راست میگه! ما که داور نداریم!!


همه میشینن دور هم یه عذا؟ عضا؟ ازا؟ عزا!!! ئی میگیرن و نارحت از اینکه بازیشون سوت شده!


اما در همین هنگام در یک حرکت مافوق بشری، یکی خودشو داخل بازی می یاره و با انگشت اشارش یکی میزنه لبه ی کلاهش!


همه خیلی کیف میکنن و منتظرن ببینن کودوم شاهزاده ایه که با اسب سفیدش اومده واسه اینا دوارت کنه!


لرد ولدمورت سریعا حاضر میشه و در نقش رقص نور، ایفای نقش میکنه و نتیجتا فرمانده مارکوس نمایان میشه!!!

فرمانده کلی حال میکنه از حرکت خودش و داد میکشه:

_ هر کی خطا کنه، خونش پای خودشه! من اعصاب مصاب نرّم!!! حالا 1... 2....3...


فینیاس هم با یک عملیات قارتی، آغاز بازی رو اعلام میکنه!



یهو دو طرف بازی به سمت هم یورش می برن ولی در فاصله دو اینیچ هم وای میستن!

ابرکسس: یکی به من بگه ما با چی میخوایم بازی کنیم؟!

ریگولوس: کاری نداره که! فرمانده حبابشو میخواد به ما قرض بده! نه؟!!

و زلفای شهلاشو یه تاب میده!!!


[b]ارز


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۸:۳۵ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#4
تر تر تر... قارت... پق... پوف... پیــــس!


توجه همه از دانشگاه به سمت صدا متمایل میشه و با دیدن فرمانده مارکوس که به تشتش یه موتورگازی وصل کرده بود، نگاه میکنن!!!


فرمانده از تشتش می یاد بیرون و با دمش یه لگد!! میزنه به موتوتشت! و داد میکشه:

_ من نمی فهمم این انسان ها چرا اینقدر متقلبند! آخر این 500 سی سی است مگر؟


ریگولوس واسه اینکه فشار فرمانده نره بالا یه بار زلفاشو تاب میده! فرمانده هم برای تشکر میره به شدت بغلش میکنه، طوری که دل و روده ی ریگولوس به هم میریزه و روی فینیاسو کم میکنه!!!


= خب! یکی بگه استاداش کیان؟!

- خب معلومه! نجیب زاده های جمع!!!

= حالا هر کی چه درسیو میده؟!

ابرکسس یه دور لباساشو در می یاره تا فکرش رها شه! بعد دوباره می پوشه!

ابرکسس: من درس" پوشش های سالم!" رو ارائه میدم!


فینیاس هم اعلام میکنه که درس" مراقبت از دستگاه گوارشی!" رو ازائه میکنه!

لوسیوس " اقتصاد راحت!" و ریگولوس هم" اصول خوشتیپی!" رو درس میدن.

فرمانده هم میبینه که اگه دیر بجنبه تمام واحدای درسی رو میگیرن، اعلام میکنه که درس" شنا و کنترل اعصاب!" رو آموزش میده!


بعد هم روی سردر دانشگاه اضافه میکنن:

" فعلا تنها درس" ارزشی مداری" ارائه می شود!!! "


[b]ارز


Re: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۹:۵۰ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸
#5
" ریگول... ژیگول!... هی هی! ...."

" پرسی...



_ یکی بگه باید برای پرسی چه شعاری رو اتخاذ کنیم؟!


دوباره میزگررد از هوا ظاهر میشه و همه میشنن دورش، بی اونکه متوجه ریگولوس و پرسی باشن که دارن جون میکنن!

_ به نظرم باید بگیم: پرسی مورینیو!


ریگولوس از اون سمت صحنه داد میکشه:

_ لوسیوووووووووووس!... برو ظرفا رو بشور!


لوسیوس هم میره سر تشت فرمانده میشینیه و لباسا رو توش می شوره!!!!!!



فینیاس: من فک کنم اگه بگیم: پَرسی، می تونیم بگیم: پَرسی... نترسی!


در این لحظه یه مشت گوجه به همراه تخم مرغ گندید روانه ی روح و روان فینیاس میشه و همه بر میگردن سر صحنه!!!


پرسی و ریگولوس همچنان در حال مبارزه هستند که قارت 1 تموم میشه و دکی لاریجان زنگ رو میزنه!!!




ریگولوس می یاد اینور و سیریوس با حوله بادش میزنه، بعد فرمانده یه شلپ! آب میریزه روش و آرگوس با شلاق می یفته به جونش تا خستگی از تنش بره!!!!!!!!!!!!!


پرسی هم اونور داره خودشو ماساژ میده که فینیاس از ازمایشگاه مرکز می یاد بیرون:


= طی تحقیقات به عمل آمده، این تکه از زیر ِ زیر شلواری، متعلق به پرسی ویزلی می باشد!


هیشکی توجهی نمیکنه به این امر و همه اماده قارت دوم میشن که فینیاس تاکید میکنه:


= خب وقتی این مال پرسیه، پرسیم همین جاست، خب بریم شکنجش کنیم دیگه!


اسم شکنجه که می یاد آرگوس ذوق مرگ میشه و میره پرسی رو میندازه تو گونی!


فرمانده که با عصاش یکی میزنه روی گونی و پرسی آسلامی میشه و یه شلوار پاش میشه تا ناخود آگاه چشمای حاضرین درویش بشه!!!!!!


[b]ارز


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
#6
فرمانده به عنوان نماینده مخالف، میبینه که نطق پس از دستور فایده نداشته، بنابراین دوباره از تشتش بیرون می یاد و شلپ شلپ کنان روانه ی سن میشه و در پشت میکروفون قرار میگیره:

_ قلپ قولوپ...!

با اعتراض نمایندگان دیگه، حبابش رو در می یاره و میزنه زیر بغلش و شروع میکنه به ایراد یک سخنرانی تاریخی!!! :

دوستان مکرمه و محترم؛ باز بنده را ناگزیر کردند به ترک بلد( مجاز از تشت!). بنده در شب گذشته پستی را زدم که هنگامی که آنرا زدم، متوجه شدم مدیری پاسخ داده اند به سوالات. و بعد از خواندن پست ایشان، چون آنرا مطابق با موازین عقلی و منطقی یافتم و دلیلی برای اتمام مباحث، با رضایت خاطر پست خود را پاک نمودم.


اما تصور می نمایم باید چند نکته را متذکر بشوم:


اول اینکه پست پرسی از لحاظ روند مباحثه بسیار بیرون از ماجرا بود و الا بحث به خوبی داشت پیشرفت می نمود. اما چیزی که در این بین مشهود است، همان سوالیست که بنده در اواسط سخنان پیشین خود مطرح نموده بودم:

منظور جناب آقای ویزلی از ضمیز" مـــــــــــا" در عبارت" ما از پستهایتان خوشمان نمی آید"، چیست؟
الف- پرسی ویزلی!
ب- پرسی ویزلی و خانواده!!
ج- پرسی ویزلی و سنگ جادو!!!
د- پرسی ویزلی و نهایتا 4-5 نفر!!!!


در خوشبینانه ترین حالت، جواب گزینه دال خواهد بود. این موضوع را از روی اظهار نظرات دوستانی که در جمع حاضر بودند، عرض می نمایم.


نتیجتا، اینکه بحث منطقی خود را، بوسیله ی یک اظهار نظر( که در نوع خود محترم می باشد) به بیراهه و بعضا به مناقشه تبدیل نمائیم؛ کاریست بیهوده. چراکه اکثریت( با توجه به مباحث ارائه شده در این جمع) موافق با دو نکته هستند که راهگشای مسائلی این چنینی هستند:

الف- احترام به پست ها ی قبلی در هنگام نواختن. یعنی ادامه داده سوژه و پیشبرد آن در چهارچوب قوانین مکتوب
ب- احترام به سبک پست های یکدیگر و قرار گرفتن معیارهائی از قبیل" خندانیدن، اوپن اند بودن، سوژه داشتن و پیشبرد سوژه و ..." برای تشخیص پست های خوب از نسبتا خوب.


از نظر این حقیر؛ پست زدن در این رابطه، نوعی کـــــــــــــش دادن مسئله می باشد و باید با استفاده از کنترل به علاوه ی اف پنج، آنرا خالی کرد!!!

در اذهان برخی از دوستان اینگونه تداعی شده است که هدف ارزشیان جمع، تجمع و اعتراض و بعضا انغلاب* ساتنی یا کتانی! می باشد!!! در صورتی که تصور بنده این است که این اعتراضی معقول بوده است و اینکه کسانی بخواهند سو استفاده کنند، به ما چه!

چراکه سخن ما آزادی فروم در چهار چوب قوانین مکتوب است که مدیر این اجازه را صادر(!) نمودند. اما یک مطلب از نظر ایشان مغفول مانده:

جناب مدیر، اگر ما سوژه را رعایت کنیم و آن را شهید نکنیم، اما تنها دیالوگ نویسی باشد و به سبک خودمان؛ ناظرین محترم بدین حرف شما وقعی می نهند؟! و به زبان ساده تر، پست های ما به دلیل سبکشان، بازهم پاک خواهند شد؟! آیا شما به عنوان یک مدیر که باید حافظ جان و مال و ناموس!... ببخشید! حافظ پست های قانونی کاربران باشد، پست های ما را در مقابل سلیقه ی ناظرین حفظ خواهید کرد؟!


از نظر بنده، پاسخ به این سوالات، راهگشای کار ما خواهد بود.


و ... هننننن!.... هننننن !!!


فرمانده سریعا چند لحظه ای حباب رو روی سرش میگذاره و یه کم قل قل میکنه تا هیکل مهندسی سازش یه وقت به هم نریزه! اونوقت دوباره شروع میکنه:


و باید به یاد داشته باشیم که ادامه دادن این بحث، تنها اتلاف وقت است، چراکه حرفها دوباره تکرار می شوند و گاه کدورت هائی پیش می آیند.

بنده، به عنوان فرمانده ی موجودات دریایی، بدین مکان آمدم تا آب و هوائی تازه کنم و همزیستی ای با شما انسان ها داشته باشم. پس بهتر است به خواست همه ی اعضای سایت، چه اعضای فعلی و چه عملی های... ببخشید! غیر فعلی ها؛ ارج بنهیم و خواستار تفریحی سالم باشیم؛ چه به این سبک و چه به آن سبک.


مرحوم ولتر ِ خدا بیامرز که بنده ارادت خاصی به ایشان دارم، در سالیان بسیار دور کتب و نامه های بسیاری می نویسد که چکیده ی بسیاری از آنها( در کل اکثر کتاب های ایشان حول دفاع از این مضمون می باشد) چنین است:

" اعمال زور و جبر برای پیروی از یک آئین خاص، تنها به عدم رضایت و دور شدن از مسیر اصلی دین مینجامد. پس باید همزیستی دینی پیشه کرد، یعنی دیگری را به خاطر نداشتن آئین خودمان نکشیم. بلکه با اون زندگی کنیم و اجازه دهیم از طریق اعمال و رفتارمان به دین ما بیاید، نه از طریق تفتیش عقاید."


خدابیامرزد ولتر را، آنقدر از این عبارت همزیستی دینی استفاده کرد، که لغتی شد برای خودش.

بنده تصور میکنم که اگر به جای دین، بگوئیم سبک نوشتار؛ می توانیم به ایده ی خوب " همزیستی نوشتاری" برسیم و انرا سرفصلی برای تفاهم و تعامل بیشتر بین یکدیگر قرار دهیم.


سخن بسیار است اما از حوصله ی جمع خارج خواهد بود. در نتیجه خواستار تفکر و تامل عزیزان به سخنان این موجود دریایی می شوم.

باز هم امید دارم که این مسئله هرچه زودتر حل شده، همگان در شادی و خنده، شریک هم باشند.


فرمانده حبابشو میذاره سرش و برمیگرده توی تشتش!!!!

---
*غلط ملائی آن از قصد می باشد!



در ضمن، اگر میخواهید کاری از پیش ببرید، با کمی تحمل و گذشت، اشتباه های گذشته ی یکدیگر زا چشم بپوشید.


[b]ارز


Re: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸
#7
اعضا همه هراسون شدن و هر كسي داره يه كاري ميكنه كه ريگولوس به هوش بياد!


اما به هوش نمي ياد!


نتيجتا سرشو فرو ميكنن توي تشت آب! و در اين لحظه هست كه ريگولوس از جا مي پره و در يك اعلان عمومي، اعلام ميكنه:


_ شبيخـــــــــــــون!


همه از جا در مي رن و هر كسي به گوشه اي پناهنده ميشه! مسلسلا رو حاضر ميكنن و سنگر ميگيرن!


- ريگولوس ريگولوس... سريوس؟!.... خشششش!

= سريوس به گوشم!... كشششش!

- برادر، الان موقعيت... خششش ِ شما چيه؟!

= ما الان كششش هامونو سفت كرديم!

- نه برادر! ميگم خششش ها در چه وضعين؟!

= اي بابا!... لوسيوس بيا ببين اين كششش چي ميگه!!!

- كششش خودتي پدر سوخته!!

= الو؟ كشششش؟! منم لسيوس!

- خدا خيرت بده لوسيوس! بيا خششش... بگو ببينم اوضاع در چه حاليه؟!!

= چـــــــــــي؟!... صدا نمي ياد!... الو الو؟! آنتن نميده!!!

- آخه مرد حسابي! مگه موبايله كه آنتن نده!

= برو خانوم خجالت بكش! من خودم زن دارم!!! واه واه! دختراي حالا چه بي غيرتن!!! ايششش!


در اين لحظه ريگولوس از فرط تعجب از جاش بلند ميشه و داد ميكشه:

_ لوسيـــــــــــــوس!


لوسيوس و بقيه هم از جا بلند ميشن و شروع ميكنن به گيس كشي:

_ مگه من كشم؟!
_ مگه ما خشششيم؟!
_ اصلا اون دختره كي بود حرف ميزدي باهاش!!؟!

.
.
.

و در اينجا بود كه يك عدد نوري به صورتي كاملا اسپشال افكتو غير انساني، توي هوا ول ميشه و ارزشيان جمع رو مبهوط(؟) و منور ميكنه!


[b]ارز


Re: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#8
ریگولوس دوباره از دستشوئی می یاد بیرون و سعی میکنه به این صحنه های غیر ارزشی عادت کنه!

اما از اونجائی که همگان گفته اند که گلاب به روی مبارکتان، موال جای خوبی برای تفکر است! ریگولوس به علت بیکاری اعضا، بر میگرده توی دستشوئی تا فکر کنه!!!



از طرفی، سریوس از دیدن صحنه های خشن هم خسته شده و داره با لوسیوس و فینیاس روی پرونده ی طلاقش کار میکنه و از عالم و ادم بی خبره!


اون طرف تر، ابرکسس همچنان در حال سعی کردنه که بره توی حباب فرمانده! فرمانده هم عصاشو فرو میکنه توی چشم ابرکسس! ابرکسس هم با تهدید به اینکه لباسشو در می یاره، بلاخره فرمانده رو راضی میکنه که یه جائی توی حبابش، به ابرکسس هم بده!!!


آرگوس با تفکر اعلام میکنه که:

_ به نظر من این در نیاز به روغن کاری داره!


و مارکوس در این لحظه به خدا قول میده از این به بعد پسر خوبی باشه و سوار قطارای خالی نشه!!!



_ یافتم! یافتم!!


= اوی! من ارزشی بی لباس بودم! سرقت صفت نداشتیما!!!


ریگولوس با شرمساری بسیاری یه تاب به زلفای شهلاش میده و فیلمو میزنه عقب!


_ یافتم! یافتم!!!


اینبار ریگولوس با مقادیر متنابهی لباس وارد میشه و در مقابل چشمان بهت زده ی افراد مرکز میگه:


_ یافتم! باید یه کاری بکنیم که اینقدر بیکار نباشیم! باید پول ساقه طلائی ها رو جور کنیم!!!!


افراد مرکز حسابی کیف میکنن و منتظر میشینن ببینین چی میخواد بگه!


اما ریگولوس یه شونه بر میداره و موهاشو شونه میکنه:

_ البته اینکه چیکار باید بکنیم رو شماها باید بگین!!!!!!!



سریعا به علت هری پاتری بودن افراد، میز گردی از ناکجا ظاهر میشه و افراد دورش میشینن و شروع به بحث و بررسی اوضاع میکنن تا ببینن دقیقا باید چیکار بکنن!


....

نکته: به دلیل آنکه نمی دانستم دقیقا در این مرکز چگونه پستهائی با چه اهدافی باید نواخته شود، موضوع را به ارزشی بعدی وامیگذارم! امید آن داشته و داره ام، که پست هایمان مقبول ارزشی های اصیل جمع افتاده باشد!


[b]ارز


Re: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۹:۰۱ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#9
_ دیوانه ساز از کجام بیارم؟!


_ باید بریم آزکابان دمنتور بیاریم!


سوروس با ناراحتی میگه:

_ نه! نویسنده ی پست یه ارزشیه! و یه ارزشی نباید توی یه تاپیک، بره یه ور دیگه! هر چی هست باید همینجا باشه!


مینروا کمی بیسکوئیت زنجبیلی میخوره تا مغزش باز بشه!
سوروسم میشینه روی زمین و یه قل دو قل بازی میکنه!!!
آبرفورثم از بیکاری در افکار غوطه ور میشه(!) و معلوم نیس به چی فک میکنه که نیشش تا بناگوش بازه!


مینروا: خرت خرت... سوروس فک نمیکنی... خرت خرت...باید یه طعمه ای چیزی بذاریم تا... خرت خرت ؟!!

سوروس: تا خرت خرت؟! الان منظورت اسم یه رمزی چیزی بود؟ نه؟!


مینروا: یعنی طعمه!!

سوروس: آهان! از این به بعد به جای طعمه میگیم خرت خرت؟! چقد تو هوش کارآگاهی داری! ایول!

مینروا: حالا هرچــــــی!!! ( مینروا ذوق مرگ شده!) ... خب، حالا طعمه بذاریم که دمنتورا صاف بیان اینجا؟!


سوروس فکری میکنه با سگرمه هایی توی هم رفته میگه:

_ فکر بدی نیست! ولی طعمه چی باشه که اونا بیان؟!


هر دو به فکر میرن و در یک صحنه ی ارزشمند، با برقی شیطانی در چشم؛ زیر لب اسم یه بنده خدائی رو میگن!




.


[b]ارز


Re: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#10
پیرمرد غرغروئی که هنوز مطمئن بود مهندسی سازه! از در وارد میشه!


_ به نظر من باید اونو با پستهای حذف شده، تاخت بزنیم!!


همه روشونو برمیگردونن و با دیدن موجود مزبور، سکته ناقصو رد میکنن و میرن تو خط کامل!!


موجود دریایی که هیچ ربطی به ادمیزاد نداره و یه کلاه فضانوردی هم روی سرشه که توش ابه تا نفش بکشه؛ با عصاش که سرش برق میزنه، میره یه گوشه:


_ من به عنوان فرمانده ی موودات دریایی دریاچه هاگوارتز، که دوستی دیرینه ای با ماهیان مرکب داشته و داره ام! حضور خود را در این حذب ارزشمند مثبت ارزیابی میکنم! و مطمئنم الان به هیچ وجه عصبی نبوده و نیسته ام!


لوسیوس که تازگیا به فکر آراستگی ظاهر افتاده، به بررسی موهای بلند فرمانده می پردازه:

= واقعا اصل اصله! کلیم قیمتشه!!!


قرچ!


_ دفعه آخرت باشه به گیسوانم دس میزنی!



.


ویرایش شده توسط فرمانده مارکوس در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۲۳:۵۱:۳۲

[b]ارز






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.