ادامه ی سوژه:
بلا نگاهی به لودو انداخت،لودو دستی به سبیلش کشید و نگاهی به روونا کرد.روونا هم نگاهی به در اتاق برایان کرد و همان طور که دعا میکرد روفوس سر و صدای شک برانگیزی راه نندازد به مرد گفت:ببین پسرم تو برو دنبال کارت.وقتی پیداش شد میایم خبرت میکنیم.
قبل از اینکه مرد حرفی بزند صدای بنگ بلندی از داخل اتاق به گوش رسید!
مرد با تعجب گفت:چی بود؟صدا از اتاق برایان بود!
سه مرگخوار:
_________________________
بعد از اینکه آن مرد شنل بردوش صدا را شنید و وارد اتاق شد و گفت:
-هی برایان داری چه کار میکنی ؟ ما فکر کردیم نیستی!!
روفوس که در شکل برایان در آمده بود و ترسی در بدن آن وارد شد بود گفت:
-چی ؟! من نیستم !! کی گفته هااا ؟ من که تو اتاقمم
مرد با صدایی بلند گفت:
-هی بدبخت !! یه اهم چیزی باید بکنی که بفهمیم اومدی در ذمن(ظمن یا زمن
) سه نفر بیرون وایستادن منتظر تو ببین چیکارت دارن.
روفوس با بی خیالی تمام گفت:
-ولشون کن باب . حوصله داری ؟!
مرد با عصبانیت گفت:
-چی گفتی به من؟ بگو بیان تو . من دارم میرم
بعد از اینکه مرد رفت و روفوس آن سه را به اتاق آورد گفت:
-هی بچه هاا حال کردین چطوری پیچوندمش
مرگخوارها :
در همان لحظه روونا گفت:
- ای خرفت نزدیک بود بیچارمون کنی !!
روفوس با لحنی تند گفت:
-خوبه خوبه !! اینگاری شما باید نامه پیدا کنین که اینقدرم طلب کارین
لودو با عصبانیت گفت:
-بسه دیگه !! هممون باید دنبال نامه بگردیم . رفوس برو درو ببند کسی نیاد.
20 دقیقه بعد:روونا با دادی خفنز گفت:
-یافتم !!!!
پایان