هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ دوشنبه ۸ آذر ۱۳۸۹
#1
لرد بی زحمت این پست بسیار افتضاح منو نقد کنید.
زحمتتون زیاد شد باید 4 تا پست نقد کنید


مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ دوشنبه ۸ آذر ۱۳۸۹
#2
فریاد اسکورپیوس تمام بیابان را فرا گرفت.از ترس سرجای خود خشکش زده بود و به شدت می لرزید.حتی کوچکترین تکانی نمیخورد و همچنان سالیکوس بروی زمین بیهوش افتاده بود.

ناگهان مردی با موهای بلند و قهوه ای رنگی جلوی او ظاهر شد.همانند یک روح !

-باورم نمیشه ! فکر نمیکردم دراکو چنین پسری داشته باشه.

اسکورپیوس به آن مرد توجهی نکرد و سعی کرد آنجا را ترک کند.سرش پایین گرفت و قدم زنان حرکت کرد.

-صبر کن! پدرت روزی از من خیلی متنفر بود.شاید از من یک چیزی هایی بهت گفته باشه؟!

بعد از این حرف اسکورپیوس ایستاد و اول زیر چشم نگاهی به او کرد و بعد ز چند لحظه رویش را به طرف مرد کرد و گفت:

-تو دیگه کی هستی؟! پدر من از خیلی ها منتفر بوده.

مرد یه سمت اسکورپیوس آمد و به او نزدیک شد.صورتش را به صورت اسکورپیوس نزدیک کرد و گفت:

-هـــــری پــــــــاتر !!

اسکورپیوس سرجایش خشکش زد و هیمنطور به صورت هری با آن چشمان درشتش زل زده بود.همیه این ها نشان از ترسی بود که او را به وحشت انداخته بود و بدنش به شدت می لرزید.

-همیشه ازت منتفر بودم! چیزایی که پدرم از تو بهت گفته رو نمیتونم فراموش کنم.هیچ وقت!

هری دستان او را گرفت و او را از روی زمین بلند کرد.

-من نمیدونم درباره من چی شنیدی و بابات چی بهت گفته ولی من آدم بدی نیستم و در حق پدرت هیچ بدی نکردم.

هری،اسکورپیوس را بروی صندلی های میدان خرابه نشاند.آفتاب میان آسمان بود اما سوز سردی میامد.

اما ناگهان مردان سیاه پوشی ظاهر شدند و دور آنها را محاصره کردند.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۸ ۱۸:۴۸:۱۶
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۸ ۱۹:۰۲:۱۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۸ ۲۱:۲۵:۲۸

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۵:۴۹ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
#3
لرد عزیز خواستم بگم این پستم نقد کنید.
خیلی کوتاه هستش.واسش وقت بیشتری گذاشتم.


مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ دوشنبه ۱ آذر ۱۳۸۹
#4
کمی خودش را تکاند و قدم زنان حرکت کرد.قدم هایی آرام و نامنتظم برمیداشت.هنوز اثر مستی دیشب بر رویش مانده بود.مردم با تعجب به او نگاه میکردند و از او دوری میکردند.

سر گیجه ای که داشت باعث میشد درست فکر نکند.سعی کرد پناهی پیدا کند اما هیچ جایی را نیافت.
لحظه ای تصمیم گرفت که به خانه بازگردد اما وجدانش این اجازه را به او نمیداد.

ساعت ها گشتن بیهوده در دهکده او را بسیار خسته کرده بود.از شدت خستگی خود را به گوشه ای انداخت.

نگاهان مردم او را شرمنده میکرد.خورشید در حال غروب بود و تاریکی کم کم روشنایی را در خود فرو میبرد.باران شدیدی شروع به باریدن کرد.
بالاخره تصمیم گرفت که دوباره به خانه بازگردد.به کوچه ای تاریک رسید و وارد آنجا شد.

دو مرد با چهره ای نامشخص در آن کوچه ایستاده بودند.آن دو مرد سریعا به اسکورپیوس نزدیک شدند.ترس در چشمانش موج میزد.
تصمیم به فرار گرفت و به عقب بازگشت اما ضربه ی محکمی که به او خورد باعث شد کاملا بی تحرک شود.

چشمانش نیمه باز بود و صداهای غیر واضحی می شنید :
-خودشه?!

-آره همینه،حالا سریعا برگردین به مخفیگاه!!

بعد از این حرف ها چشمانش کاملا بسته شد و دیگر هیچ صدایی نشنید.

...


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۲۳:۰۶:۰۹
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۲۳:۰۷:۱۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۲۳:۲۰:۲۴
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲ ۵:۵۹:۱۴
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲ ۶:۱۱:۱۱
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲ ۶:۲۰:۱۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲ ۱۳:۲۳:۱۰

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۹
#5
لرد اگه میشه این پستو نقد کنید.
خیلی وقت بود رول ننوشته بودم.
تازه با موبایلم نوشتم و زیادم حال نداشتم .کلا گند زدم.ا ارفاق نقد کنید


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۱۸:۰۴:۳۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۱۸:۰۸:۲۷

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۹
#6
یک روز بسیار زیبای زمستانی بود.خورشید در حال غروب کردن بود و کم کم از پشت کوه ها محو میشد.آلبوس،اعضا محفل را دور میز جلسات جمع کرد تا موضوع مهمی را مطرح کند.تمامی اعضا از این کار ناگهانی آلبوس متعجب شده بودند.
او سرفه ای به نشانه ی ساکت شدن اعضا کرد و گفت:

-موضوع مهمی برای محفل و امنیت شهر پیش اومده که باید مطرح کنم!

سیریوس دستی به نشانه ی تایید حرف آلبوس زد و گفت:

-خوبه!همه داریم گوش میدیم! لطفا ادامه بده.

آلبوس با صدای پیر و لرزانش ادامه داد و گفت:

-طبق اطلاعاتی که بدست آمده امشب قراره مرگخواران با یک حمله ی برنامه ریزی شده به شهربازی حمله کنند و من سه تا داوطلب نیاز دارم که به اونجا برن و امنیت شهربازی رو زیر نظر داشته باشن.

کمی بعد از اتمام حرف آلبوس،جیمز شروع به حرف زدن کرد و گفت:

-و اگه این اطلاعات درست نباشن؟!

آلبوس دستی بر ریش هایش کشید و گفت:

-پسرم! ما نمیتونیم ریسک کنیم و کسی رو به اونجا نفرستیم در ضمن اگه حمله ای در کار نباشه داوطلبان برمیگردن و اتفاقی نیموفته.خوب حالا کیا داوطلب هستن؟!

در همان لحظه سریعا دستان ریموس و فرانک بالا رفت و اندکی بعد دست سیریوس نیز بالا رفت.

آلبوس خوشحال شد و گفت:

-خیلی عالیه فرزندانم! حالا زودتر حرکت کنید.

شهربازی

فرانک نگاهی به دور و ورش کرد و گفت:

-پس خبری از این مرگخوارا نشد؟!

ریموس خنده ای تمسخر آمیز کرد و گفت:

-بابا هممون سرکاریم! مرگخواری در کار نیست.

سیریوس تنه ای به ریموس زد و گفت:

-مثله اینکه آقایان مرگخوار پیداشون شد.

ریموس نفس عمیقی کشید و گفت:

-آروم باشید!! اول باید بفهمیم نقششون چیه! سیریوس تو برو جاسوسی کن ببین میخوان چیکار کنن.

سیریوس سرش را به نشانه ی تایید حرف ریموس تکان داد و رفت.

20 دقیقه بعد :

-خب سیریوس بگو ببینم! چیزی هم دستگیرت شد؟

-آره ! مثه اینکه قراره چرخ و فلک رو منفجر کنن

-کسی که متوجه نشد داری جاسوسی میکنی؟

-فکر کنم الان همشو میدونن رفته بودم جاسوسی بکنم

فرانک میان حرف ریموس و سیریوس پرید و گفت :

-من یه نقشه ای دارم! بعد اینکه مرگخوارا بمب رو کار گذاشتن ما برین اونجا و بمب بندازیم تو دریا !!

بعد از حرف فرانک ، سیریوس و ریموس با پیشنهاد فرانک موافقت کردن و منتظر کار گذاشتن بمب شدن.

مرگخواران بمب را در یکی از کابین های چرخ و فلک کار گذاشتن و از آنجا فرار کردند.

ریموس دست خود را به نشانه ی حرکت به سمت خرچ و فلک تکان داد و به زیر خرچ و فلک رفتند.

سیریوس :
-فک کنم تو یکی از این 220 کابین باشه

ریموس:
-زحمت کشیدی ولی اون کابینی که بمب رو توش کار گذاشتن آبی بود.

سیریوس:
-خب اینجا حدودا 50 تا کابین آبی موجود می باشد.

15 دقیقه بعد :

فرانک:
-ایناهاش!! بمب رو پیداش کردم !! 53 ثانیه دیگه منفجر میشه

در همان لحظه ریموس سریعا بمب را برداشت و سوار ماشین شد و ماشین را داخل رودخانه پرتاب کرد!!
صدای انفجار تمام شهربازی را برداشت اما آسیبی به کسی نرسید.

سیریوس فریاد زد :

- نه!! ریـــــــــــــــــموس!!

پس از چند دقیقه سیریوس و فرانک نا امید بازگشتند.

محفل

سیریوس وارد مقر محفل شد و سرش را پایین انداخت و گفت :

-شهربازی نجات داده شد اما ...

آلبوس با نگرانی از سیریوس پرسید :

-اما چی فرزندم؟!

سیریوس اشک های بر گونه اش را پاک کرد و گفت :

-ریموس خودشو با بمب به دریا انداخت تا مردم زنده بمونن.

بعد از این حرف سیریوس،آلبوس بسیار ناراحت شد و گوشه ای آرام نشست.

30 دقیقه بعد :

ناگهان مردی از در وارد شد و آرام در دل خود گفت:چقدر سرده!!

تمامی اعضای محفل متعجب مانده بودند از اینکه آن مرد ریموس بود و سالم بازگشته بود.
ابتدا ریموس به کنار شومینه رفت و ساکت نشست.
سیریوس با تعجب از ریموس پرسید:

-مگه تو خودتو با بمب پرت نکردی تو دریا، پس چرا الان زنده ای؟!

ریموس :
-توی آخرین لحظه از ماشین خودمو پرت کردم بیرون ولی از شدت انفجار بیهوش شدم.

سپس آلبوس او را بوسید و یک مدال افتخار به سینه ی او زد و همه به طبقه بالا رفتند که استراخت کنند.

خانه ریدل

لرد از این اشتباه بزرگ مرگخواران بسیار عصبانی شده بود.
لرد بروی صندلی نشست و گفت:

-ای احمقا!! یک کارم نتونستین درست انجام بدین

روفوس پوز خندی زد و گفت:

- ولی فک کنم تو زندگیمون یه کارو درست انجام داده باشیم

لرد: آوداکداورا!!

مرگخواران به خاطر این شکست بزرگشان حسابی تنبیه شدند.

__پایان__


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۳۰ ۲۱:۵۱:۵۴
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۳۰ ۲۱:۵۷:۴۸
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۳۰ ۲۲:۰۱:۰۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۳۰ ۲۲:۵۲:۵۷
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۰:۴۷:۰۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۱۸:۱۴:۰۱

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۹
#7
مینروا عزیز مصاحبه رو انجام بده تورو خدا،من یه سری سوال ها از سالازار داشتم و به دلیل اینکه هنوز مینروا سوالات رو نذاشته من سوالامو میکنم :

1-جرا شناستو تغییر دادی?گودریک گریفیندور مگه بد بود?!

2-بابا شاه کجا!!سالازار اسلیترین کجا!!واسه جی این لقبو به خودت
دادی?

3-سفیدی بهتره یا سیاهی?

4-واسه گریفیندور دلتنگی نمیکنی?

5-کدوم ورزش رو دوست داری?

6-اگه بخوای یه شناسه دیگه باز کنی اون جیه?

باتشکر


مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: ارتباط با سران الف دال
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۹
#8
سلام و درود بر همگی الف دالیون عزیز!!

من مایلم رییس الف دال بشم ولی به عنوان یه خدمت به ارتش.همونجور که استرجس گفت الف دال راهی به سوی محفل است و اعضای الف دال باید خوب تعلیم ببینن.
ه
در ضمن من یه مدتی عضو محفل هم بودم و توی ارتش سوابق درخشنانی دارم عضو گروه کاراگاهان هم بودم.
استرجس جان تقریبا سوابقمو گفتم که کارت راهت بشه
پس منم میخوام کاندیدا باشم
باتشکر!!


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۹ ۱۴:۴۰:۳۱
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۹ ۱۴:۵۵:۱۶
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۹ ۱۸:۰۶:۳۱

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: ارتباط با سران الف دال
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۸۹
#9
جینی جان حالا که میخوای بری پس مارو هم ببخش .بالاخره خوبی و بدی دیدی ببخش مارو.
در ضمن برای درخواست استعفا از اینجا به ایوان،مدیر ایفای نقش بگو.
فرانک جان مرسی از اینکه با ایوان خبر دادی.امیدوارم یه فکر اساسی برای الف دال کنه!
باتشکر


مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۹
#10
من درخواست دوئل با فرانگ لانگ باتم رو دارم .
دوست دارم یه دوئلی با هم بزنیم.
فرانگ جان آیا حاضری با من دوئل کنی?
البته دلیل نمیشه که ما الف دالی هستیم دوئل نکنیم


مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.