هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین و بدترین سکانس های فیلم های هری پاتر از نظر شما
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
#1
انصافا بازیگرای جوون فیلم همه از دم افتضاح بودن. مثلا دنیل که نقش اصلی بود تنها جایی که اندکی خوب بازی کرد اون تیکه ی مربوط به مرگ آراگوگ بود که در تکمیل توضیحات بقیه ادای نیش عنکبوت در اورد:دی بقیه جاها شرو ور محض بود بازیش عین بقیه. همه ادا. اگه فیلم ها ذره ای قابل قبول به نظر می رسن بخاطر اینه که اکثر بازیگرای بالغ فیلم جز بهترین بازیگرای انگلیسی بودن!

سکانس بی سروته کم نداشتن فیلم ها. درسته فیلم های آخر جلوه های ویژه بهتر بود... ب کارکتر ها و اداهاشون عادت کرده بودیم و روند داستان تند شده بود و دارک تر بود فضا و فلان... ولی به نظر شخص من فیلم یک و دو از انسجام داستانی بهتری برخوردار بودن تا فیلم های بعدی. اواخر که دیگه رسما سر هم بندی بود همه چی.

بهترین سکانسی که الان به ذهنم میاد: صحنه ی مرگ بلاتریکس توسط مولی ویزلی؛ معقول و در عین حال غیر عادی:دی

گندترین سکانس مربوط به رون و هرمیون تو تالار اسرار فیلم هفت بود: | یعنی گند خالص! کم مونده بود یکی از وسط کادر به اون ور راه بره و فین کنه.


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
#2
ابتدا نوشت: شناسه و ایفای نقش دارم منتها متمایلم به تغییر دادنش در نتیجه مجددا دارم روی این تاپیک می نویسم. اگه مقدوره دسترسیم از گروه اسلیترین گرفته بشه و بتونم اسم دیگه ای انتخاب کنم. دور قبل به انتخاب شخصی اسلیترین رفته بودم و امیدوارم کلاه گروه بندیتون باز نندازتم تو اسلیترین:دی چون صرفا برای تنوع دارم این کارو میکنم. پیشاپیش ممنون.

پی نوشتِ ابتدا نوشت: دلیل اینکه پیام خصوصی نزدم این بود که نمی دونستم دقیقا کی رو باید برای این جریان مورد خطاب قرار بدم.

پی نوشتی که خودم امیدوارم آخریش باشه: تصویری که انتخاب کردید واقعا وحشتناکه. مغزم اصن کار نمی کنه که چی بنویسم.

***


صدای همهمه ای گنگ در فضای تاریک به گوش می رسید که با روشن شدن فضایی خاص در انتهای سالن، کم کم به سکوت تبدیل شد. روشنایی آنچنان ملایم بود که گویی تنها از مهتاب آنسوی پنجره های عظیم اطرافش نشات می گرفت. در مرکز روشنایی پسری با یونیفورم نامرتب و غبارآلود مدرسه، آنچنان سر افکنده ایستاده بود که گویی هیچ شادیی در جهان وجود نداشت. کسی نمی دانست که آیا موهای آشفته اش به علت خاکی بودن اینچنین بی روح و بور به نظر می رسد یا رنگ طبیعی آن است. با یکی از دست هایش آرنج دست دیگرش را گرفته بود و به زمین نگاه می کرد. دامنه ی روشنایی بیشتر شد. در کنار او بنایی شش گوش که گویی روشویی مرمری و عظیم بود به چشم می خورد.

پسرک سرش را بلند کرد. صورتش از اشک خیس بود. لب هایش به آرامی حرکت می کرد اما با وجود سکوت رخوت انگیز سالن کلمه ای به گوش نمی رسید. ناگهان با شدت سرش را پایین انداخت گویی خود از چیزی که زمزمه می کرد به وحشت افتاده بود. دامنه ی روشنایی هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه پیکره ی نقره و شفاف روح مانندی در پشت سر پسرک نمایان گشت. با روشن تر شدن فضا دخترک رنگ پریده و وحشت زده ای که چند سانتی متر بالا تر از سطح زمین معلق بود مشخص تر شد. موهایی دم موشی داشت و مانند پسرک یونیفورم مدرسه به تن کرده بود. او از پشت سر به پسرک خیره شده و هر لحظه بیش از پیش درماندگی بر صورت قلبی شکلش سایه می افکند. مستاصل به نظر می رسید چرا که درست هایش را به هم فشار می داد و صورتش را جمع کرده بود.

- رومئو؟

پسرک با شنیدن این صدا از جا پرید و وحشت زده به پشت سرش نگاه کرد.

- تو... تو... اینجا... من... نه ... نه... حتما خواب می بینم. از اینجا برو جولیت! من... دیگر مرد رویاهای تو نیستم!
دخترک جیغ خفه ای کشید و با دست دهانش را پوشاند. رومئو اما تلوتلو خوران به عقب رفت و از پشت به روشویی برخورد کرد. گویی زانوهایش دیگر توانایی تحمل جسم نحیفش را نداشت چرا که به سرعت چرخید و با دو دست کناره های روشویی را گرفت. با اینکه پشتش به جولیت بود اما شانه های لرزانش نشان از هق هقی عاجزانه داشت. دخترک دست هایش را پایین آورد. قطرات اشک از پشت شیشه های گرد عینک سرخورد و روی گونه هایش که قطعا زمانی گلگون بودند لغزید.
هر لحظه لرزش شانه های پسرک بیشتر میشد. جولیت به آرامی به سویش حرکت کرد.

- رومئو... گریه نکن. من تورا می بخشم... من...

پسرک با خشونت به سمت او رو کرد و با صدایی لرزان فریاد کشید:

- می بخشی؟ تو نباید مرا ببخشی. من... قربانی... تو...
و گریه امانش نداد. با دست صورتش را پوشانده بود و صدای هق هق عاجزانه اش پنجره های سالن را به ارتعاش در آورد.
جولیت که با وجود واکنش تند رومئو مجددا عقب رفته بود، هق هق کنان به او نزدیک شد و سعی داشت با لحنی ملایم او را آرام کند.

- آری من تورا می بخشم رومئو. تو عشق جاویدان من هستی. من تورا درک می کنم.

و در حال بیان این کلمات آنقدر به پسرک نزدیک شد که حال دست های سرد و بی وزنش را روی شانه های او گذاشته بود.
رومئو سرش را با ناباوری بالا گرفت. جولیت با گونه های خیس به او لبخند می زد.

- اما... اما چطور؟ من... تو باید می دانستی که من روی کارت های قورباغه ای ام حساس هستم... تو... نباید از آنها برای باز کردن قفل در استفاده می کردی! گوشه ی تصویر مرلین تا خورده بود... من... من ... من فقط کنترلم را از دست دادم... من نمی دانستم که اگر سر تورا در حوض نگه دارم این اتفاق رخ می دهد... من... نمی خواستم...

و مجددا شدت گریه توان صحبت را از او گرفت. جولیت اندکی بیشتر از زمین فاصله گرفت و سرپسرک را در آغوش کشید و با مهربانی گفت:

- می دانم عشق من. می دانم. من اشتباه کردم و در ازای آن برایت آنقدر شکلات قورباغه ای می خرم تا باز یک کارت مرلین سالم پیدا کنیم.

پسرک دست از هق هق کشید و با چشم های اشک آلود به صورت جولیت که اکنون بالاتر از او قرار گرفته بود نگاه کرد.

- اما... اما چطور؟ ما که دیگر پولی نداریم.

جولیت لبخند زد و با ملایمت به مرتب کردن موهای او پرداخت.
- چرا داریم. من می دانم که پدرم پول هایش را در رخت خواب خویش پنهان می کند. به همین دلیل آن کارت مرلین را برای باز کردن قفل در اتاق او نیاز داشتم. حالا که روح هستم می روم و تمام آن پول ها را بر می دارم و با هم به جزایر قناری می گریزیم و از طریق اینترنت، شکلات قورباغه ای سفارش می دهیم.

رومئو با ناباوری در چشم های دخترک نگاه می کرد. آنگاه که مطمئن شد این سخنان حقیقت دارد گویی گل از گل او شکفت. آن دو یکدیگر را بغل کردند.

سالن مجددا در تاریکی فرو رفت. جمعیت با دست و سوت شروع به تشویق کردند تا آنکه سرسرا کاملا روشن شد. عده ای صورت هایشان از اشک خیس شده بود اما اکنون مانند سایرین می خندیدند. دو بازیگر هم در انتهای سالن با لبخند مشغول تعظیم به حاضران سرسرا بودند. حتی در میز اساتید هم لبخند بر لب های همه نشسته بود و بازیگران جوان انتهای سالن را تشویق می کردند.

هری سوت بلندی زد تا توجه دراکو به را به خود جلب کند و سپس مجددا همراه با سایرین به تشویق آنها پرداخت. دراکو خنده ی پهنی کرد و سرش را به نشان تعظیم رو به او فرود آورد. هری با خود می اندیشید که شاید بهترین جشن پایان ترم مدرسه نبوده باشد اما این نقش آفرینی باشکوه برای او بهترترین اتفاق ماه های اخیر بود چرا که می دانست نمایش تا چه اندازه برای دراکو مهم بوده است. و چه چیز در این دنیا برای او دوست داشتنی تر از لبخند و شادمانی دراکو بود؟


برای شما که قبلا یکبار وارد ایفای نقش شدین نیاز به شرکت در کارگاه نیست.بلیت بزنین با همین شناسه تا شناسه تون بسته شه.بعد با اکانت جدید میتونید شخصیت جدیدتون رو تو تاپیک معرفی شخصیت معرفی کنید.همونجا گروهتون هم عوض میشه.فقط لینک شناسه قبلی رو هم قرار بدین.

موفق باشین.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۰ ۱۴:۴۱:۰۱

تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
#3
نام : آدریان پیوسی

نظر شما راجع به گشت های آرشاد: ترجیح میدم نظرم رو جایی تایپ نکنم.

به نظر شما وظیفه ی اصلی این سازمان چیست؟ سوال غلطه. شما باید بیاین بگین این سازمان دقیقا برای چی تاسیس شده و وظیفه اش چیه نه اینکه از کسی که داره میاد توش عضو میشه بپرسین. اعلامیه ی درخواست کار که ندادیم!!
منتها به نظرم چنین انجمنی تو چنین سایتی نمیتونه واقعا وجهه ی اجتماعی خاصی داشته باشه و صرفا باید یه جور گروه گردهمایی بانوان باشه. بد نیست اگه اتحاد هم بین اعضا باشه و فارق از گروه بندی ها و جبهه ی کاری، از همدیگه توی رول ها یا جاهای دیگه در برابر خیلی مسائل دفاع کنیم.


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
#4
1. ذل(ز؟) زدن به کاکتوس جادویی چجوری می تونه چشم شوما رو از کاسه در بیاره؟ کامل و جامعه توضیح بدین و اگه تو مود آمبریجی هستین؛ مقاله بنویسین! (15 امتیاز)
ما تو مود آمبریجی نیستیم استاد. ما برای نشستن سر کلاس آمبریج پدر جدمون اومد جلو چشمامون استاد. ما به " کم گوی و گوزیده گوی" معتقدیم استاد.
زل زدن به کاکتوس جادویی فرایندی بسیار حساس است. کاکتوس جادویی موجودی بسیار حساس است. اگه کمتر از روزی پنج دقیقه بهش زل بزنی افسرده میشه و احساس میکنه زشته. اگه بیشتر از روزی ده دقیقه بهش زل بزنی عصبانی میشه و حس میکنه شما هیز هستید و خارهاش رو مستقیم به طرف چشم های ورقلمبیدتون پرتاب میکنه تا دیگه نتونید هیز بازی در بیارید. در طی این فرایند پرتاب خار، چشماتون از کاسه در میان چون خارها سمی هستن و باعث ترکیدن چشماتون میشن.

2. موجودات کاکتوس جادویی خوار جادویی هیچ چیزی بجز کاکتوس نمی خورن. داخل کاکتوس چی هست که می تونه کاملا رژیم غذایی این موجودات رو تامین کن ـه؟ در مورد هر کدوم کامل توضیح بدین. (15 امتیاز)
داخل کاکتوس آب هست. املاح معدنیی که توسط ریشه از زمین جذب میکنه هست. اشیا زینتی بانوانی که بهش نزدیک شدن و حواسشون نبوده کاکتوس ازشون زده هست به این صورت که این موجودات کاکتوس خوار گاهی وسط کاکتوس خوردن، یه چیز سفتی میره زیر دندوناشونو میارن بیرون میبینن یه دستبند عیار 24 رو داشتن می جویدن. این جوایز ارزنده باعث میشه این جانوران مایحتاج زندگیشون به این شکل تامین بشه و همچنین از خارهای جادویی کاکتوس میتونن تفنگ خار پرتاب کن بسازن که وسیله ی دفاعی بسیار قدرتمندیه و نوستراداموس، پیشگویی گرانقدر فرانسوی پیشبینی کرده که در روز 21 دسامبر 2020 جنگ جهانی سوم با کمک این تفنگ ها به سود جادوگران به پایان میرسه.

3. عایا گرین گرس بودن پروفسور دافنه باعث می شه که اون بهتر تدریس کنه؟ توضیح کامل بدین. (10 امتیاز)
بهله بهله. برخلاف تصور اکثر مشنگ ها گیاهان بسیار باهوش هستند. گرین گرس بودن استاد باعث میشد که گیاهان حاضر در دخمه به او احترام گذاشته و در جریان تدریس چشم دانش آموزان را در نیاورند. همچنین گرین گرس بودن پرفسور باعث میشود که او نیاز به باز کردن پنجره های گلخانه نداشته باشد و خود بتواند اکسیژن مورد نیاز برای تنفس دانش آموزان را تامین کند. اکسیژن بیشتر کودکانی باهوش تر. باب اسفنجی... شلوار معکبی.


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
#5
1. در صورتی که اجازه ی پیش بینی کردن تنها یک چیزی را داشته باشید، در چه رابطه ای خواهد بود. (پیشبینی کردن اهداف والایی داره، بچه بازی که نیست)(5 امتیاز)
هوووم...
دوس دارم بتونم افکار و عکس العمل های ملت رو پیشبینی کنم. نگم چرا؟!

2. در آخر کلاس چه اتفاقی برای اما، دخترک دانش آموز افتاد؟ لحظه به لحظه بعد از نا پدید شدنش را توصیف کنید.(5 امتیاز)
اما که از قدرت بینایی بسیار کم و وزن بسیار زیاد رنج می برد در هنگام ورود به کلاس دقت نکرد که دقیقا رو نیمکتی نشسته که هر سال زمین زیرش نشست می کنه و دانش آموز مفلوک به همون روش سقوط دامبلی از کلاس محو میشه. البته هر سال تو ماه شهریور این اتفاق میوفته و سقوط اما در مرداد زیاد فرآیند منطقیی نیست... استاد؟ به نظر شما... کسی... در جلو انداختن این فرایند... نقشی... داشته؟!


3. با مراجعه به کتاب های پیشگویی، و انتخاب یک روش مناسب، رخدادی را در هفته ی آینده پیش بینی کنید.(10 امتیاز)

با توجه به درجه حرارت هوا و عدم وجود ابر، گزینه های فال قهوه و ابر رو کلا گذاشتم کنار. یکی از بهترین راه های پیشگویی کشیدن ماریجوآناست استاد. شما رو تا ارتفاعی از زمین بالا میبره و با سرعتی خاص حرکتتون میده و شما تبدیل به انرژی میشید و خیلی از وقایع رو میبینید. با استفاده از این روش پیشبینی کردم که تا انتهای هفته ی دیگه نوزاد سلطنتی طی فرایندی عجیب و پیچیده شروع به رشد میکنه. همچنین خرسی در کانادا یک گوزن شکار میکنه. همچنین غذای زنی در نیم کره ی جنوبی می سوزه و خانواده گشنه می خوابن شب. همچنین من سی نمره ی کامل رو از این مشخ شب می گیرم.

4. نبرد بین جبهه ی سیاه و سفید به چه نتیجه ای میرسه؟ (5 امتیاز)
جبهه ی سفید به چنان فلاکتی کشیده میشن که خودشون اقدام به سیاه شدن میکنن و لرد سیاه وبا تدبیر بر جهان حکم رانی میکنه.

5. یکی از راه های پیشگویی را که من نام نبردم رو نام ببرید و سپس روش انجامش را شرح دهید؟ (اینجا باید از خلاقیت خودتون استفاده کنید. مثال: پیشگویی به وسیله ی اشکال ابرها! مثلا اگه عکس چاقو باشه، به این معنی هست که یکی از دوستان به زودی ازتون دور میشه... و چندین اشکالش رو توصیف کنین.)(5 امتیاز)
خب من همین فال ماریجوآنا رو توضیح میدم. ماریجوآنا علف است. میتونید به طرق مختلف آتیشش بزنید و دودش رو استعمال کنید. بعد همونطور که گفتم ابتدا از جو زمین خارج شده و سپس با سرعت نور شروع به گردش میکنید. در این اثنا اتفاقات آینده به صورت نور جلوی چشمتون ظاهر میشن. همچنین بوهای مختلفی به مشامتون میرسه. مثلا زمانی که بوی کله پاچه حس میکنید باید بدونین ک به زودی در زمین جنگ های زیادی صورت میگیره و عده ی زیادی کچل میشن. وقتی بوی آدامس خرسی حس میکنید باید بدونید که به زودی دورو بر محل زندگیتون شهرداری یه شهربازی با آخرین متود های روز جهان تاسیس میکنه و غیره. این مدل پیشگویی بسیار ظریف و حساسه و شما باید به ندای درونیتون برای درک کردن علائم توجه ویژه داشته باشید.

چیزی را پیشگویی کردین؟ چگونه؟ آیا این اتفاق افتاد؟ کی؟ با کی؟ ...امممم...شرح دهید.
بهله استاد. ما تبحر زیادی در گرفتن فال تشتک داریم. روشش این مدلیه که شما یه تشت ترجیحا قرمز رو تا نیمه آب میکنید و وسط میز غذا خوری میذارید. از تمامی کسانی که دوس دارن آینده ی خودشون رو ببینن تقاضا میکنید که دور تا دور میز جمع بشن. شما دستتون رو بالای تشت میگیرین. تمرکز میگیرین و در دل شروع به خوندن شعر های دبستانتون میکنید و کم کم دستتون رو به آب تشت نزدیک میکنین و از حضار میخواین که همراه دست شما به تشت نزدیک بشن و در لحظه ای که تشخیص دادید همه به اندازه ی کافی به تشت نزدیک شدن با تمام زور دستتون رو وسط آب تشت بزنید تا آبها به سرو صورت کسایی که دور تا دور بودن بپاشه. در این فرایند سرنوشت های فروخورده شده ی ملت باز شعله ور میشه. البته شما باید به سرعت از صحنه متواری بشید.


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
#6
الستر در حال بالا زدن آستین هایش بود که ناگهان در با لگدی محکم باز شد. دخمه تاریک بود و نور شدید پشت سر مهاجم باعث میشد آنها نتوانند چهره اش را تشخیص دهند. همگی چوب های خود را بالا نگه داشته بودند که ناگهان صدایی آرام و زنانه در دخمه ی شکنجه طنین انداخت.

- گفته بودن اینجا میشه اساتید رو شکنجه کرد.

رون چشمانش را ریزتر کرد بلکه بتواند هویت مهاجم را تشخیص دهد.

- کسی هم منکر این قضیه نشده. کی هستی تو؟

و این بار صدای پاشنه ی کفش های زنی که با خود گونی بزرگی را روی زمین میکشید در دخمه منعکس شد. حتی پس از قرار گرفتن چهره اش در نور مناسب هم کسی نتوانست وی را شناسایی کند.
- خوبه. با توجه به اون جسد تیکه پاره حدس میزنم کارتون اینجا تموم شده باشه پس بهتره زودتر از اتاق برید بیرون. صف پشت در واقعا طویله.

الستر دست های تفی اش را روی موهایش مالید و با صدایی ملایم و چهره ای "من خفنم. خوشت میاد؟" شروع به صحبت کرد.
- خب خب. سرکار الیه کی باشن؟
- این یکی از اون میلیون ها مسئله ایه که هیچ ربطی به یه محفلی گندزاده ی یه چشمی مث تو نداره. بوق شید بیرون تا با لذت تمام تیکه پاره نکردم همتون رو.
- اما...

و رون قبل از اینکه بتواند جمله اش را تمام کند با یک اشاره ی چوب آدریان، شُرتش روی سرش کشیده شد و به زمین افتاد. اکنون تنها صداهایی نامفهوم از وی به گوش می رسید.

الستر مشغول دودوتا چهارتا کردن موقعیت بود منتها مهاجم را نمی شناخت و نمیدانست دقیقا با چه مدل جانوری سرکار دارد. آدریان اما پس از در آورن کت چرمی اش مشغول باز کردن در گونی شد. الستر با دیدن خالکوبیی که مهاجم تازه وارد را یک مرگخوار معرفی میکرد و پیکر نیمه جان گودریک گریفیندور که از درون گونی نمایان شد، اوضاع را وخیم تر از چیزی که تصور میکرد دریافت. با ایما و اشاره حاضران دخمه را به خروج از آنجا ترغیب کرد. خودش هم باقی مانده های فلور و رونی که در حال تقلایی بی فایده برای در آوردن شُرت از سرش بود را برداشت و خارج شد.

آدریان گودریک را کشان کشان تا صندلی فلزی مرکز دخمه برد و همانجا محکم کرد. خودش هم صندلی دیگری را تا مرکز اتاق، درست رو به گودریک کشید و روی آن نشست.

ناگهان از گوشه ی اتاق صدای خش خشی به گوش رسید. آدریان چوبش را بالا گرفت.
- کی هستی؟
منبع خش خش جلو تر آمد و با لحنی دستپاچه شروع به صحبت کرد.
- من کورممد پاترم.
- چی هستی؟
- عنصر اضافه ی ایفای نقش.
- آها... آواداکداورا!

اما در مرکز دخمه به نظر نمی آمد که گودریک تمایلی به بیدار شدن داشته باشد. آدریان به بی حوصلگی مشهور بود.
- آگوآمنتی.

و آب از چوب آدریان به صورت گودریک پاشیده و منجر به به هوش آمدن وی شد.
- من کی ام؟ تو کیی؟ اینجا کجاست؟ مامان... ماااااااماااان!؟ من مامانمو میخوام ماماننننننن!؟
- زهراژدها مرتیکه ی گنده بک. خجالت نمیکشی مامانتو صدا میکنی؟
- ولم کن... ولم کن... چی میخوای از جونم؟
- من آدریان پیوسی ام. یکی از شاگردات سر کلاس کوییدیچ. واین...

کاغذ پوستیی را جلوی صورت گودریک وحشت زده گرفت و شروع به تکان دادن کرد.
- ... همون تکالیفیه که سر جلسه ی دوم گفتی بنویسیم. امروز صبح ربع ساعت تمام داشتم می نوشتمشون و میدونی به چه نتیجه ای رسیدم؟
- ب ب به چه ن ن نت تت ی جه ای رسیدی؟!
- که این مدلی ده هم نمیگیرم چه برسه به سی. پس چی کار کردم؟
- ماااااااااااا مااااااااااااااااان مااااااااااااااماااااااااااان بیا این میخواد منو بکشه!
- زهرکرگدن. تورو بکشم که به من نمره نمیدن مرتیکه بوقی. میدونی چند سال منتظر بودم تا لرد سیاه اجازه بده تو فعالیت های هاگ شرکت کنم؟ حالا فک کردی میذارم تو بوق نما باعث اخراجم بشی؟!

صدای فریادهای بی هدف گودریک دیوارهای دخمه را به لرزه انداخته بود و بی آنکه بداند در حال سر بردن حوصله ی آدریان است.
- خیل خب. حقیقتا قرار نبود به اینجا ختم بشه منتها...

و با یک بشکن آدریان، میزی فلزی حاوی وسایلی نامعلوم که مشابه ابزار چوب بُری بودند ضاهر شد.
- تو بابت تمامی چرت و پرت هایی که من به عنوان تکلیف شب بهت تحویل میدم بهم نمره ی کامل رو میدی وگرنه کاری میکنم که هیچ وقت نتونی به هیچکدوم از دانش آموزان کلاس هات نمره ی دیگه ای بدی.
- ماااااااااااااااامااااااااااان ماااااااااااااماااااااااااااااااان...

آدریان بلند شد و به ابزار آلات میز نگاهی انداخت. بعد از مدتی با یک تیغ ریش تراشی قدیمی_از همونایی که باعث مشهور شدن فیلم سوویینی تاد شد_ به سمت گودریک برگشت. پشت صندلی او رفت و شروع به تراشیدن موهای سر وی بدون هیچ ابزار دیگری کرد.
- سی نمره ی کامل پرفسور... سی نمره ی کامل.
- مااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااان. نه نکن. من چونصد گالیون خرج این موها کردم نکن.. نه... ماماااااااااااااااان...

و وقتی تمامی موهای او را به قدری تراشید که میتوانست چهره ی بی نقص خود را کف کله ی او ببیند، مجددا صندلی را دور زد و رو به روی گودریک قرار گرفت.
- سی نمره ی کامل رو با تایید اینکه من از کودکی فلج بودم و توانایی پرواز ندارم پس نمره ی کار عملی هم بهم تعلق میگیره، میدی؟
- نههههههههههههههههه... من تبعیض نمیذارم بین شاگردام. مگه اینکه از رو جسدم رد بشی.

لبخندی هانیبال وار صورت آدریان را پوشاند و تیغ را تا جلوی چشمان گودریک بالا آورد. با یک حرکت سریع و حرفه ای بینی او را بیخ تا بیخ برید. در میان عربده های بی امانی که در دخمه میپیچید با آرامش تمام به طرف میز برگشت. ساطوری را برداشت و جلوی گودریک گرفت.
- نگا کن... باید خیلی به خودت افتخار کنی. حالا کاملا رو مُد شدی... مُد لرد سیاه.

گودریک با مشاهده ی چهره ی وحشتناک و خون آلود خود در تیغه ی براق ساطور پس از مدتی سکوت به حرف آمد.
- دیوونه ی روانی. من گودریک گریفیندور هستم. میدم همینجا سرت رو بیخ تا بیخ ببرن و از سردر کوچه ی دیاگون آویزون کنن. میدم...

آدریان درجا ساطور را تا نیمه در رون پای گودریک فرو برد و به او اجازه ی ادامه دادن صحبت هایش را نداد. گودریک اما به نظر می آمد که فهمیده است اگر آدریان در آن دخمه تیکه تیکه اش کند هم هیچکس بویی نخواهد برد پس فریاد زد.
- باشه باشه سی نمره ی کامل باشه با نمره ی کار عملی باشه!

و آدریان در چشم به هم زدنی میز را غیب و از خون ریزی کلیه ی زخم های گودریک جلوگیری کرد اما درست زمانی که کتش را پوشیده بود و آماده ی ترک دخمه شده بود...


خب من چیزی ندارم بگم:دی از این تابلو تر نمیتونستم همتون رو از رول بندازم بیرون تا هر چرت و پرتی که میخوام رو بنویسم:دی


ویرایش شده توسط آدریان پیوسی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳ ۱۷:۱۲:۱۶
ویرایش شده توسط آدریان پیوسی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳ ۱۷:۳۳:۳۱

تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
#7
1. تاریخ و نحوه ی گسترش کوییدیچ را در قاره ی اسیا بنویسید! (10 نمره)
یک روز یک جادوگر آسیایی که بسی زرد پوست و بسی مو صاف و بسی چشم بادومی بود در آلاچیق خانه اش یوگا کار میکرد که ناگهان نزدیک شدن نقطه ای سیاه از دور را دید. بسیار گرخید و بسیار وحشت کرد و با چوبدستی اش آماده ی مواجهه با مهاجم شد.

غریبه که متوجه گارد دفاعی جادوگر آسیایی شده بود برای جلوگیری از هرگونه خشونت به سرعت شُرت خود را در آورد و سر چوبدستی اش وصل کرد و آن را به نشان پرچم صلح بالا برد. جادوگر آسیایی اما به سایه ی خود هم اعتماد نداشت پس صرفا وانمود کرد که گارد دفاعی اش را پایین آورده و آماده ی استقبال است.

غریبه در حیاط فرود آمد و همانجا جارویش را پارک کرد. چمدانی سنگین را وسط حیاط کشید و با صدایی جیرجیرک وار شروع به نطق کرد.
- سلامیو. اسم من پینجیو است و از سرزمین هایی دووووووووووووور می آیم. برای شما وسایل قابل توجهی اوردیو.

جادوگر آسیایی که عاشق آتوآشغال بود تدابیر امنیتی را فراموش کرده و پیش غریبه رفت. غریبه چمدانش را باز کرد.
- همونطور که میبینیدیو اینجا سه توپ وجود داریدیو در جهت بازی کوییدیچ.
- در جهت چی چی؟
- بازی کوییدیچ.
- چی هست؟

و ناگهان چشمان فروشنده ی دورگرد و تماع غیر آسیایی برقی زد و دستش را روی شانه ی جادوگر آسیایی گذاشت.
- پس شما اینجا کوییدیچ ندارید. بیایید من بهتون نشون میدم قوانین این بازی مفرح رو. حتی میتونم برای تمام سرزمینتون ابزار این بازی مفرح و اصیل رو تهیه کنم.
...

و اینگونه بود که کوییدیچ به آسیا رسید.

2. سه تا روش ها تاکتیک های امروزی کوییدیچ را بنویسید و توضیح دهید! (10 نمره)
ده نمره؟! آقا اجازه؟! ما از بدو تولد فلج بودیم و همونطور که میبینید از گردن به پایینمون حرکت نمیکنه. آقا ما هیچ وقت کوییدیچ بازی نکردیم و نمی دونیم تاکتیک چیه منتها میتونیم چیزایی که از دور دیدیم رو براتون بگیم.

یه حرکت خفنی هست که ملت رو چوب جاروشون وایمیستن تا هر دو دستشون آزاد باشه واسه گرفتن گوی پرنده. میشه با دهن هم گوی پرنده رو گرفت حتی.
یه حرکت دیگه ای هست که طرف از چوبش آویزون میشه پایین که توپ یا محاجم ها بهش نخورن.
میشه با جارو ملق زد و حرکات آکروباتیک انجام داد.
واسه ترمز گرفتن در سرعت زیاد مانند حرکت پروانه در اسکیت سر جارو رو به سرعت می چرخونی. اونقدر میچرخونی تا دقیقا در جهت مخالف قرار بگیری و این تغییر جهت ناگهانی سرعت رو به صفر میرسونه.

3. اقدامات ضد ماگلی را چه کسی پایه ریزی کرد و چه زمان و مکانی را برای کوییدیچ پیشنهاد کرد؟ (10 نمره)
احتمالا همون اوایلی که کوییدیچ اختراع شده بود وزارت جادو برای جلوگیری از دیده شدن ملت توسط ماگل ها دستور داده که این مسابقات تنها در جاهای پرت و هپروت و ترسناک اون هم بعد از غروب آفتاب برگزار بشن مگه اینکه شما ملک شخصی بزرگی داشته باشید به طوری که از بیرون هیچگونه دیدی روی زمین بازی کوییدیچتون نداشته باشن ملت.


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
#8
1-ویژگی های ظاهری این اژدها شاخدم را بنویسید؟(3امتیاز)

این جانوران نوعی از انواع اژدهاها هستند. اژدها ها به مارهایی بالدار و گوشتخوار شباهت دارند که سیستم گوارشی و تنفسی اشان در طی پدیده ی انتخاب طبیعی پیشرفت های شگرفی داشته است. مارها وقتی طعمه ی خود را می بلعند چاق شده و در گوشه ای بست مینشینند زیر آفتاب تا غذا خود به خود درونشان بگندد و اینها صرفا توسط عضلات شیش تکه ی شکمشان فشارش بدن و بِلِهه. در این دورانی که غذا هنوز تو شکمشون نگندیده اینا عین گرگ شنگول و منگول که تو شکمش سنگ بود و نمیتونست تکون بخوره از حرکت عاجزن در نتیجه خیلی در معرض خطر دشمنانشون قرار میگیرن. انتخاب طبیعی از موجودات ضعیف بدش میاد پس گونه های دست و پا دار مارها شکل گرفتن اما باز هم اونقدر سنگین بودن که نمیتونستن حرکت کنن با شکم پر. پس انتخاب طبیعی به لطف مرلین بهشون معده و روده هم عطا فرمود اما باز هم مارهای دست و پا دارِ معده و روده دار از پس مبارزه با مشکلاتشون بر نمی اومدن پس انتخاب طبیعی گفت جهنم الضرر و بهشون ریه ی گازدار و بال هایی بس شگفت انگیز داد. اینطوری بود که اژدها ها پدید اومدن.
خب حالا سوالتون چی بود دقیقا؟ آها شاخدم. شاخدم همونطور که از اسمش معلومه نوعی از اژدهاست. اژدها ها به مارهایی بالدار و گوشتخوار...
ام. اینا رو گفتم؟
راجب انتخاب طبیعی هم گفتم؟
استاد ما هول شدیم
استاد یه لحظه وایسین
وای استاد ما هول شدیم
به مرلین بلدیما
وایسین استاد
شاخدم مجارستانی؟
دم داره... دمش شاخ داره... اتیش میده بیرون... وحشیه... تو مجارستان زندگی نمیکنه و معلوم نیست واسه چی بهش میگن شاخدم مجارستانی!
وایسین استاد تورو خدا ما بلدیم... هول شدیم فقط.

2-پرفسور به کورممد پاتر چه گفت که ساکت شد؟(7امتیاز)

به او گفت که تو خودت هم تو شجره نامه ی ویزلی ها طبقه بندی میشی و کورممد خودش رو یکی از عوامل طویل بودن اون خانواده تشخیص داد و خفه شد.

3-مقاله ای درباره ی یک شاخدم بنویسید.(10امتیاز)

پس اون چیزی که تو سوال یک نوشتم چی بود؟! پستاندار و تخم گذاره. تو مرداد ماه اتفاقا اوج فصل جفت گیریشونه و منتها کلا نباید سه ماه تابستون درو بر زیستگاهشون پیداتون بشه چون نر ها برای جلب نظر ماده ها ب صورت کاملا غیر بشر دوستانه و غیر استراتژیک، هرچیزی که دم دستشون بیاد رو شکار میکنن تا صرفا بگن ما هم آره!
توله های شاخدم مجارستانی سبز پسته ای هستند و کم کم به رنگ های بنفش بادمجونی، قهوه ای یا خاکستری تیره تغییر رنگ میدن.
این اژدها علاقه ی فراوانی به مسواک زدن با برگ های درخت های استوایی داشته و به بهداشت دهان و دندان بسیار اهمیت میدهد. همچنین همیشه خود را روی بوته های گل سرخ می اندازد و روی آنها قلت میزد تا بوی خوب بگیرد و به همین دلیل در کتاب مرجع گیاه شناسی، بخش مربوط به آفات این اژدها جز آفت های گل سرخ معرفی شده.
گویا توانایی مانور هوایی و از بین بردن حداقل یک هکتار جنگل با یک دور آتش پرانی در بین نرها نشانه ی قدرت و هندسام بودنشان است.
گونه ی ماده ی این جانور به رنگ های بنفش روشن، پرتقالی، خردلی و زرد جوجه ای دیده میشوند و به کاپ کیکِ گوشت پزی علاقه ی ویژه ای دارند. تا صبح میتونم این مقاله رو ادامه بدما فک نکنین کم اوردم. صدام کردن ناهار باید زودتر جمعش کنم.

4-درباره اداره گمراه سازی حداقل یک خط بنویسید؟(10امتیاز)
از اونجایی که تکالیف این درس مربوط به شاخدم مجارستانیه حدس میزنم دارید راجب اقدامات و تدابیر وزارت جادو در جهت گمراه سازی مشنگ ها در هنگام مواجهه با شاخدم های مجارستانی صحبت میکنید. اگه بخوام تو یک خط جاش بدم میشه این: مجموعه تدابیر امنیتیی که وزارت جادو در راستای پنهان کردن شاخدم های مجارستانی ساکن جنگل های استوا از چشم مشنگ هایی که اژدها برایشان یک موجود افسانه ای و غیر زنده یا نهایتا منقرض شده است، گمراه سازی مشنگ ها (به اختصار گ.س.م) میگوییم.


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
#9
1.فضاپیمایی که در تصورات شما وجود دارد چگونه است؟! (امکانات فضاپیما باید جادویی باشند.)
بسیار خفن است پرفسور. بدنه ی این فضا پیما مشابه شنل نامرئی از پارچه ای خاص و ضد گلوله بوده و مارا از تیرس آدم فضایی ها حفظ میکند. همچنین دارای اتاق های بازجویی و شکنجه مخصوص اعضای محفل است. با انرژی گرانشی گاز معده قادر است در خلا فضا حتی حرکت کند و این از عجایب خلقت مرلین است.
از اونجایی که در فضا و خلا فقط نور و موج جا به جا میشن این فضا پیما برای دفاع، به چندین و چند چوبدستی در دور تا دورش مجهزه و فضانورد داخلش میتونه از هر جهت مورد اصابت قرار بده اهدافش رو.
ما تونستیم در داخل این فضا پیما انواع گیاهان دارویی رو بدون نیاز به کود و با استفاده از اکسیر حیات مخصوص نباتات پرورش بدیم و همین گیاهان همچنین اکسیژن مورد نیاز درون کپسول رو تامین میکنند. بهله!
فضا پیما مجهز به وایرلس و دوربین جادویی بوده و شما میتونید از خودتون در حالات مختلف فیلم بگیرید و درجا بذارید رو فیس بوق.

2.فضاپیما های جادویی در طی "قرن ها" به نظر شما با چه انرژی ای پرتاب می شدند؟!
از همون اول انرژی گرانش باد معده بوده چون هم دارای ابعاد فیزیکیه هم دارای ابعاد غیر فیزیکی. همونطور که میدونید همچنان هم از این انرژی برای حرکت دادن و فعال نگه داشتن بسیاری از قسمت های جانبی فضاپیما های مسافری استفاده میشه.

3.از تخیلتان استفاده کرده و بگوئید فضاپیمای پروفسور دلاکور به کدام سیاره(و به چه دلیل)خواهد رسید!

به سیاره ی ماه. البته ماه سیاره نیست اما پرسیدید به کدوم سیاره میرسه و ما رو حرف استادمون حرف نمیزنیم و بخاطر شما ماه رو سیاره معرفی میکنیم. ماه خیلی نزدیک زمینه و هی داره دور زمین میچرخه پس این فضاپیما همینطور که داره بی هدف واسه خودش میره رو ماه فرود میاد. اگه رو ماه فرود نیاد دیگه نهایتا رو مریخ فرود میاد. البته امیدوارم رو مریخ فرود نیاد چون الان یکی از فضاپیماهای تحقیقاتی ناسا رو مریخه و اگه فضاپیمای ما رو ببینن لابد یه جور وسیله ی فوق پیشرفته ی آدم فضایی ها تلقیش میکنن و دیگه حالا خر بیار باقالی بار کن.


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
#10
1. یک خاطره از شکست دادن نفس بی شعور خودتان در طول دوره کوتاه زندگی بنویسید. ترجیحاً جادویی باشه و خالی بندی هم توش نباشه. (10 امتیاز)

در یک روز ملال آور تابستانی که برای چرا از منزل خارج شده بودم ناگهان به ماگلی کک مکی و ویزلی مانند بر خوردم که سعی در بیرون آوردن توپ پلاستیکی فوتبالش از زیر پل وسط جوب داشت.
بسیار زور میزد و بسیار تلاش میکرد. نه تنها به کمک به وی برای بیرون کشیدن توپش فکر نمیکردم بلکه تمایل شدیدی برای تبدیل کردن وی به موش فاضلاب یا مدفون کردن توپش در لا به لای گل و لای های جوب داشتم. نفس بی شعور در درونم شعله میکشید و از کف سرم بخار بلند میشد اما ناگهان متوجه درخواست های کمک ماگلی نحیف در آن طرف کوچه شدم. گویا ماشینش کار نمیکرد و برای هل دادن به کمک نیاز داشت. مردم کم کم برای کمک جمع شدند و هیجان بود که در راستای گندزدن به کار آنها در من بی داد میکرد. پس به نفس بی شعور سابقم غلبه کرده و پسر بچه را با توپم رها نمودم و به سمت ماشین شتافتم.

2. چرا پروفسور آمبریج پس از آنکه رز ویزلی انیمیشن را تحلیل نمود، او را درون کشوی میزش حبس کرد؟ (2 امتیاز)
الف) برقراری نظم در کلاس (بود و نبود رز در برقراری نظم کلاس تاثیری ندارد پس این گزینه رد میشود)
ب) ترس از افشای فساد اخلاقی خود آمبریج ( همه از فساد اخلاقی آمبریج مطلع هستند منتها به روی خود نمی آورند پس این گزینه هم رد می شود)
ج) جریمه به علت تحلیل اشتباه انیمیشن ( اگر به این دلیل بود که همان اول با شنیدن آن تحلیل مزخرف وی را درون کشو جا میداد! خیر به این دلیل هم نبوده)
د) شوخی دور همی ( این گزینه از نظر من مناسب تر است. ایشون قصد داشتن با این شوخی ملیح جو کلاس رو کمی آروم تر کنن. شخصا که خیلی لذت بردم. تا باشه از این شوخی ها باشد استاد)

3. چرا پروفسور آمبریج هاگرید را همانند کورممد پاتر در جلسه قبل، اعدام نکرد؟ (3 امتیاز)
الف) کشتن شخصیت های اصلی و کلیدی بر خلاف قانون ایفای نقش است (بسیار عالی. من از این قانون مطلع نبودم منتها فکر نمیکنم اینجا زیاد کاربرد داشته باشه چون هاگرید جز شخصیت های کلیدی ایفای نقش به حساب نمیاد... میاد؟ فقط قرن به قرن داخل کادر میشه و میگه "نباید اینو میگفتم... نباید اینو میگفتم" و میره)
ب) ترس از حضور اعضای محفل ققنوس در کلاس (که حقیقتا پدیده ی مزخرفیه. اعضای گیج و بوگندوی محفل میتونن تمامی امیدها و آرزوهای دانش آموزان جویای علم برای رسیدن به مدارج بالا رو بر باد بدن. بچه اینا رو ببینه چی با خودش میگه؟ که "من این همه درس بخونم نمره کامل بگیرم تهش بشم این شکلی؟" واین واقعا مضرره. گزینه ی مناسبی به نظر میرسه)
ج) خود سرنوشت دخل هاگرید را می آورد (یه ضرب المثل هست که من خیلی دوست دارم. " از کرامات شیخ ما چه عجب، پنج انگشت را باز نمود و گفت یک وجب." سرنوشت دخل کی رو نمیاره؟! دلیل نمیشه که لذت دخل ملتو اوردن رو از دست بدی)
د) آمبریج بلوف میزنه و حریف هاگرید نمیشه (هاگرید چیه که کله پاچه اش چی باشه. از طرفی آمبریج یه وزارت خونه رو پشت سرش داره... کی چی میتونه بگه خب؟!)


4. مقاله ای در خصوص شیوه یا مراحل جادویی بیرون کشیدن، شکنجه و اصلاح "نَفس بی شعور" به عنوان یکی از خطرناک ترین جادوی های سیاه، بنویسید. شرح جزئیات فراموش نشود. (15 امتیاز)


به این صورت که فرد مورد آزمایش را در وسط ستاره ی داوود قرار داده و اقلامی مانند پرعقاب، یال شیر، پشم بز، پیاز نگینی خورد شده و مقداری آب دهان اژدها را دورو برش میریزیم. ابتدا با استفاده از یک ساعت با حرکت پاندولی سعی میکنیم وی را هیپنوتیزم کنیم. اگر جواب نداد با یک گُرز بر سرش می کوبیم و این بار قطعا بی هوش شده و ناخودآگاهش فعال میشود. حال چوب دستی خود را بیرون آورده و به سمتش نشانه می رویم. بعد از تلفظ صحیح ورد "خرشولیوس گاومن" چشمان خود را میبندیم. در این حالت ما وارد ناخودآگاه فرد مورد آزمایش میشویم. هرچیزی را که تصور کنیم در آن ثبت میشود. می توانیم افکار شوم و تمایلات پلیدی را به این شکل در ناخودآگاه طرف باقی بگذاریم و بعد از آن از وی به عنوان یک عروسک خیمه شب بازی ک تمایلاتی نامتعارف و درونی داشته و قادر به کنترل آنها نیست استفاده کنیم.


پ.ن: پست تدریس در حدی طویل بود که وسط خوندنش عصرونه خوردم، دوبار دستشویی رفتم، شام خوردم، کنسرت انوشیروان روحانی رو گوش دادم و الانم دیگه دارم میرم بخوابم. و واقعا دیگه حوصله ی بازخوانی پست خودم رو ندارم. اگه غلط تایپی، املایی و دستوریی دیدید لطفا نادیده بگیرید. با تشکر پیشاپیش:دی


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.