یک روز گرم تابستونی بود.فرد و جرج روی تخت خواب هاشون نشسته بودن و راجع به وسایل شوخی جدیدی حرف میزدن که یهو شیشه ی اتاقشون شکست و یک گوی قرمز رنگ افتاد کف اتاق...در همین لحظه رون وارد اتاق فرد و جرج شد
فرد: مگه نگفتم که هر وقت میخوای بیای تو باید در بزنی؟؟
رون: بی خیال مرد...بگو ببینم این چیه دیگه؟؟
جرج: به او نزدیک نشو...اون یه تخم خاکستر گردونه...
رون:
تخم خاکستر گردون؟؟؟اون دیگه چیه؟؟
فرد: مگه درس های مدرسه تو یادت نیست؟؟
رون: من حتی یادم نیست دیشب شام چی خوردم..
.حالا باید چی کار کنیم؟؟
جرج: زود باش برو مامانو صدا کن..وگر نه نا چند دقیقه دیگه این خونه با خاکستر یکی میشه!
رون: چی؟؟مامان؟؟
جرج:آ ره
رون: مگه خبر نداری ؟؟
جرج: :no: از چی؟؟
رون: مگه نمی دونی مامان واسه یه کاری رفته وزارتخونه پیش بابا؟؟
فرد: نه این امکان نداره
جرج: حالا چی کار کنیم؟؟
رون: کاری ندارهه که.. یه دقیقه دیگه برمی گردم
رون از اتاق خارج شد و با سرعت به طرف آشپزخونه رفت..بعد از یه مدت کوتاه رون با یه سطل پر از یخ برگشت..
جرج: میخوای با اینا چیکار کنی؟؟
رون: الان میبینی
بعد رون سطلو روی تخم خالی کرد...یخ ها بلافاصله آب شدن و تخم قرمز تر شد..
فرد: وای..نه رون تو تحریکش کردی!
رون: یعنی چی؟
جرج: ببینم فرد هنوز از اون محلول های منجمد کننده که تازه درست کریم تو کمد داری؟
فرد: فکر میکم یکی دیگه مونده باشه
جرج: زود برو بیارش
فرد: آهان...باشه باشه
فرد اون محلول رو آورد و روی تخم خالی کرد...ولی بازم هیچ اتفاقی نیفتاد به جز این که کف اتاق کم کم شروع به سوختی کرد و تخم قرمز تر شد!
فرد: زود باشین پناه بگیرین
فرد و جرج تختاشونو برگروندن و پشت اونا قایم شدن و منتظر موندن تا هر اتفاقی قراره بیفته،بیفته!
رون: حالا چی میشه؟؟
جرج: یا همه ی این جا می سوزه و خاکستر میشه
فرد: یا اون تخم منفجر میشه....
پس از مدتی هیچ اتفاقی نیفتاد..که ناگهان یه صدایی اومد
-این دیگه چیه؟؟یه تخم خاکستر گردون؟؟وای خدای من!
رون از پشت تخت یه نیگا انداخت و دید:
رون: وای مامان،تو اینجا چیکار میکنی؟؟
مالی: برو عقب بزار کارمو بکنم..باید این تخمو با یه ورد منجمد کنم
فرد و جرج هم زمان: عالیه
[color=CC0000][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر اب