پروفسور در طول ایوان مصفایش در حال قدم زدن بود..
....و قدم میزد و میزد....خاطرش مشوش بود از این که چرا و چرا
آدام را به این سادگی از دست داده بود!چرا که فقط خود او
میدانست که دست نوشته های آدام بخاطر جلوگیری از زبان باز
کردن در هنگام شکنجه و آزار نبود؛آدام آلزایمر داشت .
و حالا که پروفسور دنبال نوشته های او بود، دیگر آدامی در کار
نبود.
دیلینگ ..............دیلینگ................دیلینگ
- این دیگه کیه این وقت روز؟و راهش را به سمت در ورودی تغییر داد.
مرلین تصمیم گرفته بود در این سالهای آخر عمر کمتر جادو کند اما...
- هومنوم ره ولیو
و این چهره ی دراکو بود که به وضوح در مقابل چشمانش قرار گرفت.
- نوه ی ابرکسس.....اون با من چکار داره؟..چقدر بزرگ ش...
نامه ی بزرگی از حیاط بداخل خانه آمد و در دستان مرلین جای گرفت.
مرلین به سرعت آنرا باز کرد.نوشتار نامه این بود :
استاد عزیزم مرلین
سلام
سریعا به ای آدرس عزیمت کنید....بدون چون و چرا
ارادتمند-آلبوس دامبلدور
لندن-لیتل وینگینگ-شماره 24
اما دستان مرلین دستگیره ی در را چرخانده بود
- ام....سلام ....خوب هستید؟
- سلام....بفرمایید ....متشکرم.
-از طرف یکی از دوستان قدیمیتون یک پیغام براتون دارم.
- بفرمایید پیغامتونو.....و از طرف کیه؟
دراکو چوبدستیش را بیرون کشید و فریاد زد:تام ریدل.....آوادا کداورا!ـ
همه چیز به پایان نرسید....پیرمرد خود را غیب کرده بود.
- چی؟....غیب شد؟...مگه مشنگ نبود؟....به لرد چی جواب بدم؟
و خود را برای مجازات سنگینی آماده کرد.
مرلین در مقابل آدرس مشاربلافاصله که قدم بر زمین سرد گذاشت ققنوسی سپید در مقابلش پدیدار شد و نوک به سخن گشود:
- شما به محدوده ی نمودارناپذیری وارد شدید پس نگران نباشید. اوراق دست نویس آدام همگی در دست من است..داخل شوید.
تق ...تق....تق
و در باز شد.
- السلام علیکم یا استاذ المعظم
- سلام آلبوس عزیزم....خوب هستی؟
- ممنون ...ولی خواهش میکنم سریع برید سر اصل مطلب....من اوراق آدام شاگردتون رو پیدا کردم و طرحتون رو کامل
خوندم.مثل همیشه کامل و بی نقص اما......
دراکو در مقابل ولدمورت
- ارباب....خواهش میکنم....دیگه بسه.....
- تو دروغ گفتی دراکو....من به تو دستور صریح دادم....میری.....میکشی و برمیگردی.ولی سرپیچی کردی.
- ارباب بذارید بهتون بگم...
- چی رو؟
- اون پیرمرد غیب شد.....
- چی گفتی؟
- غیب شد...مگه شما نگفتین اون مشنگه؟
-چرا .ولی.....لینی!
لرد با صدای زیری این را فریاد زد.
- بله ارباب...کاری داشتین؟
- دختره ی نادون...دراکو میگه اون خودشو غیب کرد...مگه نگفتی اون مشنگه؟ حالا یه هفته یاکسلی رفته مرخصی....
اطلاعات به این محدودی رو هم نتونستی دقیق به ما برسونی؟
- چی ؟غیب شد؟دراکو تو مطمئنی که....؟
- آره بابا....تا اومدم بکشمش خودشو غیب کرد! تازه یه نامه هم دستش بود.
و قیافه های این افراد در آن لحظه به این حالت بود:
لینی:
لرد:
دراکو: