هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ولدمورت چهارم)



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
#1
سلام علیکم

اینجانب پرسیوال دامبلدور کبیر متولد1832در اسکاتلند

مرا به جرم این که از دختر عزیزم آریانا دفاع کردم تا آخر عمر به زندان انداختند

من ترسی از وضعیت آینده ی خانواده ام ندارم زیرا میدانم همسر و پسران من کانون گرم و با محبت خانواده ام را حفظ خواهند کرد

و اما در مورد آن مشنگ ها که دختر مرا به این حال و روز انداختند فقط این را بدانید که چشمانشان نتوانست ببیند{جزییات بیشتر بدلیل دلخراش بودن صحنه ،سانسور شد}

و اما وصیت من به مدیران سایت این است که بنده را تأیید نماید و مشکلی سر راه من قرار ندهند و گر نه.....


شخصیت دامبلدور به این صورت به کسی داده نمیشه.در ضمن برای معرفی شخصیت جدید باید شناسه جدید بسازید.به بلیت مراجعه کنید.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۴ ۱۰:۲۶:۵۳

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰
#2
ارباب جان
سلام علیکم
از آنجاییکه پست سازمان ملل در راستای همون قضیه که در رابطه ش باهاتون صحبت کردم قرار گرفت
بنده درمورد پستآزکابان تقاضای نقد دارم

ارباب....خواهش میکنم

ارباب ....تمنا میکنم

ارباب....استدعا میکنم

ارباب ....همین یه دفعه رو.....قول میدم دیگه تکرار نشه!


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳ ۱۰:۱۸:۰۹
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳ ۱۰:۴۴:۵۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳ ۱۰:۴۶:۱۸

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
#3
بنابر ماده ی 4 قانون نواخت پست بنده هم اکنون پستی خواهم نواخت

نیمه شب بود

همه چیز در سکون

حتی نسیم هم نمی وزید

به ناگاه

صدای انفجاری مهیب ،تمام محوطه ی نورمنگارد را لرزاند

دیوار جلویی زندان دیگر وجود نداشت

مردی از ورای گرد و غبار به پیش می آمد که پیمان ناگسستنی خود را شکسته بود

مردی که سالیان سال چه جادوگران و چه عوام از شنیدن نام او وحشت داشتند

مردی بسیار بلند قد و تنومند که حالا بعد از این همه سال بسیار لاغر شده بود

وحشت از گریندل والد دلیل خاصی داشت...کشتن صرف برایش معنا نداشت .او مانند گرگی که قبل از خوردن غذایش با آن
بازی میکند ، قبل از مرگ قربانیش او را متحمل درد و عذاب بسیار شدیدی میکرد.

پایش به زمین سخت رسید.

چوبدستیش را به سمت آسمان بلند کرد.

آریستو مومنتوم!

دایره ای بزرگ و طلایی رنگ در آسمان پدید آمد.
به ناگاه شعاع هایی بسیار از همان نور طلایی به زمین هبوط کرد به نحوی که زمین برای لحظاتی روشن شد همچون روز.

آری

بار دیگر گریندل والد و یارانش گرد هم آمدند.

و پیرمرد ترسناک لب به سخن گشود:

من ....گلرت گریندل والد....بزرگترین جادوکار دنیا در تمام اعصار ...بار دیگر به این افتخار میکنم که در جمع یاران وفادارم
هستم.از همه ی شما متشکرم که دعوت دوباره من را اجابت کردید.اینبار برای همیشه از کارهای گذشته توبه کردم...دوست
گرامیم آلبوس دامبلدور هم مرا به جمع خودشان خواند و من دعوت وی را قبول کردم.اما ترس از این دارم که برای شما
عزیزانم این شائبه پیش آید که چون توانایی من تحلیل رفته این تصمیم را گرفتم اما اکنون برای اثبات این که هنوز هم همان
هستم خواهش میکنم فقط بنگرید.

چوبدستی بلندش را حرکات عجیبی داد بدون ادای هیچ وردی....به ناگاه تمام درختان آن جنگل انبوه به سان مشعل ،شعله ور شدند.
گریندل والد با چوبدستیش به آسمان اشاره کرد....شعله ی آتش درختان بسیار شدید شد و درختان آتش خود را به آسمان
پرتاب کردند.
فضا به نحوی شده بود که یاران وی از ترس شعله ور نشدن به یکدیگر چسبیده بودند.

گریندل والد چوبدستیش را پایین آورد...به یکباره همه چیز به حال اول باز گشت و درختان سرسبز و خرم شدند.

ویکتور کرام با غرور و تفاخر فریاد زد:این است گریندل والد!

به ناگاه سه هزار نفر در مقابل عظمت اربابشان سر تعظیم فرود آوردند.

و این است مشکل عظیم سد راه ولدمورت.............


ـــــــــــــــــــــــ
مرگخوارانی که برای بازرسی خانه ی گریندل والد رفته بودند با صحنه ی عجیبی مواجه شدند.

آنها اکنون وسط کاخ باکینگهام ایستاده بودند
ــــــــــــــــــــــ
هیچکس تاکنون نتوانسته بود از ناله های دردآلود یاکسلی بکاهد

چرا که وی جز آن دختر ،کس دیگری در این دنیا نداشت....


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳۱ ۲۳:۲۹:۱۲
ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳۱ ۲۳:۳۴:۲۵
ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳۱ ۲۳:۳۸:۱۶

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: جادو رو به خاطر خودش مي خواي يا به خاطر هري ؟
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
#4
چشم زخم یک جادوی شیطانیه

در روایات و احادیث هم داریم که از شر این سحر به خدا پناه ببرید


مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#5
سوزه جدید
نسیم خنکی می وزید آنهم در میانه ی تابستان . صدای شرشر

آبی که از فواره های حوض فرو میریخت بسیار لذتبخش بود اما نه

این صدا ،نه نسیم خنک ، نه بوی عطر گلهای میدان ایفل

،هیچکدام نمیتوانست از دغدغه ی مردی که در آن ساعت از

شب ،در طول مسیر زیر برج ایفل قدم میزد کم کند.

مردی با کلاهی بر سر.

او که بود در آن وقت شب؟

بدنبال ستاره ی اقبال خویش در آسمان بود...اقبال بلندی که در طی این دو سال نمود کرد....که البته در این مدت ، زندگی برایش شیرین نبود چرا که مجبور بود بیش از بیست روز در یک مکان نماند.

و چطور او سر از فرانسه در آورد؟شاید خودش هم نداند.

به یک لحظه شعاعی از یکی از نورافکن های برج به روی صورت ترسناکش افتاد.

در این دو سال چقدر پیر و شکسته شده بود. جای زخم عمیق
روی صورتش که یادگاری از بد شانسی و درگیری اش در محاصره ی کاراگاهان در منچستر بود ،به شدت خودنمایی میکرد

چرا که غم این نکته را خورده بود که آیا زنده خواهد ماند؟

و او هنوز اثر داغی را بر ساعد چپش داشت.

در این دو سال تمام کاراگاهان وزارت سحر و جادوی بریتانیا بدنبال وی بودند و او تا کنون توانسته بود یک تنه از دست همه ی آنها مانند یک ماهی لیز خورده و خود را نجات دهد.

و او یاکسلی بود...و همه ی مرگخواران دستگیر و مجازات شده بودند .

و وی تنها مانده بود و دائم در حال فرار....هنوز هم تحت تعقیب بود.

لندن – وزارت سحر و جادو-اتاق وزیر

فریاد های بگمن در کل ساختمان طنین انداز بود:

- نادون ها .....شیرین عقل ها.....دوساله من و جامعه ی جادوگری رو سر کار گذاشتید.....مرگخوارای گنده تر از اونو دستگیر کردید ولی هنوز از پس این یه دونه بر نیومدید...؟

پرسی ویزلی رئیس اداره ی کارآگاهان با لکنت پاسخ داد:
- قربان....گذارشات مستشاران ما نشون داده یاکسلی الان در فرانسه س و در....

- این برای من خیلی کمه ویزلی.....خیلی کم.....من دیگه نمیتونم تحمل کنم....کل جامعه با قاطعیت از من خواستن استعفا بدم و همه ش بخاطر بی عرضگی شما چند نفره!

هیئت کاراگاهان متشکل از پرسی-هری-مک میلان-تدی لوپین-آماندا شکلبولت ،از این که توسط وزیر آنگونه خطاب شدند اندکی رنجیدند.

- آره ویزلی....دیگه تحمل ندارم....یک هفته بهتون فرصت میدم و تا آخر این هفته ، یاکسلی باید روی صندلی مجرم دادگاه شماره ی ده باشه وگرنه همه اخراجید....

کاراگاهان لب به اعتراض گشودند اما فایده ای نداشت.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از این به بعد این تاپیک از حالت تک پستی در میاد.....اتفاقات بعد با نفر بعد....خواهشا حواستون جمع باشه سوژه رو منحرف نکنید


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۹ ۲۰:۲۳:۴۹

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱:۰۱ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#6
پروفسور در طول ایوان مصفایش در حال قدم زدن بود..

....و قدم میزد و میزد....خاطرش مشوش بود از این که چرا و چرا

آدام را به این سادگی از دست داده بود!چرا که فقط خود او

میدانست که دست نوشته های آدام بخاطر جلوگیری از زبان باز

کردن در هنگام شکنجه و آزار نبود؛آدام آلزایمر داشت .

و حالا که پروفسور دنبال نوشته های او بود، دیگر آدامی در کار

نبود.

دیلینگ ..............دیلینگ................دیلینگ

- این دیگه کیه این وقت روز؟و راهش را به سمت در ورودی تغییر داد.

مرلین تصمیم گرفته بود در این سالهای آخر عمر کمتر جادو کند اما...

- هومنوم ره ولیو
و این چهره ی دراکو بود که به وضوح در مقابل چشمانش قرار گرفت.

- نوه ی ابرکسس.....اون با من چکار داره؟..چقدر بزرگ ش...
نامه ی بزرگی از حیاط بداخل خانه آمد و در دستان مرلین جای گرفت.

مرلین به سرعت آنرا باز کرد.نوشتار نامه این بود :
استاد عزیزم مرلین
سلام
سریعا به ای آدرس عزیمت کنید....بدون چون و چرا
ارادتمند-آلبوس دامبلدور
لندن-لیتل وینگینگ-شماره 24

اما دستان مرلین دستگیره ی در را چرخانده بود
- ام....سلام ....خوب هستید؟

- سلام....بفرمایید ....متشکرم.

-از طرف یکی از دوستان قدیمیتون یک پیغام براتون دارم.

- بفرمایید پیغامتونو.....و از طرف کیه؟

دراکو چوبدستیش را بیرون کشید و فریاد زد:تام ریدل.....آوادا کداورا!ـ

همه چیز به پایان نرسید....پیرمرد خود را غیب کرده بود.

- چی؟....غیب شد؟...مگه مشنگ نبود؟....به لرد چی جواب بدم؟
و خود را برای مجازات سنگینی آماده کرد.

مرلین در مقابل آدرس مشار

بلافاصله که قدم بر زمین سرد گذاشت ققنوسی سپید در مقابلش پدیدار شد و نوک به سخن گشود:
- شما به محدوده ی نمودارناپذیری وارد شدید پس نگران نباشید. اوراق دست نویس آدام همگی در دست من است..داخل شوید.

تق ...تق....تق

و در باز شد.

- السلام علیکم یا استاذ المعظم

- سلام آلبوس عزیزم....خوب هستی؟

- ممنون ...ولی خواهش میکنم سریع برید سر اصل مطلب....من اوراق آدام شاگردتون رو پیدا کردم و طرحتون رو کامل
خوندم.مثل همیشه کامل و بی نقص اما......

دراکو در مقابل ولدمورت

- ارباب....خواهش میکنم....دیگه بسه.....

- تو دروغ گفتی دراکو....من به تو دستور صریح دادم....میری.....میکشی و برمیگردی.ولی سرپیچی کردی.

- ارباب بذارید بهتون بگم...

- چی رو؟

- اون پیرمرد غیب شد.....

- چی گفتی؟

- غیب شد...مگه شما نگفتین اون مشنگه؟

-چرا .ولی.....لینی!
لرد با صدای زیری این را فریاد زد.

- بله ارباب...کاری داشتین؟

- دختره ی نادون...دراکو میگه اون خودشو غیب کرد...مگه نگفتی اون مشنگه؟ حالا یه هفته یاکسلی رفته مرخصی....
اطلاعات به این محدودی رو هم نتونستی دقیق به ما برسونی؟

- چی ؟غیب شد؟دراکو تو مطمئنی که....؟

- آره بابا....تا اومدم بکشمش خودشو غیب کرد! تازه یه نامه هم دستش بود.

و قیافه های این افراد در آن لحظه به این حالت بود:
لینی:

لرد:

دراکو:


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۰:۵۹:۰۷

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: سالن مسابقات کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
#7
انا احضر فی هذه المکان المقدس

انا اراغب باللعبه الکوی دیج

دوست عزیز سعی کن فارسی بنویسی،در کل در مسابقات شرکت داده میشید.موفق باشید!


ویرایش شده توسط ویکتـور کـرام در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۹ ۰:۳۸:۱۳
ویرایش شده توسط ویکتـور کـرام در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۹ ۰:۴۰:۵۸

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
#8
بابا چقدر باید حنجره ی خودمونو پاره کنیم؟!ـ

در کنار نقش هری، خلاء نقش دامبلدور هم احساس میشه

و اگر میخوایم به اهدافمون تو این سایت دست پیدا کنیم باید

کاری کنیم که یه جدیدالورود احساس کمبود نکنه و به کارش با

قوت ادامه بده.


حالا هی درخواست رد کنید......!ـ

بابا به قرآن نیت ما خیره و این حرفا رو از روی علاقه به سایت میزنیم


اصلا دامبلو بدید به من!ـ :no:


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۴ ۲۳:۴۴:۱۲

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
#9
آهای....آهای...آهای

چه خبره همه با هم لوله ی توپو گرفتید طرفش هی دارید شلیک میکنید؟

بابا دو تا دعوای کوچیک کرده تموم شده رفته پی کارش!ـ

من که شخصا عاشق اخلاق باحالشم

خواهشا دیگه سوالای خشانت بارتونو متوقف کنید

و اما من:

1-اسم کامل-سن-شهر محل سکونت-شغل


2-اشکالاتی که در فعالیت های مدیران دیده ای که در صورتیکه

خودت مدیر میشدی مرتکب آنها نمیشدی؟ـ


3-به چه چیزی حساسیت داری؟ـ

4-فرض کن در یه شهر بزرگ ، خودت و دو نفر دیگه زندگی کنی

یعنی مثلا اتفاقی افتاده که همه ی مردم ناپدید شدن غیر از سه

نفر زیر:

رییست

یک کارگر محترم شهرداری

و تو

سعی میکنی چطور زندگی کنی؟
الف:خیلی راحت مثلا استفاده از شلوارک و لباس آستین حلقه

ب:خیلی رسمی و با استفاده از کت و شلوار

ج:عریان به نحوی که به دیدن بدنت عادت کنن



5-جادوگران بهتره یا دمنتور؟چرا؟

6-به نظر خودت عمده ترین اشکالی که به کارای دیوید یاتس وارد

میشه{استیون اسپیلبرگ هم چند بار اشاره کرده}چیه؟

7- چرا منی که به گفته ی رولینگ تمام کارای جاسوسی و مخفیانه ی لرد سیاه رو انجام میدادم یهویی وسط داستان اونم کتاب آخر ظاهر میشم؟

8- به نظرت آیا عشقی که اسنیپ نسبت به لی لی داشت تو دنیای واقعی امکان داره؟آیا خودت بهش مبتلا شدی؟{چه با کلاس گفتم}

9-خودت از خودت یه سؤال بپرس و جواب بده.


ریگول...........سانسور نکنی!!!!!!!!!!!!ـ


مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#10
خب......خوب بود

ممنون گودی و مرسی ریگول......

بازم مرسی ریگول که اینقدر.....

حواست باشه ریگول ارباب مال خودمه...

ایشاللا بعد از رایزنی با مری درمورد شبکه ی ایادی ،ارباب از اولین کسایی خواهد بود که.....

بازم مرسی به همگی....

من پیشنهاد میدم مهمان بعدی خودت باشی.....!ـ


مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.