بابا ازدواج کیلویی چنده؟!
مجردی رو عشقه!
از من میشنوین این چند روزه مجردی رو حال کنین که ممکنه بعد ها پشیمون بشین.
حالا از من گفتن بود.
اسنیپ به زمزمه گفت:
به من....نگاه....کن....
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای ب
خب معلومه دیگه!
نامه رو باز میکردم و بعد از این که از واقعی بودنش مطمئن میشدم،یه جیغ بنفش میکشیدم!
میرفتم و بدون شک در اون مدرسه تحصیل میکردم.
وای!
حتی فرشم باعث میشه ذوق مرگ بشم!
اسنیپ به زمزمه گفت:
به من....نگاه....کن....
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای ب
من هر جایی که آدم خوبی مرد گریم گرفت،دامبلدور،سیریوس،فرد،ریموس،تانکس،و.... و .....
اون قسمت سوگواری ققنوس هم واقعا وحشتناک بود!
توی کتاب هم همش میگفت حالا دیگر دامبلدور رفته بود و او را تنهای تنها گذاشته بود.
وقتی به این فکر میکردم که هری چه طوری باید اون جان پیچ ها رو پیدا کنه،گریم میگرفت!
اما گریه ی اساسی مال یه قسمت دیگه بود!
با این که زود تر از وقتش میدونستم که این آدم می میره،با این که بیش از صد بار لحظه ی مرگش رو خونده بودم،اما بازم گریم میگرفت!
اونم کسی نبود جز سوروس اسنیپ!
واقعا اشکم رو در آورد!
من سوروس اسنیپ رو واقعا دوست دارم.واقعی واقعی!
به نظر من اون کارهایی که کرده،فداکاری ها،خوبی ها و اون عشقی که به لی لی داشته که جورایی بهش جان می بخشه!
لحظه ی مرگ اون تلخ ترین لحظه برای من،نه فقط توی کتاب بلکه توی واقعیت بوده!
ویرایش شده توسط The Half-Blood Princess در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۲ ۱۳:۰۵:۱۹
اسنیپ به زمزمه گفت:
به من....نگاه....کن....
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای ب
خب از چیزای مختلفی میشه اسنفاده کرد،شاید طلسم فرمان یا اکیو!
شاید هم یه سری رو باورد له وی کورپوس از مچ پا تو هوا آویزون میکردم!
اما چیزی که الان مهم تره،استفاده از ورد له جی لی منس برای ذهن جوییه.
دوست داشتم بفهمم دیگران واقعا درموردم چه فکری میکنن؟!
اسنیپ به زمزمه گفت:
به من....نگاه....کن....
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای ب
از نظر من که امکان نداره کسی به جر سوروس اسنیپ باشه.
اون به من عشق،فداکاری،شجاعت،صبر و تحمل و در کل خوب بودن رو یاد داد.اون تا آخرین لحظه ی عمرش پای عشقش موند و سعی کرد از تنها یادگار اولین و آخرین عشقش که همون هری بود محافظت کنه.
اسنیپ تنها کسی بود که میشد واقعا بهش اعتماد کرد.
اون مرد بزرگی بود و شکی هم درش نیست!
اسنیپ کار خیلی سختی داشت چون مجبور بود دو طرفه کار کنه.
توی کتاب همه تکلیفشون معلوم بود.یا طرفدار ولدمورت بودن یا نبودن.
ولی اسنیپ مجبور بود نشون بده طرفدار ولدمورته در حالی که واقعا نبود و همین باعث میشد که همه بهش شک کنن و مقصر بدوننش و فکر کنن که نمیشه بهش اعتماد کرد.
خلاصه این که اسنیپ یه قهرمان واقعی بوده و خواهد بود.
درود بر شاهزاده ی دورگه!
اسنیپ به زمزمه گفت:
به من....نگاه....کن....
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای ب
من توی اسلیترین می افتادم و آدم خوبی هم میشدم!
این که توی گریفندور نیستم دلیل نمیشه که شجاع نباشم!
فکر کنین!
همی ما یه اسلیترینیه معرکه میشناسیم:
سوروس اسنیپ!
دوست داشتم اون رئیس گروهم باشه.
میدونم که اکثر اسلیترینی ها سابقه خوبی ندارن،اما من یه سابقه ی درخشان میساختم.
الگ.م هم همین اسنیپه که در بالا ذکر شد!
اسنیپ به زمزمه گفت:
به من....نگاه....کن....
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای ب