هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
#1
هافلـکـلاو!
سدریک دیگوری و تام ریدل و لیلی لونا پاتر


در آن طرف ماجرا، تام ریدل، هنوز در حال تعقیب سدریک و لیلی لونا بود.

لیلی لونا و سدریک، پا به پای هم و تام پشت سر آن دو، در حال قدم زدن بر روی سنگ فرش های قدیمی راهرو های هاگوارتز بودند.

- چی کار کنیم از دست این مرتیکه خلاص بشیم؟ گم شدن فنجون ننه هلگا کم بود، اینم اضافه شد.

این جمله را لیلی لونا با عصبانیت درحالی که به راهشان ادامه میدادند، رو به سدریک گفت.

سدریک اندکی درنگ کرد و در جواب لیلی لونا گفت:
- شاید اصلا لازم نباشه از دستش خلاص بشیم. شاید بتونیم ازش کمک بگیریم.

- آخه چه کمکی از دست این مشنگ منحرف بر میاد؟

- اتفاقا داشتم به همین فکر میکردم. ببین یادته آخرین باری که فنجون ننه هلگا گم شد، سر از خانه ریدل در اُورد و فهمیدیم جان پیچ شده؟ شاید بتونیم از توی خانه ریدل یه سری سر نخ در بیاریم.

لیلی لونا که کمی گیج شده بود، نیم نگاهی به تام ریدل که هنوز در حال تعقیب آن دو بود انداخت و گفت:
- خب اینا چه ربطی به اون داره؟

- معلومه دیگه. ما میتونیم از تام استفاده کنیم تا به خانه ریدل برسیم و از اونجا، رد فنجون ننه هلگا رو بگیریم.

پس از تمام شدن حرف سدریک، لبخند رضایت بر روی لب های لیلی لونا و سدریک ضاهر شد و در کنار هم متوقف شدند تا تام به آن دو برسد.




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵
#2
خانه ریدل

-ارباب این پشمک چه کارتون داشت؟
این سوال را بلاتریکس از ارباب محبوبش پرسید.

ولدمورت که حالا به فکر فرو رفته بود با صدای ریزی گفت:
- پشمک دعوتمون کرده بریم خونشون عشق پارتی.

همین که بحث عشق پارتی شد، بر روی چشمان رودولف برقی نمایان شد و سریع نظر خود را داد:
- ارباب اونجا کلی ساحره هست. تورو خدا بریم ارباب.

ولدمورت بدون توجه به رودولف رو به مرگخوار مورد علاقه اش،بلاتریکس، کرد و گفت:
- بلا، نظر تو چیه؟

بلاتریکس در حالی که با موهای وز وزیش بازی میکرد، پس از چند لحظه درنگ گفت:
- نمیدونم والا ارباب. اما اگه نریم فکر میکنن ازشون ترسیدیم. من میگم بریم. چیزی که از دست نمیدیم.

-ایولا بلا جونم. منم برای همین میگم بریم دیگه.
این صدای هیجان زده رودولف بود که باز با بی توجهی اطرافیانش خاموش شد.

لرد ولدمورت دستی بر نجینی میکشید و با دستی دیگر سر بی مویش را میخاراند. پس از مدتی فکر کردن کلاه مهمانیش را بر سرش گذاشت و رو به همه مرگخواران گفت:
- زود باشید آماده شیم. میخوایم بریم عشق پارتی.

از چهره لرد مشخص بود نقشه شومی در سرش دارد.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵
#3
خانه شماره 12، گریمولد

جیمز و یوآن در حال جمع کردن وسایلشان در داخل چمدان بودند.

- یوآن، به نظرت شنل نامرییمو بیارم؟ به درد میخوره؟

- نمیدونم والا. ولی بیار. ضرر که نداره.

جیمز شنل نامریی قرمز رنگ خود را در داخل چمدان گذاشت و در آن را بست و با صدای شترقی همراه با یوآن به سمت دهکده هاگزمید آپارات کرد.


کیلومترها آن طرف تر، دهکده هاگزمید

آرسینوس با ردای مشکلی رنگ خود در تاریکی دهکده محو شده بود و همراه با یوآن در حال حرکت به سمت مسافرخانه هاگزمید بود.

دو مرگخوار به مسافر خانه رسیدند و در لابی هتل، منتظر گرفتن اتاق جدیدشون شدند.

در همین حین جیمز وارد هتل شد و ناگهان چشمش به آرسینوس افتاد که در حال خواندن روزنامه جادوگری بود.

جیمز به محض دیدن آرسینوس، از هتل بیرون رفت و مانع ورود یوآن به هتل شد و او را به کناری برد و با صدای آرامی گفت:

- حدس بزن کیا رو دیدم. دو تا مرگخوارا همین الان توی هتل هستند.

یوآن که دهانش از تعحب باز بود درحالی که صدایش می لرزید گفت:
- واقعا؟ به نظرت واسه چی اومدند اینجا؟

- حتما ماموریتی دارند. ولی کاری نداره که. میتونیم راحت بفهمیم چی به چیه؟

جیمز در حین گفتن این کلمات، به چمدان حاوی شنل قرمز رنگ نامریی کننده اش اشاره میکرد.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵
#4
سلام بر لرد سیاه.
درخواست نقد این پستو داشتم بی زحمت.
بعد از مدت ها یه رول نوشتم میخواستم دوباره ایراداتم را بفهمم.
ممنون از لطفتون.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵
#5
برای چند لحظه سکوت در خانه ریدل حکم فرما بود. همه مرگخواران، به نامه نیمه سوخته وسط اتاق نگاه میکردند.

- بسه دیگه. من که مُردم. شما برید نامه رو بخونید ببینیم چی میشه دیگه.

با این حرف رودولف، مرگخواران به خود آمدند و بلاتریکس زودتر از همه نامه را برداشت و شروع به خواندن کرد.

نقل قول:

به نام زئوس
پس گرفتن نفرین زئوس سنت های خاص خود را دارد. برای اینکار ابتدا باید دلیل نفرین از بین برود و دلیل این نفرین، ناراحتی بیش از حد مردم جادوگر از لرد سیاه است. شما باید به نیابت از ایشان، از مردم به ویژه محفلی ها حلالیت بطلبید.


پس از خواندن نامه، با جرقه ای نامه محو شد و صدای اعتراض مرگخواران نسبت به تقاضای زئوس بالا گرفت.

- ما بریم از محفلی ها حلالیت بطلبیم؟ صد سال سیاه.

- اصن مگه ما چیکار کردیم که از دستمون ناراحتن؟ فقط یه چندتاشونو کشتیم. مگه چیه؟

در میان همهمه مرگخواران صدای فریاد سیوروس از اتاق بغلی به گوش رسید:
- پس خریدای من کوووو؟




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#6
خانه شماره 12 گریمولد.

- دامبلدور دو تا شده؟
این جمله را ولدمورت بعد از شنیدن حرف ایوان گفت و در همان حال مشغول خوردن ناخن های پا و دستش بود. ولی به علت اینکه با مشکل کمبود ناخن مواجه شده بود مشغول خوردن ناخن های ایوان هم شد.

لینی هم حرف ایوان را تایید کرد و در جواب به ولدمورت گفت:
- ارباب. بله دامبلدور دو تا شده. من خودم با این دو تا چشمام دیدم.
و با دستانش به چشمانش اشاره کرد.

ولدمورت در حالی که بغض شدیدی داشت شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- من خیلی آرزو داشتم. می خواستم دنیا را بگیرم. می خواستم معروف ترین جادوگر دنیا بشم. ولی این دامبلدور نگذاشت. حالا هم که دو تا شده. ای روزگـــــــــــــــــــار.( ) اصلا این پیری چه طوری تونسته دو تا بشه؟

ایوان فوری جواب اربابش را داد:
- خب ارباب. حتما یه طلسمی رو خودش اجرا کرده.

ولدمورت بعد از شنیدن جواب ایوان چهره اش از حالت ناامیدانه بیرون آمد. سپس لبخندی بر لبانش حاضر شد و گفت:
- فهمیدم باید چی کار کنید. باید برید و ببینید دامبلدور از چه طلسمی استفاده کرده که تونسته دو تا بشه.

ایوان و لینی هر دو با هم مشغول فکر کردن شدن ولی هیچ کدام هیچ چیزی از نقشه اربابشان سر در نیاوردند. به خاطر همین مسئله ایوان شروع به حرف زدن کرد:
- خب بعدش چی کار می تونیم بکنیم؟

ولدمورت با عصبانیت جواب ایوان را داد و گفت:
- دو تا ایتون واقعا بوقی هستید. خب بعدش ما هم میایم همون طلسم را روی همه مرگخوارها اجرا می کنیم. اون وقت تعدادمون دو برابر میشه. حالا فهمیدید؟

دوباره نه ایوان منظور اربابش را فهمید و نه لینی. به خاطر همین این بار لینی پرسید:
- ارباب آخه تعدادمون دو برابر بشه به چه دردمون می خوره.

این بار ولدمورت فریاد زنان گفت:
- احمقا. واقعا نمی فهمید اگه تعدادمون دو برابر بشه چی میشه؟ اگر که تعدادمون دو برابر بشه می تونیم راحت تر محفلی ها را شکست بدیم. حالا فهمیدید؟ ( نویسنده هنوز از اینکه ولدمورت وقتی کچله نمی تونه موهاش را بکنه مطلع نیست.)

ایوان و لینی در حالی که( به این صورت: ) می خندیدند سرشان را به نشانه جواب مثبت تکان دادند.

ولدمورت هم پس از مطمئن شدن از اینکه آن دو نقشه اش را فهمیدند گفت:
- پس زود باشین ببینید که طلسمش چی بوده. یالا پس.

ایوان و لینی هر دو با هم گفتند:
- مگه شما نمیایید ارباب.

ولی از گفتن این جمله پشیمان شدند چرا که با چشم غره و کروشیو های اربابشان مواجه شدند و برای در امان ماندن از جانشان هر دو با صدای پقی ناپدید شدند.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
#7
خانه شماره 12 گریمولد

لرد یکدفعه از حالت خمیازه بیرون آمد چهره اش بسیار گرفته شده بود. رویش را به مرگخواران کرد و گفت:
- نجینی من کجاس؟

مرگخواران یکی یکی به هم نگاه می کردند ولی هیچ کس نمی دانست که نجینی کجاست. ولدمورت فحش های زیادی را نثار یارانش کرد و گفت:
- باید همین الان برید توی خونه من و نجینی را بیارید. اگه هم یه خش روی بدنش افتاده شده بود تک تکتون را میدم نجینی بخوره. شیر فهم شد.

همه مرگخواران از شدت ترس روی ویبره رفته بودند. آن ها باید بدون هیچ نقشه ای با بزرگترین جادوگرهای جهان می جنگیدند. ایوان در حالی که می لرزید گفت:
- اگه الان نریم ارباب خودش ما را میکشه. پس بهتره که بریم و نجینی را بیاریم.

لینی حرف ایوان را تایید کرد و گفت:
- راست میگه. بهتره همین الان آپارات کنیم به خونه ریدل.

همان موقع خانه ریدل

دامبلدور بعد از گفتن در خواستش از ریگولس منتظر جواب ماند. ریگولوس بعد از نگاهی بر چشمان پر اشک جسیکا گفت:
- باشه من قبول می کنم. فقط اصلا دوست ندارم سر نوشتم مثل سوروس باشه.

دامبلدور در حالی که شیشه عنیکش را پاک می کرد گفت:
- آفرین پسرم. من به تو افتخار می کنم بالاخره توبه کردی و روبه سفیدی آوردی. مطمئن باش که ما از تو مراقبت های ویژه می کنیم و سعی می کنیم که سر نوشتت مانند ...

صدای فش فشی حرف دامبلدور را قطع کرد. هر لحظه آن صدا بلند تر میشد. نفس در سینه تک تک محفلی ها و ریگولوس حبس شد. چند لحظه بعد ماری بزرگ در حالی که می خزید از پلکان های مارپیچی خانه ریدل پایین آمد و با چهره محفلی ها رو به رو شد.




Re: پروژه ی پاترمور
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
#8
IceSun174

اینم شناسه منه. از منم امروز باز شد.




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰
#9
لحظه ای هر دو چشم های شان در برابر هم بود تا اینکه بلا گفت:
- هنوز به حرف نیومدی؟

و یه کروشیو دیگه نصیبش کرد. جسیکا از درد فریاد می کشید و به خود می پیچید. بلا از دیدن آن منظره بسیار خشنود بود و با صدای بلند قهقهه می زد. جسیکا دیگر تحمل درد نداشت به خاطر همین عرق های روی صورتش را با پشت دستش پاک کرد و درحالی که موهایش را از جلوی چشمانش کنار می زد گفت:
- باشه. باشه. میگم. دیگه با هام کاری نداشته باش.

بلا از دیدن ترس جسیکا سو استفاده کرد دوباره به او یک کروشیو زد و گفت:
- پس زودتر بگو. می خوام برم پیش اربابم.
سپس ماتیک سرخ رنگی از جیبش درآورد و بر لبانش زد خود را در آینه دید. جسیکا شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- راستش ما برای شما یه تله گذاشیم. محفلی های معرفمون را که شما ها میشناختیتشون را گذاشتیم توی کافه تا منگ و گیج باشن. بعدش شما به خیال این که محفلی ها حالشون خوب نیست به ما حمله می کنید. ولی بیشتر محفلی های که تا حالا شما اونها را ندیدید اونجا منتظرتون هستن و می تونن به راحتی شما ها را شکست بدن.

بعد از گفتن نقشه دروغی بلاتریکس دوباره یک کروشیو به جسیکا زد و گفت:
- اسم اونهایی که اونجا هستن و منتظر ما ها اند چیه؟

جسیکا ناله کنان گفت:
- به مرلین قسم نمی دونم. من هم با اون ها آشنا نیستتم. دامبلدور از عمد ما را با اون ها اشنا نکر که یه وقت چیزی از دهنمون نپره.

- من میرم همه جیز ها را به اربابم بگم. دلیل اینکه هم هنوز نکشتمت اینه که ممکنه ارباب هنوز ازت سوال داشته باشه.

و سپس با قدم هایی بلند که بیشتر شبیه دویدن بود تا راه رفتن از جسیکا فاصله گرفت و به پیش اربابش رفت.




Re: دفتر ناظرین شهر لندن
پیام زده شده در: ۲:۵۲ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
#10
سلام.

سوژه های بعضی از تاپیک های این انجمن خیلی قشنگه ولی پست بعدش خیلی خورده و کسی حالشا نداره این همه پست را بخونه. اگه میشه خلاصه بدید.

باتشکر








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.