خانه شماره 12 گریمولد.- دامبلدور دو تا شده؟
این جمله را ولدمورت بعد از شنیدن حرف ایوان گفت و در همان حال مشغول خوردن ناخن های پا و دستش بود. ولی به علت اینکه با مشکل کمبود ناخن مواجه شده بود مشغول خوردن ناخن های ایوان هم شد.
لینی هم حرف ایوان را تایید کرد و در جواب به ولدمورت گفت:
- ارباب. بله دامبلدور دو تا شده. من خودم با این دو تا چشمام دیدم.
و با دستانش به چشمانش اشاره کرد.
ولدمورت در حالی که بغض شدیدی داشت شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- من خیلی آرزو داشتم. می خواستم دنیا را بگیرم. می خواستم معروف ترین جادوگر دنیا بشم. ولی این دامبلدور نگذاشت. حالا هم که دو تا شده. ای روزگـــــــــــــــــــار.(
) اصلا این پیری چه طوری تونسته دو تا بشه؟
ایوان فوری جواب اربابش را داد:
- خب ارباب. حتما یه طلسمی رو خودش اجرا کرده.
ولدمورت بعد از شنیدن جواب ایوان چهره اش از حالت ناامیدانه بیرون آمد. سپس لبخندی بر لبانش حاضر شد و گفت:
- فهمیدم باید چی کار کنید. باید برید و ببینید دامبلدور از چه طلسمی استفاده کرده که تونسته دو تا بشه.
ایوان و لینی هر دو با هم مشغول فکر کردن شدن ولی هیچ کدام هیچ چیزی از نقشه اربابشان سر در نیاوردند. به خاطر همین مسئله ایوان شروع به حرف زدن کرد:
- خب بعدش چی کار می تونیم بکنیم؟
ولدمورت با عصبانیت جواب ایوان را داد و گفت:
- دو تا ایتون واقعا بوقی هستید. خب بعدش ما هم میایم همون طلسم را روی همه مرگخوارها اجرا می کنیم. اون وقت تعدادمون دو برابر میشه. حالا فهمیدید؟
دوباره نه ایوان منظور اربابش را فهمید و نه لینی. به خاطر همین این بار لینی پرسید:
- ارباب آخه تعدادمون دو برابر بشه به چه دردمون می خوره.
این بار ولدمورت فریاد زنان گفت:
- احمقا. واقعا نمی فهمید اگه تعدادمون دو برابر بشه چی میشه؟ اگر که تعدادمون دو برابر بشه می تونیم راحت تر محفلی ها را شکست بدیم. حالا فهمیدید؟
( نویسنده هنوز از اینکه ولدمورت وقتی کچله نمی تونه موهاش را بکنه مطلع نیست.
)
ایوان و لینی در حالی که( به این صورت:
) می خندیدند سرشان را به نشانه جواب مثبت تکان دادند.
ولدمورت هم پس از مطمئن شدن از اینکه آن دو نقشه اش را فهمیدند گفت:
- پس زود باشین ببینید که طلسمش چی بوده. یالا پس.
ایوان و لینی هر دو با هم گفتند:
- مگه شما نمیایید ارباب.
ولی از گفتن این جمله پشیمان شدند چرا که با چشم غره و کروشیو های اربابشان مواجه شدند و برای در امان ماندن از جانشان هر دو با صدای پقی ناپدید شدند.