هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
#1
صدای گزارشگر:
ـ بله همونطور که میدونین شیر یا خط کردن، قرار شد اوباش بازی رو شروع کنه. اینم کاپیتان تیم، گلرت، که داره به سمت دروازه ی کاراگاهان میره. به پرسیوال دامبلدور پاس میده... اوه نه اون توپو از دست میده... حالا سدریک دیگوری با سرعت هر چه تمام تر به سمت دروازه ی اوباش میره... اما... خطا ... خطائه... لی جردن با زیرپایی که برای سدریک گرفت یه کارت زرد دریافت کرد.
در زمین:
سدریک نقشه زمین شده بود و ساق پایش را گرفته و از درد ناله میکرد. سریوس و داور بالای سر او بودند. تیم پزشکی فوری سر رسید و پس از معاینه گفتند که سردیک فقط یه کبودی ساده داره و میتونه به بازی ادامه بده.
گزارشگر:
ـ دوباره بازی به جریان میوفته. سیریوس توپ به پا به طرف رز ویزلی میره. رز حالت دفاعی به خودش گرفته. (باهیجان زیاد) سریوس جلو میره... با دروازه فاصله ی چندانی نداره. آقای الیوندر از گوشه ی زمین علامت می ده که سریوس بهش پاس بده اما... سریوس اینکارو نمی کنه و با یک حرکت سرع توپ رو شوت میکنه... چه اتفاقی توی زمین افتاده؟ داور سوت زده... درسته ... درسته آفساید بود...
در زمین:
آقای الیوندر با خشم به سمت داور رفت. و فریاد زد:
ـ هیچ معلومه چتونه؟ کجای این آفساید بود؟
داورد که همچنان دستش دور 50 گالیونی بود که از گلرت گرفته بود گفت:
ـ من داورم یا شما؟ آفساید بود. بهتره دیگه اعتراض نکنید چون ممکنه بهتون کارت زرد بدم.
بازی ادامه پیدا کرد.
گزارشگر:
ـ این پرسیوال دامبلدوره که داره با سرعت به سمت گودریک میره. سدریک دیگوری سعی میکنه توپ رو از پرسیوال بگیره... اوه خدای من! ... پرسیوال افتاد... داور سوت میزنه... خطا!... اونم در چه ناحیه ایی... سدریک به سمت داور میره. مثل اینکه خیلی شاکیه! لی جردن از پرسیوال دفاع میکنه... داور دوباره سوت میزنه و به خاطر اعتراض سدریک به اون کارت قرمز میده. حالا همه ی تیم کاراگاهان شاکی هستن.
در زمین:
سریوس سر داور فریاد زد:
ـ شما امروز چتون شده؟ اون پرسیوال احمق داره نقش بازی میکنه! شما چه داوری هستین؟
داور دوباره سوت زد.
پنالتی!
***
نتیجه ی این پنالتی چه خواهد بود؟ به نفع اوباش یا به ضرر آنها؟ همه ی اینها به نفر بعدی بستگی دارد...


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
#2
دامبلدور با عجله گوشیه همراهش را درآورد و با لوپین تماس گرفت.
دامبلدور: لوپین؟ شما کجایین؟
لوپین: ما سر همون چهاراهیم که قرار شد بیاین. شما کجایی؟
دامبلدور: کدوم چارراه؟ زودباش من آگوستوس رو یه نظر دیدم...
لوپین: چارراه متروکه ی اسپریت های نوجوان
دامبلدور: جارو اضافه همراهتون دار ...
همان موقع از یک طلسم بیهوشی که آنتونین فرستاده بود جای خالی داد.
لوپین با نگرانی: حالتون خوبه؟
دامبلدور: آره. فعلا باید برم.
بعد رویش را به سمت مرگخواران گرفت و گفت: اگر جرئت دارین بیاین جلوتر تا حسابتونو بذارم کف دستتون
آگوستوس فریاد : پتریفکوس توتالوس
دامبلدور دوباره جای خالی داد و : اکسپلیارموس
چوب آگوستوس از دستش خارج شد و به طرف دامبلدور رفت.
آگوستوس:
دامبلدور:
آنتونتین:
انتونین : استیو پفای
دامبلدور طلسم را به سمت خود آنتونین فرستاد و آنتونین بیهوش شد.
آگوستوس چوب آنتونین را برداشت ولی قبل از اینکه بتواند کاری بکند...
دامبلدور: له وی لی کورپوس
و ناگهان آنتونین به هوا رفت.
دامبلدور در حالی که دست تکان میداد گفت: بعدا می بینمتون دوستان! :grin:
و آنتونین را در حالی که دست و پا می زد رها کرد. اما با خبر نشد که به بقیه مرگخواران خبر داد.
چهار راه اسپریت های جوان
وقتی دامبلدور به چهار راه رسید با صحنه ی وحشتناکی مواجه شد...
مرگخواران و محفلیون سخت مشغول جنگیدن بودند. آنهم به طور نا عادلانه. تعداد محفلیا کمتر از مرگخواران بود.
دامبلدور:
محفلیون:
مرگخواران:


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
#3
[spoiler=چی کار؟] در حال جک گفتن! [/spoiler]


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۹:۱۴ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰
#4
بلاتریکس که هم خنده اش گرفته بود و هم ترسیده بود گفت:
ـ نه ... نخیر ارباب! اون ماهی گندهه نفرین شده. :no:
لرد ولدمورت با شک پرسید:
ـ چه نوع نفرینی؟ ازین نفرین جدیداس که چینی ان و با یه فوت باطل میشن یا از اون نفرینای کهنه که سالها باید روش کار کنی؟
بلاتریکس که دیگه هنگ کرده بود چیزی نگفت. همون موقع آنتونین که از دور شاهد ماجرا بود، به کمک بلا اومد. آنتونین با نگرانی گفت:
ـ ق ... قربان ما که مثه ش ... شما از نفرینا سر در نمیاریم. نمی دونیم چه جور نفرینیه!
لرد ولدمورت که از شدت تاسف سرش را تکان می داد گفت:
ـ خاک بر سر همه ی شما احمقا بکنن... فقط یه مشت چاپلوس دور خودم جمع کردم. برید کنار ببینم!
مرگ خواران:
لرد به سمت ماهی بزرگ و ترسناک رفت. با چوبدستی اش چند تا ورد زمزمه کرد و مشغول بررسی ماهی شد.
چند دقیقه بعد در حالی که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود، برگشت و به مرگخواران خیره شد.
لرد سیاه:
مرگخواران:
بعد از چند لحظه...
لرد سیاه:
مرگخواران:
چند لحظه بعد...
لرد سیاه:
مرگخواران:
چند ثانیه گذشت...
لرد سیاه: همتونو می کشم، پدر سوخته ها!
(مورفین: وای یادم رفت شلوار اضافی بیارم، آبروم رفت! )
مرگخواران به سرعت شروع به دویدن کردند و لرد سیاه با شورت پاچه دار به دنبال آنها!
***
این داستان ادامه دارد...


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۶ ۹:۱۷:۰۷

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰
#5
با اجازه ی بزگترا و ناظرای محترم:
سوژه ی جدید
لرد ولدمورت در حالی که به طاووس رنگارنگ مالفوی نگاه میکرد گفت: خادمان وفادار من! امروز به همتون مرخصی میدم تا بریم باغ وحش هاگزمید!
مرگخواران:
لرد سیاه: زودباشین باید سریع بریم تا شلوغ نشه!
در باغ وحش هاگزمید
لرد سیاه برای مری،دوست دختر جدیدش(به روزعشق و عاشقی مراجعه شود!)، پشمک خریده بود و داشتن بین قفسای میمون های جنگل آمازون قدم میزدند.
ملت:
بلاتریکس لسترنج داشت طلسم شکنجه رو روی یکی از ببرهای بنگال که به رودولفوس پنجول کشیده بود، اجرا میکرد.
همه ی مردم، از ترس این باغ وحش ندیده ها فرار کرده بودن!
دراکو ملفوی به جغد های زیبای یک قفس خیره شده بود، که جغدی شبیه به هدوییگ آنجا دید. به اسکورپیوس گفت: دوست داری این جغد سفیده رو برات بدزدم؟ اسکورپیوس 6 ساله با ذوق و شوق دست زد و گفت: آره بابا!... من جغد میخوام.
دراکو به همسرش گفت: نظرت چیه،عزیزم ؟
آستوریا قبول کرد.
دراکو چوبدستی اش رو به سمت قفل قفس گرفت و زمزمه کرد: آلوهومورا!
و وارد قفس شد. سپس چوبدستی اش رو به طرف جغد سفید گرفت و گفت: اکسیو. جغید به سمت دستان مشتاق اسکورپیوس رفت و او، جغد بیچاره رو محکم گرفت تا از دستش سر نخورد.
لوسیوس مالفوی با دیدن قهقه ی نو.ه اش ، لبخند زد...
ناگهان چشمش به هری پاتر و جمعی از محفلیا افتاد...


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۴ ۱۴:۱۹:۰۳
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۴ ۱۴:۲۰:۰۳

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰
#6
وقتی مرگخوارن مطمئن شدند که همه ی محفلیا در آشپزخانه هستند از دستشویی خارج شدند.
بلاتریکس لسترنج که به جای لوپین در آمده بود، به اتاقی که دامبلدور در آن بود، رفت. دامبلدور با کلاه شب خواب همچنان روی تختش بود و خرو پف میکرد. ناگهان چشم بلاتریکس به ریش و موهای مصنوعی دامبلدور افتاد که روی میز خواب او بود!
با خود گفت: اآاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه خدای من!
بلاتریکس همانطور که سوروس گفته بود، انجام داد. و وقتی کارش تمام شد، به یرعت از اتاق خارج شد. ناگهان فکر شرورانه ای به ذهنش رسید!
دوباره وارد اتاق دامبلدور شد و ریش و موهای او را درون شومینه انداخت.
همان موقع صدای پاهایی از راه پله آمد که به سمت بالا می آمدند.
بلاتریکس به صرعت به سمت دستشویی رفت. بقیه ی مرگخواران آنجا منتظر بودند. بلاتریکس گفت: نمی تونین باور کنین چی دیدم... حالا بعدا براتون ...
ـ نه... ! کلاه گیس من کجاست؟
(صدای فریاد دامبلدور)
مرگخواران:
محفلیا:


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۴ ۱۳:۲۵:۵۳

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰
#7
هیچ راه دیگری برای سیریوس باقی نمانده بود. از پشت سر لرد ولدمورت و از جلو اسنیپ. سریوس با این فکر که می تواند سریوس را بی هوش کند به سمت در خروجی رفت.
اسنیپ با دیدن سریوس فریاد زد: اکسپلیارموس.
سریوس جای خالی داد و نعره زد:استیوپفای.
اسنیپ : پروتگو. طلسم به وسیله ی بازدارنده، به سمت سریوس کمانه کرد.
سریوس دوباره جای خالی داد و فریاد زد: پتریفیکوس توتالوس...
اسنیپ که اینبار غافلگیر شده بود، مورد اصابت طلسم قرار گرفت و درجا میخکوب شد.
سریوس با زحمت هری را کشان کشان، از بستی فروشی خارج کرد.
ناگهان با صحنه ی هراس انگیزی مواج شد. در میان دود و دم اطرافش، لرد سیاه و مرگخواران منتظر او بودند.
در مرام سریوس نبود که صحنه ی نبرد را خالی کند و پا به فرار بگذارد اما اینبار فرق داشت هری بیهوش در آغوشش بود و خود او دربین دشمنانش یکه و تنها بود. پس تصمیمش را گرفت و ...
سریوس بلک به سرعت نا پدید شد...
همان هنگام طلسم مرگ باری دقیقا از جایی که سریوس و هری در آن بودند، عبور کرد.
***
ولدمورت فریاد کشید: نه... من هری پاترو میخوام... برید احمقا... کروشیو... برید و اون رو زنده برام بیارین... زود باشین.
پس از نا پدید شدن مرگخواران، لرد سیاه چوبدستی اش را به سمت بستی فروشی فلوریان فورتسکیو گرفت.
ـ اینسندیو!
مغازه ی بستی فروشی آتش گرفت و شعله های آتش در چشمان سرخ رنگ ولدمورت می درخشید.
خیابان گریمولد، خانه ی شماره ی 12
سریوس هری را به داخل خانه رسانده و روی یکی از مبل ها گذاشته بود.
لوین وارد هال شد و با وحشت پرسید: هری چشه؟
مالی ویزلی هم وارد شد و وقتی هری را در آن وضعیت دید پرسید: چه اتقاقی برای هری افتاده؟ چی شده سریوس؟
سریوس گفت: من الان خیلی خسته ام، بعدا براتون تعریف می کنم.
و زمزمه کرد:رینرویت
و هری به هوش آمد...


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#8
لرد سیاه: درختره ی بی سروپا چطور جرئت می کنی به من بگی عاشق؟
رز که دست و پایش را گم کرده بود، گفت: ب...ببخشید قربان. حالا بامن چی کار داشتین.
لرد سیاه: میشه بری به اون دختره مری این دسته گل رو بدی؟
رز: قربان از شما بعیده! برید آدم بکشی.د به اون دختر گل ندین پرو میشه ها!
لرد سیاه: این فضولیا به تو نیومده، فقط برو شماره ی منو با این گل بده به مری.
رز در حالی که سعی می کردد نخندد، گفت: چشم ... چشم قربان. امر دیگه ندارین؟
لرد با خونسردی : نه دیگه برو زودباش. در ضمن بهش بگو به من یه زنگ هم بزنه.
رز:
سه روز بعد
گوشی لرد ولدمورت زنگ میخورد:
ـ دریم دریم دریم دارا دارا دادا
همه ی مرگخوارا با تعجب به سمت او برگشتند
لرد صدایش را صاف کرد و گفت:چیه؟ شما کاری نداشته باشین... برید پی کارتون.
و تلفن را برداشت و با صدای با ابهتی گفت: بله؟


ادامه دارد...


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: اگر قرار بود با يكي از شخصيت هاي كتاب ازدواج ميكرديد ، آن شخصيت چه كسي بود ؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#9
سدریک ... سدریک دیگوری.
به چند دلیل:
1. خوشتیپه.
2. با هوشه.
3. قویه
4. خوشتیپ و با هوش و قویه.
5. از هر نظر مناسبه.
کلا واسه ی زندگیه مشترک حرف نداره.
کسی مشکلی داره؟


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: ����� ����� ������
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#10
ولگرد: درسته من ولگردم ولی قره قروتی نیستم! برید به یکی دیگه قالب کنین.
مورفین که داشت متوجه می شد که بلا در حال عصبانی شدن است، فوری گفت: پش بیا ازین آلوچه ها بگیر اینا خیلی با کیفیته.
ولگرد: نه ممنون. من اصلا مواد نمی خوام.
مورفین: حتی یه ژره تمبر هندی؟
ولگرد گفت :نه نمیخوام.
بلاتریکس که خیلی عصبانی شده بود، فریاد زد: مرتیکه ی ولگرد یا ازین اینا میگیری یا از روی زمین پاکت میکنم.
همان هنگام، در یکی از خیابان های آن حوالی
اعضای محفل سخت مشغول درست کردن رستورانشان بودند. بعد یک ساعت همه چیز مرتب بود. لوپین که گارسون شده بود به سمت مهمان ها می رفت و سفارش میگرفت. در پشت رستوارن، در آشپز خانه همه چیز با جادو سرو می شد.
بعد یکی دوهفته کار محفلیا خوب گرفته بود و مشتریان زیادی داشتند.
خانه ی ریدل ها، مرگخواران
لرد سیاه: خاک بر سر همتون کنن! عرضه ی این کارم ندارین.
لوسیوس مالفوی: شما امر بفرمایین، ما هر کاری بگین میکنیم.
بلاتریکس: بهتر بود همون اول یه بانک رو میزدیمف هم آسون تر بود هم به صرفه تر.
لرد سیاه: هر غلطی می کنین هر چه سریعتر، باید اون جارو ها رو بخرین. وای به حالتون اگه موفق نشین.
بلاتریکس:
لوسیوس:
میدان گریمولد، محفل ققنوس
آلبوس دامبلدور: خیلی کارتون عالی بود.
سریوس: حالا چقدر گیرتون اومده؟
ریموس: اگر به پول جادوگری بخوایم برش گردونیم، حدود 2500 گالیون.
گرابلی: فقط 500 گالیون دیگه.
آقای ویزلی: خیلی عالیه، با این حساب امکان پیروزی ما بیشتره!


ثروت به دست آمده 11 گالیون می باشد


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۱۰:۲۰:۱۸
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۱۲:۰۵:۱۹
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲ ۱۳:۱۷:۵۹

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.