از قدیم گفتن :

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است..! ( چه ربطی داشت؟! )


ولی واقعا ، فکر نمی کنم زیادتغییر میکردم ، چون مجبور میشدم مخفی کاری کنم تا کسی نفهمه و به هویت اصلی من پی نبره!!

ویکتور کرام..

فکر کنم آخرش بخاطر این سری پستهای تک خطی و بی مورد از مدیرا اخطار بگیری !! مواظب خودت باش، من عمیقا نگرانتم

موافقم.. همونطور که الیواندر و پرسیوال عزیز گفتن، منم احتمال میدم به همین صورت باشه، اما می خوام یه موردی بهش اضافه کنم :

شما هفت سال توی هاگوارتز یا هر مدرسه جادوگری دیگه درس می خونی تا فارق التحصیل شی.. بعد اگه مثل استادید فوق الذکر توی کارت فعالیت مستمر داشته باشی و هر اطلاعات دیگه ای رو کسب کنی میشی یکی از این استادهای گران بها..

اما از اینجا به بعد به جایی میرسی که دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونه کمکت کنه تا بیشتر جلو بری.. چون اطلاعاتت از همه بالاتره.

اونوقت باید چیکار کرد؟!

کمتر کسی به این درجه میرسه!!

کسایی مثل آلبوس دامبلدور
کسایی مثه لرد ولدمورت.

مستر کرام !!

حرفت درسته، اما اگه یه نگاه به صفحات قبلی بندازی، میبینی که 70% پستای این تاپیک مال قبل از هری 7 بوده ، پس عملا مشکلی نداره، مشکل ما هستیم که فقط وقتی کمبود روز-پست میاریم، سعی میکنیم هرجایی یه پست با هر بهونه ای بزنیم تا سطح پستمون بالاتر بره!!

گرچه این تاپیک دیگه به اون صورت استفاده نداره، اما بدرد کاربرای جدیدی مثه من میخوره!!


از نظر من هری پاتر هیچ وقت از یاد ما نمیره.. مطمئنم به نسلهای بعدی هم منتقل میشه و واسه این حرفم قصه ی " بز زنگوله پا " رو مثال میزنم که بعد از گذشت چند قرن، هنوز هم بچه ها دارن از پدرو مادرشون میشنونش.

من با حرف کرام مخالفم..

گرچه پاتر مور داره میاد.. اما سطر به سطر پاتر مور خاطرات سری داستانهای هری پاتر رو به یاد ما میاره .

معلومه که جادو وجو داره !

همونطوری که ورونیکا گفت، خیلی جاها در موردش گفتن و نوشتن که نمی تونیم منکرش بشیم!

پس صرفا نمیشه بودنشو تکذیب کرد .

من فکر میکنم بهتره یه جمع بندی کلی بکنیم و به نتیجه برسیم، احساس میکنم اینجا تبدیل شده به تاپیک هرکی هرکی که هرکسی پست کم میاره ، سریع مراجعه میکنه تا خودی نشون بده!

من صفحات قبلی رو هم مطالعه کردم، استنباطا کوبنده بود!! چرا یکی تکلیف اینجا رو مشخص نمی کنه ؟!!

نام: هلنا

نام خانوادگی: راونکلا

جنسیت: مونث

گروه: راونکلا

دختر روونا راونکلا موسس گروه راونکلا، در نوجوانی عاشق بارون خونآلود شد و سپس او را کشت .. همچنین نسبت به دیهیم مادرش علاقه زیادی نشان داد که این علاقه باعث شد، آن را بدزدد..

لقب: بانوی خاکستری

رنگ چشم : آبی


با توجه به اینکه کسی که قبلا این شناسه رو داشته فعالیتی نداشته، این شخصیت به شما داده میشه.
تایید شد!

غروب - جنگل - ردپا - خش خش - گرگینه - خسته - کلبه - مرگ - نور خیره کننده - طلسم

غروب بود و روز خسته نفس های آخرش را می کشید. جنگل با درختهای سر به فلک کشیده اش با قدرت جلوی قدرت نمایی خورشید را گرفته بودند.

جنگل از زمانهای قدیم آشیانه ی افسانه قامتهایی بود که ترس و مرگ را به راحتی میتوان در آنجا تصور کرد.. ردپاهایی ناشناخته که وجود آنها را اثبات میکردند .. و ناگهان قطاری از دور آمد و نوری خیره کننده را بر صورت این مسافر افسانه ها انداخت .. --- آوادا کداورا ---

- لرد ولدمورت : اَه خدای من این یکی چقدر زر میزنه !! حیف این طلسم که الکی حروم کردم !


تایید شد!