هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
#1
نور پیروزی در دل ویکی روشن شده و دریایی از امیدواری جان و قلبشو فرا گرفته ... یعنی سدریک اونو پسندیده؟ سدریک میخواد اونو به رقص دعوت کنه؟ سدریک قراره مرد زندگیش بشه؟ تونسته بالاخره سدریک رو به چنگ بیاره؟ جواب این سوالات را در قسمت بعد خواهد دید ...

دِرن دِرن دِن دِن ... دِن دِرن دِرررررررررن ... (آهنگ فوتبالیست ها)

گروووپ (افکت مشت خوردن)

راوی قبلی به کناری پرتاب میشه و راوی اصلی وارد صحنه میشه ...

سدریک: و راهی که به نظرم میرسه اینه که ...
ویکی:
سدریک: بریم دنبال اون سه نفر

ویکی خشکش میزنه، صورتش کش میاد و ذره ذره قرمز میشه که یهو ندایی از درونش میشنوه.
ندا: ویکی ... خودت رو نباز ... همراش برو هنوز فرصت داری ...
ویکی: نه دیگه راهی نیست اون منو نمی خواد! عهه ...
ندا: گفتم خودت رو نباز دیگه ... دختر نباید اینقدر راحت روح و جسم خودشو ببازه
ویکی: !!!

سدریک که دوباره حس غیرت و دفاع از ناموس و بیناموس تالار گرفتتش سریع شال و کلاه میکنه که بره دنبال اون سه نفر. ویکی هم خوشال و خرامان به دنبالش میره تا شاید فرجی شد و تونست مخشو بزنه.

تالار عمومی ، میدون بیناموسی

وای وای وای ، بطری های من کوش؟!
وای وای وای ، دارم میرم از هوش !


کینگز دیگه رسما داره از ته وجودش مایه میزاره تا جمعیت حاضر رو به وجد بیاره و کمبود نوشیدنی رو جبران کنه.

تو منو دوس داری آره ، لب هات گیرایی داره
فدات بشم دوباره ، این داف من تازه کاره


با شنیدن این قسمت از آهنگ ملت دوباره خمار میشن، دهنشون کف میکنه و کینگز که میفهمه سوتی داده میپره وسط میدون بیناموسی و شروع میکنه به دلقک بازی! هافلی ها هر هر میخندن و فضا دوباره گرم میشه ...

دو طبقه و نصف بالاتر

خفن یک و سه کماندو وار دارن از یه تونل میان بر پایین میان که ناگهان دو تا چشم و مقادیری سبیل وسط راهشون سبز میشه!
خفن سه: یا هلگا ... این دیگه چیه؟
خفن یک: هلگا یارت ... لوموس!

نوری از نقطه بیناموسی چوبدستی خفن دو خارج میشه، تونل رو روشن میکنه و یک عدد گربه جلوشون نمایان میشه.
خفن یک: هاها ... این فقط یه گربه ست!
خفن سه: قاه قاه ... یه گربه ی بی آزار!

گربه دهنشو باز میکنه و غرشی میکنه در ابعاد شیر ... ! خفن یک و سه از شدت ترس بدنشون به رعشه میفته و میپرن تو بغل هم!

طبقه همکف

سدریک و ویکی دارن با حداکثر سرعت به سمت طبقات بالا میدوئن که صدای بیدل اونها رو سر جاشون متوقف میکنه ...

بیدل: درود هلگا هافلپاف بر شما که این حس هافل دوستی تان تا ابد در ذهن ها خواهد ماند اما امشب شما نیمی شکست و نیمی پیروز در انتظارتان خواهد بود ...

ویکی: بیدل ... اگه تو بگی بچه ها کجا هستن ما سریع نجاتشون میدیم ... فقط کمکمون کن!
سدریک که آدمی بس نکته سنج و ظریف بین بوده میگه:
-منظورت چیه که نیمی شکست و نیمی پیروز در انتظارمونه؟

بیدل: بچه ها از هم جدا شدن ... فیلچ داره مگان رو میبره اتاقش تا روش اعماق فوق بیناموسی انجام بده و دوتای دیگه هم تو میان بر بین طبقه دو و سه گیر یه گربه افتادن. شما اگه دنبال اون دو تا برید فیلچ مگان رو شهید میکنه و اگه دنبال مگان برید اون دو تا مجبور میشن ماسک هاشون رو بردارن، لو میرن و عاقبت شومی نصیبشون میشه.

ویکی عین این نفهم ها میگه:
-عاقبت شوم چرا؟ ما اول مگان رو نجات میدیم بعد میریم سراغ اون دو تا از دست خانم نوریس نجاتشون میدیم!
بیدل: مساله اینه که اون گربه خانم نوریس نیست.
سدریک: پس کیه؟!
بیدل مکثی میکنه ...
.
.
.
-مینروا مک گونگال!



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
#2
16+

تصویر کوچک شده

می خوام امشب بوس بارونت کنم
بعد یه لیوان کافی مهمونت کنم


دستاش به آرومی دور کمر شریک رقصش میلغزه ... لب هاشو میبره سمت گردنش و یه بوس ریز میکنه ... هر دوشون همراه با ریتم آهنگ به آرومی چپ و راست میشن ...

جغد نامه ت رو آورد نخونم کلی داغونت کنم
بگی این چه وردی بود بزنم پریشونت کنم


سینشو محکم به کمر فرد مقابل میچسبونه ... دستاشو دور شکمش حلقه میکنه و جفتشون میزنن زیر خنده ...

رفیقای خفن دارم ، تو خونه قفس دارم
تو رو من لوس میکنم می برمو بوس میکنم


با یه دستش شروع میکنه به ناز کردن شکمش و با اون یکی دستش چونه طرفو میگیره میاره عقب و ... و ... و ...

بیدل: من فهمیدم منظورت رو!

میدون بیناموسی پر نور تر میشه و یکی از به یاد موندنی ترین نسل های تاریخ هافلپاف رو نشون میده که هر کدومشون با جذاب ترین شیوه ممکن در حال رقصیدن با زوجشون هست و همزمان حروف طلایی رنگی بالای میدون ظاهر میشه و جمله ای رو نمایان میکنه:

آسلام آسوده بخواب که نوادگان هلگا بیدارند ...


کینگز که سرشو جلو عقب میکرده ریتم آهنگ رو تند تر میکنه ...

برو برو از خود راضی! وای چقده تو بدفازی!
می‌خوام ببینم اون دستای قشنگو رو هوا
بذارین ببینم اون لغزون بدن ها رو یالا!
حالا وقتشه جام ها برن همه بالا!


هافلی ها میان جام هاشون رو ببرن تو هوا اما یهو یادشون میفته هنوز جامی ندارن و چشم هاشون از قبل هم خمارتر میشه ... رز که صورتش گل انداخته و آرایشش پخش شده اخمی میکنه و به ساعتش نگاه میکنه.
-چقدر دیر کردن اینا!

سه طبقه بالاتر

فیلچ: ربع ساعته دارید ما رو میچرخونید. مثکه قرار نیست ما برسیم به تالارتون. الان میریم پیش مدیر مدرسه!

خفن شماره یک: ای بابا ... دندون رو جیگر بزار پیرمرد خرفت! تالار ما انتهای برج غربیه. طول میکشه برسیم!

یکی از ریونی ها که صدای دخترونه ی نازی داشته میگه:
-اما من از مگان شنیده بودم تالار خصوصی هافل تو دخمه هاست!
خفن شماره یک: مگان غلط کرد.

خفن شماره یک میره سمت خفن شماره دو و میزنه پس گردنش و زیر لب بهش میگه:
-دِ آخه چرا جای تالارمون رو به این دختره گفته بودی؟!؟!
-قبلا یه بار سعی کردم مخشو بزنم بیارمش تو تالار ... نگران نباش یه نقشه به ذهنم رسید.

هافلی ها جلوتر از همه راه میرفتن و فیلچ و ریونی ها هم به دنبالشون. خفن شماره دو سرعتشو کمتر میکنه تا اون دختر ریونی که صدای نازی داشته و خیلی داف بوده و کلا جیگری بوده واسه خودش بهش برسه. آروم ساعد دست دختره رو میگیره و با صدایی بسیار احساسی که هر دختری رو تبدیل به یه تسترال رام شده میکرده میگه:
-عزیزم ... من مگان هستم.

دختره ذوق مرگ میشه و در حالی که سعی میکرده صداشو کنترل کنه جواب میده:
-اوه عزیزم ... نمیدونستم تو بین این ها هستی. مگه نگفتی تالارتون توی دخمه هاست؟
-چرا خب تو دخمه هاست. این خفن شماره یک با من مشکل داره!
-خفن شماره یک چیه دیگه؟
-هیچی عزیزم ولش کن اصن.

مگان باز هم سرعتشو آروم تر میکنه تا خودش و دختره از جمع فاصله بگیرن. چوبدستیشو به سمت جمعیت مقابلش میگیره و آروم زمزمه میکنه:
-مافلیاتو!

سپس به آرومی یه بطری از زیر رداش در میاره و میده دست دختره.
-بخور عزیزم ... فکر کنم بتونیم بعضی خاطره ها رو زنده کنیم!

دختره هم از خدا خواسته بطری ویسکی رو از دستش میگیره و بدون هیچ مزه ای (!) نصفشو میره بالا ... اما چون شدت الکل ویسکی بسیااااااار بالا بوده (هافلی ها بدنشون کلا با ده بیست درصد دیگه راضی نمیشده ... الکل چهل پنجاه درصد از آشپزخونه برمیدارن!) سرش گیج میره و در حین راه رفتن تکیه میده تو بغل مگان ...

به ناگاه حس بیناموسی و لذت بخشی به مگان دست میده. ماسکشو بر میداره، با دستاش بازوهای دختره رو میگیره و سرشو آروم به صورت دختره نزدیک میکنه که صدای بیدل از پشت گوشش شنیده میشه:
-یعنی خاک بر سرت مگان ... الان وقت این کارهاست؟ یه اکیپ اون بالا منتظر شما هستن و شما هم دست این سرایداره و چهار تا جوجه ریونی گیر افتادید! دِ آخه مگه دخترای هافل واست کم گذاشتن که عین این بی جنبه ها میخوای از این فرصت سو استفاده کنی؟! زود کارشو بساز وقتتون داره تموم میشه!

مگان یهو به خودش میاد و در حالی که دختره چشماشو بسته و لب هاشو به سمت مگان گرفته بوده، بقیه بطری رو خالی میکنه تو حلق دختره! اونم سرش بیش تر از قبل گیج میره و کف زمین پهن میشه.

مگان کمرشو میگیره و کشون کشون میبرتش پشت یکی از مجسمه های زره دار راهرو قایم میکنه. سپس ماسکشو دوباره میزنه و به سمت جمعیت میدوئه تا ازشون عقب نیفته. در حالی که بطری جدیدی رو از تو لباسش در میاورده به سمت ریونی مقابلش میره که آخر از همه در حال حرکت بوده، خنده مرموزی میکنه و تو دلش میگه:
-یکی کم شد. فیلچ و سه تای دیگه مونده!



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۹ دی ۱۳۹۰
#3
تصویر کوچک شده

به ناگاه نور درخشانی سراسر خوابگاه رو در بر میگیره و کلمات طلایی رنگی از اندرون مگان میزنه بیرون و در هوا ظاهر میشه:

از هافلپاف نمیرم!

برتی که خون جلوی چشماشو گرفته و این جمله رو به صورت ترکیب طلایی و قرمز می بینه میپرسه:
-این الان یعنی چی؟!
مگان: این مکان زندگی منه. یعنی خواستم بدونی هر بلایی هم سرم بیاری من عمرا از هافل برم!
-نه تو رو خدا بیا برو!
-عمرا!
-جون من بیا برو!
-نه جون تو نمیرم!
-دمت گرم ... تو یه هافلی اصیل هستی مگان!
-فیلچتم!‌ (هم معنی نوکرتم مشنگ ها)

مگان و برتی جلو میان و همدیگرو در آغوش میگیرن و میخندن ... در اون سمت ویکی و ریتا هم که با دیدن این صحنه ذوق مرگ شدن همدیگرو در آغوش میگیرن و کلا همه چی به خوبی و خوشی در حال جریانه اما ...

مقادیری آن‌سوتر ، کف زمین

کینگزلی درمانده و افسرده به صحنه ی مقابلش نگاه میکنه و دندوناشو رو هم فشار میده. زیر لب آروم زمزمه میکنه:
-منو بازیچه دست خودتون قرار میدید، آره؟
بیدل: آره
-منو مسخره میکنید، هان؟
بیدل: هان
-تو ببند فعلا بعدا حسابتو میرسم!

سپس چوبدستیشو به آرومی بیرون میاره و به سمت ریتا میگیره:
-اوپاگنو!

صدای فواره مانندی به گوش میرسه و دسته ای از پرندگان کوچک به طرز وحشتناکی از نوک چوبدستی کینگزلی بیرون میاد و به سمت ریتا هجوم می بره. صحنه به حالت اسلوموشن در میاد ...

هافلی ها روشون رو تازه به سمت کینگز برگردوندن که پرنده ها نصف مسیر رو طی کردن. برتی شیرجه زنان به سمت ریتا میره. پرنده ها تقریبا به ریتا رسیدن که برتی در آخرین لحظات کمر ریتا رو میگیره و اونو پایین میکشه. (با تشکر از پیتر جکسون که بدلکار ارباب حلقه ها را برای این صحنه در اختیار ما قرار داد)

همه فکر میکنن خطر دفع شده اما پرنده ها در راستای مسیرشون به سمت ویکی هجوم می برن. دهان ویکی به حالت تعجب اندازه قطر شکم لودو باز شده و لوزه هاش هم با شفافیت تمام دیده میشه. مگان هم فداکارانه شیرجه میزنه سمت ویکی و اون هم موفق میشه ویکی رو از مسیر پرنده ها دور کنه. (با تشکر از استیون اسپیلبرگ که بدلکار پارک ژوراسیک رو در اختیار نویسنده قرار داد)

دوباره همه فکر میکنن همه چیز تموم شده اما نگاه ها همه به سمت لودو میره که پرنده ها دارن بهش نزدیک میشن. لحظاتی طول میکشه که مغز لودو بهش فرمان بده کسی نیست که ناجی تو بشه پس خودت دست به کار شو! اما گذشت همین زمان کم باعث میشه که پرنده ها از ناحیه نوک هاشون با حداکثر قدرت به لودو بخورن (با تشکر فراوان از مسعود ده نمکی که بدلکار اخراجی ها رو برای این صحنه در اختیارمون قرار داد)

لودو با شدت به روی تخت رز پرتاب میشه و به علت وزن زیاد لودو، تکه تکه میشه. پرنده های خیر ندیده هم لحاف دشک و بالشت رز رو جرواجر میکنن و کلا لودو که صورتش خونین و مالین شده به جهنم اما تخت رز با پودر یکی میشه!! صحنه از حالت اسلوموشن در میاد.

هافلی ها:

کینگزلی میزنه زیر خنده و زبونک در میاره. هافلی ها عصبانی میشن و به سمت کینگز هجوم می برن که انواع و اقسام برخوردهای ناموسی و بیناموسی رو باهاش بکنن که چند تا ضربه به در خوابگاه زده میشه و صدای رز به گوش میرسه:
-اونجا چه خبره؟! درو باز کنید!

هافلی ها دوباره میخکوب میشن سرجاشون و با وحشت به در خوابگاه خیره میشن که تکه ای از تخت رز پشتش افتاده و جلوی باز شدنشو گرفته.

اعععع آعععع اوعععع (افکت جون دادن لودو)

-هوی با شما هستم. درو باز کنید!

چرق چرق چرق (افکت تکان دادن دستگیره در توسط رز)

هافلی ها در کنار هم همچون بوته هویجی ابتدا به تکه های خرد شده تخت رز و بعد دوباره به در نگاه میکنن که صدای رز دوباره از پشت در به گوش میرسه:
-شگفت انگیز! درو باز کن ببینم داخل چه خبره!
-باشه ... کسی پشت در نباشه میخوام به شگفت انگیزترین شیوه ممکن درو باز کنم! هاهاهاها


ویرایش شده توسط برتی بات در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۹ ۱۵:۱۵:۱۸


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۹۰
#4
سوژه جدید

تصویر کوچک شده

-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ... (راهنمایی: رز در حال عربده کشیدن) ... آآآآآآآآآآآآآآییی ملت ... کریسمس نزدیکه و چون چهار تا جن خونگی تو هاگ بیشتر نمونده که اونا هم دارن اتاق دامبلدور و محفلشو و خودشو میسابن هر گروه باید خودشون تالار رو تمیز کنن ... متوجه میشید؟

ملت هاج و واج به هم نگاه میکنن.

- ببینید ... واضح تر میگم ... کریسمسه و وظیفه تمیز کردن تالار بر عهده خودمونه ... یعنی ما خودمون باید دست به کار بشیم و این کارو انجام بدیم. اوکی؟

ملت:

-یا هلگا منو یاری کن ... ببینید ... شفاف دارم میگم ... تالارو باید تمیز کنیم!

ملت: ها؟!

-!!!! اصن اینو بیخیال ... یه چیز دیگه بگم ... کریسمس نزدیکه و باید واسه جشن باید با یک نفر برقصید. اینو الان متوجه میشید؟!

ملت: آره آره آره

-پس هرکس یه نفرو واسه رقص پیدا کنه و هر دو خودشون رو واسه جشن آماده کنن. اوکی؟

ملت: اوکی

-و اینو هم اضافه کنم قبل از رقصیدن باید تالار کاملا تمیز و مرتب شده باشه. الان منظورم واضحه؟

صدای انفجاری به گوش میرسه، دود سفید رنگی همه جا رو فرا میگیره و بعد از محو شدن دود هر کدوم از اعضای هافل با پیش بند و جارو و دستکش و دستمال دیده میشن.

رز: از خوابگاه شروع می کنیم!

دقایقی بعد ...

رز یه برس رو تا دسته کرده زیر تختش و داره گرد و خاک هاش رو میگیره. چند میکرو متر اونطرف تر مگان کنارش ایستاده و شدیدا تو کفه!

-اممم ...

خرچ خوروچ خیریچ (افکت سابیدن تخت توسط رز)

-رز راستش ...

خرچ خرچ خررررررررر (افکت گیر کردن برس به اندرون تخت)

-نمیدونم چطور بهت بگم ...

رز دستمالو دو دستی میگیره، دو تا پاشو تکیه میده به تخت و شروع میکنه به کشیدن برس.

هههعععععع (افکت زور زدن رز)

گلرت که عین هویج فقط داشته تماشا میکرده سعی میکنه کلمات رو با دقت بیشتری پشت سر هم ردیف کنه:
-میدونی من همیشه ...

بووووم! جرررررر! (افکت دو شقه شدن تخت و جر خوردن ردای رز)

-وقتی به تو فکر می کنم ...

در همون لحظه وندلین وارد صحنه میشه. دست های رز رو که کف زمین پهن شده میگیره و بلندش میکنه. چوبدستیش رو به سمت ردای رز میگیره و در کسری از ثانیه لباس رز مثه روز اولش میشه. (توضیح نویسنده: در حین این اتفاقات مگان همچنان داره مثه هویج تماشا میکنه) وندلین چوبدستیش رو به سمت تخت میگیره و تخت هم دوباره سالم میشه. برس رو بر میداره و شروع میکنه به سابیدن تخت رز. (توضیح نویسنده: و مگان همچنان بی حرکت ...) تخت که تمیز میشه بر میگرده سمت رز:
-کار دیگه ای هست که انجام بدم؟
رز: مرسییییی وندلین ... تو واقعا شگفت انگیزی!

و میپره جلو اونو در آغوش میگیره. (نویسنده: خاک بر سرت مگان) وندلین مکثی میکنه و خیلی آروم تو گوش رز میگه:
-میشه ازت دعوت کنم واسه جشن کریسمس با من برقصی؟

رز سرخ و سفید و خاکستری و زرد و سبز ... خلاصه همه رنگی میشه و سرشو میندازه پایین:
-آره حتما ...

وندلین دست رز رو میگیره و میبوسه و از صحنه خارج میشه. رز که کلی هیجان داشته رو تختش میشینه و شروع میکنه به بازی کردن با موهاش و خندیدن که یهو می بینه مگان بالا سرش ایستاده داره بهش نگاه میکنه.
-اممم ... چیزی داشتی میگفتی مگان؟

مگان:

کمی آنورتر

ریتا و برتی لب تختشون خم شدن و با دقت به رو تختی نگاه میکردن.
برتی: یادت میاد این لکه نارنجی مال چیه؟
ریتا: آره واسه اون شبه که داشتیم آب کدو حلوایی میخوردیم.

قاه قاه میخندن.

ریتا: اگه گفتی اون لکه بنفش مال چیه؟
برتی: مال اون شبیه که یواشکی تمشک میخوردیم.

و دوباره قاه قاه میخندن که یهو خنده ریتا متوقف میشه. دستش به آرومی میره سمت تخت و یک تار موی قرمز رنگ رو بر میداره و عربده میکشه:
-این چیه برتی؟؟؟!!!!

برتی:

ویکی که در حال تمیز کردن تختش بوده زیر زیرکی به ریتا و برتی نگاهی میندازه و لبخند شیطنت آمیزی میزنه!



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
#5
استخر من کجاست؟

بنابر گزارشات رسیده توسط ریتا اسکیتر، نیمه‌های دیشب یک عدد استخر در ابعاد زمین کوییدیچ به همراه متعلقات آن (آب، نردبان، پمپ و ...) به سرقت رفته است. این چندمین بار در روزهای گذشته است که سرقت استخر در دنیای جادوگری رخ می‌دهد. دفتر کارآگاهان وزارت سحر و جادو در بیانیه‌ای اعلام کرد دستگیری دزد و یا دزدان این استخرها از توانایی آنها خارج است زیر سرقت‌ها در تاریکی شب اتفاق می‌افتد.

در همین ارتباط یکی از رابطان ما که رابطه‌ی بسیار نزدیک و تنگاتنگی با خوابگاه مدیران دارد اذعان کرده است یکی از مدیران حوالی نیمه‌شب به دفعات یک جمله را در خواب تکرار می‌کرده است: من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.

همچنین طبق آخرین اخبار رسیده لی جردن، صاحب استخرهای مذکور که جان و مال خود را در راه ساختن استخرها فنا کرده بود، در سنت‌مانگو بستری شد. پزشکان سنت‌مانگو مشکل آقای جردن را افسردگی ناشی از بهت‌زدگی بیان کرده‌اند. وی بر روی تخت بیمارستان در جواب سوالات ریتا اسکیتر، تنها با چشم‌هایی پر از اشک گفت: استخر من کجاست؟ استخر منو ندیدی؟


و در پایان:

دزد استخرها کیست؟
آیا بدنش کمبود آب دارد؟
آیا در خانه‌ش آب یافت نمی‌شود؟
پمپ استخر به چه درد او می‌خورد؟
چرا تنها او بی‌آبی دارد ولی همه آب دارند؟
آیا آب مورد استفاده‌ی او حتما باید کلر زیادی داشته باشد؟
اگر اینطور است پس از تاثیر منفی کلر بر مغز خویش غافل است؟
به فرض هم کمبود آب دارد چرا مشکل را با سازمان آب در میان نمی‌گذارد؟
شاید هم قصد دارد به علت گرمای هوا آب‌ها را به صورت غیر قانونی بفروشد؟

این‌ها سوالاتی است که خبرنگاران ما به دنبال یافتن پاسخ مناسبی برای آنها هستند.



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۸:۳۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#6
برتی گوشه‌ای از حموم عمومی تالار در حالی که رو یه زیر پایه ایستاده، تجهیزاتی مشنگی تو دستشه و تلاش می‌کنه با چسب همه‌کاره اونو بر روی دیوار حموم جاسازی کنه. به آرومی هم زیر لب زمزمه می‌کنه:
-الان رمضونه نه جولای، الان رمضونه نه جولای، باید حواسم باشه، رمضونه و باید روزه گرفت، نه جولای وقت تولد و جشن و بزن و بکوب، الان رمضونه نه جولای، الان رمضونه نه جولای ...

لحظه‌ای بعد از روی چارپایه پایین میاد و با افتخاری وصف ناپذیر که کلا وصفش از حیطه‌ی این پست و حتی سایت خارجه به حاصل کارش نگاه می‌کنه.

-اینم از دوربین مداربسته. دیگه اعضا نمی‌تونن وارد حموم بشن و جنس مخالف رو دید بزنن. هرکس هم میره حموم باید از نمایشگر مرکزی بهش نگاه کنم تا گناهی ازش سر نزنه.‌ حاچ درک حتما بهم افتخار میکنه.

سپس چوبدستی‌اش رو به سمت در میگیره و میگه:
-قفلیوس محکموس!

در با صدای تلقی قفل میشه و برتی واسه اینکه خستگی‌اش در بره یه مشت دونه از جیبش در میاره و شروع می‌کنه به خوردن و تو ذهنش تصور می‌کنه اگه حاچ درک از کارش خبردار بشه چه پاداشی بهش میده.

در تالار عمومی گلرت کیسه‌ی سیاه رنگی کشیده رو سرش تا موهاش و به طبع رنگ موهاش در معرض دید عموم قرار نگیره. یه ترکه هم گرفته دستش و داره قدم میزنه که یهو سدریک رو در حال پشمک خوردن می‌بینه. سدریکی که بنده خدا خودش هیچ، اون کسی هم که پای کامپیوتر میشینه و نقش سدریک رو تو سایت داره به سن تکلیف نرسیده و اصن نیازی نیست روزه بگیره.

اما گلرت با دیدن این صحنه چهره‌ش دهشتناک میشه و ترکه رو می‌گیره بالا و به سمت سدریک چهار نعل حرکت می‌کنه. (همچون چهارپایان رفتار کردن نکته‌ی اساسی و لازم در این چنین برخوردهای منکراتی و آسلامیه)

-آآآآآآآآیییی نفس‌کش ... دو روزه اومدی تو تالار روزه‌خواری می‌کنی؟ زود بلند شو بریم مرلینگاه حبست کنم.

و در جهت ارعاب و وحشت ترکه‌ رو تو هوا تاب میده و به سمت توده‌ی پشمکی که نصفش تو دهن سدریک و نصفش هم تو دستش بوده می‌بره. ترکه وارده پشک میشه و از اونورش میزنه بیرون و دو تیکه‌اش میکنه. سدریک میزنه زیر گریه و کف زمین زار میزنه.

گلرت به جذبه‌ی خودش می‌باله و درصد این بالیدن به حدی زیاد بوده که توصیف اونم از گنجایش این پست خارجه. به سمت سدریک میره و میزنه پس گردنش و باعث میشه گریه این طفل معصوم از همه‌جا بی‌خبر شدیدتر بشه.
-پاشو بریم مرلینگاه. پا روی سنت مرلین میزاری؟ فکر کردی مرلین آدم کمی بوده؟ حالا مرلین به درک. فکر کردی حاچ درک شخص کمیه که بر خلاف احکامش عمل می‌کنی؟!

سدریک کلا چرندیات گلرت رو حالیش نمیشه و فقط به پشمکش فکر می‌کرده. درب خوابگاه باز میشه و ریتا به همراه کینگزلی میان بیرون. ریتا واسه اینکه زودتر به صحنه‌ی هیجان انگیز مقابلش برسه سریع تبدیل به سوسک میشه، تا جایی که سدریک نشسته بوده رو پرواز می‌کنه و دوباره تبدیل به خودش میشه.

-ایییییییی ... چی شده؟ گلرت چرا معرکه راه انداختی؟ زورت به بچه رسیده؟

گلرت ترکه‌اش رو می‌کوبه کف زمین و با عصبانیت میگه:
-ماه رمضونه و این داره پشمک می‌خوره.
-رمضون؟ رمضون چیه؟‌ نوعی پشمکه؟

کینگز تازه از راه میرسه و در حالی که نشان نظارت رو روی سینه‌اش می‌چسبونده میگه:
-چی میگی تو گلرت؟‌ بچه رو چرا گریه انداختی؟ چیکار تازه واردا داری؟

گلرت با دیدن نشان نظارت روی سینه‌ی کینگز می‌فهمه که طرف حسابش آدم گردن کلفتیه و باید ابهت بیشتر از خودش نشون بده. با سرعت میدوئه سمت دیوار تا یه حرکت آکروباتیک انجام بده اما حواسش نبوده ترکه رو افقی تو دستش گرفته، در نتیجه ترکه زودتر به دیوار میرسه و با صدای مهیبی میشکنه. گلرت هم لیز می‌خوره و با سر میره تو دیوار و سرش دو تیکه میشه و خون میپاشه تو هوا.

سدریک و ریتا:

کینگزلی که احساس مسئولیت می‌کرده به سرعت میره مطبخ تا عسل شفابخش رو بیاره و جلوی خون‌ریزی سر گلرت گرفته بشه. عسل رو برمیداره و از مطبخ میاد بیرون. در میونه‌های راه بوده که ناگهان اشعه‌ی سیاه رنگی بهش میخوره و در هوا معلق میشه. شیشه‌ی عسل از دستش میفته و شونصد تیکه میشه.

برتی چوبدستی‌اش رو میزاره تو جیبش، یه لانچیکو میاره بیرون و به سمت کینگزلی میره و با عصبانیت میگه:
-الان رمضونه نه جولای! به چه حقی عسل آوردی که بخوری؟

کینگزلی که همچنان تو هوا معلق بوده و ریتا با شنیدن این جمله چشماشون گرد میشه و همزمان ابری بالای سر جفتشون پدیدار میشه. توی ابر هر دوتاشون با خطوط زردرنگی نوشته شده:
-اینجا چه خبره؟ رمضون دیگه چیه؟



Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۷:۳۰ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
#7
جدیدترین آپدیت پاترمور:

خب من مقداری از اطلاعات جدیدی که روی سایت پاترمور قرار گرفته رو مطالعه کردم و این نکات دستگیرم شد. چون جالب بود گفتم اون‌ها رو اینجا هم بزنم.

به نظر شیوه‌ی عضویت زود هنگامی که برای یه سری کاربران خاص در نظر گرفته شده به این صورته که از 31 جولای (امروز) تا هفته آینده که میشه 6 آگوست، هر روز مراجعه کنندگان این شانس رو دارن که قلم جادویی (به تعبیر من) رو پیدا کنن تا بتونن در پاترمور ثبت نام کنن.

حالا این قلم جادویی چیه؟ خود رولینگ به صورت ایفای نقشی اشاره کرده که این قلم جادویی قلمی هست که در مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز قرار داره و اسم کودکانی رو که به تازگی یازده ساله شدن و استعداد جادویی دارن در یه دفتر بزرگ یادداشت می‌کنه تا پروفسور مک گونگال از اون دفتر استفاده کنه و برای اون افراد دعوت‌نامه‌ی هاگوارتز رو با جغد ارسال کنه.

اما برای ما مشنگ‌ها دقیقا این قلم جادویی چیه و چطور عمل می‌کنه؟ ما باید قلم جادویی رو پیدا کنیم. قلم جادویی در پاترمور در این هفت روز (امروز تا هفته آینده) بر روی صفحه اصلی سایت پاترمور یه "سرنخ" قرار میده، هر روز یه سرنخ. و این سرنخ‌ها هر روز به یکی از کتاب‌ها ربط دارن. مثلا امروز هری پاتر و سنگ جادو، فردا هری پاتر و تالار اسرار و به همین ترتیب. این سرنخ‌ها درجه‌‌ی سختی هم دارن، سه روز اول سخت هستن و چهار روز بعدی آسون‌تر میشن. برای پیدا کردن قلم جادویی ما باید "سرنخ" که خودش یه معما هست رو حل کنیم و جواب اون رو به انتهای http://quill.pottermore.com اضافه کنیم. این آدرس جدید ما رو به وبسایتی می‌بره که در اون قلم جادویی قرار داره.

مثالی که خودش زده اینطوره که پرسیده کتاب‌های هری پاتر چند تا هست؟ اون‌ها رو در 10 ضرب کنید. که خب جواب میشه 70. حالا این عدد رو باید به آدرسی که اشاره شد اضافه کنیم.
http://quill.pottermore.com/70
و بعدش با فشار دادن دکمه Return‌ میتونیم در وبسایت قلم جادویی رو پیدا کنیم.

نکته‌ای که روش تاکید کرده اینه که این کارها سروقت انجام بشه. یعنی معمای هر روز حتما در همون روز حل بشه و کلا اینطور گفته یه وقت محدودی براش در نظر گرفته شده. وقتی قلم جادویی رو پیدا کردید دوباره شما رو به آدرس اصلی پاترمور هدایت می‌کنه و اگه زمانش نگذشته باشه میتونید ثبت‌نام کنید.

اگر هم که نتونستیم سرنخ یا همون معما رو حل کنیم و قلم پر رو پیدا کنیم باید صبر کنیم تا اکتبر که ثبت در پاترمور برای همه آزاد میشه. احتمالا به جز ریونی‌ها کار هممون میکشه به همون اکتبر.

اینا صرفا برداشتی بود که من از به روز رسانی پاترمور گرفتم، ممکنه بعضی جاها منظورش رو اشتباه متوجه شدم و یا ترجمه کردم که البته بعید به نظر میرسه.



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
#8
فلش بک در فلش بک

جمعیتی بس عظیم در صحرایی بزرگ جمع شدن. در یک سمت صحرا جایگاهی که سراسر از طلا ساخته شده قرار گرفته و مردی با ریش‌های کوتاه مشکی در حالی که تاج با شکوهی روی سرشه نشسته. ده‌ها ندیمه و نگهبان هم دورش ایستادن و پادشاه به توده‌ی عظیم چوب‌های رو به روش خیره شده که در ابعاد کشتی جلوش تلمبار شدن. پادشاه پوزخندی میزنه و روشو به سمت مردی که جلوش با دست‌ها و پاهای بسته قرار داشته برمی‌گردونه:
-ابراهیم ... بگو من یگانه خدای عالم هستم و کسی قدرتمندتر از من نیست.

ابراهیم پاسخ داد:
-به خدا اگر ماه را در دست چپ و خورشید را در دستم راستم بگذارید عمرا اینو بگم.

نمرود: حداقل بگو بت‌های کعبه رو کی شکوند.
ابراهیم: تبر روی شونه‌های بت بزرگه. از اون بپرسید.
نمرود: ما اون تبر رو تا ما تحت بت بزرگ هم فرو کردیم اما هیچی نگفت. می‌خوام از تو بشنوم.
ابراهیم: از بت بزرگ بپرسید ...
نمرود: خیلی نامردی. سربازها! ببرید بندازید تو آتیش این بیناموسو!

سربازها به دور ابراهیم جمع میشن و اونو از جایگاه دور می‌کنن. یکی میزنن پس گردنش و میندازنش تو منجنیق و در حالی که چوب‌ها در حال شعله‌ور شدن بوده و دریایی از آتش همه جا رو فرا می‌گرفته ضامن منجیق رو فشار میدن و ابراهیم به سمت دریای آتش شوت میشه. لحظه‌ای میگذره و در عین میخکوب شدن همگان دریای آتش به طرز ژانگولری تبدیل به گلستان میشه ...

پایان فلش بک در فلش بک

هافلی‌ها: ایول ایول ... چه ترفندی به کار بردی!

سدریک:

هافلی‌ها به مسیرشون ادامه میدن و لحظه لحظه نور طلایی‌رنگ گالیون‌ها و جواهرات و طلاها همه جا رو فرا می‌گرفته ...

پایان فلش بک !


کاربر شماره یک و دو: واااااااااااو

ریتا که دیگه تا لای موهاش رو هم طلا و جواهر قایم کرده بوده و جا نداشته از تونل خارج میشه و به سمت تالار حرکت می‌کنه. پشت سرش بقیه هافلی‌ها که ذوق مرگ شدن و از تو حلقشون هم طلا می‌ریخته بیرون پیداشون میشه و دنبال ریتا میرن.

کاربر شماره یک: تو چرا بر و بر اینارو نگاه می‌کنی؟
کاربر شماره دو: پس چیکار کنم؟
کاربر شماره یک: بریم ما هم طلا جمع کنیم.
کاربر شماره دو: راس میگی، بریم!

و دوان دوان به سمت تونل حرکت می‌کنن تا بی‌نصیب نمونن، بی‌خبر از اینکه طلاها و جواهرات باقیمونده به دستور کینگزلی توسط ده‌ها جن خونگی به گاوصندوق هافلیون منتقل شده تا سال‌ها خرج سرخوشی نوادگان هلگا بشه و همگان بدانند آنکس که در سختکوشی‌ها و فداکاری‌ها در کنار سایر هافلی‌ها نیست پشم علیرضا هم نصیبش نمیشه چه برسه به طلا و جواهرات!

پایان



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۰:۲۷ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۰
#9
ادامه فلش بک:

رز داشته همینطوری هی زار میزده که صدای هلگا ادامه میده:

-با این حال برای اینکه فداکاری رو هم به شما بیاموزم ... هر مرحله رو یک نفر هم بگذرونه کافیه. به هر قسمت که رسیدید یک نفر به نمایندگی از بقیتون اون مرحله رو انجام بده، زنده و یا حتی مرده مرحله رو به پایان برسونه، مسیر برای بقیه هم باز میشه. شروع کنید.


صدای انفجاری به گوش میرسه و همه پرت میشن عقب. وقتی بلند میشن با دریایی بسیاااااار با عظمت و فراخ مواجه میشن که البته عرضش اینقدر زیاد بوده ها ... طولش صد متر بوده فقط. یه ویلچر هم در ابتدای دریاچه قرار داشته که با خطوط طلایی رنگی روش نوشته شده بوده: ویلچر هلگا هافلپاف در سنین پیری

برتی که جو دریاچه گرفته بودتش جیغ میزنه:
-ایول ایول ... خلیج همیشه فارس!

ریتا که کلا یادش رفته پیام آور جذبه توی تالاره و نشانه‌هایی از خوف و غلط کردم و تو رو خدا اینبار بیخیال و اینا در چهره‌ش مشاهده میشده میگه:
-پس حله دیگه ... این مرحله رو برتی میگذرونه.

برتی همینجوری که داشته چکش میزده چکش رو میندازه تو آب و از ترس میپره تو بغل پیوز. اما نمیتونه که. چون پیوز روح بوده و برتی با همون فیگور پریدن و بغل کردن میخوره زمین و استخون لگنش دو تیکه میشه.

ملت:

گلرت که جو صحبت‌های هلگا گرفته بودتش و از طرفی میخواسته گولاخیت خودش رو در جادوکار شدن اثبات کنه فریاد بر میاره:
-آهای ملت همیشه در صحنه هافلپاف ...

اِما یکی میزنه پس گردنش.
-مثه آدم حرفتو بزن تو این اوضاع رول رو حماسی نکن!

گلرت: آهان گرفتم. خواستم بگم من این مرحله رو داوطلب میشم.

یه ژست خفن هم میگیره، لباسش جر میخوره و بازوهاش میزنه بیرون!

چند دقیقه بعد ...

دخترها که اینجور مواقع باطن واقعیشون رو نشون میده یه گوشه مچاله شدن و دارن از شدت ترس و هیجان ناخون هاشون رو میجون. برتی هم کنارشون به همون حالت خشک زده و بدنی که استایل بغل کردن داره نشسته. اسکور و روفوس دارن صحبت‌های نهایی رو با گلرت میکنن که اگه به مشکل برخوردی چیکار کنی، پیوز هم توضیح میده که اگه یهو افتادی مردی چه اتفاقاتی برات پیش میاد و شب اول مرگ چطور هست و کلا داره به بهترین شکل ممکن امیدواری میده به گلرت!!!

صدای تلقی به گوش میرسه و ویلچر شروع به حرکت میکنه. رز کنترلشو کلا از دست میده و اِما و ریتا واسه اینکه بهش کمک کنن ناخون خودشون رو ول میکنن و شروع میکنن به خوردن ناخون‌های رز. ویلچر به دریاچه میرسه، آب رو میشکافه و در حالی که گلرت روش نشسته بوده و اطمینان از صورتش می‌‌باریده به درون آب میره. در آخرین لحظه صدای هلگا بار دیگه فضا رو در بر میگیره:
-مرحله اول ، شنا با ویلچر!

درون آب:

گلرت: قل قل قل قل ... غلط کردم ... قل قل قل قل ... من میخوام انصراف بدم ...

هیچ اتفاقی نمیفته.

-قل قل قل قل ... هلگا خودت کمک کن ... قل قل قل قل ... منو یاری بده که ... قل قل قل .... جز تو یاوری نیست ...

بازم اتفاقی نمیفته.

-قل قل قل ... من فقط جوگیر شدم ... قل قل قل ... یا مرلین کمکم کن ...

در همون لحظه دستی از غیب ظاهر میشه، در آب یه سری حرکات موزون انجام میده و اون قسمت از زمین دریاچه که گلرت روش بوده خشک و بدون آب میشه.

صدای فردی از درون آب به گوش میرسه:
-مرلین یارت! خواستت چیه فرزندم؟

گلرت که از تعجب چشماش به اندازه توپ تنیس شده بوده میگه:
-مرلین بزرگ ... مرلین مهربون ... بهم کمک کن که بتونم تا آخر دریاچه رو با ویلچر برم.
-سه شرط دارم فرزندم. آیا مایلی بشنوی؟
گلرت: آره آره آره
-شرط اول، به هیچ کدوم از دوستانت نمیگی من کمکت کردم چون در مراحل بعدی میخوان از این موضوع سواستفاده کنن و اینجوری من و هلگا چون تو بهشتیم زیاد چشم تو چشم میشیم و خب اذیت میشم.
-قبوله!
-شرط دوم: هیچ‌کدوم از مراحل بعدی رو دیگه نمی‌پذیری و اجازه میدی بقیه دوستانت هم برای بقیه فداکاری انجام بدن مثه تو که الان فداکاری رو به کمال رسوندی.
-قبوله!
-شرط سوم، بابت کارهای گذشته‌ت توبه کن و دیگه هیچ‌وقت با آلبوس دامبلدور ارتباط نداشته باش.
-
-من رفتم.
- باشه باشه باشه ... قبوله ... هر چی شما بگید مرلین بزرگ.

چند لحظه سکوت برقرار میشه و گلرت فکر میکنه سرش کلاه رفته اما ناگهان اون قسمت از بخش زیرین دریاچه که جلوش بوده باز میشه و خشکی رو در مقابلش تا انتهای دریاچه میبینه. هرچند بالای سرش هافلی‌ها دارن فکر میکنن گلرت در نهایت شهامت داره اون زیر با کوسه و نهنگ و موجودات خفن میجنگه.

نویسنده: با تشکر از فرعون و موسی که حق کپی این ایده رو در اختیار ما قرار دادند.

لحظاتی بعد بعد گلرت در میان تشویق پر شور هافلپافی‌ها از اونور دریاچه بیرون میاد و در حالی که مشتشو تو هوا تکون میداده و لبخند میزده صدای هلگا همه جا رو در بر میگیره:
-Mission Passed!

صدای انفجاری دیگه‌ای به گوش میرسه و دریاچه ناپدید میشه.

چند دقیقه بعد ...

هافلی‌ها که دیگه خودشون رو قدرتمند تصور میکردن زل زدن به سالن رو به روشون که پر از کلیدهای جور وا جور و رنگارنگ از همه رنگه! گلرت برای بار دهم تاکید میکنه دیگه اصن رو من حساب نکنید چون تو آب بودم سرما خوردم و نویسنده هم از همینجا به نمایندگی از همه تو دلش میگه ای دروغگوی کثیف!!

رز: ما به یه جارو سوار احتیاج داریم ...کاش ویکتور اینجا بود ... اون جارو سوار ماهریه.

در عین ناباوری صدای پاق بلندی به گوش میرسه و ویکتور در حالی که یه تیکه پشم تو دستش بوده و سی چهل تا ارتشی هم پشت سرش فیگور جنگاوری به خودشون گرفتن ظاهر میشه. هافلی‌ها به اتفاق ذوق مرگ میشن.
-ویکتور! ‌

ویکتور بی توجه به شوق و ذوق بقیه تیکه پشمی که تو دستش بوده رو بالا میگیره و به همه نشون میده:
-این پشم رو می‌بینید؟
ملت: بله بله بله
ویکتور: هافلپاف برای من حکم این پشم رو داره. پس اصن رو من حساب نکنید.

صدای پاق دیگه‌ای به گوش میرسه و ویکتور و لشکرش ناپدید میشند.

ملت:


ویرایش شده توسط برتی بات در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۶ ۰:۳۹:۵۹


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰
#10
رز: این چیه؟

گلرت:‌ باد عزیزم، باد! باد نمیدونی چیه؟ ایناها باد اینه.

و فوت میکنه تو صورت رز و نصف محتویات دهنش میره تو حلق رز. ناگهان همه چیز ثابت میشه. نویسنده وارد صحنه میشه، یه سوزن تا ته میکنه تو دست رز، مقداری از خونشو میکشه، سوزن رو بیرون میاره و میریزه تو یه شیشه. یکی میزنه پس گردن رز و باعث میشه رز بی‌صدا بزنه زیر گریه. اشک‌هاش جاری میشه و میریزه تو شیشه. شیشه رو مقداری هم میزنه و یک کاغذ از جیبش میاره بیرون و میکنه تو شیشه. بعد از چند ثانیه کاغذ رو میاره بیرون و با صدای بلند میگه:

-زخم معده، ورم‌های عضله، عدم تعادل و نفس تنگی. این‌ها بیماری‌هایی هست که شما در پست من بهش دچار شدید و منم بنا به وظیفه باید بهتون اطلاع میدادم. با اجازه.

و از صحنه خارج میشه و دکمه play‌ رو فشار میده. رز یکی میزنه پس گردن گلرت.

-دِ آخه یهو بگو آدم نیستی دیگه. تو چجوری زنده‌ای اصن؟

در اون سمت کاربر شماره یک و دو به همراه بارتی و ریتا یه گوشه جمع شدن و در حالی که کاربر شماره یک چشم‌هایی رو که دستشون بوده توی جمجمه جاسازی کرده بودن هرهر میخندن.

ریتا: شبیه توئه برتی.

برتی رو به کاربر شماره یک و دو: شوخی می‌کنه!

کاربر شماره یک: اما بیشتر شبیه کاربر دوئه.
کاربر شماره دو: با کی بودی؟
کاربر شماره یک: با تو دیگه.
کاربر شماره دو: باز داری شروع میکنی‌ها!
کاربر شماره یک: مثلا شروع کنم می‌خوای چیکار کنی؟

کاربر شماره دو دوباره قاطی میکنه، یه بشکن میزنه و یه چوب گلف تو هوا ظاهر میشه. چوب رو میگیره و میکوبه تو صورت کاربر شماره دو. اما نمیتونه بکوبه که! چون کاربر شماره دو عکس‌العملش سریع بوده و جا خالی میده. چوب گلف به مسیرش ادامه میده و با توجه به قانون نمیدونم چندم نیوتن چون شتاب داشته لحظه به لحظه به سرعتش اضافه میشه و با تمام شدت میخوره تو سر برتی و باعث میشه جمجمه برتی بزنه بیرون!

ریتا: هه هه ... دیگه واقعا شبیه جمجمه‌هه شدی.

در همون لحظه صدای جیغ بلند اِما به گوش میرسه. همه‌ی نگاه‌ها به سمت اِما برمیگرده که موهاش تو هوا داشته به شدت تکون میخورده و در حالی که توده‌ی سیاهی پشت سرش مشاهده میشده چهره‌ی ترسناکی به خودش گرفته.

کینگز: ایول زوروی دختر!

اما بقیه که متوجه شدن چه خطری داره تهدیدشون میکنه با صدای بلندی شروع میکنن به عربده کشیدن. عربده‌ی ریتا به علت دختر بودن و در اوج جوونی بودن بیش از همه به گوش میرسیده:
-خفاش‌ها تو تونل زیر زمین چیکار میکنن!!!!!

نویسنده پست هم که متوجه خطر قریب الوقوع شده بوده شیرجه میزنه به سمت دکمه stop اما پاش لیز میخوره و به جاش پرت میشه وسط پست و در همون لحظه خفاش‌ها به وسط تونل میرسن و برتی و اِما و رز و پژمان و خلاصه همه میرن هوا!!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.