ترنسیلوانیا و جام قهرمانیپست ششمدر رختکن کوییدیچ- خوب دیگه زودتر آماده شین!
همه ساحرهها این صورت
به وزیر چپ چپ نگاه کردند.
- اهم وزیر، شما برو تو اون صندوق تا ما آماده شیم!
نخست وزیر به صندوق ۵۰ در ۷۰ سانتی که آماندا به اون اشاره کرد نگاهی انداخت و گفت:
- من؟ اونجا برم؟!
قبل از اینکه وزیر اعتراضش رو به زبون بیاره، آماندا، تری و فلور دست و پایش رو گرفتند و داخل صندوق پرتاب کردند. تری با لحن پیروزمندانهای رو به بقیه کرد.
- خوب، مشکل حل شد! زود آماده شید!
دقایقی بعد:- این شکلاتای من کجاست؟
- آماندا! به نظرت ادوارد واسه تماشای بازی میاد؟!
- نخست وزیر ما کجاست؟
با این جمله کویین ناگهان همه به سمت صندوق برگشتند.
- چند وقته اونجاس؟ یادمون رفت در صندوق رو باز کنیم!
آماندا چوب دستیش رو بالا برد و وردی زمزمه کرد. بعد از چند لحظه وزیر از صندوق بیرون آمد.
- هولی چیز! شما خجالت نمیکشین وزیر مملکت رو...
- اهم... وزیر دیر شدا! باید زود بریم سر بازی!
تری این را گفت و همگی قبل از اینکه وزیر دوباره شروع به جیغ و داد کنه از رختکن خارج شدند و به سوی زمین بازی راه افتادند.
ورزشگاه ترنسیلوانیافضای ورزشگاه تقریبا تاریک بود و اثری از نور خورشید دیده نمیشد. دور تا دور ورزشگاه رو درختان بلند و انبوهی پوشانده بودند و دیواری دژ مانند محیط ورزشگاه رو از جنگل جدا میکرد. انگار روشنایی ورزشگاه تنها از مشعلها و نور ماه تامین میشد. زمین بازی و جایگاه تماشاچیان رو مه فرا گرفته بود و ترس و خوف عجیبی هم آنرا همراهی میکرد.
در قسمت هواداران تیم گردباد بیشتر صندلیها خالی بودند و فقط چند نفر دیده میشدند که با ترس به قسمت هواداران ترنسیلوانیا چشم دوخته بودند.
- فرانکشتاین؟! چرا اینا اینجوری اینقدر چپ چپ نگاه میکنند به ما؟!
- آخه تا حالا مومیایی، گرگینه، دراکولا و خون آشام یه جا با هم ندیده بودند!
در همون حال، پا گنده ( یک نوع دراکولا :دی) پلاکارد جادویی که یک دست اسکلت مانند روی آن با جوهری قرمز _ که بیشتر شبیه خون بود_ واژه ترنسیلوانیا رو حک میکرد؛ بالا برد و با صدای بلند و دوست داشتنیش (
) ترنسیلونیا رو تشویق میکرد.
- اومدند! اومدند!! دو تا تیم وارد ورزشگاه شدند!
همون لحظه طنین زیبا و دلنشین صدای جواد خیابانی به عنوان گزارشگر ورزشگاه رو لرزاند!
-
به نام مرلین، خدمت شما دوستان، هیولا ها، خون آشام ها، جادوگران و ساحرگان عزیز هستیم با بازی هیجان انگیز ترنسیلوانیا و گردباد-- نههههه، گزارشگر اینه، ما رفتیم خونمون باو، این از تماشاچیاشون، اینم از گزارشگرشون!
- بازیکنای تیم گردباد وارد ورزشگاه میشن... دافنه... ویزلی... جیگر... قولی...دافنه که بر خلاف سایر بازیکنا هیجان و ذوق در چهرش دیده میشد با خوشحالی به تماشاچیان ترنس خیره شد:
- اوه اون یه مومیایی واقعیه؟ بذارین برم ازش یه امضا بگیرم؟ من از بچگی عاشق مومیاییها بودم!
- و حالا تیم ترنسیلوانیا... کویین... مکدونالد... دیگر... بوت... بروکل هرست... دلاکور... بلا- هی ماری ببین کی اینجاست!
ماری به جایگاه تماشاچیان برگشت و متوجه ادوارد شد که به او عاشقانه خیره شده بود و با دیدن این صحنه لحظاتی بعد غش کرد.
- مثل اینکه مشکلی برای مهاجم ترنسیلونیا پیش اومده، انگار غش کرده یعنی رو زمین افتاده.همون لحظه تری هم متوجه لودو شد که در جایگاه تماشاچیان نشسته بود، قبل از اینکه تری عکسالعملی همانند ماری نشون بده فلور حواس اون رو به جای دیگه پرت کرد. چند ثانیه بعد ماری به هوش اومد و قبل از اینکه دوباره به ادوارد خیره شه آماندا با عجله به طرفش رفت و از ایجاد فاجعه جلوگیری کرد.
- خوب، مثل اینکه داور مسابقه هم وارد شد، بله سالازار اسلیتیرین همین لحظه سرخگون، بلاجرها و گوی زرین رو آزاد میکنه و در سوت خودش میدمه!- مکدونالد سرخگون رو در دست داره، گرینگرس با شتاب کنارش پرواز میکنه ولی بهش نمیرسه، و گل! گل! اولین گل به نفع ترنسیلوانیا!مرلین با اضطراب به طرف آرتور برگشت.
-امیدوارم این ویکتور کارشو خوب انجام بده، نتیجه بایدِ نفع ما تموم بشه، اون قول داده!
آرتور تمام حواسش به شیطون بلا بود و به هیچ کدام از حرفای مرلین توجه نداشت.
-آرتور!
- مثل اینکه اتفاقی برای کویین افتاده، تنها چیزی که روی جاروی ایشون هست پاشنه کفششونه، اوه نه دستشون هم معلومه، گویا تلاش داره دوباره رو جارو بشینه... و همین لحظه، گرینگرس اولین گل گردباد رو به ثمر میرسونه!صدای خوفناک دراکولاها توی ورزشگاه پیچید.
- دلاکور رو میبینیم که سخت مشغول جستجوی گوی زرینه... ولی گرنجر، اون کجاست؟ اوه... انگار نزدیک جایگاه تماشاچیان شده و سعی میکنه نژاد گرگینه هارو تشخیص بده!
همون لحظه آماندا یکی از بلاجرها رو محکم به سمت لی که سعی میکرد کویین رو از مسیر منحرف کنه پرتاب کرد.
- و هفتمین گل! کویین سرخگون رو پرتاب میکنه و با پاشنه کفشش به سمت دروازه شوت میکنه! ترنسیلوانیا 70، گردباد 20!همون لحظه فلور متوجه گوی زرین شد که با سرعت از کنار آماندا رد شد...