هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لیساتورپین)



پاسخ به: گفتگو با ناظرين انجمن كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#1
سلام.خسته نباشید!

راستش من الان پس از سالها به سایت برگشتم و متوجه شدم با توجه به تغییراتی که به وجود اومده دیگه به تالار گروهم دسترسی ندارم.الان دوباره باید ایفای نقش شرکت کنم؟!


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۴:۵۱ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۱
#2
و ناگهان در با صدای مهیبی منفجر شد...
بر اثر صدای انفجار، سوراخ سقف که به شکل هوگو بود شکاف بیشتری برداشت و کاملا فرو ریخت و دیوارهایی که توسط فلور،به زیبایی با تابلوهای متعدد تزیین شده بودند، به تلی از آوار تبدیل شدند.

هوگو که مثل یه جنتل ویزارد واقعی،برای حفظ جون ساحره ها یه تنه خودش رو روی فلور، دافنه، تری، بانو، هرمیون و جینی انداخته بود، اولین کسی بود که سرش رو از زیر آوار بیرون اورد و به دختری که رو به روش بود خیره شد.

لیسا در حالی که چوبدستی شکسته ش رو در دست داشت،زیر چهارچوب در ایستاده بود و به نظر میومد که از شدت ترس زبونش بند اومده. بعد از چند لحظه طولانی، تمام توانش رو جمع کرد و به زور اولین چیزی رو که به ذهنش میرسید به زیون آورد: اینجا دفتر حمایت از حقوق ساحرگانه؟

فلور که خودش رو از زیر آوار و هوگو بیرون میکشید با لحنی رسمی گفت: بله، همینجاست. بفرمایید!

صدای لرزان داف از زیر آوار به گوش رسید: بهتره بگی همینجا بود!

کم کم همه ی ساحره ها با کمک هوگو از زیر آوار بیرون کشیده شدند و دست به کمر رو به روی لیسای وحشت زده ایستادند.

لیسا با لکنت شروع به توضیح دادن کرد: باور کنین از قصد نبود...!نمیدونم چی شد! من یک ساعته پشت در ایستادم اما در باز نمیشد! خواستم با طلسم در رو باز کنم و بیام تو..که این جوری شد!

دافنه با ناله گفت: طلسم باز کردن در آلوهوموراست، نه دیفندو! :vay:

- ا!راست میگی ها!من همیشه آلوهومورا و دیفندو و ایمپریو رو با هم قاطی میکنم! به هر حال من فقط اومدم که اینو تحویل بدم:

نقل قول:
نام :لیسا تورپین
نظر شما راجع به گشت های آرشاد : نظری ندارم! ما کار خودمونو میکنیم!
نظر شما راجع به جادوگر ها : بستگی داره جادوگرش کی باشه!
پیشنهادات شما برای حمایت از ساحرگان مظلوم : یه سری کلاسهای آموزش طلسم های شوم برای مقابله با جادوگران ظالم برپا کنید.


فلور فرم رو لای یه پوشه ی بزرگ صورتی گذاشت: تقاضای شما بررسی خواهد شد.

هوگو با پوزخند گفت: فکر کنم اگه عضویت لیسا تایید شه،من باید حضور فعالی اینجا داشته باشم.با وجود لیسا،بدون یه درمانگر، کل انجمنتون 5 ثانیه ای خاکستر میشه!

از جلوی در صدای شرورانه ای به گوش رسید: تلاشت در محافظت از ساحره های اینجا، قابل تحسین ولی بی فایده است!
____________________________________________________
چه توهمی...6 صبح پست زدم!اونم بعد از دوماه! حق بدین بهم اگه مزخرف شده!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۹ ۴:۵۶:۴۹
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۹ ۵:۰۶:۱۴

خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۱
#3
سلام.
من یه مدت توی سایت نبودم، وقتی برگشتم متوجه شدم که شناسه کاربری م به جای شناسه نمایشی م نشون داده میشه! چه جوری باید درستش کنم؟!


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۰
#4
دخترها در امتداد جنگل ممنوعه پیش میرفتند و هر از گاهی،صدایی مخوف از دل جنگل، هر چهار نفر را از جا میپراند.

فلور در حالی که خودشو به لونا چسبونده بود با ترس گفت: صدای چی بود؟
لونا با بی خیالی جواب داد: چیزی نیست، احتمالا گراوپه! بچه ها، چند نفر میتونن تسترال ها رو ببینن؟

همه به هم نگاه کردند، اما هیچ کس جوابی نداد!

لونا آهی از ته دل کشید: یعنی پیدا کردن و دزدیدن تسترال ها همش با من؟

لینی با تکون دادن سرش حرف لونا رو تایید کرد و بقیه هم بلافاصله با همون حرکت،حرف لینی رو تایید کردند!


در آزمایشگاه


زنوف در حالی که دور خودش میچرخید،سعی داشت با حرکات چوبدستیش، آزمایشگاه رو سر و سامون بده و در همون حال هم مواظب بود که ارگ رو زیر پا له نکنه، یا اسیر چنگالهای آرنولد نشه!

لیسا و آندرو در گوشه ای از آزمایشگاه نشسته بودند و پچ پچ میکردند. بعد از چند دقیقه، لیسا مشتاقانه از جا بلند شد و از زنوف پرسید: کمک نمی خوای؟

در همون حال که از روی صندلیش بلند میشد، پاش به پایه ی صندلی گیر کرد و باعث شد که روی میزی پر از لوله های آزمایش و حشرات بیفته و همه رو با خودش نقش زمین کنه!

زنوف: نه خیلی ممنون!
لیسا: وای!واقعا ببخشید! الان درستش میکنم!

و چوبدستیش رو از جیبش بیرون آورد، که همین حرکت باعث شد بازوش به یکی از قفسه های توی دیوار بخوره و اون رو هم چپ کنه!

زنوف فریاد زد: میتونی فقط سعی کنی حرکت نکنی؟!!

لیسا در حالی که مثل مجسمه شده بود و فقط لباش حرکت میکرد گفت:خب خسته شدم از بیکاری! برای جمع کردن وسایل سفر چی؟ کمک میخوای؟

زنوف: اممم... آره! برو بگرد، هر جور شده چندتا چشم خشک شده اسنورکک برام پیدا کن! آندرو،تو هم باهاش برو! هرچی بیشتر پیدا کنین،بهتره!

- چشم اسنورکک؟به چه درد میخوره؟

- وقتی پیدا کردین براتون میگم! فعلا برید!

لیسا و آندرو خوشحال از اینکه بالاخره کاری بهشون محول شده،به دنبال چشم اسنورکک، در راهروهای هاگوارتز به راه افتادند. و زنوف خوشحال از اینکه اونا رو به دنبال نخود سیاه فرستاده، به تعمیر آزمایشگاه عزیزش مشغول شد.

بعد از بیست دقیقه، آندرو و لیسا، با پنج جفت چشم قورباغه، که به جای اسنورکک بهشون انداخته بودند، به آزمایشگاه برگشتند و متوجه شدند که هیچ اثری از زنوف به چشم نمیخوره. فقط ارگ اونجا بود که با چشم غیر مسلح به سختی دیده میشد، و عقابی که در گوشه ای برای خودش بال بال میزد.

کمی دورتر، خارج از محوطه ی هاگوارتز، لینی، مندی، لونا و فلور، با پنج تسترال، در انتظاری پایان ناپذیر برای آمدن زنوف بودند.


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
#5
1. نام و نام خوانوادگی:

لیسا تورپین


2. آیا تا کنون سابقه بازی در مسابقات کوییدیچ را داشتته اید؟( اگر داشته اید در چه تیمی و با چه شناسه ای و در چه پستی. )

خیر!

3. دوست دارید در چه پستی بازی کنید؟( این پستی که شما انتخاب کرده اید فقط علاقه شما را به این پست نشان می دهد و با کاپیتان است که شما را در چه پستی قرار بدهد.)
مهاجم یا مدافع

4. نظری ، انتقادی و یا پیشنهادی برای ما دارید؟
خیر!


تایید شد!
شما در مسابقات شرکت خواهید کرد.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۱۷ ۱۵:۱۹:۴۵
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۱۷ ۱۵:۲۳:۵۷
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۱۷ ۱۵:۲۴:۴۶
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۱۷ ۱۹:۵۱:۰۹

خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
#6
گلرت در حالی که از زن فاصله میگرفت با نفرت گفت:
_ یکی بیاد اینو بندازه بیرون!
دوتا از مرگخوارهای گمنام بلافاصله زن رو که هنوز داشت به هق هق دروغینش ادامه میداد،بیرون بردند.

لرد که سعی داشت آرامش خودشو به دست بیاره،پارچ آب قندی رو که بلا براش آماده کرده بود یه نفس سر کشید و بعد از چند نفس عمیق و به دست آوردن دوباره ی اقتدارش،با لحن سرد همیشگیش گفت:

_ خوشحالم که دوباره سر بلندم کردی گلرت!نشون دادی که همیشه یه مرگخوار واقعی میمونی!
خب حالا بگو ببینم،واسه اربابت چه خبرهایی از محفل داری؟

_ خبر که زیاده ارباب!اما بهتره که به صورت خصوصی بهتون بگم.

لرد:همه بیرون!

همه مرگخوارا در عرض یک ثانیه از اتاق بیرون رفتند.به جز بلاتریکس:
_ ای ارباب پر آوازه!ای قدرتمند!من هم برم؟!!

لرد داد زد: گفتم بیرون!

بلاتریکس در حالی که با خشم به گلرت نگاه میکرد،به آرومی از اتاق بیرون رفت.

گلرت نفس عمیقی کشید و شروع به حرف زدن کرد....

خانه شماره 12:


هری: سه روز از رفتن گلرت میگذره و هنوز هیچ خبری ازش نیست!میترسم دوباره ....

دامبلدور:بس کن هری!من به گلرت اعتماد کامل دارم!


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱:۰۱ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#7
1) در محفل ققنوس از گرگینه(ریموس) گرفته تا غول(هاگرید) و حتی مرگخوار(سوروس) داریم. شما هم کمی از پیشینه و نحوه فعالیتت بگو.
من که تازه واردم و زیاد فرصتی برای فعالیتم پیش نیومده تا حالا!رفتم الف دال هم ثبت نام کردیم،ولی گویا چشمه تا من میرم سمتش خشک میشه!
ولی ذاتا سفیدم!در تمام شجره نامه ی خانوادگیم هم یه دونه آدم که رفته باشه سمت سیاهی پیدا نمیشه!
(والا دورغ چرا!ما یه پسر عمو داشتیم،رفت مرگخوار شد،آخرش یکی از محفلی ها یه اکسپلیارموس بش زد،افتاد مرد! )

2) تام رو من وارد دنیای جادوگری کردم و همیشه سعی کردم بهش بفهمونم کارش اشتباهه ولی گوش نکرد. به دامبلدور اعتقاد داری؟
ما غلط بکنیم به دامبلدور اعتقاد نداشته باشیم!دامبلدور سرورمونه!آقامونه!

3) به قدرت عشق اعتقاد داری؟
وقتی آدم این سمبل عشق،این ریشهای سفید،این همه عاشقیت رو تو وجود دامبلدور میبینه،میتونه بگه به عشق اعتقاد ندارم؟؟؟

4) حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر من چی باشه؟
احمق،خیکی،خل و چل،دیوونه

5) حاضری تمام و کمال در مقابل ولدمورت بایستی و با اون بجنگی؟
با خود لرد؟!!!
با لرد که کارم به جنگ نمیرسه!همون ثانیه اول جونم در میره!
ولی مرگخواراش رو خوب بلدم نفله کنم!

6) کار گروهی در محفل ققنوس خیلی مهمه. حاضری با هم گروهیات کنار بیای و همکاری کنی؟
ما چاکر همگروهی هامون هم هستیم!

7) بنظرت عمل های زیبایی متفاوت مانند عمل بینی و گونه و کشیدن پوست و ... تاثیری در بهبود ظاهر لرد ولدمورت داشته؟
بینی و گونه رو که فکر نکنم!ولی کشیدن پوست و بوتاکس خیلی خوب روش جواب داده!دیدین؟پوستش اصلا چروک نداره!
نمیدونیین دکترش کی بوده؟


خیلی جالب و خوب و طنزآمیز فرمو پر کردین. بشخصه از خودندش لذت بردم. دکتر تام هم نمیدونم کی بوده ولی احتمالا خارج عمل کرده() در مورد عضویت در محفل در پیام شخصی باهاتون صحبت میکنم.
واقعا ممنونم


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱:۰۳:۱۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۲:۴۶:۱۳

خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: اثر گذار ترین شخصیت کتاب روی زندگیتون کی بود؟و چرا؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
#8
بدون شک سیریوس بلک!
چون بی گناه ترین فرد کتاب بود و به خاطر گناهان تمام افراد دور و برش مدام مجازات میشد!
در آخر هم که به خاطر گناه دامبلدور و هری،بدترین مجازات نصیبش شد!


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰
#9
سلام!
کسی نمیخواد رسیدگی کنه به درخواست ها؟
یه کم طول نکشیده به نظرتون؟


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۳۲ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰
#10
سلام.
ببخشید که یه کم دیر شد!
اینم عکس جدید:
عکس جدید


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.