لرد و دامبلدور نگاهی به سر تا پای خود انداختند و ظاهرا زیاد خوششان نیامده بود.
مرلین گوشزد کرد:
_نمیخواین برین؟ وقت زیاد ندارین!
لرد و آلبوس هر کدام به سمت دستهی خود حرکت کردند که مرلین دوباره گوشزد کرد:
_دارین اشتباه میرین! بابا الان جابجا شدین!
لرد با قیافهی آلبوس به سمت محفلی ها رفت و آلبوس با قیافهی لرد، به سمت مرگخوارها...
میان محفلیهالرد به سمت آنها رفت و سعی کرد مثل آلبوس رفتار کند. دستانش را از هم باز کرد و خیلی مهربان و گوگولی گفت:
_عزیزان من! یک ماموریت خطیر به من محول شده! به یک نفر نیاز دارم که کمکم کنه. کی قبول میکنه؟
محفلیها:
_حالا ماموریت چی هست؟
_باید بریم گنج پیدا کنیم.
محفلیها:
همه به جون هم افتادند و برای کمک در این ماموریت پیش قدم شدند تا آخر بعد از انجام تعدادی سنگ، کاغذ، قیچی و پالام پولوم پیلیش، فرد توانست به فینال راه پیدا کند و در آخر بعد از مبارزه با هری، در مچ انداختن، توانست پیروز میدان شود و با آلبوس (لرد) برود.
فرد که از خوشحالی هی بپر بپر میکرد، گفت:
_خب حالا من باید چی کار کنم؟
لرد:
_فقط باید مشاوره بدی. هیچ درگیریی انجام نمیدی!
فرد:
_خیلی مشاور خوبیم.
_فقط حواست باشه که یه کروشیو نکنم تو حلقومت!
محفلیها:
_چیز منظورم اینه که مواظب باش تام بهت کروشیو نزنه. جدیدا خیلی شیطون شده.
سمت مرگخوارها
آلبوس که با قرار گرفتن در گروه مرگخوارها خیلی حال نمیکرد، سعی کرد خیلی خفن به نظر برسد و با جدیت گفت:
_یکی باید با من بیاد! اگه هم نیاد میدم پوستش رو بکنن!
مرگخوارها:
آلبوس در فکرش:
_چه خفن شدم! خیلی باحاله!
آلبوس نعرهی عصبانیی زد و گفت:
_بلا! تو با من میای!
بلا که در پوست خود نمیگنجید، دستی به سر و رویش کشید و گفت:
_با کمال میل ارباب!
باز هم در افکار پلید آلبوس:
_بلا کی اینقدر با کمالات شد ما نفهمیدیم؟ خاک تو سرت تام!
و بلند به بلا گفت:
_حق هیچ گونه دخالت فیزیکی نداری. فقط باید باهام بیای و مشاوره بدی!
_ارباب نمیگید این خان چیه؟
_میریم دنبال گنج و باید زودتر از تام برسیم.
بلا:
_ارباب حالتون خوبه؟
آلبوس که متوجه صوتیاش شده بود گفت:
_خب آدم وقتی با خانم متشخصی مثل شما میاد بیرون حواسش پرت میشه دیگه!
بلا:
آلبوس:
[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و