هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
#1
درود.

تصویر کوچک شده



چند نکته:

+ طی دعوتنامه بالا تمامی همکاران و مدیران محترم این وبگاه دعوت شدن.
+ به دلیل اینکه ممکنه 30 تیر ماه رمضون باشه، گردهمایی 29 تیر برگزار میشه.

گردهمایی در دو شهر تهران و شیراز همزمان برگزار میشه:

تهران: خيابان انقلاب، خيابان قدس، نرسيده به خيابان بزرگمهر، پلاک7، کافي شاپ کيش ميش/پنجشنبه 29 تير 1391 ساعت 17:30


شيراز:بولوار چمران- پل معالي آباد- به طرف ميدان احسان- بالاتر از مجتمع تجاري آفتاب- مجتمع پارمين- کافي شاپ پارمين- ساعت 17:30 روز پنجشنبه 29 تير 1391

هر سؤال و مشکل دیگه ای بود، حتماً پیام شخصی بزنید در خدمت شما هستیم.

سپاس فراوان



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۰:۱۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
#2
تصویر کوچک شده

راوی: 17+
بیدل: 15+


فیلچ در حالی که دلمه ی های چرکی روی صورتش از فرط عصبانیت در حال ترکیدنه، میاد جلوی صورت یکی از خفن‌ها و جلوتر و جلوتر.

خفن شماره سه نیشخند گشادی می‌زنه و با دستش، با نهایت ملایمت صورت فیلچ رو هل میده عقب.
-

در همین موقع سه تای دیگه(!) هم پشت سر فیلچ قرار می‌گیرن، یکیشون پشت کمر فیلچ، یکیشون اینورش، یکی هم اونور. اما وسطیه متوجه میشه که جای خوبی واینساده چون دید نداره.

یهو صدا به اوج می‌رسه و خفن‌ها اونو می‌شنون، به همین دلیل تصمیم می‌گیرن یکم با سرعت بیشتری عمل کنن.

کج و کوله نکن کمرو
می کشی آخرش تو منو
منو حالی به حالی نکن
یهو ته دلو خالی نکن
اینور اونورش نکنی
دل ما رو خرش نکنی


درون تالار!

کینگزلی اون وسط همین طوری که آب از لب و لوچه‌ش آویزونه و داره به اندام رز نگاه می‌کنه، سرش رو با ریتم اهنگ حالی به حالی می‌کنه. به این صورت که یه چرخش میره به راست، حالا برعکس.

بیرون تالار، همون مقداری که قبلاً گفته شد، بالاتر

خفن سه یهو صداشو می‌بره بالا و شروع می‌کنه بلند بلند حرف زدن.
- ببین فیلچ عزیز، حالت چطوره؟

فیلچ مجدداً میاد صورتشو بیاره جلو که خفن سه آروم دستشو می‌بره جلو و صورتشو هل میده عقب.
-

خوشبختانه بچه‌های راون گوش هاشون نشنیده بود و فیلچ هم سمعکش روشن نبود، متوجه آهنگ نشده بودن.

خفن یک که تا این لحظه گیر مگان و اقداماتش بوده، میاد که در صحنه حضور داشته باشه. بدین ترتیب صحنه داغ میشه.
بیدل: صحنه را دیدم، حیرت انگیز بود.

مگان هم میاد که صحنه داغ تر بشه. شروع می کنه با ابروهاش اشاره کردن به خفن یک.
- چیه مگان جان؟

ملت راون به طرف مگان بر می گردن، البته همون آرایش قبلی رو دارن.

حتی روح هلگا هم در اون لحظه به درد میاد از این که چنین نواده‌ی چِلی داره.

مگان تصمیم می گیره چشم و ابرو نیاد و خودش وارد عمل بشه. میره دم گوش فیلچ میگه:
- ببین، اگه کمکمون کنی، این سه تا رو دک کنیم، می‌بریمت پارتی هافل، از اوناشه که دوس داری.

فیلچ میاد دهنش آب بیفته، اما قبلش میگه:
- کلکی که در کار نیست؟
- نه، اصلاً شک نکن!

مگان با خودش فکر کرده که دک کردن یکی بسی آسون تر از دک کردن سه تا آدم آویزون راونیه!

درون تالار

میدون بی ناموسی باز هم بیشتر و بیشتر پر نور میشه.
... چونه طرفو می گیره میاره عقب و ... و ... و ...

بیدل: من فهمیدم منظورت رو!

طرف خطاب به بیدل:
-

... میاره عقب، بعد می بره جلو، بعد لبشو میزاره روی لباش... یکم لباش رژ لبی میشه، بعدش لبا روی هم می چسبن، اینور اونور میشن. شکمشو بیشتر ناز می کنه و ... و... و...

کینگزلی هم صحنه رو می بینه... و آهنگ رو عوض می کنه...

از این خراب ترش نکنی...
نکنی نکنی...
نکنی نکنی نکنی نکنی...
نکنی نکنی نکنی نکنی...
نکنی نکنی نکنی نکنی...


هر کدوم با یه ریتم و کشش خاص خونده می شد.

بیدل: بابا فهمیدم، نکنم.

رز یهو پیداش میشه و به دو نفر نگاه می کنه، بعد محکم با هر دو دست، موهای خودش رو می گیره می کشه، یه جیغ خفیف میزنه که روی ریتم آهنگ تأثیر نزاره و میگه:
- پس کوشون اینا... ماماااااااااااااااان...

بیرون تالار

فیلچ به همراه سه خفن میخوان اون سه تای دیگه رو دک کنن...


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۱۶ ۰:۲۱:۴۴
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۱۶ ۰:۲۷:۴۱
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۱۶ ۰:۳۹:۵۰
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۱۶ ۰:۵۳:۴۵

هرکس سخنی جز سخنم گفت چرند گفت/یاسین به گوش خر و اندرز به کر گفت.


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۵۳ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰
#3
تصویر کوچک شده


لحظاتی بعد، کمی اونورتر

مگان که همچنان توی کف بود، داشت برای خودش می گشت.
- حق با نویسنده بود...

ویکتوریا در حالی که همچنان نخودی می خندید و یه کیسه ی مشکی پر از زباله حمل می کرد، داشت جلو می رفت که مستقیم رفت توی صورت مگان.
- جلو پاتو نگاه کن، مردک.

در این حین مقادیری از آشغالا هم ریخته بود روی سر تا پای ویکتوریا، مقادیریش روی قسمت هایی از مگان و قسمتیش هم روی زمین.

در همین موقع مگان، بدون ذره ای توجه به پوست موزی مثل کلاه روی سرش چسبیده بود، بشکنی زد، چون یه فکر با نمای ده ها ستاره ی رنگی توی زمینه ی سفید، توی ذهنش شکل گرفته بود.

- چطوری ویکی جون؟ خوبی؟
- تصویر کوچک شده سنگ پاماله که می دونی چیه؟

مگان به فکر فرو رفت، بعد یهو یادش به خاطرات قزوینش افتاد و سرخ شد.
- آره.
- رو هم که می دونی چیه؟
- آره... ممنون.
- پس از سر راه برو کنار!

مگان هم با نهایت افسردگی درونی و بیرونی، از سر راه کنار رفت. همین طوری که مثل دپرسا بود ( راوی: نویسنده راست می گفت، خاک بر سرت! ) یه جرقه ی فکری دیگه هم توی ذهنش شعله ور شد. راوی هم توی ذهنش ظاهر شد.
- باز هم مثل قبلیه؟
- نه، خداییش... خیلی بهتره!
- مطمئنی دیگه؟
- آره، قول میدم، بزار به مرحله ی عمل درش بیارم، جان من.

راوی یکم فکر می کنه، بعد میگه:
- باشه، برو.

در همین حین راهب چاق که مستقیم از شخص رز دستور می‌گیره، سر راه مگان سبز میشه. مگان یه لعنتی به خودش می فرسته و یه فحش هم توی دلش به راهب میده، میگه:
- میشه بری اونور؟ بعداً بیا غرغر...
- مردک بوق! مگه بهت نگفتن توی تمیز کردن کمک کنی؟ پس تو اینجا چی کاره ای؟ مگه رز خودش نگفت که باید همگی دست به دست هم بدهیم، تمیز کنیم؟ آخه چرا نمی فهمی؟ چرا من رو توی این موقعیت قرار میدی؟ مگه...
- نخیرم! رز فقط گفت برای رقص تدارک ببینیم، برو اونور... تروخدا برو اونور! جون نوادگانت قسم... مــــامـــــان...

راهب چاق تصمیم می گیره یکم فکر کنه. بعد وارد عمل میشه، یکم فکر می کنه... یکم دیگه... خب حالا میخواد تصمیم بگیره.

در همین حین ویکتوریا در حالی که با عشوه و کرشمه راه میره، و قدماشو به این صورت بر می داره، که پاشو میزاره جلوی پای بعدیش، یعنی این پاشو که گذاشت زمین، بعدی رو میزاره جلوی همون... و اینطوری میره جلو.

مگان:

کمی اینور تر، درست قبل از ترک اتاق توسط ویکتوریا

- این چیه برتی؟؟؟!!!!
برتی:
- برا من قیافه نگیر! جواب بده... این چیه؟
برتی مجدداً با همون حالت قبلی پاسخ داد.

- حرف نمی زنی، نه؟
بعد دمپاییش رو از پاش درآورد. برتی فوراً با صدایی لرزان گفت:
- یه تار موی قرمزه، عزیزم. ایناها بده من تا نشونت بدم.

بعد، تار مور رو از دست ریتا قاپید. دمپایی هم تا وسط کمرای برتی پیش اومده بود.
- ببین، به این رنگ میگن قرمز. می دونی که... ام خب...

در همین موقع ویکتوریا، که مگان هم پشت سرش با حس خاصی در جایی از بدنش، حرکت می کرد، وارد شد. ریتا و برتی متوجه نشدن که از پشت سرشون بهشون نزدیک شده.
- تار موی منه، ریتا جان!

مگان و برتی هم زمان با هم فکشون افتاد:

ریتا که نمی دونست در این لحظه باید چه واکنشی نشون بده، یکم دمپایی رو توی دستش فشار داد، بعد از باز بودن دهن برتی استفاده و اونو توی حلقش فرو کرد. همزمان غدد گریه ش هم فعال شد، بدو بدو از اتاق دوید بیرون!


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۸ ۰:۵۶:۱۷

هرکس سخنی جز سخنم گفت چرند گفت/یاسین به گوش خر و اندرز به کر گفت.


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۱۶ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
#4
در راه خوابگاه

رز در حالی که توی ذهنش درگیری شدیدی در گرفته بود تا راه حلی، چیزی، اینا پیدا کنه، هر از گاهی می گفت:
-همــــ. همــــ. هم‌همــــ.

دیدالوس هم شاد و بشاش و خندون، سوت زنون، یه پا دو پا، به سمت جلو در حرکت بود.

بالاخره صداهایی رو که رز از خودش در می‌آورد، شنید. درجا توقف کرد و به دختر اسکولی نگریست که در تمام مدت دیدالوس جلوش با حواس پرتی راه می رفت، اما جرئت فرار به خودش نداده بود.

- چیه؟

رز هم ایستاد. دستپاچه شده بود.
- چی، چیه؟
- همین کاری که می کنی، همین حرفی که می زنی، همین صحبتی که میگی، همین چیزا... اینا چین؟

دیدالوس که لحظاتی حواسش نبود که اوج گرفته، سریع خودشو به حالت فروکش در آورد.

دیدالوس، یه عبای مشکی پوشیده بود یا یه عمامه ی سفید. کنار رز اومد.
- دلبندم، بگو چی شده؟ من اینجام، خودم در آغوشت می گیرم و بهت آرامشی عطا می کنم. بیا... بیـا... بیــــا!

رز جا خالی داد و دیدالوس نزدیک بود با پوز بخوره زمین. رز با متانت کامل یکم رفت اونورتر، بعد دستاشو جلوش قفل کرد، سرشو انداخت پایین و ایستاد.

دیدالوس به جای اینکه اوج بگیره، دستشو دور کمر خواهر آسلامیش حلقه کرد و اومد توکل کنه که یهو از دور دید یکی داره میاد.
- تو دهنت... هوووف!

به سرعت دستشو کشید، عباشو صاف کرد و وایساد. هیکل قناص هوگو واضح شد.

- شیخ... خوابگاه حاضره.
- جنس پارچه دور تخت؟
- درجه یک.
- جنس چوب تخت؟
- درجه یک.
- جنس اون؟
- درجه یک.

- مرخصی!
- بله!

بعدش محور شد. رز همچنان رو ویبره بود اما هیچ کاریم از دستش بر نمیومد.

همون موقع، کینگزلی در کنار شومینه


هوگو و دو تا گانگستر دیگه پیداشون شد.

- انجام شد؟
-بله!
- ایول... شما که فکر نمی کنین من یه وقت بدون برنامه دست به این اقدام زدم؟

هوگو و ویکتور و سدریک احساس کردن دارن دستپاچه میشن.

- یعنی چی؟
- خب معلومه، میخوایم بریم تماشا، بازی ملی پوشا!

هوگو، ویکتور و سدریک احساس کردن دیگه دستپاچه نمیشن.

- خب بریم، اما چه ربطی داشت الان؟
- خر نفهم، بازی ملی پوشا، یعنی بازی هافلیا، که توی تخت انجام میشه دیگه. من وبکم هم آماده کردم.

و نیشخند کاملاً ملیحی زد.

هوگو، ویکتور و سدریک احساس کردن... یه جاییشون خیس شد.
کینگزلی به طرف خوابگاه راه افتاده بود و با سرعت نجومی به در خوابگاه نزدیک می شد...


هرکس سخنی جز سخنم گفت چرند گفت/یاسین به گوش خر و اندرز به کر گفت.


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۲۳ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
#5
نام: وندلین

عنوان: شگفت انگیز

نام و نام خانوادگی: وندلین شگفت انگیز!

وضعیت والدین: بی کس و کار

جنس چوبدستی: نئوپان، مغزشم از جنس زبون اژدهاست.

گروه: هافلپاف

خصوصیات ظاهری: به تصویر مربوطه در سمت راست، بالا، زیر اسم، مراجعه شود!

توضیحات بیشتر:

یکی بود یکی نبود، غیر از وندلین و نوه ها و نتیجه‌هاش هیچ کس نبود. اون موقع مشنگا از جادو خیلی زیاد می ترسیدن اما نمی دونستن هم جادوگر چی چی هست. خلاصه وقتیم جادوگری رو می گرفتن می خواستن آتیشش بزنن، طرف آتیشو سرد می کرد، آپارات می کرد و خلاصه فلنگ رو می بست. در اون زمان، وندلین، اینقدر از این اقدام که آتیشش بزنن خوشش میومد که هر دفعه قیافش رو عوض می کرد و کاری می کرد دستگیرش کنن و آتیشش بزنن. اونا هم دستگیرش می کردن و اینم غیب می شد هر بار.


تایید شد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۱ ۰:۳۱:۴۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.