فرد که به زور جلوی خودش را گرفته بود به محض پایان یافتن حرفهای دامبلدور منفجر شد: بز؟!
مالی که ظرف پودینگ را روی میز صبحانه میگذاشت به پسرش چشم غره ای رفت که باعث شد خنده در گلوی فرد خشک شود و مشغول ریختن پودینگ در بشقابش شد.
-
بله می گفتم، متأسفانه آّبرفورث هنوز بخاطر قضیه ی خواهرم از دست من شاکیه.. می خوام کاری کنید کارستون..!
- جرج با شیطنت پرسید: کدوم قضیه؟!
جینی از زیر میز لگدی به جرج زد و رو به جمع گفت : به نظر من بهتره یه جشن بگیریم، منو هری هم کلوچه میپزیم... مگه نه هری!؟
و دستش را روی دست هری گذاشت و با حالت پرسشگرایانه ای به هری نگاه کرد.
هری که سرخ شده بود زیرچشمی نگاهی به دوقلوهای ویزلی انداخت که زیرزیرکی میخندیدند و با صدای آرامی گفت: ..آ..آره!
- میشه ما هم از فشفشه های جدیدمون تو جشن استفاده کنیم ؟!
آلبوس نگاهی موشکافانه به دوقلوها انداخت و گفت: اگه خطری ایجاد نمیکنه، مشکلی نداره!
فرد و جرج رو به یکدیگر لبخندی
زدند و دوباره مشغول صبحانه شدند.
رون: حالا چی شد که اون بز مرد؟! اونکه از عمه موریل هم سالم تر بود!!
- اهم.. اهم.. من دیگه میرم سر کار.
- کجا میری ریموس؟ الآن که خیلی زوده! تازه هنوز نصف صبحونه تو نخوردی!
- ممنون مالی، تا بعد!
ملت: این یهو چش شد ؟!!
آلبوس: در حقیقت کسی که به اون بز حمله میکنه و باعث میشه اون بمیره.. ریموس بوده!
فلور قاشق را از دهانش بیرون کشید و گفت: واو ! چه دراغماتیک ( به لحجه فرانسوی! )
- خب دیگه بسه صبحونه خوردن، الان رومیزی رو هم میخورین، پاشین برین مقدمات جشنو آماده کنین.. کریچر، بیا این ظرفارو جمع کن بیارشون تو آشپزخونه..