1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمرهمرلین. مرلین که از دو تکواژ وابسته "مر" + "لین" تشکیل شده و به طور کلی دارای 6 تکواژ و یک واژه است، کلمه ایست که بسیاری از اتفاقات را در ذهن ما تداعی میکند. مرلین، شخص نیست. او دنیای جادوست، سبک جادوگری است و نهفته در تمام آن ورد هایی که جادوگران در طول قرن زمزمه کرده اند و میکنند و خواهند کرد. زمزمه البته!
به هر حال، در یک پاسخ که هیچ، در یک رول نه دو رول نه سه رولم نه...اِهِم...کلا نمیشه "مرلین + کبیر" را به این کوتاهی و آسانی توصیف کرد. آها تا یادم نرفته، کبیر، دارای 4 تکواژ و یک واژه است! البته زیاد به این حرف ها اعتماد هم نکنید. من بیشترین نمره زبان فارسیم 14 بوده است.

مرلین آنقدر با فرهنگ و انسان دوست بود که ناگهان با اره برقی نیوی خودش از آینده – بله با سفری در اعماق زمان های دنیای جادوگری- در میان جنگ ها ظاهر میشد و بدون خونریزی، هر دو سپاه را نجات میداد. منم نمیدانم چگونه دقیقا اما ما نباید به آموزش هایی که نسل به نسل بدست ما رسیده شک کنیم.
مرلین به چند شخصیتی بودن نیز معروف بود. او جادوگر بزرگ قرن بود ولی در آن زمان گاهی شک میکردند که شاید مرلین، دوتا مرلین پس انداخته!(نام پدر مرلین، مرلین بود) اما بعد از زندانی کردن ایشان به طور بسیار ناجادوگراوانه ، فهمیدند که این بزرگوار دو شخصیتی است. گاهی ایستاده در غبار بر ریش خود دست میکرد و چوب ها و برگ های باقی مانده از زمان آغاز دنیا و آدم وحوارا و گاهی میخ هایی که نوحی جون از روی شوخی به سمتش پرت میکرده را بیرون می آورد، و گاهی همان قضیه اره برقی پیش می آمد. آن هم در حالی که دو طرف سر خود را با سنگ تراش تراشیده ، ریش های خود را بافته و با گل هایی سرخ و زیبا تزیین کرده و حتی انتهای ردای خود را- صرفا برای اینکه در دست و پا نباشد- در کنار کمرش گره زده است!
خلاصه، او مرد بزرگی بود. با زیبا ترین هجاها و و حتی پسوندش "کبیر" بود. حالا به ما ربطی ندارد اون پسوند برای چی اش بود! او مرد با شرفی بود که حتی کسی نمیداند آیا عاشق شده یانه- حتی من – ولی همه میدانیم که او عاشقانه دنیای جادوگری و جادوگرانش –وحتی شاید مشنگ ها- را دوست میدارد. همه برای سلامتی این جادوگر بزرگوار و کبیر، صلواتی مرلین پسند ختم کنید!
2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمرهچشمانش را باز کرد و به آینه نگاه کرد. زخم بزرگ روی گوشه ی چشم راستش مانند ماری پیج و تاب خورده بود و هنوز آتشی خونین از دهانه اش به بیرون تراوش میکرد. پای دو چشمش کبود شده بود و باد کرده بود, که البته او را یاد چیزهای جالب و بزرگی می انداخت! صدای قدم هایی دوان دوان, حواس شاه آرتور را از چهره اش پرت کرد. به سمت درِ بزرگ, طلایی و رنگ و رو رفته ی ورودی سر سرای اصلی طبقه دوم برگشت, چند لحظه ی بعد در باز بود و سرباز بلند قد , با هیکلی ورزیده و چهره ای پسندیده جلوی در ایستاده بود. زخم بزرگی روی سینه اش که زره طلایی اش را شکافته بود, خودنمایی میکرد و رنگ زره را مانند رنگ چشمانش به سرخی آلوده کرده بود. آرتور با دیدن وضع سرباز, به سمت پنجره رفت و در چند قدمیِ آن ایستاد. سرباز که تعجب کرده بود با وجود اینکه همچنان نفس نفس میزد ایستاد و بعد از تعظیم و ادای احترام به سختی کلمه ای گفت:
- قربان ما...
- میبینم... وایون... میبینم....
از همان جا هم کوه های اجساد به میخ کشیده شده, و سربازانی با زرهی از چرم پخته که زیرش را با زره زنجیری زینت داده بودند. آرتور لبخند تلخی زد. هزاران نفر از ما دربرابر تعداد انگشت شماری از آنها....
بیشتر به پنجره نزدیک شد. نمیخواست اما انگار بدنش تحت کنترلش نبود. دود های سیاه رنگ جنگل را پوشانده بوندن و جای چندین درخت را گرفته بودند. حرکتی کوچک توجهش را جلب کرد. نزدیک دروازه ورودی قلعه – که البته الان ثری از آن نبود- مردی با زرهی مشکین و آهنی..کلاه خودی با رگه های طلایی به چشمان آرتور و کاکلی قرمز و سفید...ولاد! آرتور آهی کشید.میدانست شانسی ندارد. به همین خاطر به قلعه برگشته بود تا آخرین لحظه های عمرش را در اینجا باشد و بعد به دیدار یاران و سربازانش بشتابد. اما.... این زود بود. دوباره اهی کشید. راهی نداشت...حق انتخاب نداشت و حتی... راهی برای جنگیدن. چرخید و به وایون پل, سرباز جان فدای مورد اعتمادش لبخندی زد. لبخندی با محتوای تمامیت و ته مانده ی علاقه و شجاعت.
چند ثانیه بعد صدای قدم های ولاد دراکولا و سربازانش – با همان زره چرم پخته و زنجیری اشان- در سرسرا پیچید. لبخند آرتور مانند جان تمام سربازانش پرکشید و چشمان براق و خسته اش جای خود را به چشمانی بی روح داد. ایستاد و شمشیرش را در دست گرفت؛ قصد نداشت مانند بزدلی بدون مبارزه بمیرد. احساس کرد کسی کنارش است. آرام سرش را برگرداند و به وایون نگاه کرد. با شمشیر گارد گرفته بود و کمی جلوتر از آرتور ایستاده بود. آرتور نا خودآگاه لبخند زد. با اینکه لرزش بدن وایون کاملا مشخص بود اما حضورش آرتور را تا حدی خوشحال میکرد. دوباره به ولاد نگاه کرد.زره تمیز و براقش نشان میداد بر خلاف قدرتش اصلا درگیر نشده است. سربازان پشت سرش کم مانده بود از روی اعتماد به نفس و حس پیروزی قهقه بزنند. با همه اینها این چه حسی بود که آرتور داشت...حسی که انگار میگفت "نگران نباش"...
- نگران نباش...
آرتور پلک زد...حتما خیالاتی بود. بالاخره او هم انسان بود و این حقیقت که تا چند لحظه ی دیگر, پیکر بی جانش بر روی زمین دراز خواهد کشید رویش تاثیر گذاشته بود. چشمانش را ریز کرد...آن نور...نور خورشید نبود...به رنگِ نیلیِ چشم نوازی بود...آرامش بخش...
- من اینجام...آرتور عزیز...
- مر...
آرتور خشکش زد...امکان نداشت...اینجا؟ الان؟ مرلین؟...بدنش شل شد و صدای گوش خراش برخورد شمشیر با زمین در سرش پیچید. نگاه ترسیده و متعجب وایون را حس میکرد اما از واکنش دادن عاجز بود...چشمانش تنها به نوری خیره مانده بود که پیکر ولاد و سرابازنش را در بر میگرفت...و پیکرِ اشنای دیگری با ردایی نقره و بلند که با غضب دستش را به سمت دشمنان گرفته بود...
3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمرهجادوگر رونین از کتاب وارکرافت

ایشون درخدمت پادشاه همون زمان یعنی "کراسوس " بودندی که به دلایلی به حدودا 1000 سال قبل در زمان سفر میکنند. سعی میکنند بدون دخالت آینده را بسازند درحالی که بدون دخالتشان همان آینده ساخته نمیشود. رونین جادوگر بسیار قدرتمندی نیست اما مورد اعتماد کراسوس و بسیار با تجربه است و به همین دلیل از همراهان همیشگی کراسوس در جنگ ها و ماموریت هاست.
4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره 2 نمره واسه تهش دو خط استاد؟
استاد شخصیت دومتون حلول کردن الان؟اهم اهم....خب...
استاد من استاد جایگزین درس ذهن خوانیم استاد...مم ینی استاد میتونم حدس بزنم چی ذهنتونه...بله درست خوندید "چی"...نمره کم نکنید استاد..اون "چی"هست.. .بله جانه شما "چی" هست...به جانه ریش کبیرتون استاد...
خب... بله "چی "هستن ایشون... چون واقعا یه چیزین... اصن اعجوبه...کول... باحال... خفن...
خنگ... خیلیم باهوش!
استاد به خاطر خنگیشون نیست که سه ساله تو کلاستونه استاد...*دره گوشی* از علاقش به شماست استاد... عاشق خشکی ریشتون و همچنین سبک و روش خشک خشک کشتن دشمناتون هست...
بعلهههه بابا.. .اصن انقد در طول روز به اون نکته بالا اشاره میکنه که نگو... اصن عشقش این کلاسه و شوما... میگه نمیتونه زنده باشه اگه تو کلاسای شما نباشه استاد... .منم نمیدونم والا چرا استاد... ولی ان بچه کلا همینجوریه...
با اون نقابش... اصن میدونید هدفش از این نقاب چیه استاد؟ *دوباره دره گوشی* اره استاد همچین عین اون گلای رز قزمز بین ریشاتون میشه استاد...
اهم همین دیگه...خواستم شفاف سازی کنم استاد...
با اجازه
5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمرهمن کلا پیشنهاد دادن دوست. در سخن بزرگان روایتیست بر این مبنا که پیشنهاد دادن از صد سال تدریس و رول نویسی برتر است.بزرگشم...بیخیال کی بود. حتی بزرگ هم نبود. اینم نمیدونم به چیش میگفتن بزرگ!
اهم...مهم تر از اون...پیشنهاد ای من استاد:
دینگ دنگ دوون پیشوووووو *افکت ظاهر شدن پیشنهادات به صورت شناور و با فونت نازنین و اندازه 14 با رنگ صوتی(صورتی هم دوست

) با سایه ی گلمنگلی*
استاد پیشنهاده من موضوع تاریخ دنیای جادوگریه

...چیزایی مثه :
1. تاریخ
2. تاریخ جادوگری
3. و حتـــــی تاریخ دنیای جاوگری استاد
میدونم فوق العاده بودن استاد و شما بهم افتخار میکنید استاد

باور کنید از جایی کپی نکردم استاد و همش ساخته ی ذهن خلاق خودمه استاد
منم دوستون دارم استاد
6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمرهمنو میگه..رسمــی منومیگه ها
میگم استاد، اینجا ننوشتین کپی نکنید...ینی کپی کنیم عیبی نداره؟نام او چه چیزی را به یاد ما می آورد؟ بله... بازی مشنگی به نام ویچر... سری دوم!
جادوگر زیبا روی مو قرمزی که با مرلین کبیر، گرالت و ینیفر یه مستطیل – ویا حتی مربع و لوزی- عشقی به وجود اورده اند. میدانید چرا ویچر 4 ساخته نشد؟...از آنجایی که مرلین کبیر چهار ضلعی هارا کلا دوست ندارد – و فقط به این دلیل- گرالت را به دیار باقی شتافوند تا یه مثلث خوشگل مشگل عشقی ایجاد کند و امکان دارد که ویچر 5 راجب مرلین باشد!
اهم... عرضم به حظور و ظهور کبیرتان یا استاد... این تریس جان ما بسیار درمانگر ماهری بود و همیشه همراهش یه ست هشتادو پنج تایی از اصیل ترین و ناب ترین دارو ها و معجون های شفا بخشی بود.
روایت هست که همینجوری گرالت را خر کرده است. و همیشه آماده ی کمک بود.
وجنات بیتشر این جادوگره زیبا و زبر دست را دوستان به اطلاع رسانده اند.بیهوده گویی دوباره است

...نه ینی دوباره گویی بیهوده است استاد.
با تچر