هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵
#1
سامانتا یقه ی لودو رو گرفته بود و باخودش به طرف کلاس می بردو لودو در همون خواب ناز روی زمین کشیده میشد تا بالاخره به کلاس رسیدن وقتی در رو باز کردن با صحنه ای واقعا جالب رو به رو شدن همه ی افراد بلا استثنا خواب بودن ...سامانتا هم با بی حوصلگی رفت و سر جاش نشست که یکهومتوجه شد که لودو دم در مونده و اونو جا گزاشته دوباره خسته و کسل به طرف در رفت و لودو رو که با دهن باز روی زمین ولو شده بودو بیدار کرد
- لودو ...لودوی عزیز .... اقا ... ( کمی بلند تر) ..لودو ...لودو
لودو بلند شد و خیلی اروم و ریلکس راه افتاد سامانتا که خیلی تعجب کرده بود دنبال اون راه افتادو رفتن سر جاشون...
**************** بعد کلاس تقویتی ******************
- اه من که هیچی نفهمیدم شما فهمیدین؟؟ همش فیلچ داشت دعوا میکرد
همه : نه
کار پروژه ی شما از امروز شروع میشه منتظر پروژه هاهستم
دنیس خیلی بی خیال به اون کاغذ نگاه کرد و گفت : حالاانگار ما نمی دونیم من اصلا نمی دونم چرا ...ا..وروونیکا چرا ابروهاتو میندازی بالا ...آی لودو چرا میزنی .... چی ؟...م..م..مرلین ؟
دنیس خیلی اروم برگشت و مرلین رو که پشت سرش ایستاده بود رو نگاه کرد
- اره دیگه داشتم می گفتم با این کاغذای که مرلین میزنه ما مفهمیم که ...
- دنیس ... امروز بیا تو اتاق من ... خودت تنها
- چشم
بعد رفتن مرلین
- وااای چی کار کنم یعنی می خواد شکنجه کنه منو نکنه می خواد طلسمم کنه مامان
همه ی بچه ها خیلی ناراحت به خوابگاه برگشتن و معلوم بود که همه به اتفاقی که قراره برا دنیس بی افته فکر میکردن نه پروژه هاشون
************سه ساعت بعد *************************
دنیس با هزار ترس و لرز به طرف اتاق مرلین حرکت می کرد و به هانا و سامانتا که کنارش داشتن بهش دلداری میدادن میگفت :
نمی دونم چرا اتاق داره دور سرم میچرخه !
هانا که اون لحظه نمکدونیش گل کرده بود گفت : خوب تو هم دور اتاق بچرخ
سامانت : هه هه هه بی مزه لوس
ودنیس وارد اتاق شد
همه ی بچه ها رو هم سوار شده بودن دم اتاق مرلین که بفهمن موضوع از چه قراره ....

************************************************
ببخشید اگه بد شد من خیلی وقته نمایش نامه نزدم یادم رفته شما ببخشید
سلام هپی


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۰۵ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
#2
دنیس کلید رو میزنه
همه نفسهاشون رو حبس میکنن و منتظرن ببینن چه اتفاقی می افته !
- ا... برقا رفته ؟
- اه ... چقدر مسخره !
بله نه تنها هیچ اتفاقی نافتاد بلکه برقا هم رفته بود همه منتظر یه شمع بودن که در همون لحظه اریکا داد زد ... ا.... شمع شمع
همه برگشتن و به نوری نگاه کردن که داشت به طرفشون می اومد
اریکا از اون پشت داد زد :
هی بچه ها هانا بالاخره اومد اومد
همه با اه ناله ورودش رو تبریک گفتن و دنیس با حالت کسل الودی گفت: چقدر عالی
همه داشتن به این فکر می کردن که چرا انقدر بد شانسن که بین اینهمه ادم که رفتن هانا برگشته چرا یکی دیگه نه مثلا هلن !
در همین موقغ صدای افتادن چیزی از پشت در اومد
همه منتظر یه ادم دیگه بودن ولی کسی وارد نشد
اریکا اروم گفت : نکنه جن باشه
دنیس با حالت مرموز و ارومی گفت : شاید!
تیبریوس داد زد : نه نه امکان نداره !
هانا در حالی که بغضش رو میخورد گفت : چرا امکان نداره ؟
و در همون لحظه در با سرعت باز شد وهمه با هم جیغ زدن و به طرف در برگشتن ...
***********************************************
سلام ببخشید من هیچی از موضوع نمایشنامه های قبلی نفهمیدم برای همین یه موضوع دیگه راه انداختم اگه ناظرا خواستن پاکش کنن !
خلاصه : با ورود هانا صدای شکستن چیزی از پست در میاد و همه به این فکر میکنن جن هست یا نه ؟
(( سلام اریکا ))


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵
#3
هانا شروع به بالا و پائین پریدن کرد و گفت : هـــی زنده شد زنده شد !!!!
رحیم اقا ازجاش پا شد و دهنش رو باز کردکه حرف بزنه که هانا که در حال جنب و جوش بود زیر پاش خالی شد و پرت شد پائین!
ارنی اومد بالای سوراخ و گفت : هی...بچه ها این یه راه مخفیه
و همه دور اون سوراخ جمع شدن !
- ایول ایول
-هانا حالت خوبه
هانا در حالی داشت می خندید گفت : اره چه جورم !
هلن در حالت کنجکاوی گفت : واااایهانا چی اون جا هست
هانا گفت : خودتون بیاین ببینید
هلگا : من که می خوام برم
ارنی : منم
همه یکی پس از دیگری داوطلب شدن که برن اما...
اما یکی نم خواست بره پائین ....
هلن نمی خواست بره پائین
هلگا دستش رو روی شونه ی هلن گذاشت و گفت : می دونم چرا نمیای باشه عیبی نداره !


*****************************************************************************************************************************************************
هانا وقتی داشته بالا و پائین افتاده پائین
همه میخوان برن پائین جز هلن
اون پائین چه خبره ؟
هلن چرا نمیاد ؟


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
#4
هلن : بابا ول کنید تموم شد رفت سوغاتی میخواین ؟
همه : نه !
هلن : خوب پس نمی خواین ؟
همه : چرا چرا چرا می خوایم !
هلن نفس راحتی میکشه و میگه خوب بیاین
هانا این پیراهن گلگلی واسه تو !
اریکا این گیره لباس برای اویزون کردن لباسای پیتر مال تو !
پیتر این مال تو
...
هلن همینطور که داشت سوغاتی های بچه ها رو میداد داشت فکر میکرد که چی کارکنه که از این محلکه جون سالم به در ببره !
که صدای در اومد
تق...تق...تق
نانسی : کیه کیه در میزنه و نیشش تا بنا گوشش باز شد !
سوزان : بیا تو
یه صد اومد که میگفت : ببخشید دستم به در نمی رسه !!!!
هانا : اوخی گوگولی چند سالته ؟
و رفت ک در رو باز کنه !
وقتی در رو باز کرد دید یه مرد دراز جلوش وایساده مه دستش به در نمی رسید
هانا : مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
هلن : ا...عزیزم تویی ؟
********************************************************************
یه مرد بلند قامت اومده دم خوابگاه که با هلن دوسته! سلام بچه ها


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
#5
هلن : بابا ول کنید تموم شد رفت سوغاتی میخواین ؟
همه : نه !
هلن : خوب پس نمی خواین ؟
همه : چرا چرا چرا می خوایم !
هلن نفس راحتی میکشه و میگه خوب بیاین
هانا این پیراهن گلگلی واسه تو !
اریکا این گیره لباس برای اویزون کردن لباسای پیتر مال تو !
پیتر این مال تو
...
هلن همینطور که داشت سوغاتی های بچه ها رو میداد داشت فکر میکرد که چی کارکنه که از این محلکه جون سالم به در ببره !
که صدای در اومد
تق...تق...تق
نانسی : کیه کیه در میزنه و نیشش تا بنا گوشش باز شد !
سوزان : بیا تو
یه صد اومد که میگفت : ببخشید دستم به در نمی رسه !!!!
هانا : اوخی گوگولی چند سالته ؟
و رفت ک در رو باز کنه !
وقتی در رو باز کرد دید یه مرد دراز جلوش وایساده مه دستش به در نمی رسید
هانا : مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
هلن : ا...عزیزم تویی ؟
********************************************************************
یه مرد بلند قامت اومده دم خوابگاه که با هلن دوسته! سلام بچه ها


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵
#6
هانا در حالی که داشت دنبال هلن میکرد ازش جلو زد و بعد از چند دقیقه متوجه شد چیکار کرده برگشت و به هلن گفت :
ببین من سوغاتی می خوام چی چی اوردی ؟
هلن وایساد و دست کرد تو جیبش و یه چیز نورانی در اورد همه به اون نگاه کردن و دهنشون باز مونده بود
- اه...این چیه چشمم درد گرفت
- نه بابا خوشگله
- اره وای
- WOW MY GOD
- جوگیر شدی باز تو؟
همه تو حال خودشون بودن که ... اریکا از پشت اومد
هانا برگشت که ببینه صدای کیه که ...صورت اریکا رو که دید از ترس فریاد زد فریادی بلند تر از فریاد سرژ !!
در همون لحظه نانسی وارد میشه و میگه : اه بچه ها دیدین پرتغال برد ؟
هلن برگشت و گفت : اره اره ! دیدی ؟
نانسی: مـــــــــــــــــــــا چه توهمی اینو چه خوشگله واسه کیه ؟
هلن : مال...مال ..مال هلگا !
هلگا : وااااااااااااااای دستت درد نکنه مرسی ممنون واااااااااای
پیتر که از تعجب شاخ در اورده بود و دهنش باز بودگفت ف...فکر...نکنین ...من ....یادم رفته ها .... م...سرژ .... فرانک ...دادلی و بقیه بدویین بریم الان که جمعن بگیریمشون
سرژ در حالت کسل الودی ( ! ) گفت : ببینم پیتر تو خسته نشدی انقدر دنبال اینا کردی ؟ اه کار دیگه ای نداری ؟
پیتر در حالی که نیش تا بنا گوشش باز شد گفت : به ضایع شدن اعتقاد داری ؟
هانا به هلن گفت : خوب دیگه چی اوردی ؟
هلن : ها بشینین که بگم
هانا : داستاناشم تعریف میکنی ؟
هلن با مهربونی : اره عزیزم !!
هلگا : راستی این چیه ؟
هلن : می فهمی !
**************************************************
هلن برگشته و میخواد سوغاتی هارو تقسیم کنه
اون با خودش یه چیز خیلی خوشگل و نورانی اورده حالا می خوایم بدونیم اون چیه ؟ سوغاتیا چین ؟ و خاطرات هلن چی هستن !


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
#7
اریکا که با یه دستش اون چیز حیرت اور رو گرفته بود و صورتش رو کرده بود اونور گفت : اه ... پیتر چه جوراب خوش بویی ! اخه چند قرنه که این رو نشستی ها ؟
پیتر که داشت چپ چپبه بقیه ی دخترا که داشتن نخودی می خندیدن نگاه میکرد گفت : این که مال من نیست مال سرژ !!
سرژ از اونور داد زد : ا..ا..ا...مال خودته ..به من چه...اصلا مال ...مال ... فرانکه !
فرانک که خیلی پر رو بود بر گشت و به سرژ گفت : هوی داری زیادی پررو بازی در میاری و دعوا !
اهمه برگشتن به اریکا نگاه کردن که هنوز داشت غر میزد : اه پیتر اخه من به تو چی بگم مگه نگفتم این جورابات رو بنداز تو تشت من خودم می شورم ! البته نه خودم شاید مثلا هانا !
هانا در حالی که داشت جزوه های پیتر رو مرتب میکرد و توی اون ها غرق شده بود گفت : اوهوی به من چه اصلا هلگا..تو...تو باید بشوری !
هلگا که داشت کمد فرانک رو تمیز میکرد گفت : نچ ...تو چه پررویی بابا به من چه ! و افتاد رو هانا و حالا بزن کی نزن ( معمولا تو نمایشنامه های من هلگا روحیه ی خشنی داره ) هانا در حال فرار کردن یهو پاش گیرمیکنه به میز و میفته کنار اریکا ... تا اونو میبینه یاد اینکه چرا به این فلاکت افتاده می افته و شروع میکنه به زدن اریکا و هر سه تاشون می افتن به جون هم و همینطوری میرن طرف در و الفرار
اریکا : حال کردین نقشه رو ...نه میخوام بدونم حال کردین ؟
هانا : هلگا خیلی محکم زدیا قرارمون این نبود !
هلگا : خوب باید واقعی میشد دیگه !!
اریکا گفت خوب حالاکجا بریم ؟
هانا اونجا پشت اون تخته سنگه !
و سه تاشون رفتن اونجا
*******************************************************************
اریکا و هانا و هلگا فرار کردن و پیتر سرژ و فرانک هم دعوا دارن میکنن حالا چی کار کنن ؟
بقیه ی دخترا چی ؟


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۴۱ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
#8
پیتر خرسش رو بغل میکنه و میگه : خوب حالا نوبت اینه که تلافیش رو سر دخترا در بیاریم !
هپزیبا که تازه رسیده بود گفت : ام...چیزه من که تازه اومدم
سرژ میگه : خوب تازه اومده باشی دختر که هستی نیستی؟
هپزیبا : اهم خوب باشه چیکار کنم !!!
پیتر و سرژ و بقیه پسرا که دوردخترا حلقه زده بودن کم کم داشتن می اومدن جلو و دخترا هی بیشتر می لرزیدن یهو هلگا گفت : وایسین .... برین کنار .... ( پسرا رفتن کنار ) بچه ها فراااااااااااااااااار
دخترا میدوئیدن و پسرا دنبالشون هلگا اولین نفر داشت حال میکرد و هی بر میگشت برا پسرا شکلک در می اورد که .... چشمتون روز بد نبینه وای وای وای وای وای .... هلگا که روش به پسرا بود شپلق خورده بود به دیوار !
هانا بالای سر هلگا : هلگا بدو پاشو پاشو پاشو !!
هلگا ( مثل ادمای پیری که دارن وصیت نامه شون رو میگن) میگه : ت..تو...ب...بر..برو ...من.... می..می...رم !
هانا : پاشو مسخره همه رفتن بدو !
هلگا در حالتی که داشت جون میداد ( ) گفت : اه ...برو اعصابم رو خورد کردی !
هانا پاشد که بره دید ای دل غافل (!) این پسرا بالا سرشون وایسادن و ....
هانا در حال التماس : پیتر من کاری نکردم من می خواستم شما ازاد شین من نمی خواست .... و میزنه زیر گریه اما کاریش نمیشد کرد و هلگا و هانا گیر پسرا افتاده بودن ! و پیتر و سرژ که بد جوری از هلگا کینه به دل داشتن به بقیه گفتن برن بقیه دخترا رو بگیرن و خودشون حساب هلگا و هانا رو میرسن !
***************************************************
هانا و هلگا گیر پسرا افتادن و پیتر و سرژ بالا سر اونا وایسادن و می خوان بلایی سرشون بیارن که جغدای اسمون به حالشون بگرین و بقیه دنبال دخترای دیگن !


سلام پیتر !


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
#9
هانا در حالی که کنار هلن ایستاده بود رو به دادلی میکنه و هلگا میکنه و میگه : این خواهرته چرا داری بهش فحش میدی بد بخت رو و به هلن نگاه می کنه هلن با صدای ارومی میگه : بخشید خوب !
نانسی که تازه وارد شده بود گفت : وااااااااااای اینا رو بین پسر اینجا چرا اینطوری شده
هلگا : گند هل... و ساکت میشه
نانسی با نیش خندی و صدای لرزون که کم کم داشت از خنده ترکیده میشد گفت : خ..خوب حالا چیکار کنیم ؟
هلگا میگه : من که دیگه چیزی توی صندوقم ندارم اما بزار بازم ببینم
هلن در حالی که لاش رو گاز میگرفت گفت : منم برم کتابا رو ببینم شاید کاریش بشه کرد
هانا و نانسی به همدیگه نگاه کردن و رفتن تا اب قند و ... بیارن
در همون موقع پیتر از خالت اغما در میاد و داد میزنه : کمک
و همه بیدار میشن هانا و نانسی هم به طرف پسرا میدون که یکهو ....
یکهو میبینن که سرژ و دادلی و بقیه غیر از پیتر دهناشون بازه و همه دارن به اون دوتا نگاه میکنن
نانسی و هانا یه نگاه به سر تا پاشون میندازن و میگن
چیزی شده ؟
پیتر به هانا نگاه میکنه و میگه : پ.پ.پشت سرت ا..ا..ارب.ب.ب.اربابه!
نانسی و هانا جیغ میزنن و بر میگردن ... که میبینن هیچکس نیست
نانسی میزنه زیر خنده و میگه : خرزو خان بود!
هانا چپ چپ به نانسی نگاه میکنه و میگه بدو بریم دست و پاشونو باز کنیم ببریمشون یه جای دیگه !
که یهی یکی محکم میزنه تو سر هانا ، هانا بر میگرده که ببینه کی بوده میبینه هیچ کس نیست که پیتر از اونور میگه : دیدی ارباب بود
یکهو نانسی خنده رو لباش خشک میشه و جیخ میزنه روح !





________________________________________________
میدونم یه ذره زیادی نوشتم اما خوب باید پیش میرفت داستان
خلاصه : اینکه توی خوابگاه روح پیدا شده

************************************************************
راستی ببخشیدا اما دادلی جان خلاصه ی مطلبت رو بنویس !

راستی پیتر سلام!


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
#10
هانا در حالی که دلش برای پسرا می شوخت گفت : اره..اره فقط یکمی خشنه ها !!
هلگا با عصبانیت تقریبا زیادی عصبی گفت : هانا ؟ از تو بعید بود ای بابا و یکمی اروم میشه و میگه : حالا .....میتونیم .........یه... ارفاقی... بکنیم ...و ( در حالی که زیر چشمی به پسرا مینگرید ادامه داد ) و ... فقط ... دو سه نفررو ...شکنجه بدیم !!!
پسرا با هم سرتکون میدن اما بعد از چند دقیقه که متوجه موضوع میشن دوباره ازترس و اضطراب نمیدونن چیکارکنن !!!
هلگا یه ذره فکرمیکنه و میگه : نه ..نه ...نه
پسرا که دوبارهزندگی بهشون هدیه داده شده بود سرحال به هلگا نگاه کردن
هلگا : نه ... همشون بهتره
پسرا :
هلن یهو میپره بالا و میگه : اره اره
و دم گوش هلگا یه چیزی میگه : پچ پچ پچ پچ پچ پچ پچ....
هلگا نیشش باز میشه و میگه : اهم ... شما حق یه ارزو دارین ولی نه اینکه ازاد بشین یا ربطی به اون داشته باشه !!!!

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_**_*__*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_**_*_*_
پسرا حق ارزو کردن دارن ولی نباید در مورد ازادی شون باشه !


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.