سامانتا یقه ی لودو رو گرفته بود و باخودش به طرف کلاس می بردو لودو در همون خواب ناز روی زمین کشیده میشد تا بالاخره به کلاس رسیدن وقتی در رو باز کردن با صحنه ای واقعا جالب رو به رو شدن همه ی افراد بلا استثنا خواب بودن ...سامانتا هم با بی حوصلگی رفت و سر جاش نشست که یکهومتوجه شد که لودو دم در مونده و اونو جا گزاشته دوباره خسته و کسل به طرف در رفت و لودو رو که با دهن باز روی زمین ولو شده بودو بیدار کرد
- لودو ...لودوی عزیز .... اقا ... ( کمی بلند تر) ..لودو ...
لودولودو بلند شد و خیلی اروم و ریلکس راه افتاد سامانتا که خیلی تعجب کرده بود دنبال اون راه افتادو رفتن سر جاشون...
**************** بعد کلاس تقویتی ******************
- اه من که هیچی نفهمیدم شما فهمیدین؟؟ همش فیلچ داشت دعوا میکرد
همه : نه
کار پروژه ی شما از امروز شروع میشه منتظر پروژه هاهستم دنیس خیلی بی خیال به اون کاغذ نگاه کرد و گفت : حالاانگار ما نمی دونیم من اصلا نمی دونم چرا ...ا..وروونیکا چرا ابروهاتو میندازی بالا ...آی لودو چرا میزنی .... چی ؟...م..م..مرلین ؟
دنیس خیلی اروم برگشت و مرلین رو که پشت سرش ایستاده بود رو نگاه کرد
- اره دیگه داشتم می گفتم با این کاغذای که مرلین میزنه ما مفهمیم که ...
- دنیس ... امروز بیا تو اتاق من ... خودت تنها
-
چشم
بعد رفتن مرلین
-
وااای چی کار کنم یعنی می خواد شکنجه کنه منو نکنه می خواد طلسمم کنه
مامان
همه ی بچه ها خیلی ناراحت به خوابگاه برگشتن و معلوم بود که همه به اتفاقی که قراره برا دنیس بی افته فکر میکردن نه پروژه هاشون
************سه ساعت بعد *************************
دنیس با هزار ترس و لرز به طرف اتاق مرلین حرکت می کرد و به هانا و سامانتا که کنارش داشتن بهش دلداری میدادن میگفت :
نمی دونم چرا اتاق داره دور سرم میچرخه !
هانا که اون لحظه نمکدونیش گل کرده بود گفت : خوب تو هم دور اتاق بچرخ
سامانت : هه هه هه بی مزه لوس
ودنیس وارد اتاق شد
همه ی بچه ها رو هم سوار شده بودن دم اتاق مرلین که بفهمن موضوع از چه قراره ....
************************************************
ببخشید اگه بد شد من خیلی وقته نمایش نامه نزدم یادم رفته شما ببخشید
سلام هپی