هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (دافنه.گرینگراس)



پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
#1
چقدر خوبه! پست یوآن پامو به این تاپیک باز کرد و کلشو یک جا خوندم. البته یه یک ساعتی داشتم دنبال فصل ها می گشتم. زیاد فن فیکشن خون نیستم ولی این چقدر خوب بود!

فصل شیش و خشم جیمز، موهای تنمو سیخ کرد! خیلی درکش کردم. چرا هری هیچی بهش نگفت؟ این جیمزی که شما معرفی کردین مسلما ماجرا ها رو از زیر زبون باباش می کشه بیرون! من اعصبام خورد شده. ای کاش جیمز می تونست سری کتابای هری پاتر رو بخونه. فک کن. بابات این همه کار کرده باشه و بهت هیچی نگفته باشه.

منچستر یونایتد؟ مادر سیریوسا؟

یه جا بود که تدی به جیمز می گه نهنگ ها خیلی بدن و ... یه طرفدار دو آتیشه خیلی بیشتر واکنش نشون می ده تا این که بگه تیم فوتبال تو مسخره ـست. نه؟

ولی یخورده این جیمز مثل هریه. در واقع شما مثل رولنینگین. هر دوتا یخورده ژانگولرن. چرا اینقدر جیمز خوبه تو کوییدیچ؟ آره. قضیه وراثت و تمرین. ولی یخورده زود نبود که روز اول مدرسه بره کوییدیچ؟ البته واقعا گذشتن روزا رو به صورت خلاصه نشون دادن سخته. خودم آخه سعی کردم این کارو بکنم ولی بدون این که بگم چند روز گذشت و تو چند روز قبل و ... نشد گذشتن روزا رو نشون بدم. (تو این پاراگراف فک کنم بیست بار عبارت "گذشتن روزا" رو آوردم.

مطمئن نیستم ولی یه توضیح کلی از قیافه و قد و قواره ی جیمز و تدی ندادین. قاتی پاتی و لابلای داستان هر دفعه در مورد یک قسمت ظاهرشون (رنگ مو و چشم ...) توضیح دادین ولی یه خورده دیر... وقتی دارین میدین ناشرا در مورد قیافه و قد و قواره ـشون یه جا حرف بزنین تو اولای داستان که خواننده یه ذهنیت کلی از شخصیتا داشته باشه.

این ال رو هم بکشین. هیچ وقت ازش خوشم نیومد.



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گاهنامه ی فعال و رسمی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۵
#2

* کدام یک از مقالات زیر را به عنوان بهترین مقاله در این شماره از گاهنامه ، انتخاب می کنید؟

5- برگی از تاریخ جادوگران (مورفین گانت و تام ریدل)
7- هورکراکس ها (تد ریموس لوپین)

جا داره که بگم مقاله شماره پنج هم خیلی خوب بود ولی مقاله شماره هفت، افزون بر اطلاعات خیلی جالب (من هیچی از شبه هورکراکس ها نمی دونستم) ، ترجمه ی خیلی خوبی داشت و با توجه به متن طولانیش حتما خیلی پاش زحمت کشیده شده.

* صفحه آرایی نشریه را چگونه ارزیابی می کنید؟
1- عالی

* سطح کلی مقالات تهیه شده را چگونه ارزیابی می کنید؟
1- عالی

* در پایان خوانای توصیه ها و پیشنهادات شما جهت بهبود گاهنامه هستیم.

مقالات همشون خوب بودن و چند جهته موضوع رو پوشش می دادن ولی خب، تو یه نشریه واقعی از لحن گفتاری استفاده نمی شه (من که تا حالا ندیدم) و زیاد نمی تونستم رو خوندن مقالات تمرکز کنم با لحنشون (غیر مصاحبه البته!) ولی واقعا طرح ها و صفحه آرایی و عکس هایی که استفاده شده بود، آدمو جذب می کرد.
یادمه یه بار از دمنتور یه گاهنامه ای دانلود کرده بودم و نصف مقاله هاشو اسکیپ کردم ولی تک تک مقاله های این نشریه رو خوندم. ای کاش می شد چنین نشریه ای چاپ شه و به ماگل های ایران عرضه بشه!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دفترچه خاطرات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴
#3
تاپیک ِ عزیز! دارم از درون می ترکم. دارم منفجر می شم. نمی دونم دیگه چقدر می تونم این شدت خشم و بیزاری و نفرت رو تو خودم نگه دارم... مهم نیست چقدر تلاش کنم، بالاخره فوران می کنه.

اوه... می خوام اندام های حرکتیش رو به چهارتا اسب ببندم و وقتی که درست یک ثانیه مونده تا این که چهار تیکه بشه.. می خوام حس کنه که خونش از رگ هاش بیرون می زنه و رباط هاش دیگه نمی تونن استخون های بی مصرفشو نگه دارن. می خوام با ناخون کش، ناخون هاش رو دونه دونه از جا در بیارم، پشت سر هم.. اما نه اونقدر سریع که درد رو احساس نکنه. می خوام قلبشو تو دستام نگه دارم تا اون نگاه رو تو چشماش ببینم. وقتی که می بینه تلمبه ی خونش بیرون از بدنش داره می زنه. وقتی می بینه که می تونه قلبشو ببینه! وقتی که می دونه دیگه مرده...
می خوام تمام سلول های بدنش درد رو حس کنن.می خوام زجرش بدم.. اما نه، قبل از اون عزیزانشو نابود می کنم..

پدر... حتما سال ها زحمت کشیده تا اون رو بزرگ کنه و نگاه کن.. ببین نتیجه چی بوده.

دست و پای پدرشو می بندم و گردنشو می برم تا ببینم خونش چقدر قرمزه و چقدر بیرون می پره. درست مثل یک گوسفند قربونیش می کنم. بهترین قسمتش اینه که وقتی کله رو کاملا از تنه جدا کردم، پرتش می کنم روبروی بچه ـش. آه.. می گن که بعد از گردن زنی سر تا چند ثانیه هوشیاره. شاید پدر و فرزند بتونن یک گپ قبل از مرگی... نه! یادم رفت، پدره الان مرده. هه..

مادر... می گن کسی عزیز تر از مادر نیست. منم می گم یک آتیش درست و حسابی غوغا می کنه. فقط امیدوارم قبل از این که آتیش خاموش شه، مادره از دردِ سوختن کلی جیغ و فریاد کنه. مطمئن می شم که فرزندش درست جایی باشه که بتونه زجرکش شدن مادرشو حس کنه. ممکنه فکر کنه دردی بیشتر از این تو دنیا نیست.اشتباه می کنه. هنوز خیلی مونده.
خیلی زیاد..

من شک دارم مادر عزیزترین باشه. منظورم اینه که، عمرتو می ذاری، زندگی و وقتت رو می ذاری تا بچت رو، یه موجود مثل خودت رو به دنیایی که به اندازه کافی از گونه تو داشته تقدیم کنی و وقتی ببینی از بین می ره...
اوه پسر.. درد داره. دردی که نمی شه تصورش کرد و چیزی رو که نتونی تصور کنی رو... باید به تصویر بکشی: فلز مذابی رو می بینم که آروم آروم جیغ های گوشت و خونتش رو، بچه ـش رو، زندگیش رو تو خودش خفه می کنه. خیلی هیجان انگیزه!

و بعد، می رسیم به چیزی که منتظرش بودم. خیلی بده که فقط یک بار می شه انجامش داد. خیلی بده که آدم ها اینقدر راحت و زود می میرن.. اما باید این شب رو جوری تنظیم کنم که بشه صدها بار مرورش کرد.. شبی که وجود بی مصرفش رو پایان دادم..

لحظه ای که مدت ها به تصویر کشیدمش باید خیلی خیلی بیشتر از یک لحظه طول بکشه. اول می سوزونمش. اما نه اونقدر که اعصابش از کار بیفته. باید تمام مدتی که باهاش کار دارم، به هوش باشه.. مثلا فقط پاهاشو تو آتیش می کنم. نباید پاهاش کاملا از بین بره. آخه دیگه موقعی که اونو به طرف یک فن ِ روشن از طرف پاش هل بدم و هیچ صدایی ازش در نیاد.. همه ی هیجانش می ره.. منظورم اینه که چند بار می تونی پاهای این نوع آدما رو له و لورده کنی؟

دو تا دستشو با چکش از جا در میارم. دماغشو می شکونم. گوش هاش رو می برم. مثل ماهی ای که قراره خورده بشه، تیکه تیکه ـش می کنم..
اما می ذارم چشم هاش بمونه. اگه نبینه چه اتفاقی براش می افته به هر دوتامون ظلم کردم.. تا نیم تنه فروش می کنم تو فن. اما نمی خوام هر دو نصفش رو با یک روش نابود کنم. همه ی فان از بین می ره!

من به شخصه با چاقو حال نمی کنم. اولش آره.. یه خورده جیغ و فریاد می شنوی ولی بعد از چند ثانیه خاموش می شن. همشون خاموش می شن. اما چه می شه کرد؟ این بار، نوبت خنجرهای طلاییمه که فرو برن تو شکمش.. اما نه، بهتره اول کل پوستشو بکنم. پوستایی که نسوخته البته..

چشماشو از حدقه در میارم و امیدوارم تا این جا زنده بمونه.. چون قراره به اوج برسیم: مته رو فرو می کنم تو جمجمش و...

درسته که دیگه نمی تونم درد رو تو چشماش حس کنم اما یه نیم تنه برام مونده که هر جوری می خوام می تونم نابود کنم. همین برام کافیه. سرشو نگه می دارم (سر ِ خالیشو. چون یه نفر جمجمه ـشو باز کرده و مغزشو برداشته. به منم نگاه نکنین!) ولی با اره باقی مونده بدنشو چند تیکه می کنم و می چینمشون جلوی ریل قطار. اگه خدا بخواد تو هر تیکه اونقدری خون می مونه که وقتی قطار به مقصد می رسه، همه بپرسن چرا جلوش قرمزه! خیلی جالب می شه!

سرشو به نیزه می کنم و میذارم همیشه جلوم بمونه تا راحت تر بتونم خاطره این روز رو نگه دارم.

امیدوارم مغز این یکی دیگه خوشمزه باشه!

---

خیلی خالی شدم. ای کاش می شد واقعا اون کارا رو با بعضی ها کرد. مثلا نصف آدمای دنیا..


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۶ ۲۳:۱۵:۰۹
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۷ ۱۶:۴۴:۴۶

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴
#4
- مرگ! زهرِ اسنورکک شاخ چروکیده! من بعد سال ها گشت و گذار تو تاپیک ها اومدم یه تاپیک ابوتیاره گیر اُوُردم توش یه سوژه ای دادم و اومدم توش کارای خفن بکنم و امتیاز کم کنم. نیومدم فیلم هندی یا از اون بدتر، رمان عشقی ایرانی بازی کنم که. 400 امتیاز! اصن تو کی بودی حالا؟

- والا تو یکی نذاشتی دافنه یکم فضا رو توصیف کنه بگه ما کی ایم، تو کی ای. این جا چی کار می کنی یا اصن سوژه چیه. مردیکه بی مروت! آسایش دو گیتی رو تو مگه نمی خوای؟ نمی خوای لابد دیگه. منم بودم نمی خواستم. راه می ری آپارات می کنی اون دنیا، دوباره برمی گردی این دنیا، بر می گردی با احساسات بچه ی مردم بازی می کنی! عاقا! تو مگه همین الان تو اخبار نگفتی مردی؟

سیو از تاسف سری تکان داد: دهِه. نه دیگه. رفته بودم حاجیه لیلیمونو بیارم بیایم اینجا صفاسیتی. :sharti: خیلی خنگی. به پدرت رفتی. شونصد امتیاز دیگه کم می کنم!

شخص نامعلوم هم خشتکش را درید و گفت: جم کن بینم باو جوگیرِ بدبخت! اصن من برای قیافه ی مشنگ تو ذوق زده شده بودم؟ دماغ عقابی، موی بلند، روی سیاه، واه و واه و واه.

سپس یورتمه کنان و شیهه کشان رفت روی سه پایه اش تا زیر سایه بنشیند و هر وقت سیو، موهایش را اصلاح کرد و سوار بر اسب سفید دنبالش آمد برود. بقیه جمعیت هم تا سیوروس به سرش نزده بود و امتیاز کم نکرده بود، پراکنده شدند.

سیو هم سرشو پایین انداخته بود و داشت به چشم های هری فکر می کرد و همین جوری هم داشت می رفت با سر داخل شیشه که مادام رمزتا در را باز کرد و 101 هیپوگریف خالدارش ریختند روی سرش و او را لیسه باران کردند و سیو که تکلیفش با خودش معلوم نبود یکی در میان به سگ ها آودا و اکسپلیارموس زد تا این که بالاخره رهایش کردند و آن موقع بود که ورژن آپگرید شده با تاون هال 9 و بدون جم های الکی ِ مادام رمزتا را دید.

سیو با جادو ردایش را ناپدید کرد و درحالی که با بیکینی گلدارش () دوان دوان به طرف مجموعه استخر آبی می رفت سنگ مرده زنده کنش را تکان می داد تا روح لیلی را ظاهر کند..


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۴ ۲۳:۵۲:۱۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴
#5
دمنتور مذکور همان طور که یخه آن ها را چسبیده بود هووو هووو می کرد و با زبان بی زبانی، آن ها را با بوسه ی مرگبارش تهدید می کرد. تهدیدی آن چنان خوفبار و لرزه بر اندام آور که رودولف داشت سکته می کرد تا یکی از آن بوسه های آبدار نصیبش شود. :aros:

دمنتور چهار ساحره و رودولف را انداخت دم در دفتر آریانا و رفت پی کارش. ساحره ها بلند شدند تا خس وخاشاک را از روی خویش برهانند که ندا آمد: هُش! منو از خواب بیدار کردین!

یکی از ساحره پاشنه بیست سانتی اش را فرو کرد در حدقه ی چشم ِ صاحب صدا: کیستی؟

صدا گفت: من نورممدم. داداش کورممد. ما اینجا پاتوق زدیم.
صدای دیگری گفت: منم لرد اسمشو نبرم.. نه! شوخی ره کردم. چرا می ترسین. من باروفیو هستمه. اینم گاو میشای من هستنه: گاوک، غازغازک، هاگرید سوروس. این آخریه ره همیشه می گم که نامش ره از دو تا جادوگر قهرمان گرفتم. غازغازک! تو بلدی شعر بخونی؟ نه؟ سوره اربابی چطور؟ گاوک-

رودولف غرید: بسه دیگه. الان این آریانا کجاست؟ می خوام برم خرکشش کنم کت بسته بیارم. البته اگه کت می پوشه! وگرنه دست بسته میارمش. اع! بامزه بودا. نمی خواین بخندین؟ حتی یخورده؟

رودولف با سرخوردگی نورممد و کورممد و جاسم و ساحره ها و باروفیو را ول کرد و رفت دفتر آریانا ولی نوشته بود: ساعت کاری از 7 تا 9 شب. همه روزه بجز روز های تعطیل و شنبه تا سه شنبه.

رودولف دوباره سرخورده بازگشت. یکی از ساحره ها گفت: حالا که نه آریانا هست نه دمنتوری، چطوره یه دست هفت خبیث بزنیم؟
- نه. بزن منوتو استیج ببینیم. د کجاس این ریموت؟
- رازبقا می بینیم. فکرشم نکنین من بذارم تا وقتی من زنده ـم....

رودولف اخم کرد: من یه پیشنهادی برای گذروندن وقت گرانبهامون با هم دارم.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۲:۵۸ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴
#6
تام ریدل. من واقعا می خونم چیزایی که نوشته رو لذت می برم. خیلی قشنگ توضیح می ده و از همه جانب بررسی می کنه ماجرا رو.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۳۶ یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴
#7
مای نیم ایز دافنه گرینگراس. آی عَم وری سیاه و وِری گولاخ. ولی نوبادی لایکز می. آی هَو اِ واند که توش ریسه ی قلب اژدهائه و همقد خودمه و بسی خفنه. مث پونی کوچولو ها بلندش می کنم. وانا نُ وای؟! چون من از دست بی بهره موندم...

درست 86 سال پیش، موجودی به دنیا اومد که نه جامعه جادوگری دوسِش داشت، نه خانوادش. محبوبیتش در حد جوجه هیپوگریف زشت بود. خانواده جوجه هیپوگریف دافنه نام داستان، خیلی خوش بر و رو و مو بلوند و پریزادوار بودن ولی دافنه، یک کوتاه قد ِ سیاه پوست ِ کچلِ خپل به دنیا اومده بود.. 11 ساله بود که یک نامه دادن دستش و از خونه پرتش کردن بیرون. رفت تو هاگوارتز و دیدن حتی هافلپافی های خل مشنگ هم نمی خوانش و فرستادنش گروه مهمون نواز ریونکلاو.

پس از سال ها زندگی در آرامش (پس از این که دافنه پس از 4 سال سال اول رو پاس کرد)، وقتی دندون های دافنه داشت دونه دونه می افتاد و عصا به دست شده بود، گذرش به کورممدی افتاد و به وی آوداکدورا زد و طبق نفرینِ کله کچل ها، طلسمش باز گشت.. و او مثل یه موجود پست تر از آدم زیست. "من از بدنم بیرون کشیده شده بودم.. من از روح ها و حتی پست ترین شبح ها خوارتر بودم. من شبیه یک گیاه شده بودم: یک گیاهِ جهنده ی دودی.."

دافنه از قیافه چیزی بهره نبرده بود. دماغ و دست و گردن و نیم تنه بالایی و پایینش وستیجیال شده بود و یکی از چشم هاش آب مروارید جادویی گرفته بود و داشت کوچیک می شد. البته دی اکسید کربنی که با کلروپلاست های سیاه رنگش به اسکیژن تبدیل می کرد و با گرده و دوده و لیزوزیم و ساپونین و تانن و استافیلوکوکوس اورئوس و استرپتوکوکوس نمونیا و اسنورکک شاخ چروکیده بیرون می داد، به دودی خاکستری و همه کاره بدل گردیده بود که کمبود اندام حرکتیش را جبران می کرد.
حجم دافنه (4سوم پی آر سه) 500 سانتی متر مکعب بود و خیلی راحت با قل خوردن نقل مکان می کرد. (اما با بزرگ شدن دنیا، او یک بوگاتی کادو گرفت که با آن جاده های ترقی را همراه با گوسپندانش تا سواحل بورا بورا در چندین ساعت طی می کرد.)


اگه می شه جایگزین کنین!
با سپاس!

انجام شد.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ ۹:۳۷:۱۹

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بهترین تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#8
بنظرم سخت ترین عنوان برای تصمیم گیری این تاپیکه. تازه واردای خیلی خوبی داشتیم ولی بنظرم دای یه چیز ِ دیگست! - خون آشامه -


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#9
ارباب همیشه و همه جا بالا سر ِ سایت هستن و با روندی خستگی ناپذیر به همه ی ما مثل یه مادر (!) رسیدگی می کنن. شاید با رای دادن بشه یه بخشی از زحماتشون رو جبران کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بهترین ایده سال
پیام زده شده در: ۱:۰۸ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#10
عاقا، منم خیلی دلم می خواست یه ایده نوین یادم بیاد این جا نام ببرم، رایم تکراری نشه. ولی خب، یه ریونی هم برخی گاه ها کم میاره...

هکتور دگورث گرنجر هم سزاوار این رنکه. بخاطر اون تاپیک دوئل انفرادی و سوژه های خفنش و البته چالش های ایفای نقش.

* کاریست بس دشوار، ولی آیا امکانش هست که از ترین های بعدی ، یه لیستی از ایده ها و ایده دهنده ها ایجاد بشه و آخرش هم یه سه نقطه ای بذارین که به هر ایده ی دیگه ای که جا افتاده بود هم رای بدین، قبوله؟

اصن هیچی، بهترین ایده سال رو خودم دادم...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.