هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آگوستوس.راکوود)



پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
#1
- برید کنار این کار ِ خودمه!

آگوستوس درحالی که جمعیت رو کنار میزد به لرد نزدیک شد.

- لرد، بذارید من موهامو خدمتتون تقدیم کنم... هرچی ام کم آوردم از جاهای دیگه میکَنَم !
- !!

20 دقیقه بعد

پس از این همه انتظار مرگخوارها با باز شدن در اتاق لرد از جا پریده بودند با دو آگوستوس مواجه شدند. یکی قد بلندتر و سفیدتر بود و دماغ کوچیک و سربالایی داشت. و یکی خود آگوستوس بود.

- Wow! سارا اوانز کجاست ببینه با خواه...یعنی با اربابش چی کار کرده اند!
- کروشیو...
- نه! ارباب، شما دیگه نمی تونید این طوری ورد های مرلینی بفرستید. باید ظاهرداری کنید... ارباب... :worry:چوبدستی اتونو بذارید تو جیبتون یا بدید من!

چشمان ولدمورت از حدقه بیرون زد و ایوان که این حرف را زده بود چنان قدم به عقب نهاد که محکم به بلاتریکس خورد و هر دو به زمین افتادند.

لرد : این خفت رو ... به خاطر نجینی تحمل میکنم!

وزارت سحر و جادو

سر در ورودی وزارتخانه یک تابلوی بسیار بزرگ با چهره ی ولدمورت گذاشته شده بود. لرد لحظه ای تامل کرد تا نوشته ی زیر آن را بخواند.

"اگر ولدمورت هستید، وارد نشوید! "

لرد اب دهانش را قورت داد و به دور و بر نگاهی انداخت. سپس نفس عمیقی کشید و وارد شد. راهروی ورودی طویل و تاریک بود اما بالای تابلوهای روی دیوار حباب های نور در هوا شناور بود تا تابلوها قابل خواندن باشد.

" به سمت انجمن مبارزه با مرگخواران"
" جلسات اسمشونبر کشی "
" لعنت بر اسمشونبر ! "


لرد تصمیم گرفت دیگر به نوشته ها نگاه نکند و به راه خود ادامه داد. از آنجایی که آگوستوس اورا به طرز زننده ای جیگرتر از قبل کرده بود که با کلمات قابل توصیف نیست، همه ی ساحره ها در گذر از کنار او لبخندهای گشاد میزدند.

شومینه ی میدان وسط وزارت شلوغ بود. لرد تصمیم به استفاده از غیب و ظاهر شدن کرد، که ناگهان چشمش به اعلامیه ای خورد :
" غیب و ظاهر شدن مرگخواران در وزارت سحر و جادو به علت کمبود امواج برای این عمل، جلوگیری خواهد شد. کافیست یکبار امتحان کنید!"

لرد که هرلحظه بیشتر و بیشتر متوجه تصمیم غلطش میشد، در صف ِ طویل شومینه ایستاد.

- ببخشید، من شما رو قبلا" ندیده بودم، خیلی آشنا هستید...؟
- خیر!
- ولی فکر کنم دیدمتون. شمامنو یادتون نمیاد:pretty:؟
- خیر! کروشیو!
- بله؟
- منظورم اینه که... کورشم؛ من که شما رو ندیدم. کی میتونه شما رو نبینه! تو یکی از میتینگ های حمایت از مشنگ ها دیدمتون...!

در همین لحظه صدای مردانه ای به شانه ی لرد ضربه زد.
- قربان، چند لحظه با ما تشریف بیارید...!
- من ولدمورت نیستم ولی!
- میدونم قربان، خانوم سفیر شما رو از توی شیرهای سردر ورودی دیده اند و درخواست ملاقات دارند.






ویرایش شده توسط آگوستوس راکوود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۰ ۱۴:۱۲:۱۷

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
#2
لرد ولدمورت دست هایش را زیر چانه اش تکیه گاه کرده و نگاه خیره اش به دور دست های میز شام ِ طویل، آن سوی میز، به کیسه های متعدد که تاوسط های میز میرسند معطوف شده. سکه ها مثل دریاچه ی زرد رنگی هستند که میدرخشند.

فلش بک

بلاتریکس دستشو به سینه زده و به دیواری تکیه داده. بالای سرش، یک تابلوی بزرگ سفید با نوشته های ابی به چشم میخوره : "وزارت حمایت از موجودات جادویی"

شتلق ... گرومپ ... پرت! ... دوبش ...!

بلا با عجله و دستپاچگی به کمک آگوستوس و آندرو میره. به نظر میرسه واقعا" به کمک نیاز دارند. موجود عجیب و صورتی رنگی شبیه به اسب و تسترال، به طول دو متر و عرض دومتر (مکعب !) است.

پوستش لزج و طوری است که تمام اعضای بدنش پیداست. از نزدیک های ته ِ حیوان، هر از چندگاهی نوری طلایی رنگ به سمت خروج حرکت میکنه و چند لحظه بعد با صدای پرت، دو سه سکه خارج میشه.

بلا : این دیگه چیه؟ ترجیح میدادم گراوپ سکه بده بیرون ما جمع کنیم! من به این فضله ها دست نمیزنم...
آگوستوس : بلا! در این شرایط حتی اگه دامبلدور هم سکه میداد بیرون من بهشون دست میزدم. باید یاد بگیری خدمت به ارباب شامل دست زدن به فضولات هر کسی میشه!
بلا :

آندرو که صبرش لبریز شده بلا رو صدا میکنه و سه نفری به کمک ِ هم حیوان رو که حالا مشغول تقلا کردنه حرکت میدهند در حالی که آندرو با چوبدستی اش سکه ها رو از زمین به کوله پشتی اش منتقل میکنه.

خانه ی ریدل

- مرگخواران ! باورم نمیشه این حرف رو میزنم، ولی برای اولین بار کارتون بد نبود.
- به افتخارشون...!
- !

لرد شروع به قدم زدن میکنه و دور کیسه ها میچرخه. در همون حین یکی از کیسه ها داره به کندی کم و کم تر میشه. بلا متوجه این قضیه میشه و با ایما و اشاره به بقیه هم میفهمونه.

مرلینگاه خانه ی ریدل

لینی درحالی که سعی میکنه از اشک ریختن دست برداره، حیوان رو با افسار به در بسته و داره با اون خیلی مقتدرانه مذاکره میکنه.

- ببین، تو الان خیلی خورده ای. دلت میخواد خودت رو خالی کنی!
-
- اون طوری بهم نگاه نکن. این یه حقیقته! چرا این کار رو نمیکنی؟ تو باید خودتو تخلیه کنی... نریز تو خودت! بده بیرون اون سکه های لعنتی رو تا لرد نکشته مارو !

در همان لحظه بلاتریکس در دستشویی رو به یه ورد کوچیک باز میکنه و سراسیمه وارد میشه.

- تموم ... کیسه... دومی... سکه... آب !
- جمله سازیه ؟
- ! یکی از کیسه ها سکه هاش داره آب میره و رو به اتمامه... پس سکه های جایگزین کو؟

لینی با وحشت به بلا خیره موند :
- فکر میکنم یه مشکلی داشته باشیم... این هیچی نمیده بیرون!
-


ویرایش شده توسط آگوستوس راکوود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۰ ۱۰:۳۸:۴۹

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#3
سوژه جدید تر

(تنها علت : ضایع سازی ِ جسیکا ! )

-----


-ساحره های عزیز، همگی گوش کنید...

صدای بلند وزیر سحر و جادو در بلندگوهای جادویی (درراستای هری پاتری شدن! ) میپیچید.

-به علت همکاری شما ساحره های عزیز و تمیز نگه داشتن زندان و عوامل دیگر چون : کمبود ساحره در وزارت خانه؛ امروز به اطلاع شما میرسانم که بنده به فرصت ِ دوم اعتقاد دارم. بنابراین، گوش کنید، از امروز به مدت یک هفته شما به سواحل جزایر قرقاول فرستاده میشوید برای پیک نیک و آفتاب گیری و اینا. هر کسی بیشتر تو ساحل بمونه زنم میشه!

همه ی ساحره ها نفس هایشان را در سینه حبس میکنند.

- و بعد از اون، هرکسی بتونه بیشتر روی من تاثیر مثبت بذاره از نظر اخلاق و همه چیز توی این یک هفته، یک سِمَت ِ مهم توی وزارت بهش داده میشه و زندگی در آزکابان پایان میگیره... بلاتریکس، گفتم صبر کن! ...زیر تختتون یک بلیت جادویی گذاشته شده. ولی، این قضیه به این سادگی ها هم نیست... شما همه به علت شکنجه ی دورگه ها، مشنگ زاده ها و مشنگ ها اینجا هستید... شما باید در این یک هفته یک زندگی ِ مشنگی داشته باشید...! تمام چوبدستی ها تحویل گرفته خواهد شد. هاهاهاها... بلاتریکس، بیا !

سلول

نارسیسا نالان هوارا فوت کرد. با غم به لشکر ساحره هایی خیره بود که برای سوار شدن به سوی آن دستگاه قوطی کبریت مانند میرفتند که چرخ داشت و صداهایی بلند و زننده میداد.

-ببینم، تو اصلا" میدونی هواپیما چیه؟
-مثل جاروی خودمون میمونه. صندلی داره، بال داره، مرلینگاه داره...ولی یه نوع جاروس!
-بریم! حداقلش اینه که از آزکابان آزاد میشیم...
-هه! خیال کردی، دیوانه ساز ها هم دارن باهامون میان...!



Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#4
-- سوژه جدید --

نگاه آگوستوس به بنر جلب شده بود. لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود، با ضربه ی محکم به پشت گردنش محو گردید. به سرعت برگشت و درحالی که سعی میکرد گریه نکند به جمعیت ساحره های مشتاق آغوشش خیره ماند. درست مثل تمام خواب هایی که از 11 سالگی دیده بود. ساحره ی جلویی، درحالی که پتک بزرگی را که در دست داشت تهدید آمیزانه به سمت او تکون تکون میداد، داد میزد:

-اوهوی! فکر کردی کی هستی؟ زیباترین دختر شهر میخوای انتخاب کنی؟میخوای داوری کنی؟ میخوای به دخترها به خاطر قیافه هاشون نمره ی کم و زیاد بدی؟ تو فکر کردی کی هستی؟

آگوستوس با ترس و لرز دستانش رو احمقانه بالا برد و گفت :
-فکر میکردم میتونم سایمون * باشم... اِمممم، خب من رفتم!

-هوی! کجا؟ ما هنوز باهات کار داریم.

آگوستوس برنگشت. تک تک سلول های زنده ی مغزش (3تا...4تا !) بهش اخطار میدادند که وضعیت مثل وضعیت همیشگی با ساحره های جیگر نیست... این ساحره ها خشن و خطرناکند.

-ما میخوایم این مسابقه اتفاق بیفته. ولی نه دخترها در مقابل دخترها! بلکه دخترها در مقابل پسرها. و مراحل مسابقه باید خطرناک و علمی و همه جوره باشه... فهمیدی؟
-راستشو بخوای، نه!
-
-ولی میفهمم... ادامه بدید.

دخترهای پشت سر همه یک قدم نزدیک تر شدند. دختر جلویی بقه ی لباس آگوستوس رو کشید و اونو به سمت خودش نزدیک کرد. طوری که نوک دماغ هاشون به هم چسبیده بود.

آگوستوس : باورم نمیشه دارم اینو میگم... ولی میشه بیخیال من بشید؟:worry:


-نه! تازه داره ازت خوشم میاد... حالا، جایزه برای برنده ی مسابقه ...
-مسابقه چیه؟ من یه تازه واردم! من کسی رو نمیشناسم...!
-درست میشه... ما میشناسیم.

و سوت بلندی میزنه. سیل جمعیت شروع به حرکت میکنه... آگوستوس در همون لحظه از حال میره. این همه هیجان و آگوستوس محاله ، محاله !

-----

خب، توضیح : شرح مسابقه، مراحل و حوایز برنده و حتی بعد از جوایز میتونند برای دنبال کردن سوژه کافی باشند. امیدوارم کسی ناراحت نشه سوژه زده ام!

* : هرکی American Idol میبینه دستا بالا ...!


Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#5
خانه ی ریدل

- تام اشک نمیریزه! تام اشک نمیریزه! تام شایداشک بریزه، ولی دیگه گریه نمیکنه . تام هرگز گریه نمیکنه!

صدای ضریه ی در ولدمورت را از جا پراند. او با وقار از روی صندلی خود روبروی شومینه ی گرم بلند شد. اشک هایش را با گوشه ی ردایش پاک کرد و سپس فریاد کشید:

-فقط در صورتی که از نجینی خبر خوب داری بیا تو !
-یه جورایی... ارباب...؟

ولدمورت از کنار میز شام خوری طویل وسط اتاق رد میشد و به عکس های متوالی نجینی در حالات مختلف زبان درازی اش نگاه میکرد. ایوان روزیه با ترس و لرز وارد شد و لبخند کجی زد.

-اول خبر خوب یا خبر بد...؟
-همیشه ایوان، خبر خوب اول.
-اون یه هندیه!
-چی؟
-راستش باید اول میگفتید خبر بد...!
-

ایوان نفس عمیقی میکشه و ادامه میده.

-نجینی رو وزارت خونه به فروش گذاشته... میگن غمگین شده بود! حالا هم یکی از مرگخوارها توی کوچه ی دیاگون شنیده بوده یک هندی میخواد نجینی رو مال خودش بکنه... فکر میکنم مشنگ باشه.
-یه هندی؟ یعنی کیه؟
-

وزارت خونه

وزیر ::pretty:
هندی :
وزیر ::pretty:
هندی :
مامور وزارت : اَه ! خب یه چیزی بگید...

وزیر و هندی که به خودشون اومده اند به یکدیگر لبخند ملیحی زده و با هم دست میدهند. وزیر روی صندلی اش تکونی میخوره و درحالی که سعی میکنه نگاهش رو از هندی برنداره، عکس نجینی رو توی روزنامه ورانداز میکنه.

-چقدر بابتش پول میدی؟
-صاحبش کیه؟ دردسر نشه واسم...!
-نَع! مطمئنه. صاحبش یه خانوم دکتر بوده، هر روز صبح با خودش میبرده مطب میاورده خونه...! (کپی رایت بای مهران مدیری! )



Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#6
تالار هافلپاف، اتاق بازجویی

صدای قیژ قیژ تهدید آمیز حرکت چراغ قرمز رنگ به گوش میرسید. نور آن گهگاهی روی نیمه ی چپ صورت ریتا می افتاد.

-فکر کنم اینا یک گنجی پیدا کرده اند. شاید توی تالار خودشون، شاید از توی دریاچه...
-ریتا، بس کن... :worry:اونا چیه روی سرت؟
ریتا دست به پیشانی اش کشید. دو شاخک زشت و قهوه ای رنگ از شقیقه هایش بیرون میزد.

-از وقتی بوتاکس کرده ام شاخک هام میزنه بیرون هِی... یادم رفت به دکتره بگم سوسکم...!
-

تالار ریونکلاو

آگوستوس تازه وارد ِ جدید ِ عضو خیلی تازه ی نرسیده ی کال ِ تازه وارد ِ جدید (!) که تازه اومده بود توی تالار وتازه همه اش از این یک ساعتی که اومده بود، نیم ساعت خوابیده بود شروع به گردش در تالار کرد. در ازمایشگاه نیمه باز بود. آگو، از اونجایی که کلا" هر سوراخی میبینه باید واردش بشه (مثل سوراخ در، شومینه ! ) وارد میشه.

دستگاه پول چاپ مشغول کار کردن و دادن اسکناس به خارج از خودشه ! آگوو که در عمرش این همه دختر و این همه پول با هم ندیده بود، امیدوار میشه و خوشحال و خرسند از اینکه به ریون قدم گذاشته.

- هممم... من اگه پول داشته باشم، همه ی خانووووم ها میان تو بغلم ! هممم؟ موهاهاها !

و به سمت دست پول چاپ کن میره.

فردا صبح


لینی در حال خمیازه کشیدن دستاشو از دو طرف باز میکنه و در حال قدم زدن به سمت در آزمایشگاه منحرف میشه ( دقت کنید، انحراف! ). در ازمایشگاه کمی خمیده شده و انگار چیزی از درون داره بهش فشار میاره.

- لونا ، فلور بیاید اینجا ...

لونا وحشیانه در رو باز میکنه و لحظه ای بعد، تمام تالار ریونکلاو از پول پر میشه و لونا در حالی که کرال میره به سمت آگوو میاد و یخه اشو میگیره .

- تو کی هستی ؟ تازه وارد !

فلور ( قبلیه چماق داشت، شمارو نمیدونم! ): لونا، بدش من حالشو جا بیارم...
- کمک... من دارم ... خفه... خوووخخخ...
- این همه پولو چطوری جمع کنیم...؟
- اِیییییی !!! سوووووووسسسسسکککککک !!!!
- سوسک؟
-


Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#7

سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران :


من یک مرگخوار هستم. من با علامت شوم روی بازوم به دنیا اومده ام !

سابقه ی عضویت در محفل :


ارباب... ارباب... این توهین به خون اصیل و سبز و سیاه ِ منه.

مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید :

جبهه ی سفید دیگه چیه؟ تا حالا نشنیده بودم راجع بهشون، یک نوع خوراکی اند، هوم؟


نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل :

هر جادوگر با یک تار مو در سر باید اعدام شود ! در لغت نامه حروف زیر "ک" با کچل اغاز و با کچل پایان می یابد.

در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت :

نجینی، بیا منو بخور !

به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است:

بلا؟ این یک هدیه ی مرلینی است در قبال خدمات این حضرت به جامعه ی جادویی... ارباب، بذارید طراح این سوال را آوداکداورایی کنم...


یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.


توحید ظفر پور رو من کشتم... و یک سایت رو از دست اون و سلام های بی خداحافظی او به هرمیون نجات دادم !

نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ریش :
لکه ی ننگ !

طلسم های ممنوعه : پلی به جهنم .

الف. دال
: ایران زمین - دور دور !


-----

صحبت خصوصی با ارباب :

رول جایی لازم نیست بزنیم برای عرض Love و این حرفا ؟


رول لازم نیست بزنین.اون کلمه ای رو که تو خط آخر نوشتین...ارباب هر چی سرچ کرد نفهمید معنیش چیه.love

البته میتونین ازدواج کنین.ارباب میدونه که دنبال همسر مناسبی میگردین!ارباب هم دختری داره بسیار زیبا و با کمالات .نجیب و اصیل و تحصیلکرده و پولدار.بدون کوچکترین عیب و نقصی.بیایین ببینیدش.شما که مطمئنم ایشونو میپسندین...شاید دری به تخته ای خورد و ایشون هم شما رو پسندیدن.

یه ریونی دیگه...ارتش ارباب رو تسخیر کردن اینا.

تایید شد.

خوش اومدین.




ویرایش شده توسط آگوستوس.راکوود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۱۸:۲۵:۵۸
ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۲۲:۳۱:۰۹

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۴۹ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#8
- نقشه؟ کدوم نقشه؟ من هیچی نمیدونم. من بی گناهم.:worry:

خانوم ویزلی دست در موهای فرفری و قرمز خود فرو برد و به رون چشم دوخت. از ته ته ته ته ِ قلبش (طرفای معده ! ) میدونست که رون این کار رو نخواهد کرد. دست به سینه شروع به حرکت به سمت صندلی هرمیون کرد که حالا نگاهش را به در و دیوار میدوخت.

- من این نگاه و این رفتار ها رو میشناسم. کار تو بوده، هان؟
- اِ ، خانوم ویزلی... شما اینجایید؟
-
- معلومه که اینجایید...! اِمم، دقیقا" بحث الان سر چیه؟
-
- کار من بود !ولی من نمیخواستم این طوری بشه ! باور کنید رون من رو مجبور کرد !

خانوم ویزلی نگاه تندی به رون انداخت که به این شکل در آمده بود:
و سپس دوباره به هرمیون چشم دوخت.

- خب... اِممم،نه رون کاری نکرد. من بدبختم ، مامان و بابام من رو دیگه یادشون نمیاد ! رولینگ گند زده به زندگی ام...! اصلا" من نمیفهمم برای چی من باید مشنگ زاده باشم... این یک عاره ! هوم؟ بعد هم که رولینگ من رو با رون رو هم ریخت (منظور چیز دیگه اس! ) و بعد هم که مجبورم کرد حافظه ی مامانم اینا رو پاک کنم... حالا هم که من باید مشکلات اقتصادی داشته باشم.

خانوم ویزلی به نظر میرسید هر لحظه امکان دارد سیلی محکمی نثار رون کند ! ( هرمیون گناه داره... )
- ادامه بده...

فلش بک

هرمیون جلوی در یک بانک مشنگی در حال قدم زدن است. چهره اش نگرانی و خستگی او را ناخواسته نشان میده. تنها کاری که از دست هرمیون برمیاد اینه که به زور به هرکسی از کنارش رد میشه لبخند بزنه. ناگهان یک پیرزن از بانک خارج میشه در حالی که دوتا کیسه ی مشکی پر همراه خودش داره.

هرمیون دست به کار میشه. زیر لب چیزی رو زمزمه میکنه.
- اکسیو مانی.

دو کیسه ی پول پیرزن، کیف دو سه نفر دم در بانک و دستگاه عابر بانک همگی به سوی هرمیون پرتاب میشوند. مشنگ ها با چهره های وا رفته به او نگاه میکنند.

مشنگ ها : :hyp:
هرمیون :

در این اثنا دو نفر از وزارت به همراه ارتور ویزلی ظاهر میشوند. رون هم کنار هرمیون فرود میاد. آرتور با عصبانیت داره به سمت اونها نزدیک میشه...

پایان فلش یک

- حالا چقدر پول بود؟
-
- واسه خیریه !
- اوه !


تایید کنید کار دارم ! :دی


با اینکه داستانتون ربطی به تصویر گذاشته شده نداشت ولی معلومه تسلط خوبی دارین.
تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۸:۵۰:۴۳
ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۹:۰۱:۱۵
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۹:۴۴:۵۷

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۱۱ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#9
آتش - جارو - جن - طلسم - پری - ردا - بانک - سرعت - شب - آب


قدم های رونالد ویزلی تنها عامل صدا در سکوت شب بود. به جز او، همه ی جهان خواب بودند. طلسم خواب ! ردای رون روی زمین میکشید و او چنان با سرعت میدوید که انگار سوار جاروی آذرخش خود به دنبال یک سرخگون میتازد. دلش آتش میگرفت...

نزدیک های بانک گرینگوتز بود، با صدای پاق خفیفی کسی از ناکجا ظاهر شد، درست پشت سر او. رون ناخودآگاه فریاد زد ! صدای افتادن چیزی در آب شنیده شد. رون چشمانش را تنگ کرد و به جن کوچک که جلوی در بانک خوابیده بود تلنگر زد..

- هی، بیدار شو... من رونالد ویزلی هستم، وزیر من رو فرستاده.
- آه... منو بگو منتظر یک پری بودم.
- حالا بعدا" راجع به اونم صحبت میکنیم... هری یک پیام خیلی مهم داره...

نوشتتون مبهم بود‏!‏ یعنی اتفاقات به طور کامل و دقیق بیان نشده بود و باعث سردرگمی خواننده میشد.
با این حال چون تو این تاپیک زیاد سخت گیری نمیشه تایید شد‏!‏
ولی روی نوشته ای که در کارگاه نمایش نامه نویسی خواهید زد دقت بیشتری کنید‏!‏


ویرایش بعد پست شما :

والا کلمات شما هم همچین درست و حسابی نبود و تا اونجایی که من یادمه، نوشته ی مبهم جذابیت بیشتری داره... این داستان هم ادامه داره!



ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۶:۳۰:۰۸
ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۸:۳۶:۱۵
ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۸:۵۵:۱۲

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۵۲ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#10
بانو ویولت عزیز،

آه، چقدر دلم برایتان تنگ شده بود... آه بانوی من، میخواهم اینجا اعتراف کنم... اعتراف ! شجاعانه، در این تاریکی تایپ کردن بسی سخت است، به سخره نگیر غلط هایی که قراره داشته باشم را ! اوکی؟

اسم : آگوستوس راکوود
َAguostus Rockwood

سن : سن فقط یک عدده، مهم تفاهمه که ما داریم... هوم؟

گروه : ریونکلاو

توضیح : صفحه ی 336 کتاب محفل ققنوس جلد دوم نام این جنایت کار بین فراری های ازکابان نوشته شده بود... یک مرگخوار خبیث (ص؟س؟)

من امروز کنکور داشتم، حالمو نگیر !

قربونت...


به ایفای نقش خوش آمدین.شناسه کاربری به آگوستوس.راکوود تغییر کرد.


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۶:۱۲:۰۴
ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۱۰:۰۵:۲۱
ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۱۰:۴۴:۲۵
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۱۱:۳۵:۰۹
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۱۱:۳۸:۰۳

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.