آتش - جارو - جن - طلسم - پری - ردا - بانک - سرعت - شب - آب
شب بیست و چهارم ماه مارس سال 1495، درست مقابل بانک مرکزی لندن، برای چهل و هفتمین بار او را دستگیر کردند. با سرعتی باور نکردنی دور خود می چرخید و وانمود میکر در حال خواندن طلسمی شوم است.
هنگامی که سربازان به طرفش می آمدند،مقاومتی نکرد و به سادگی تسلیم شد. به یاد آورد که زمانی جادو را متعلق به داستانهای جن و پری میدانست و از یاد آوری این موضوع لبخندی زد. سالهای زیادی از آن روزها میگذشت و او حالا وندلین شگفت انگیز بود! جادوگری که پرواز روی دسته جارو و گرفتن گوی زرین برایش مثل آب خوردن راحت بود.
هنگامی که او را به آتش انداختند،مشغول مرور خاطراتش بود.آتش او را نمی آزرد. تنها چاره ی کار یک افسون ساده ی آتش سرد کن بود.
با انبساط خاطر،دست در جیب ردایش کرد تا این افسون را اجرا کند.اما ناگهان وحشت زده نگاهش را به مشنگ ها ی اطرافش دوخت.چوبدستی در جیبش نبود.
شعله ها در اطرافش گر گرفتند!
تایید شد!
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲۲ ۲۱:۳۱:۵۲