چـــــــــــــق! (افکت خارج شدن کاغذ نیمه سوخته از جام آتش)
کاغذ مانند برگ درخت به آرامی در هوا سر خورد و در دستان سالازار آرام گرفت.
-و در نهایت فرد برگزیده ی سوم، گیلدروی لاکهارت!
لاکهارت:
جمعیت حاضر در سالن:
سالازار با همان وقار همیشگی رو به پروفسور اسنیپ کرد و گفت: جناب پروفسور، لطفاً این سه نفر رو به کتاب خونه ببرید.
-چشم قربان!
اسنیپ، لاکهارت، ارنی و مالفوی از جمعیت جدا شدند و به طرف کتاب خانه به راه افتادند. گیلدروی و ارنی که تحت تأثیر رمان های رولینگ نوعی نفرت ذاتی نسبت به مالفوی در خود احساس می کردند، تا حد امکان دور از او حرکت می کردند. آن ها از چندین راهرو که با پرتره های افراد گوناگون مزین شده بود عبور کرده و به کتاب خانه رسیدند.
اسنیپ به آرامی در را باز کرد و گفت: بفرمایید!
هرسه دانش آموز وارد کتاب خانه شدند و در همان ابتدای کار با منظره ی شگفت انگیزی مواجه شدند؛ تمام قفسه ها خالی بود و تنها سه کتاب بر روی میز داخل کتاب خانه دیده می شد.
-سلام عزیزانکم!
آن ها پشت سر خود را نگاه کردند و با چهره ی همیشه نفرت انگیز آمبریج روبرو شدند. حال، حس تعجب و نفرتشان با هم آمیخته شده بود که حاصل آن، تبدیل شدن چهره ی آن ها به چهره ی موجودی مانند هیپوگریف بود.
عاقبت آمبریج سکوت را شکست و گفت: خب بچه ها، حالا هر کدومتون یکی از کتابا رو بردارید و شروع کنید به خوندن. بعدش برداشت خودتون از کاتب رو توی ده خط داخل تایپیک جام آتش بنویسید. من میرم یه سری به تایپیک اتاق مدیریت بزنم برگردم!
گیلدروی، ارنی و مالفوی:
سپس در مقابل چشمات حیرت زده ی آن سه نفر از کتاب خانه خارج شد.
پس از آن هر یک از آن سه کتابی برداشتند و آماده ی خواندن شدند. گیلدروی روی یک صندلی در سمت چپ نیمکت نشست و به جلد کتاب هفت صفحه ای که چیزی روی آن نوشته نشده بود خیره شد. سپس با حالتی مانند شک و تردید آن را گشود. در صفحه ی اول کتاب عنوانی با فونت Titr به چشم می خورد:
أُسرارینِ الهاقُوارتزگیلدروی از اینکه تا به حال این کتاب را ندیده بود هیچ تعجبی نکرد. تنها چیزی که باعث تعجب او شد این بود که عنوان کتاب به زبان عربی نوشته شده بود.
سپس کتاب را دو بار ورق زد تا اینکه به صفحه ی "مقدمه ی نویسنده" رسید.
بِسمِ المِرلینِ العَظیمِ الکَبیر
سال های سال است که افراد کمی از دو راز مهم هاگوارتز با خبر هستند. من فقط و فقط به این علت این کتاب را نوشتم که حال این افراد قلیل را بگیرم تا دیگر برای دیگران قُپی نیایند.
و مِن المِرلینِ التَّوفیق
آلفرد همه کاک
دسامبر 1990گیلدروی:
سپس یکبار دیگر کتاب را ورق زد تا به صفحه ی چهارم کتاب برسد. در وسط صفحه این عبارت به چشم می خورد:
فقط جادوگران سفید می توانند بخوانند!گیلدروی با عصبانیت کتاب را ورق زد و شروع به خواندن صفحه ی پنجم کرد.
راز شماره ی دو:
اگر تجربه ی قدم زدن در زمین کوییدیچ هاگوارتز را داشته باشید حتماً گوشتان با صدای پشمک در حال جزغاله شدن آشنایی دارد. بدانید که این زمین به طور مستقیم با مثلث برمودا در ارتباط بوده و منشأ این صدا قایق ها و هواپیماهای در حال شکسته شدن است! گیلدروی یک لحظه به این فکر کرد که آیا شکلک همر در آن زمان اختراع شده بود یا خیر. بعد از کمی کش و قوس دادن به کمر خود مجدداً کتاب را ورق زد و در صفحه ی ششم با همان عبارتِ: "فقط جادوگران سفید می توانند بخوانند!" مواجه شد و صفحه ی آخر کتاب را گشود. در این نوشته شده بود:
عنوان کتاب را به زبان عربی نوشتم تا خدمتی به زبان شماره ی یک آسلام کرده باشم.
موفق باشید!گیلدروی که چیزی از کتاب نفهمیده بود آن را بست. ابتدا به اطراف نگاهی انداخت و دید که ارنی و مالفوی هنوز در حال مطالعه ی کتاب هایشان هستند. سپس برای ارائه ی برداشت خود از کتاب به سمت تایپیک جام آتش حرکت کرد...