هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: هدف دراکو چه بود ؟ کشتن دامبلدور يا ورود مرگخواران ؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#1
اصلا قصد کشتن دامبلدور نبود که

ولدمورت اونو تهدید کرده بود که اگه به وظیفه اش عمل نکنه و مرگ خوارها رو وارد مدرسه نکنه و دامبلدورو نکشه


خودشو خانودشو نابود میکنهــ


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#2
تک شاخ - عینک - زبان - جرقه - قفس - درختچه - خون - قلعه - جیغ - کاغذ

هری و رون و هرمیون در برج گریفندور و کنار آتشدان نشسته بودند

آنها داشتند مقاله ای طولانی در کاغذی بسیار بلند بالا درباره ی تک شاخ ها برای درس جانورشناسیشان مینوشتند

که ناگهان کسی از طرف جنگل ممنوعه جیغی بلند کشید

بچه ها از جایشان پریدند عینک هری به زمین افتاد و شکست

هری برای درست کردن آن ورد ریپارو رو بر زبان آورد

هری به سرعت به خوابگاه پسرها رفت و شنل نارئی را پایین آورد

آنگاه هر سه به زیر شنل نامرئی به طرف جنگل ممنوعه راه افتادند

کمی که در حاشیه ی جنگل پیش رفتند پسر بچه ها را دیدند که وحشت زده به تکشاخی که در کنار درختچه ای دراز کشیده بود و خون سفیدش رو زمین ریخته بود نگاه میکرد


جغد پسرک هم در قفسش سر و صدای بسیاری راه انداخته بود


زبان هری بند آمده بود


و به خاطر شدت ترس آنها از چوبدستی هایشان جرقه های کوچک و قرمزی بیرون می آمد


هری به پسر بچه کمک کرد تا به درمانگاه برود و همچنین هاگرید را خبر کرد که به تکشاخ رسیدگی کند



قبولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :worry: :worry: :worry:


دوست عزیز
در یک نوشته رول نباید هرجمله دریک سطر مجزا نوشته بشه چون از نظر شکل ظاهری و ترکیبی اشتباهه.

نکته بعدی که باید بگم اینه که میتونین به جای استفاده چند باره از فاعل از ضمیر استفاده کنید:

نقل قول:
هری برای درست کردن آن ورد ریپارو رو بر زبان آورد . او به سرعت به خوابگاه پسرها رفت و شنل نارئی را پایین آورد

نوشته شما جای کار زیادی داشت با این حال تایید شد!
در کارگاه نمایش نامه نویسی این موارد رو رعایت کنید.





ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۳ ۲۲:۲۸:۲۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستان های گروهی (فصل آخر) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۷:۳۵ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
#3
هری چشمانش رو باز کرد و به آرومی از روی تختش بلند شد . دستی به چشمانش کشید و عینکش رو زد . رو به رون کرد و گفت :
-رون ، رون ، از خواب پاشو ! امروز میخوایم بریم پیش سیریوس . امروز همه چیش مشخص میشه .
- باشه بابا، انگار میخواد چیکار بکنه! میخوای بری حقیقت رو بفهمی دیگه! اصلا میخوای خودم بهت بگم؟ هان؟
هری با شنیدن این حرف با چشمان بهت زده مثل برق گرفته ها از تختش پایین پرید و به طرف رون رفت.
رون چشماش رو بست نفس عمیقی کشید به هری نگاه کرد و با سرعت گفت:
یه چیز مهمیه که بابام نمیخواد بهمون بگه!!! و نیشش تا کنار گوشش باز شد!
هری سری تکون داد و به طرف در اتاق رفت . رو به رون کرد و گفت :
-سریع آماده شو بیا پایین وگرنه جا میمونی !
- من همیشه با تو ئم و اونا هم که بدون تو نمیرن پس من جا نمیمونم
هر ی اخمی به رون کرد و و از اتاق بیرون رفت تا به آشپز خانه برود.
هري در اشپزخانه اقاي ويزلي رو ديد.تو دل ش گفت:خدايا اين يكي رو به خير بگذرون!
-سلام هري،صبحت بخير.امروز روز مهمي.بيا يه قهوه بخور،حالت جا بياد.نظرت در مورد لئوناردو چيه؟اصلا اسمش رو شنيدي؟
-آره تو هفته اخیر چندین بار اسمش تکرار شد . قضیه من ربطی به لئوناردو داره ؟
آقای ویزلی قهوه تلخش رو سر کشید و جواب داد:
- عجله نکن هری! همه چیز امروز روشن میشه!
هری درحالیکه داشت قهوه شو هورت میکشید، از آقای ویزلی پرسید:
- ولی من میخوام بدونم لئوناردو کیه! با من نسبتی چیزی داره؟ دوست ما بوده؟ یا مثلا دوست پدر و مادرم؟
اقای ویزلی از اشپزخانه بیرون امد و روی مبل نشست و گفت:
لئوناردو/هم کلاسی پدرت در هاگوارتز بوده.لئوناردو و پدرت با هم دوست های صمیمی بودند.لئوناردو در زمان قدرت گرفتن ولدمورت/به جبهه ی سپیدی پیوست.او در نبرد های زیادی بر علیه ولدمورت شرکت داشت.بعد از کشته شدن پدرت و مادر ت بدست ولدمورت/لئوناردو هم ناپدید شد.حدودا یک سالی میشه برگشته.درضمن لئوناردو از با وفاترین افراد به البوس دامبلدور هستش.
هری هم از حرف های اقای ویزلی بسیار تعجب کرد.
آرتور ویزلی از سر جاش بلند شد و نفس عمیقی کشید . رو به هری کرد و با سر بهش اشاره کرد که به طرف شومینه خونه بره .
هری ترسید. با اینکه تمام تلاشش را برای دانستن حقیقت کرده بود مطمئن نبود که می خواهد با حقیقت رو برو بشود یا نه. حس بدی به او دست داده بود. به طرف شومینه حرکت کرد. آرتور خطاب به هری گفت:
- پودر جادویی رو بردار و فریاد بزن: خانه ی دوازده گریمولد

هری :چرا اونجا ؟

آقای ویزلی : چون اون میاد اونجا در ضمن سیریوسم میخواد باهات صحبت کنه

هری مشتی از پودر نقره ای درخشان را برداشت .

آقای ویزلی : بعد از تو من و مالی و رون و هرمیون و جینی هم میایم

هری سرش را تکان داد و به درون بخاری رفت و با صدای بلندی گفت : خانه ی دوازده گریمولد .

دوباره همان احساس ناخوشایند همیشگی به سراغش آمد.دلش پیچ خورد و ناگهان در بخاری خانه ی گریمولد ظاهر شد

در آنجا سیریوس را دید که به طرف او می آمد و همینطور مرد دیگری که هری احتمال میداد لئوناردو باشد
بعد از هری آقا و خانم ویزلی و رون و هرمیون و جینی به ترتیب در آتش بخاری ظاهر شدند و همگی آنها داخل پذیرایی خانه شدند


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.