هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
#1
کل مدرسه وضعیت خنده داری به خود گرفته بود!یکی از دختر های گروه اسلایترین که گیج شده بود، شلوار دوست پسرش را روی دامنش پوشید.نویل که میخواست زیر لبی به جیمز چیزی را اشاره کند، با صدای زیری گفت:

- هی، اهم! جیــــمز! حواست هست! هدف اصلی ما راه اندازی مد توی حیاط مدرسه نبودا! ما قراره بریم خوابگاه دخترارو بتسخیریم!

- اسممو صدا نکن، الان همه مون یه شکل دیگه شدیم! گودریک، شبیه آلیشیا اسپینت شدی! باشه ، باشه، حال میده بابا...همه رو گیر آوردیم دیگه، اوه اوه اوه اون جارو نگاه کن لی؛ اون پرسی یه که داره به پنه لوپه کلیرواتر شلوارش رو میده

-وااای جیمز، چه گندی زدیم، اگه مک گونگال...

چهره جیمز مانند گچ دیوار سفید شد.گویی سطل آب یخ رویش ریخته باشند.اصلاً حواسش به این قضیه نبود که کاری که در حال انجامش است پروفسور مک گونگال را به سرعت به خود میکشاند.مانند قطب S آهن ربا که به دنبال قطب N میگردد.و نصیحت های همیشگی او را باید تحمل کند:"آبروی گروه گریفیندور رو بردید. خجالت داره.واقعاً که، ما با بچه های قبلی که این مشکلارو نداشتیم، برای اولیاتون نامه می نویسم...".

-بیاین بریم خوابگاه، قبل از اینکه مک گوناگل ماجرا رو بفهمه باید خودمون رو به خوابگاه برسونیم.تا بتونیم برای یه دور هم که شده ببینیم طرف دخترا چجوریه؟!

این صدای جیغ مانند جیمز بود که با دلهره و استرس ادا شد.هر پنج نفر راه خوابگاه را پیش گرفتند و از کنار تمام دختران شلوار پوش هاگوارتز گذشتند و به کار خود خندیدند.تدی که قهقه ی بلندی را سر داده بود گفت:

-بچه ها کی رمز رو میدونه؟تو میدونی لی؟

-رمز چی؟بانوی چاق؟

-پَ نَ پَ!رمز گالیون بازی هری پاتر و محفل ققنوس! رمز بانوی چاق دیگه!

-من میدونم تدی!

-امیدوارم که یادت نره نویل!

***


_ آااااوه ماریـــــ ــ ـ ـــا، یـــو هو هو هـــونگ فرووووو هو مِلت! ارهـــــِری هی آینر یونگفرو فله هن... آئوس دیزم فلشن.....

-تخم حنایی رنگ شیمر!

-مثلاً نمی تونستین صبر کنین آوازم تموم شه!؟

-آخه تمومی نداره.

- برید داخل...

لی که تا پیش از این در سکوت به سر می برد، با استرس فجیهی داد زد:

-فقط یه ربع دیگه وقت داریم تا اثر معجون تموم شه، عجله کنـــــیــــد!



تصویر کوچک شده


با بدترین جارو ها هم میشه بهترین کوافل ها را به ثمر رساند، یا عذاب آور ترین بلوجر ها را دور کرد و یا سریع ترین اسنیچ ها را گرفت؛ ملاک مهارت است.


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۰:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
#2
1-ﺷﻨﺎﺳﻪ: کینلورتی ویسپ - arvin_mn80

2-ﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﺗﺮﻡ ﻫﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ؟هـــیچــکدام!

3-ﮐﻼ‌ﺳﻬﺎﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼ‌ﻗﻪ ﺧﻮﺩ را ذکر نمایید :از همه ی کلاس های هاگوارتز بی اندازه لذت می برم و نمی تونم بگم که چه کلاسی رو میتونم از همه بیشتر دوست داشته باشم! منهای ریاضیات جادویی


تصویر کوچک شده


با بدترین جارو ها هم میشه بهترین کوافل ها را به ثمر رساند، یا عذاب آور ترین بلوجر ها را دور کرد و یا سریع ترین اسنیچ ها را گرفت؛ ملاک مهارت است.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳
#3
بــــه نــــام مـــــرلـیـــــن جـــــادوگـــر


1.نام: کنیل ورتی ویسپ
2.سن: 38 سال
3.تاریخ تولد: 12/4/1976
4.رنگ مو: خاکستری
5.رنگ چشم: آبی-خاکستری
6.نژاد: دورگه
7.شغل:کار شناس کوییدیچ
8.مدل جارو:آذرخش
9.جنس چوب: پر طاووس، ریسه قلب اژدهای و پای ققنوس و چوب درخت گردو.انعطاف پذیر.
10.حیوان خانگی: جغد طلائی رنگ

درباره خودم؛
کنیل ورتی ویسپ هستم.در سال هزار و نهصد و هفتاد شش به دنیا اومدم و کنیلورتی، تنها اسمی بود که فکر کنم مادرم از توی فرهنگنامه اسمهای بریتانیایی پیدا کرده بود.بی نهایت خون گرم هستم.

از بچگی عاشق کوییدیچ بودم. و اولین باری که با جارو افتادم سه سالم بود. و خلاصه از بچگی با عشق اینکه یک روزی بازیکن کوییدیچ خواهم شد زندگی می کردم. از همین رو، در سن 18 سالگی و بعد از اینکه از هاگوارتز فارغ التحصیل شدم، به وزرات سحر و جادو رفتم و با توجه به استعدادی که داشتم، منو کارشناس کوییدیچ معرفی کردند.

کتاب های بسیار زیادی در زمینه ی کوییدیچ نوشتم از جمله: اعجاب آواره های ویگتاون، پرواز چون دیوانگان و ضربه به بازدارنده ها:مطالعه ی تاکتیک های کوییدیچ.ولی الان تنها کتابی که به چاپ 65 هم رسیده ، کتاب "کوییدیچ در گذر زمان" منه که تمام تلاش این چند سال من برای کوییدیچ تو این کتابه.

خانه ی من در ناتینگهام شایر ــه!و از سرگرمی هایی که عاشقشونم میشه گفت:بازی تخته نرد، آشپزی گیاهی جادویی و جمع آوری کارت های کوییدچ و کلکسیون جارو های ارزشمند قدیمی هست.

تأیید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۷ ۲۰:۳۰:۴۸

تصویر کوچک شده


با بدترین جارو ها هم میشه بهترین کوافل ها را به ثمر رساند، یا عذاب آور ترین بلوجر ها را دور کرد و یا سریع ترین اسنیچ ها را گرفت؛ ملاک مهارت است.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۳
#4
مرسی کلاه عزیز،
ولی من خودمو میشناسم، من به ریونکلاو تعلق ندارم! ولی بازم مرسی...


تصویر کوچک شده


با بدترین جارو ها هم میشه بهترین کوافل ها را به ثمر رساند، یا عذاب آور ترین بلوجر ها را دور کرد و یا سریع ترین اسنیچ ها را گرفت؛ ملاک مهارت است.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۳
#5
سلام، من از کارگاه نویسندگی تأئید شدم !
من شخصیتم خیلی پیچیده تر از این حرفاس! خودم هم گاهی اوقات نمی دونم کی هستم ولی دوست دارم که حتماً خودمو بشناسم و پیدا کنم. در همه چیز جسارت و شجاعت دارم، آره، بدون ترس می گم که من عاشق گودریک گریفیندورم. ولی از یه چیز خیلی می ترسم و سعی نمی کنم بروزش بدم.هیشکس هم تاحالا نفهمیده ولی خب تو کلاه گروه بندی هستی و بهتره بدونی چون من از سوسک وحشت دارم و عاشق عنکبوتا هم هستم.خدا روزی رو نیاره که من عصبانی بد بشم.چون تیک های عصبی زیاد دارم.از هوای ابری خیلی خوشم میاد و همیشه آرزوم این بود که یه بار توی جنگل تاریک گم بشم و راه رو هم بلد نباشم.
هوشم خوبه ولی باهوش نیستم.یعنی سرم تو درس کتاب نمی ره اگه بخوام بمیرم هم درسخون نمی شم.هرگز حتی فکر کردن راجب اینکه بخوام عین شاگرد درسخونا بشم منو می کشه!خیلی قلب مهربونی دارم و دلم برای همه چیز میسوزه و ناراحت می شه ولی شاید زیاد بروز ندم!
خب گفته بودم که جسارت دارم، عاشق ماجراجویی ام و هر کاری رو که شروع می کنم خطر هایی به دنبالم میاد.ولی خداروشکر که دوستا و آشنا ها همیشه کمکم می کنن.
نظر خودم رو راحت اعلام می کنم و برام اهمیت نداره که عاقبت بعدش چی میشه چون میدونم که میتونم در بدترین شرایط هم دووم بیارم.سعی می کنم افتخارات زیادی برای گروهی که قراره توش برم بیارم.از اسلایترین بدم میاد شدید و دوست دارم همیشه در رقابت باشم!یعنی رقابت کردن رو هم خیلی دوست دارم.
گاهی اوقات یکسری مسخره بازی هایی در میارم تا همه بخندن و این مسئله خیلیا رو هم به وجد میاره که من دارم شوخی میکنم!
اعتماد به نفسم زیاد نیست ولی دوستای خوبی دارم که به من کمک میکنن و همین مسئله منو خیلی شاد می کنه!
و ببخشید که زیاد شد ولی مسئله ی گروهبندی برای من خیلی مهمه!

و یک چیز خیلی مهم کلاه عزیز،مهم ترین بخش هاگوارتز برای یه دانش آموز، تو می تونی باشی! لطفاً انتخاب منو در نظر بگیر همونطور که هری پاتر گفت اسلایترین نه و تو هم به نظرش احترام گذاشتی! ممنون میشم اگه بدونی که من دوست دارم تو کدوم گروه برم( فک کنم اوایل توضیحاتم یه دور به این موضوع اشاره کردم :)
خواهش می کنم گریفیندور


ویرایش شده توسط arvin_mn80 در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۶ ۱۴:۱۷:۲۸

تصویر کوچک شده


با بدترین جارو ها هم میشه بهترین کوافل ها را به ثمر رساند، یا عذاب آور ترین بلوجر ها را دور کرد و یا سریع ترین اسنیچ ها را گرفت؛ ملاک مهارت است.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۳
#6
بـه نـــام مرلــین جــــادوگـــر

پای سیب با عسل اضافه



تعطیلات در حال اتمام شدن بود ، پاییزی باور نکردنی.هری در امتداد میدان شماره چهار لندن راه می رفت.فکر میکرد.سال تحصیلی خوبی نبود، اول که آن دیوانه ساز ها، بعد هم دلورس جین آمبریج، بدترین معلم جادوی سیاه!فکر هایش تمامی نداشتند. هوا هم مورد پسندش نبود. ابر های سیاه و طوسی رنگ در شرف باد حرکت می کردند. کنار باجه تلفن، یک صندلی قرمز بود.هری هم بسیار خسته، خرامان بر روی صندلی نشست.مردی با موی بور چشمان آبی جلو آمد.قد بلند و لاغر مردنی بود؛

_ ببخشید پسر جون ولی این صندلی ها پولیه.و در ضمن کاربریشون هم برای روز های آفتابیه! متأسفم.

بدون اینکه حرفی بزند بلند شد.با خود گفت "چرا به پاتیل درزدار نرم؟!حداقل اونجا یکم آرامش دارم." راهش را پیش گرفت.در طی راه، می توانست صدا های مختلفی بشنود.صدای خشخش برگ های زرد پاییزی که زیر پایش خرد می شدند. صدای جیرجیرک ها و حتی گنجشکانی که گویی سمفونی های معروف بتهوون را می نواختند. دلشادی خاصی به او می داد.

در قهوه ای رنگ با لولا های زنگ زده که هنگام باز و بسته شدن صدای قیژ قیژ لطیفی تولید می کردند. و تابلویی که با خط خرچنگ قورباقه ای که مطمئناً خط تام بود، رویش نوشته بودند پاتیل درزدار.

گاهی به اسم این مغازه فکر می کرد، خنده اش می گرفت. یعنی پاتیلی که سوراخ است. و مدتها به این اسم می خندید.وارد مغازه شد.

_سلام هری پاتر.

_سلام تام، هگرید رو ندیدی؟

_هگرید؟ معلومه که دیدمش.اون همیشه میاد اینجا.اتفاقاً تا پنج دقیقه پیش اینجا بود.پای سیب با عسل اضافه سفارش داده بود، خورد و رفت.

_مرسی تام، من باید عجله کنم.

هیچ چیزی به غیر از دیدن هگرید او را خوشحال نمی کرد.دوید و به حیاط پشتی رفت.آجر های بسیار زیادی بودند.سومی از بالا، هشتمی از سمت چپ، پنجمی از سمت راست و سومی از پایین.و همان چیزی که انتظارش را داشت. کوچه ی دایاگون.هگرید را از دور دید و به سمتش دوید و او را یک بغل محکم زد:

_سلام هگرید.

_سلام هری؟ خوبی؟ تو و کوچه ی دایاگون؟

_خیلی دلم برات تنگ شده بود.برای تو، رون، هرمیون. نامه من به دستت رسید؟

_آره معلومه.اومده بودم از اداره پست اینجا هدویگ رو بفرستم که قاط نزنه!بیا اینم جغدت! یادت میاد هری؟ پنج ساله پیش همین جغد رو به عنوان کادو تولد بهت دادم و تو حتی نمی دونستی که یک جادوگری؟

_آره هگرید.یادم میاد.خب بیا بریم پاتیل درزدار یه پای سیب دیگه مهمون من.

_هری، خوب میدونی که به شکمم نه نمی گم.

_ فقط عجله کن که ساعت یازده قطار حرکت می کنه و من هنوز حتی وسایلمو جمع نکردم!

_نگران نباش، دهن من اون قدر بزرگ هست که یه پای سیب درسته توش جابشه.

خوشحال بود، زیرا کنار کسی بود که می خواست.


فوق العاده بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۶ ۱۲:۴۷:۲۹
دلیل ویرایش: تأیید

تصویر کوچک شده


با بدترین جارو ها هم میشه بهترین کوافل ها را به ثمر رساند، یا عذاب آور ترین بلوجر ها را دور کرد و یا سریع ترین اسنیچ ها را گرفت؛ ملاک مهارت است.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.