هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
#1
در همان لحظه که آنجلینا درگیر رفع و رجوع مشکلات خواهرهای نانتیش بود، دلفی در نقش نامادری وارد کادر شد.
- مگه بهت نگفته بودم که این مسئله ریاضی تا شب باید حل بشه؟

آنجلینا در حال گره زدن بند کفش گلرزلر سرش را با حالتی گیج تکان داد.
- کدوم مسئله مادر؟

دلفی با کج خلقی طوماری را از داخل جیب خارج کرد وتکانی به آن داد. طومار تا جلوی پای انجلینا قل خورد.
- صد بار بهت گفتم من مادرت نیستم. بیا این مسئله رو بگیر حلش کن. بعدم باید بری خرید هیچی برای شام نداریم. پس دست بجنبون.
نامادری این را گفت و بی توجه به صورت غمزده انجلینا کادر را ترک کرد. آخرین صحنه با فرو رفتن آب نبات چوبی گلرزلر در چشم و چال آنجلینا به اتمام رسید.

لحظه ای صحنه سیاه شد و ثانیه ای بعد تصویر مردی ظاهر شد که درحال دویدن بود. مرد به دوربین رسید. لبخندی به عرض صورت زد که تا 32 امین دندانش را به نمایش گذاشت.
-من فلج به دنیا اومدم. همیشه به زندگیم امیدوار بودم تا اینکه سرطان گرفتم و شش ماه بعد هم فهمیدم ایدز دارم. کاملا غمگین و افسرده شده بودم. همسرم دیگه دوستم نداشت و از محل کارم اخراج شده بودم.میخواستم خودکشی کنم که دوستم بهم کفش پوست اژدهای تن تاک رو پیشنهاد کرد.
دیگه از ایدز و سرطان خبری نیس. جدیدا هم توی مسابقات دوی ماراتن مقام اول رو کسب کردم.
وقتی از تن تاک استفاده می کنم زندگیم از این رو به اون رو شده. اخلاق همسرم خیلی خوب شده و دیگه نمیخواد ترکم کنه. جادوهام همیشه کار میکنن، سوراخ لایه اوزون کوچیکتر شده، معحونام درست عمل میکنن و پوستم هم شاداب تر شده....پیشنهادم به شما هم اینه حتما یه بار امتحان کنید.
تن تاک دوست بزرگ و کوچک!

تصویر عوض شد. دوربین حالا داشت فضای تاریک و شلوغ کافه ای را نشان میداد که آنجلینای غمگین با چشمای گود رفته در دورترین نقطه بر سر میزی تنها نشسته بود.
آنجلینا که عمیقا خسته به نظر میرسید پک محکمی به سیگار برگش زد، تا حدی که کل کافه در دود حاصل از آن فرو رفت. ملت حاضر هم با تصور اینکه کافه آتش گرفته، نعره زنان و بر سر زنان برای فرار از هم پیشی گرفتند و همدیگر را زیر دست و پا له کردن و چند عدد فحش مثبت 18 هم آن وسط رد و بدل شد. تا اینکه عاقبت حوصله صاحب کافه سر رفت و یک سطل آب روی سر و روی حضار خالی کرد و به غائله خاتمه داد.

آنجلینا هم که مثل بقیه سرتا پایش خیس شده بود با همان ژست، متفکرانه سیگار برگش را بالا برد. بدون توجه به اینکه سیگار خاموش شده، پک دیگری به آن زد و همزمان فنجان قهوه اش را به لب برد. این همه بدبختی و مصیبت برای یک دختر قابل تحمل نبود. بعد از حل آن همه مسئله های سخت و پیچیده، نامادریش به او گفته بود که راه حل هایش اشتباه است و او هیچ چیز نیست جز همان کلفت بی مقدار و هیچ چیز هم نمی شود و این مایه تاسف است.

کلی مواد اولیه معجون سازی آماده کرده بود. سرزنش شده بود که چرا جمله هایش ویرگول و فاصله مناسب ندارند و می بایست از اول همه جملات را طبق دستورالعمل داده شده مینوشت. تعداد بی شماری ترجمه به او داده شده بود تا انجام بدهد وگرنه از شام خبری نبود. حتی دابی هم از مشاهده این وضعیت برایش اشک ریخته بود و کوزت گریبان چاک داده و سر به بیابان گذاشته بود. ولی چاره ای نداشت. آنجلینا مجبور بود!

همان لحظه شخص مجهول الحالی درحالیکه یقه ردایش را تا روی چشم هایش بالا کشیده بود و اصلا هم مشخص نبود که آرسینوس است، داخل کافه شد. یک پوستر را با آب دهان به دیوار چسباند و با همان سرعت خارج شد.
ملت بیکار همیشه در صحنه، طبق معمول برای سرک کشیدن هجوم آوردند. یکدیگر را هل دادند و بعضا سر هم را زیرآب کردند. چند نفری هم در این میان مفقود الاثر شدند که تا این لحظه اثری از آثارشان به دست نیامده است!
آنجلینا که برخلاف همه با متانت از جا برخاسته بود، روی پاشنه پا بلند شد تا پوستر را بخواند. در این بین یکی دوبار هم به شکلی کاملا غیرعمدی انگشتانش وارد چشم و چال ملت شد و بی هوا برای یک نفر پشت پا گرفت.

نقل قول:
بدین وسیله وزارت از علاقه مندان برای شرکت در مهمانی رقص بزرگ وزارت خانه دعوت به عمل می آورد. شرکت کنندگان با ارائه بهترین رقص میتوانند شانس خود را برای انتخاب بشدن به مقام کلاهدار وزارت امتحان کنند. با رقص خود ما را غافلگیر کنید!

آنجلینا به فکر فرو رفت و در همین حین ابر افکاری بالای سرش تشکیل شد.
- یه دقیقه آروم بگیر بچه تا بتونم این ربان رو به اون موهای وزوزیت ببندم.

آنجلینای کوچک درحالیکه با هر نوای موسیقی تابی به بدنش میداد با شور و شوق گفت:
- نمیتونم مامان آخه قر تو کمرم فراوونه!

آنجلینا تکانی به سرش داد و ابر افکار پرتکنده شد. از بچگی عاشق رقص و آواز بود. آنقدر که حتی موهایش را هم به شکل اسطوره اش نیکی میناژ می بافت و هر شب با عکس کتی پری در آغوشش به خواب میرفت. برقی در چشمان انجلینا درخشید. باید شانسش را امتحان میکرد. شاید میتوانست از این مصیبت خلاص شود.

فلش فوروارد- خانه نامادری

دوربین روشن شد. تصویر، سرسرای بزرگ یک خانه مجلل و اربابی را نشان میداد. جاییکه آنجلینای گریان با لباس های کهنه و مندرس پایین پله های عمارت نشسته بود و درحالیکه قطره های دشت اشک از چشمانش پایین می آمد با یک دست معجونی را هم میزد و با دست دیگر سعی داشت به طومار دیگری از سوالات نامادریش پاسخ دهد.
درست زمانی که فکر میکرد همه کارهایش انجام شده و میتواند شب را مثل بقیه به مهمانی برود با کوهی از وظایف نداشته رو به رو شد. ناگهان همه اسباب و لوازم مهمانی دو خواهرش ناپدید شده بودند و هر دو او را متهم به برداشتنشان کرده بودند. در نتیجه به پیشنهاد نامادری هر دو به اتاق انجلینا هجوم بردند و هرچیزی را که نیاز داشتند برای مهمانی برداشتند. قبل از رفتن هم کوهی از وظایف را به دوش آنجلینا محول کرده بودند. گویی اگر همان شب انجام نمیشدند دنیا به آخر میرسید.

حالا آنجلینا میان تالار خانه نشسته بود. درحالیکه اشک میریخت سعی میکرد انبود وظایفش را به انجام برساند.
دوربین روی صورت پف کرده و خیس از عرق آنجلینا زوم کرد که با چشمان خیس سعی میکرد دستور العمل معجونی که به او سپرده شده بود را بخواند.
- مقداری برگ ریشه گیاه هفت گیاه رو با پودر سم اسب دو شاخ مخلوط میکنیم. خب حالا من اینارو از کجا بیارم این وقت شب؟
چطوره اول این ترجمه رو انجام بدم؟

آنجلینا سرش را بلند کرد و به ساعت چشم دوخت. با این وضعیت حتی فکر اینکه بتواند به مهمانی فکر کند را هم باید از سرش بیرون میکرد. درحالیکه سعی میکرد به مهمانی فکر نکند با چشمانی اشکبار نگاهش را به صورت مسئله چند مجهولی نامادریش دوخت.

همان لحظه که آنجلینا در آن واحد سرگرم سر و کله زدن با وظایف و لعنت فرستادن به بخت و اقبال نامرادش بود، از گوشه صحنه پیرمرد ریش بلندی وارد شد. لباس کوتاه و تنگ با دامن سفید چین چین پوشیده بود. پاهای دراز و لاغرش را مثل بالرین ها روی زمین میکشید. دو بال کوچک مصنوعی از پشتش بیرون زده بود و با سیم مفتولی بالای سرش یک حلقه درست کرده بودند. پیرمرد با عشوه خودش را به آنجلینا رساند و بالای سرش ایستاد.
- چرا ناراحتی عشقم؟

آنجلینا سرش را بلند کرد و با ناباوری به این اسطوره ملاحت و لطافت خیره شد. درحالیکه سعی میکرد چشم هایش به چراغ های چشمک زنی که از سر و روی پیرمرد اویزان بود نیافتد گفت:
- عه تویی دامبلدور؟این چه ریخت و قیافه ایه واسه خودت ساختی؟

دامبلدور با ناراحتی سرش را به طرفین تکان داد.
- ضایع نکن دیگه! مثلا من پری مهربونم.

آنجلینا:
پری مهربون:
داستان سیندرلا:

آنجلینا تکانی به سرش داد بلکه از خواب بیدار شود. ولی خیر! چنین چیزی ممکن نبود.
- خب ضایعی دیگه! قرار بود من بیام پای درخت اشک بریزم و بعد خوابم ببره بعدش تو بیای مرتیکه!

دامبلدور دست در جیب دامن تنگش کرد تا نمایشنامه را بیرون بیاورد.
- نخیر اینجا اشاره ای نشده به چنین چیزی. ظاهرا چون بودجه نداشتن این صحنه رو حذف کردن. حالام زودتر دیالوگو بگو باید برم صحنه بغلی جای هرکول بازی کنم.

آنجلینا که از تصور دامبلدور به جای هرکول چشمهایش اندازه دابی شده بود سعی کرد دیالوگش را به خاطر بیاورد.
- منم دلم میخواست تو مهمونی بودم. کیک و شیرینی میخوردم و برای ملت پشت پا میگرفتم و به افتادنشون میخندیدم. ولی نمیتونم برم چون لباسا و کفشامو ناخواهری هام پوشیدن و کلی کار انداختن گردنم. آه نفرین به این زندگی! اصلا پیشی بیا منو بخور!

پری مهربون چون دیرش شده بود، بیخیال گفتن دیالوگش شد. دست کرد و چوبدستیش را از جیبش درآورد. فیلمبردار به دلیل دوز بالای ناموسی بودن صحنه، سر دوربین را چرخاند چون در هر حال به دلیل امکانات کم نمیتوانست صحنه را مات و شطرنجی کند.
برای چند لحظه، دوربین تصویر تهیه کننده و فیلم نامه نویس را گرفت که مشغول زدن و کشیدن ریش و گیس هم بودند و بقیه عوامل پشت صحنه هم تخمه به دست دورشان جمع شده بودند. فیلم بردار که دید همان صحنه قبلی ابرومندانه تر است دوباره سر دوربین را به چرخاند. جاییکه انجلینا با ظاهری باشکوه و لباس های چین چین ایستاده بود و چشمانش برق میزد. پری مهربان که با همان عشوه در حال خروج از کادر بود گفت:
- یادت باشه اینا جنسشون چینیه با اب سرد باید بشوریشون. با پودر هم نشوریشون ها!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۱ ۲۳:۰۵:۳۴


پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#2
جرج در آن وقت از روز تصمیم داشت سری به برادر بزرگترش بزند و برای تهیه محصول جدیدشان مقداری فضله اژدها تهیه کند. ولی ورودش آنطور که تصور میکرد نبود. درب مغازه باز بود. از خود چارلی خبری نبود ولی از مغازه اش جز ویرانه ای باقی نمانده بود.

بچه ها که با حرارت هرچه تمامتر مشغول خرابکاری و تخریب مغازه بودند با مشاهده صورت سرخ از خشم جرج لبخندی گشاد تحویلش دادند. بعد برگشتند تا ادامه کارشان را از سر بگیرند.

جرج اندکی صبر و تحمل به خرج داد. چشم غره رفت. نفسش را با خشم بیرون داد. لبش را گزید و به موهایش چنگ انداخت ولی فایده ای نداشت. ظاهرا قرار نبود یک نفر از این خرابکارهای کوچولو اندکیکوتاه بیاید.

عاقبت سر و حوصله جرج سر آمد.
- هیچ معلومه اینجا دارین چه بوقی میخورین؟

گویل که در آن لحظه به سختی هرچه تمامتر مشغول کندن کاغذ دیواری ها بود پاسخ داد:
- مگه نمیبینی داداش؟داریم خرابکاری میکنیم دیگه!

دافنه در حال خالی کردن تمام قفسه ها به روی زمین در ادامه حرف گویل گفت:
-هرچی گویل گفت رو تایید میکنم. حالام برو کنار بذار باد بیاد!

جرج که از پررویی و وقاحت این 3 نفر به شدت خشمگین شده و تمام رگ های پیشانیش دانه دانه بیرون زده بود، تصمیم گرفت چوبدستیش را بکشد و هر سه را با یکی یک طلسم شوم نفرین کند. اما ناگهان فکر بکری در مغزش جرقه زد. هرچه بود سوژه با این وضعیت هم نمیتوانست چندان دوامی داشته باشد. همانطور که در 3 پست تقریبا راکد مانده بود. شاید این ایده میتوانست کمی آن را به حرکت در بیاورد.
پس چوبدستیش را غلاف کرد. موهای به هم ریخته اش را مرتب کرد. سپس صاف ایستاد و گلویش را صاف کرد.
- میگم بچه ها. عوض این کارا نظرتون چیه بریم مغازه ما؟ من جدیدا یه نقشه گنج پیدا کردم ولی میدونین... من دیگه نیازی به این پولا ندارم. خودم به اندازه کافی درآوردم که برای هفت نسلم کافی باشه. گفتم اگرمیخواین بدمش به شما. مرلین رو چه دیدی شاید تونستین به اندازه من پولدار شین!

جرج جمله اش را با حالتی وسوسه انگیز به پایان برد و معصومانه به چشمانشان خیره شد. برق حرص و طمعی که در آن سه جفت چشم میدرخشید ناخواسته پوزخند موذیانه ای را بر لب جرج نشاند.



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶
#3
با سلام و درود بر ریش سفید محفل!

بعد قرنی بازگشتیم تا ببینیم بعد عمری سیاهی جایی برای توبه و بازگشت ما وجود داره؟
هیچ هم به خاطر این نیست که متوجه شدم پسرم باز فرار کرده اومده اینجا و من هم به هیچ وجه قصد ندارم گوششو بگیرم برش گردونم مرگخواران!
به خاطر اینم نیست که سرور ما رفته و بدون ایشون دیگه مرگخوارا لطفی نداره هیچ هم قصد جاسوسی ندارم واسه مرگخوارا! این شکلکم مال تو نیست آرسینوس اگر هنوز تو سایتی بوقی!

با این اوصاف منو قبول میکنید دامبلدور؟

پی نوشت: امیدوارم اشتباه پست نزده باشم. زیاد با نقشه اینجا اشنا نیستم!


درست اومدی آیلین!
تایید شد.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۸ ۲۱:۳۵:۰۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۸ ۲۲:۰۳:۰۷


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#4
نام: نام به این بزرگی رو نمیبینی پسرم؟

تاریخ عضویت:تاریخ عضویت به این بزرگی رو هم نمیبینی فرزندم؟عینک بزن ببینی!


تعداد ترم ها: از سال 92 به اینور هرچی که هاگ بوده نام من نیز میدرخشیده!اصلا پارسال بنده بر مقام فعلی شما تکیه زده بودم!

شناسه قبلی:
خب کمی سخت شد...با توجه به حضور فعلی در این شناسه باید گفت اسنیپ و بلاتریکس لسترنج...ولی همین شناسه در واقع از هر دوی این شناسه ها قدیمیتره...کلا شمازیاد به مغزت فشار نیار پسرم!

زاغی میریم!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۱۹:۴۸:۳۱


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#5
نمرات جلسه سوم معجون سازی

گریفندور

فرد ویزلی-گریفندور=23
رکسان ویزلی=30
گیدیون پریوت=28
بتی بریسویت=24

جمع کل:37

ریونکلا

دافنه گرین گراس=30
ویلبرت اسلینکرد=30

جمع کل:36

هافلپاف

باری ادوارد رایان- هافلپاف=26
نیمفادورا تانکس- هافلپاف= 26
رز زلر-هافلپاف=24

جمع کل:33

این جلسه از اسلیترین شرکت کننده نداشتیم.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#6
نمرات جلسه سوم معجون سازی

باری ادوارد رایان- هافلپاف

گریفلیچر؟جن خونگی جدید الادورا رو نابود کردی؟چرا نایستادی مراحلشو ببینی؟
ظاهر پستت خوبه.مرتبه و اندازه ش هم مناسبه.از ظاهرش که بگذریم محتواش و طنز و سوژه پردازیش هم قابل قبوله.فقط توصیف صحنه هات یکم کمن.مثلا کاش کمی بیشتر ظاهر جن خونگی رو توصیف می کردی.یه توصیف مضحک از ظاهرش می تونست به طنز پست اضافه کنه و خواننده بتونه تصور کنه با چه موجودی طرفه.و دیگه اینکه این گریفیلچر شما در آغاز پست یه ذره نسبت به سطح جن های خونگی گستاخ تره.منظورم اینه حالت برده وار سایر جن هارو نداره.جوری با شما صحبت می کنه انگار هم ردیفته.این اشکال در اواسط پست رفع شده و جن اختراعی شما به اون حالت برده وارش برگشته.یه قسمتایی از سوژه هم میشد از شکلک استفاده کنی تا به زیبایی سوژه ت کمک کنه.مخصوصا قسمت دیالوگ هات با جن مزبور.

نمره شما=26

نیمفادورا تانکس- هافلپاف

پست شمارو هم پسند نمودیم!ظاهرش مرتب بود و توصیف صحنه هاش به اندازه بودن.البته من فکر می کنم می تونستن بیشتر هم باشن.مثلا حالت ارنی قبل و بعد از خوردن معجون.اینکه از آغاز مسابقه مضطربه، از اینکه به فکرشین ممنون و سپاسگزاره و...
دیگه اینکه زیاد مشخص نبود سوژتون جدیه یا طنز.یه جاهایی بهش می یومد طنز باشه ولی در کل یه پست جدی بود. نکته ای که تو پست های جدی باید در نظر داشته باشیم اینه که از شکلک نمیشه استفاده کرد. شکلکها برای بیان حالات شخصیت ها در سوژه های طنزن.

نمره شما=26

فرد ویزلی-گریفندور

آخه من هرچی به تو بگم مرتب میگی من 12 سالمه.
در ضمن از یه مرگخوار شما توقع رحم و انصاف داری پسرم؟ شخصیت من تو سایت یه شخصیت سیاهه و طبیعیه دست به کارای بی رحمانه بزنه.
بگذریم و بریم سر نقد!

اول از همه باید بهت بگم که انقدر خودتو دست کم نگیر.هیچکس نویسنده به دنیا نیومده و همین علاقت به نوشتن مطمئن باش به پیشرفتت کمک می کنه. در کنارش خوندن پست نویسنده های خوب و درخواست نقد خواستن کمک کننده است.همه اینها هم نیاز به صبر و حوصله و زمان داره.

در پست زدن اول باید مشخص کنی می خوای سوژه طنز باشه یا جدی.این چیزیه که تو پست شما هم خیلی مشخص نیست.به نظر من تلاش کرده بودی طنز از آب در بیاری ولی سوژه رو به شکل طنز نتونستی بپرورونی.در ضمن اگر قصد نوشتن یه سوژه طنز رو داری کردن استفاده از شکلک ها کمک می کنه نوشته بیشتر شکل طنز به خودش بگیره.شکلک ها در پست طنز به نویسنده کمک می کنه تا حالات شخصیت هاش رو در موقعیت های مختلف بیان کنه بدون اینکه نیاز باشه اونارو بنویسه.
نکته بعد اینکه توصیف صحنه هات کمن. اگر می خوای خواننده بتونه چیزی رو که در ذهن توئه ببینه باید از توصیف صحنه استفاده کنی.ظاهر شخصیت های پستت،حالتشون و اینکه الان کجان و... پست شما بیشتر از دیالوگ تشکیل شده و توصیف صحنه هاش کمن.

نمره شما=23


رکسان ویزلی-گریفندور

که استاد خیلی اشتباه کرد؟ جون مردم بازیچه نیست پس چیه؟ امان از دست شما سفیدای ساده دل!در ضمن استاد وکیل نمیگیره هیچوقت... این وکیله که باید استادو بگیره!
رکسان...رکسان...به خاطر این حرفایی که زدی نمره هم می خوای؟

کلا فقط یه چیزی بگم و اونم اینه که من خودم همیشه سعی می کنم پستامو با توصیف صحنه شروع کنم و البته این یه کار سلیقه ایه.اینکه کسی بتونه بدون توصیف و صرف دیالوگ یه نوشته رو شروع کنه به نظر من سخته کاری که شما خوب از پسش بر اومدی.
کلا از پستت راضی هستیم.

نمره شما=30

گیدیون پریوت-گریفندور

آه پسرم چقدر خوشحالم انقدر مشتاق معجون سازی می بینمت.
چـــــــــــــی؟زاغی دست تو چیکار می کرد؟ زاغ منو تو به کشتن دادی پس؟الان اومدی نمره هم می خوای؟ هرچند خیلی مهم نیست از این زاغا زیاد دارم باشه مال خودت!فقط از کجا گیرش آوردی؟موندم چشماتو هنوز درنیاورده.خوب فکر کن ببین زاغ یکی دیگه رو بلند نکردی؟شاید اصلا زاغ نبوده فکر کردی زاغه؟هوم؟
من کاری با اون بچه معصوم نداشتم. خودش خواست معجونو بخوره به من چه!انسانیت هم فعلا موجود نیست.منتظریم برامون بفرستن!

از پستت راضی هستیم.واقعا پیشرفت کردی. هم از نظر سوژه پردازی و ظاهر پست و شکلک ها و بار طنز و...آفرین پسرم. هرچند مرگخواریم ولی دلیل نمیشه بهت افتخار نکنیم!

ولی یه چیزی! دقت کنی حضور گیلدروی لاکهارت یکم غیر منتظره ست تو سوژه. در کل خیلی حرفه ای و مطابق پستای طنز وارد نشده.همینجوری یه دفعه سر و کله ش تو سوژه پیدا شده. کاش یه جوری به عوامل فیلم برداری ربطش می دادی یا کارایی رو می کردی که تو سوژه های طنز معموله. مثلا می نوشتی "یه مرتبه یه مرد جوان جذاب بدون مقدمه پرید وسط کادر"! یا یکی از اجزای بدنش مثل موهاش رو به تهیه معجون ربط می دادی و خودت وسط سوژه ظاهرش می کردی. مثلا می نوشتی "گیدیون چوبدستیش را تکانی داد و مردی جوان جذاب وسط کادر ظاهر شد "و...هر جور سلیقه خودت بود. بالاخر تو پست طنز انتظار هرچیزی میره ولی ظهور گیلدروی وسط سوژه بدون مقدمه یکم از زیبایی پستت کم کرده. خواننده گیج میشه مثل اتفاقی که برای من افتاد.از خودم پرسیدم خب الان گیلدروی اینجا چیکار داره؟اصلا برای چی پیداش شد یه دفعه؟

استفاده از عوامل فیلم برداری و تهدیدشون با شخصیت عصبی و خشن آیلین کار جالبی بود. فقط در این جور مواقع خاطرت باشه بهتره اون قسمت رو نقل قول کنی یا مثلا با حروف کج شده تایپ کنی تا خواننده متوجه بشه این قسمت ربطی به سوژه نداره و صرفا برای ایجاد کردن بار طنزه پسته. توصیه م هم اینه که زیاد از این کارگردان و عوامل کارگردانی تو سوژه استفاده نکنی چون خواننده رو گیج میکنه. هرچند خودم رکورد دارم تو این مورد! ولی دقت کنی من هم معمولا جایی استفاده میکنم که می بینم سوژه داره از مسیر اصلی منحرف میشه و حوصله ندارم بیام اون وسط داد و فریاد راه بندازم.

نمره شما=28

دافنه گرین گراس- ارشد ریونکلا

جواب سوال دو ته به قول بچه محفلیا رماتیسم مغزیه!
فقط من موندم علت این همه علاقه به گوسپندان چیه؟
مرگ زاغی الکتروسیته جامد؟نمی دونستم الکتروسیته جامد و مایع هم داره!

طرز تهیه معجون شما واقعا عجیب و غیر قابل تصور بود و همین به نظر من جذابش کرده. به ویژه استفاده از فعل های هم خانواده در پایان جملات.آخر پستو که اصلا نمیشد پیش بینی کرد.
نکته ی جذاب دیگه ش اینه که تو رول شما با اینکه طنزه یه شکلک هم به کار نرفته.خب معموله تو پستای طنز از شکلک استفاده میشه ولی پست شما یه جورایی مثل زمانیه که کسی داره حرف خنده داری می زنه ولی با لحن کاملا جدی اونو بیان می کنه!حالتی که انگار اون حرف یه حرف کاملا معموله ولی در واقع نیست و همین باعث میشه اطرافیان از خنده روه بر شن. کمتر کسی رو دیدم که بتونه چنین کاری کنه و شما جز اون دسته این.

نمره شما=30


بتی بریسویت-گریفندور

بچه تو بعد از تغییر شناسه هم هنوز داری برای من شاخو شونه می کشی؟ برم شرم کنم؟اون بره شرم کنه با اون اسم ضایعش!سایت باید به من افتخار کنه این اسامی خز و خیلو حذف می کنم. هیچ عشقی هم در وجود من نیست. وجود هرگونه عشقی رو تکذیب می کنم.
در ضمن خاکسترش نکردم.خودش پودر شد و بر باد رفت!

حقیقت هنوز نسبت به پست گذشته که ازت خوندم نه پسرفت داشتی و نه پیشرفت. هنوز هم همون ایرادات تو پستت دیده میشه. معمولا با آغاز بی مقدمه مشکلی ندارم اگر بعدا و در ادامه پست در موردش توضیح کافی داده بشه.درسته تکلیف من مشخصه در مورد چیه ولی شما به این توجه کن پست تکلیف من رفته یه صفحه قبل و یه خواننده از همه جا بی خبر اومده داره پست شمارو می خونه.طبیعتا متوجه نمیشه ترقه هارو برای چی گرفتی یا اصلا چرا سر از مغازه معجون فروشی درآوردی و....بهتر بود اول پست یا کمی بعد از شروعش در موردش توضیح می دادی. در واقع هدف از این کلاسا و رول ها همینه که شما یاد بگیرین چطور با خواننده ارتباط برقرار کنین و اینکه چه چیزایی خواننده رو جذب می کنه یا باعث خستگیش از ادامه خوندن میشه.
نکته دیگه اینکه هنوز هم کمی با عجله سوژه رو پیش می بری و از جاهایی رد میشی که جا برای توضیح و توصیف بیشتر داره.

نمره شما=24


ویلبرت اسلینکرد- ریونکلا

به به پارسال اسلوی امسال ریونی!
به چی اعتراض داری بچه؟چرا نشه؟اینجا دنیای طنزه همه چی ممکنه!

گذشته از این صحبت ها پست خوبی بود.از سوژه پردازی و ظاهر مرتب و استفاده از شکلکها و... ازش راضی هستیم. نقطه قوت پست شما توصیف صحنه های قدرتمندشه.من که از خوندنش لذت بردم.

نمره شما=30


رز زلر-هافلپاف

رز عزیز چقدر خوشحالم شمارو اینجا می بینم.
بیچاره پسرعموی محترمتون!ما با این همه قساوت و خشانت، دل نداشتمون سوخت براش!
پست خوبی بود. به ویژه توصیف صحنه های خوبی دارین. اگر یه سری نکاتو رعایت کنین بهتر هم میشه.مثلا ظاهر پستتون کمی تو هم تو همه.بین بعضی کلمات اینتر نزدین و این خوندنشو کمی مشکل می کنه.همینطورخوبه بعد از هر بند یه جای یه اینتر دوتا اینتر بزنین.شما زمان پستتون رو با رنگ قرمز مشخص کردین.کار بسیار خوبی کردین ولی معموله قبل و بعدش یه اینتر فاصله گذاشته بشه.سوژه شما در ظاهر طنزه ولی با توجه به لحن پست یه پست جدی محسوب میشه. تو پستای جدی معمول نیست از شکلک استفاده بشه.

نمره شما=24



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۹:۴۲:۱۹


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
#7
جلسه چهارم کلاس معجون سازی

روز دیگری آغاز...روز بود؟شاید هم شب دیگری...هوم؟معمولا کلاسا شب برگزار میشن؟ خب چرا وقتی برنامه رو دست استاد میدین ساعتشو مشخص نمی کنین؟الان من چه می دونم روزه یا شب؟
اصلا کلاس تشکیل نمیشه آقا...بفرمایین برین خوابگاهاتون!

مدیریت هاگوارتز:هوم...بوی اغتشاش میاد.کدوم استادی جرئت کرده روز تدریسشو بی اطلاع و عذر موجه تعطیل کنه؟


دانش آموزان:آقا اجازه...این!

این...نه چیزه...استاد مربوطه:کی من؟اشتباه شده به جون شما...نه بابا من همین الان رسیدم...هرکی بوده معجون مرکب خورده خواسته منو خراب کنه پیش شما.بذارین همین الان در کلاسو باز می کنم...قیــــــــــژ(افکت باز شدن در کلاس!)

دانش آموزان:دروغ میگه آقا خودش گفت کلاس تعطیله...کلاس تعطیله دیگه مگه نیست؟

مدیریت هاگ:برین سر کلاستون ببینم ورپریده ها. ورپریده هم ورپریده های قدیم...ما کی سن شما انقدر ور می پریدیم؟توام زود برو سر کلاس تدریستو شروع کن بینم!

* * *


زمانی از روز بود و هر زمانی که بود زمان خوبی نبود. البته برای دانش آموزان زمان خوبی نبود وگرنه زمان با زمان چه فرقی می کند؟زمان زمان است دیگر و زمانه ما پر است از زمان های...

کارگردان:مرگ!تدریس می کنی یا مدیریتو صدا کنم معلقت کنه از گروهتون نمره کم بشه؟
راوی:


دانش آموزان در سکوت روی صندلی های چوبی و قدیمی درون دخمه معجون سازی نشسته بودند. به وضوح نسبت به جلسه گذشته از تعداد دانش آموزان کاسته شده و شمار قابل توجهی از ردیف صندلی ها خالی مانده بود. گاه و بیگاه در گوشه و کنار کلاس صدای دنگ و دونگ یا تلق و تلوقی از دانش آموزان حاضر بر می خاست که نشان دهنده آزمایشات ناموفق و تاثیرات سوء موضوعات درس های گذشته بود.
ویولت که روی آخرین ردیف صندلی ها جایی در انتهای کلاس نشسته بود با حالتی عصبی گفت:
- ما باید یه کاری کنیم...اون داره تک تک مارو از بین می بره.

چند نفر سری تکان دادند. گیدیون که نسبت به جلسه گذشته ریش قابل توجهی درآورده بود با علاقه دستی به آن کشید.
- من که نمی دونم شما چرا انقدر شاکی هستین؟منو نگاه کنین چه ریشی درآوردم؟البته چون باری معجونو درست از آب درنیاورد ریش درآوردم الانم تو محفل از ریش داری روی همه رو کم کردم.فکر کنم تا چند روز دیگه یه رکورد تو بلندترین ریش دنیا بزنم.

عده ای با انزجار ریش سه متری گیدیون را که از روی میز رد شده و در آنسو تا مچ پایش می رسید از نظر گذراندند. دابی نگاهی به پاتیل کوچکی که روی پایه اش در کنار میز استاد به آرامی قل قل می کرد انداخت.
- دابی ندانست این بار استاد پرنس چه معجونی برایشان پخت. رنگش که بسیار نظر دابی را جلب کرد.

برخی از دانش آموزان نیز برخلاف میلشان با علاقه به محتویات پاتیل خیره شدند. رایحه اشتها برانگیزی از سمت آن به مشام می رسید.
ویولت زیرلب گفت:
- این سری هرکاری کرد هیچکس نباید از این معجون بخوره.معلوم نیست چیه.

پیش از آنکه کسی جوابی بدهد درب کلاس چهارتاق باز شد و استاد مربوطه جهت جلوگیری از کش یافتن سوژه به داخل شوت شد!

آیلین پرنس با مشقت خودش را از کف کلاس جمع کرد.
- مردک بوقی اصل بوق زاده... حیف که کلاس دارم و امر علم آموزی جادوآموزان باغ جادو به تعویق می افته وگرنه نشونت میدادم شوت کردن یه مرگخوار وسط کلاس یعنی چی! زهر تسترال!شما واسه چی نیشتون بازه؟

جادوآموزان:

ممد پاتر نامی در اوج مظلومیت و سادگی از انتهای کلاس پرسید:
- استاد...مگه تسترال ها هم. زهر دارن؟

در همان لحظه نور سبزی درخشید و لحظه ای بعد جسد بی جان ممد پاتر مزبور بر کف سنگی دخمه افتاد تا دانش آموزان دریابند تسترال ها هم دارای زهر می باشند!

آیلین درحالیکه به طرف پاتیل معجون می رفت گفت:
- بی مقدمه بریم سر درس. معجون امروزمون معجون شانسه که احتمالا همه تون می دونین اسم دیگه ش فلیکس فلیسیسه. بهش شانس مایع هم گفته میشه.درست کردن این معجون بی اندازه سخته و مستلزم دقت و حوصله زیادیه.کما اینکه رولینگ بوق به بوق شده گفته شش ماه جا افتادنش طول می کشه ولی اگر کمی معجون سازی حالیتون باشه می تونین تو مدت زمان کمتری معادل 5 ماه و نیم عملش بیارین.

جادوآموزان:

آیلین انگشتش را با سرعت درون مایع فرو برد و به دهان گذاشت.
- هوم...جا افتاده. مزهش عالیه...خدا می دونه من چقدر به یه ذره شانس نیاز دارم.

زمزمه زیر لب آیلین به گوش دانش آموزان رسید و همگی با فرمت به استاد و معجون زل زدند. در همان لحظه که آب دهان دانش آموزان کف کلاس را به آهستگی پر می کرد زاغ سیاهی از ناکجاآباد ظاهر شد و پرواز کنان خودش را به شانه صاحبش رساند.آیلین لبخندی زد.
- عالی شد...انگار شانس آوردم.

سپس رو به دانش آموزان گفت:
- برام کاری پیش اومده الان بر می گردم.نظم کلاسو به هم نزنید و ضمنا به معجون من هو کسی دست نمی زنه.

او با سرعت از کلاس خارج شد و دانش آموزان را تنها گذاشت.

نیم ساعت بعد- دخمه معجون سازی


- پس چرا نمیاد؟خسته شدیم.
- الان با شانسش سرگرمه.
- بچه ها یعنی اون جدی جدی معجون شانسه؟منم می خوام!

ویولت واقع بینانه گفت:
- از این مرگخوار هرکاری برمیاد. گولشو نخورین.

رز زلر گفت:
- ولی خودش ازش خورد.پس این یه معجون شانسه واقعیه.

ناگهان سکوت بر کلاس حکم فرما شد.ظاهرا این بار با یک معجون واقعی طرف بودند. بار دیگر آب از لب و لوچه جادوآموزان سرازیر شد.چه میشد اگر فقط یک ذره خوش شانس میشدند.یک قطره...استاد از کجا می فهمید؟

لینی در حالیکه ناخنش را سوهان می کشید گفت:
- می فهمه از معجونش کش رفتین.

جادوآموزان:

لینی بی آنکه سرش را بالا بیاورد ادامه داد.
- انقدر بلند فکر می کنین نیازی به ذهن خونی نیست ولی به این فکر کنین استاد ذهن خونی هم بلد نباشه معجون حقیقت به خوردتون میده.

ناگهان کورممدی جامه دران و مویه کنان از النتهای کلاس ظهور کرد.
- من دیگه طاقت ندارم...من شانس می خوام...شانس هم منو می خواد...من کلا می خوام. :hyp:

پیش از آنکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد با یک پرش بلند از روی سر دانش آموزان جهید به این سمت و خودش را به پاتیل رساند و ملاقه ی پری از آن را به لب برد.

دانش آموزان با فرمت فرو رفتن آخرین قطره طلایی معجون در حلق کورممد نظاره کردند.سکوت سنگینی بر کلاس حاکم شده بود.بچه ها مشتاقانه به کور ممد خیره شده بودند که ابتدا به این فرمت و سپس به این فرمت و عاقبت به فرمت درآمد.

جادوآموزان:

در حینی که کورممد مراحل تکامل را یکی یکی پشت سر می گذاشت درب کلاس باز شد و آیلین وارد شد.
- چقدر لفتش دادین.نیم ساعته اینجا منتظرم...پا درد گرفتم خب!

او با اشتیاق به کور ممد که حالا وسط کلاس در حال بندری زدن بود خیره شد.
- عالیه...ظاهرا کاملا آماده شده.

سپس با رضایت به طرف میزش برگشت.
- این موضوع درس امروزه...معجون جنون!کاربردش هم کاملا مشخصه چیه.نوشنده رو دچار جنون می کنه. هرچقدر میزانش بیشتر باشه شدت دیوانگی هم بیشتر میشه.همونجور که نمونه آزمایشیمون گرفتارش شده.

الادورا گفت:
- ولی شما که گفتین معجون شانسه استاد.

- من گفتم؟یادم نمیاد.

دابی جیرجیر کنان گفت:
- استاد خودش از اون معجون خورد...دابی نمی فهمه پس چرا استاد دیوانه نشد؟

آیلین لبخند ملایمی زد.
- عزیزان وقتی کسی انگشت سبابه رو می زنه تو معجون ولی انگشت وسط رو به دهان می بره یکم دقت کنین خب! بد نیست یه سر برین درمونگاه شاید نیاز به عینک پیدا کرده باشین.کلاس تمومه.تکالیفتونو از رو تخته بنویسین.قبل از رفتن هم بگین یکی از سنت مانگو بیاد این دیوونه رو از وسط کلاس جمعش کنه. خیلی معجون خورد ابله!بله واقعا ابله بود!

دانش آموزان نگاه بهت زده اشان را از رفتن استاد برداشتند و به کورممد دوختند که در راستای همذات پنداری با اورانگوتان های جنگل های آمازون از تک چراغ کلاس آویزان شده بود.

ویولت: من که گفتم بهش اعتماد نکنین.

1.معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره

2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره

3.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۲:۱۸:۳۶


پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳
#8
به سختی.



پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳
#9
خرس های تنبل vs کیو.سی.ارزشی
پست دوم

* * *


هاگرید آب دهانش را قورت داد و به چهره های بی رحم کیو.سی.ارزشی ها در نور ضعیف مشعل ها خیره شد: باشه. سعی می کنم همونطور که اول جلسه ازم خواستین، تن لش چاقالوی گنده ی بی خاصیتم رو تا می تونم از جلوی کوافل کنار بکشم

لبخندهای رضایت بر لب بازیکنان کیو.سی نشست غافل از آنکه پشت در اتاق یک جن خانگی پیر به نام کریچر (که دوشیفته در خانه گریمالد و عمارت الادورا بلک کار می کرد) همه چیز را شنیده بود.

دقایقی بعد خانه بلک ها

تو...تو مطمئنی؟

کریچر سرش را با قاطعیت تکان داد.
- البته بانوی بزرگ بزرگترین افتخار کریچر خدمت به خاندان بلک بود. اون به نسل های متعدد این خونواده خدمت کرد...به فرزندان شما و بعد از اونا به فرزندان اونا و بعد از اونا به فرزندان فرزندان اونا و بعد از فرزندان فرزندان اونا به فرزندان...

- بسه دیگه جن بوقی دیوانه م کردی!در ضمن من هیچوقت بچه نداشتم!

کریچر با مشاهده تیغه تیز ساطوری که با سرعت از زیر ردای الا بیرون آمد ترجیح داد از جو کتاب پنجم خارج شده و سکوت اختیار کند.
الادورا بی اراده لبه تیغه ساطور را لمس کرد.
- پس اون گنده بک فکر خیانت به ما به سرش زده هوم؟کریچ! با نازلیچر و قویچر و هرچیچر برین بروبچ خرسارو بیارین اینجا.

کریچر تعظیم بلند بالایی کرد.
- اطاعت میشه بانو...البته کریچر قصد جسارت نداشت ولی چرا بانو اون معتاد و اون کلاغ بازو با کمک علامت شوم احضار نکرد؟

الادورا ضربه ی ساطوری نثار سر جن خانگی سالخورده کرد که با وجود سن و سال بالایش با مهارتی به مراتب بیشتر از تارزان از مقابل آن جاخالی داد.
- چطور جرئت می کنی ای جن خونگی بی ارزش که به من بزرگ این خاندان بگی باید چیکار کنم؟ من فقط قصد داشتم هوش بی مقدار تورو آزمایش کنم وگرنه خودم می دونستم کیارو باید با علامت شوم احضار کنم!حالا هرچه زودتر برو اونایی که علامت شوم ندارنو بیار اینجا!زود!

کریچر مجددا تعظیم دیگری تحویل داد.
- اطاعت میشه بانوی بزرگ. همونجور که کریچر در بالا پست خدمت بانو عرض کرد افتخار سالها خدمت به این خاندان رو داشته ولی متاسفانه باید اشاره کنه که این خونه بعد از جریانات کتاب پنجم ناجوانمردانه افتاده دست محفلی ها و کریچر ندونست چطور باید اعضای تیم رو آورد جاییکه محفلی ها و تمام اعضای تیم رقیب در اون حضور داشت.

الادورا:تو...تو چی گفتی؟ما الان کجاییم؟تو مقر محفل؟ مگه طبق پست مورفین قرار نبود ما الان تو عمارت من باشیم؟پس چه جوری الان اینجاییم؟ یعنی محفل یه سیستم ورود غیر مجاز هم نداره که آدم بفهمه کجاست؟اوه خب طبیعتا معلومه اینجا محفله.

پیش از آنکه کریچر موفق شود تعظیم دیگری تحویل دهد به خواست نویسنده تمام اعضای محفل یک مرتبه و بی دلیل به سمت نشیمن خانه گریمولد سرازیر شدند.صدای قدم های بی شماری از هرگوشه خانه به گوش بانو و جن می رسید.

الا: بوق بر کسی که باعث و بانی این وضعیت شد.
نویسنده:

ساعاتی بعد- خانه ریدل ها

مورفین که با بی حوصلگی چای پررنگش را هم می زد نگاهی به اعضای تیمش انداخت.
- شیه؟شی شده نشفه شبی مارو ژابرا کردین؟

اعضای تیم خرس های تنبل نیز به اندازه خود مورفین کلافه و خواب آلود به نظر می رسیدند. دیوید با عصبانیت گفت:
- این چیزیه که منم می خواستم بپرسم که چرا یه مرتبه از وسط عملیات فوق سری سازمان سر از اینجا درآوردم؟چقدر باید بگم من مرگخوار نیستم؟

دابی که شش لباس خواب و هشت جفت شب کلاه و سیزده جفت روفرشی به پا داشت و در آن لحظه شباهت زیادی به چوب رختی یافته بود جیز جیر کنان گفت:
- دابی هم موافق بود و به این مسئله اعتراض داشت که چرا نصف شبی باید مزاحم خوابش شد؟دابی خاطر نشان کرد یه جن خونگی آزاد بود و هیچکس حق نداشت...دنــــــــــگ!

الادورا که دیگر شباهتی به الای همیشه آراسته نداشت با لگدی دابی را مثل توپ پارچه ای بزرگی به گوشه ای پرت کرد.
- ببند دهنتو جن خونگی رو اعصاب! حیف با اون همه لباسی که تنته نمیشه با یه ضربه ساطور از شرت خلاص شد.

آیلین با حالتی نیمه خواب به سر و وضع آشفته الادورا اشاره کرد.
- چرا این ریختی شدی الا؟بهت حمله کردن مگه؟کمک می خواستی نصفه شبی؟ یع...یعنی به خونه ارباب حمله شده؟ یعنی باید اعلام وضعیت قرمز کنیم؟

الا با عجله جلوی دهان آیلین را گرفت.
- هیس بابا می خوای کل عمارت رو از خواب بیدار کنی؟اگه ارباب از خواب بپره عمرا فردارو ببینیم!

هاگرید نیز در راستای هم نوایی با سایرین خمیازه ای کشید.
- بنالین بابا ببینیم شی شده نشفه شبی مارو از خواب پروندین؟اینژوری دوژم میره بالا می مونم رو دشتتون باید بشاژینم اونوقت.

الادورا:کریچر؟

کریچر از دویدن به دنبال توپ پارچه ای ملقب به دابی دست برداشت و تعظیمی کرد.
- بله بانوی بزرگ؟

- میشه بفرمایین این اینجا چیکار می کنه؟

کریچر تعظیم دیگری کرد.
- بله بانو فرمودن:

نقل قول:
حالا هرچه زودتر برو اونایی که علامت شوم ندارنو بیار اینجا


الادورا ساطورش را که تنها دسته اش از آن باقی مانده بود به طرف سر کریچر پرتاب کرد.
- موندم با این هوشت چطور هنوز سرتو از دست ندادی تا حالا...آخه ای جن خونگی ابله! برداشتی آوردیش تو جلسه ای که موضوعش همین غول بیابونیه؟

اعضای تیم خرس های تنبل:

هاگرید مدل یک غول غار نشین واقعی کله ی پرمویش را خاراند.
- هین؟موضوع صحبتمون در مورد غول بیابونیه؟از همین الان بگم اینا با فک و فامیلای غارنشین من هیچ نسبتی ندارن.

الادورا نفس راحتی کشید و به عوامل فیلم برداری در خارج از کادر چشم غره رفت.
- حالا این جن عقلش نمی رسه.خیر سرتون نمیگین اینجوری سوژه دو تا پستم نمیشه؟بوق بر شما!

عوامل متحول شده و شرمگین پشت صحنه:

در یک لحظه پای بزرگی هم هیکل هاگرید وارد کادر شد و با لگدی هاگرید را از کادر بیرون انداخت.

الادورا:الان دقیقا چکار کردین؟

فیلم بردار:سانسورش کردیم!

الادورا:

در همان لحظه صدای نعره بلندی همه اعضای تیم را از جا پراند و در روند جلسه اختلال وارد کرد:
- این چه وضعشه؟ارباب نباید از دست شماها خواب داشته باشه؟کروشیو سند تو آل!

اعضای تیم خرس های تنبل:

دقایقی بعد- اتاق تسترال های خانه ریدل

- بعد من سریع خودمو رسوندم تا به شما خبر بدم.

اعضای تیم خرس های تنبل بعد از پریدن لرد از خواب و دریافت سهمیه کروشیویشان، ناچارا جلسه تیمی خود را به اولین اتاقی که دم دستشان رسید منتقل کرده بودند. آیلین خود را در جایش جا به جا کرد.
- پس چرا این شکلی شدی؟نکنه محفلیا فهمیدن تو اونجایی و بهت حمله کردن؟

الادورا ترجیح داد سوت زنان سوال آیلین را نشنیده بگیرد. دیوید که جای اصابت طلسم ها را مالش می داد گفت:
- پس هاگرید می خواد یه کاری کنه ما ببازیم؟الان این خیلی مهم بود که به خاطرش نصفه شبی مارو از کار و زندگی انداختین و کشوندین خونه اربابتون تا کروشیو نوش جان کنیم و بعدش از ترس جونمون هم نشین تسترالای بوگندوش بشیم؟ ببینم چرا جلسه رو مثل سری قبل تو خونه مورفین برگزار نکردیم هان؟

مورفین با سر و صدا جرعه ای از چای پررنگش نوشید.
- کدوم خونه بشه؟اون بیغوله رو که سر بدهکاریام ژبط کردن.بعدشم خونه منو ارباب نداریم. مال خواهرژادم مشل مال خودم می مونه.

آیلین که کم کم از نشستن بر روی زمین سرد و سنگی کلافه میشد با بدخلقی گفت:
- بسه دیگه عوض غرغر کردن به فکر این باشین تا فردا چیکار کنیم؟اگر یادتون نیست یادآوری کنم فردا مسابقه داریم.

الادورا مشتاقانه دسته ساطورش را تکان داد.
- کله شو قطع می کنیم. تا به حال از سر یه غول بیابونی رو به عنوان دکور استفاده نکردم.

دیوید واقع بینانه سر تکان داد.
- کله اون غول بیابونی رو هیچ تبر و ساطوری نمی تونه قطع کنه.بریدن سرش به غیر از زمان و هزینه کثافتکاری زیادی هم داره. می تونیم از روش های مفیدتری مثل استفاده از سلاح های کشتار جمعی مشنگی روش استفاده کنیم.

آیلین مشتاقانه گفت:
- یا چیز خورش کنیم!هرچند در اون حد که بشه نیمه غولی رو مسموم کرد معجون ندارم. هیچی شما ادامه بدین!

قبل از اینکه الادورا مخالفت کند مورفین آخرین جرعه چایش را با صدای بلندی هورت کشید.
- نچ...این کارا فایده نداره.به فرژم کشتیمش. شه ژوری تا فردا یه درواژبان دیگه پیدا کنیم؟باید تا پایان مشابقه بهش محبت کنیم.

اعضای تیم خرس های تنبل:

الا که زودتر از بقیه موفق به جمع کردن فکش از روی زمین شده بود اعتراض کرد:
- انگار چیز به قدر کافی به مغزت نرسیده مورفین...این غول بیابونی می خواد بهمون خیانت کنه تا مسابقه فردارو ببازیم. اونوقت داری میگی بهش محبت کنیم؟

مورفین با پشت دست لبش را پاک کرد.
- دقیقا.هاگرید یه نیمه غول تنها و عقده ایه. نه ننه بالا شرش بوده نه بابا. مگه شما کتابای اون رولینگ بوقی رو نخوندین؟این غول بیابونی به محبت حشاشیت داره هرکی بهش محبت کنه انگار خریدتش. پش ما هم باید بهش محبت کنیم تا فردا مشابقه تموم شه. بعدش هر بلایی خواشتین شرش بیارین.

دابی جیرجیر کنان وارد بحث شد.
- دابی مخالف بود. هاگرید عضو محفل بود و دابی به همکاراش خیانت نکرد.

بلافاصله کریچر از ناکجاآباد خودش را روی سر دابی پرت کرد.
- دابی جن خونگی بدی بود و باید خودشو تنبیه کرد. دابی در حال حاضر افتخار کار در تیم خرس های تنبل رو داشت... شــــــترق!(افکت برخورد مشت کریچر با صورت دابی!)

- دابی جن خونگی آزاد بود و اربابی نداشت در نتیجه دابی صاحب فکر بود و گفت کریچر بوقی بیش نبود!بومـــــــــب!(افکت لگد پرانی دابی!)

آیلین با عصبانیت گفت:
- الا یه فکری به حال اینا بکن الان تسترالای ارباب میریزن سرمونا!

- چه حرفایی می زنیا آیلین... تو این تاریکی من یه دوتا دست با یه چراغ می خوام دماغ خودمو پیدا کنم!

دیوید با ناراحتی جا به جا شد.
- مورفین انقدر بلند نفس نکش. دم و بازدمت همه ش داره می خوره به صورت من.ببینم تو با واژه مسواک آشنایی داری احیانا؟

صدای مورفین در تاریکی از آنسو به گوش رسید.
- شی میگی بوقی؟من که تمام مدت ایژا نششتم. نفش کشیدنم کژا بود؟اشلا کی نای نفش کشیدن داره این وقت شب؟

لحظه ای سکوت برقرار شد.حتی جن های خانگی هم دست از کتک کاری برداشته بودند.آیلین اولین کسی بود که سکوت را شکست.
- ام...زاغی؟تو اینجایی دیگه؟تمام مدت داشتم پرای تو رو می کندم دیگه؟

صدایی به گوش نرسید جز همان نفس های عمیق و مبهم. به نظر می رسید چند نفر در اطراف آنها با صدای بلندی نفس می کشند.

دابی در میان آن ظلمات دستی به سر و صورت حریفی که با آن گلاویز بود کشید.
- تو کریچر بوقی بود دیگه؟کریچری با دندان های تیز؟دماغت که مثل کریچر کوفته ای و از حالت افتاده بود اما کمی درازتر از معمول به نظر دابی رسید.

صدای کریچر در آن تاریکی از سوی دیگر بلند شد.
- دابی چرا مزخرف گفت؟کرچر دندانش کجا بود؟در ضمن گوش های دراز دابی کجا رفت؟کریچر نتوانست آنها را پیدا کرد و کشید.

حالا صدای نفس ها بلندتر از قبل به گوش می رسید و کم کم چند جفت چشم درخشان از میان تاریکی به آنها زل زدند.

دیوید گفت:
- گفتم باید یه جای بهتر جلسه مونو می ذاشتیم.

اعضای تیم خرس های تنبل:

ساعاتی بعد- رختکن کوییدیچ تیم خرس های تنبل

هاگرید که تمام شب گذشته را در خماری و میان درد استخوان سپری کرده بود با چهره ای اخمو و بی حوصله در حال پوشیدن ردای کوییدیچش بود. با این وجود خستگی و درد استخوان باعث شد ایستاده در حالیکه نصف ردای کوییدیچش را برعکس پوشیده بود به خواب برود.

- داداش هاگرید؟

هاگرید:

- هاگرید جان؟

هاگرید:

- هاگرید؟عژیژم؟

هاگرید:

- مگه با تو نیشتم مردک غول بیابونی ژبون نفهم؟

هاگرید که چرتش پاره شده بود سراسیمه از جا جست.
- شیه؟شی شده؟شد دفعه گفتم من با غول بیابونیا نشبتی ندارم من از خاندان غولای غارنشینم...عهه...داداش مورف توئی؟

مورفین با لبخندی که به هیچ وجه با استایل او سازگاری نداشت جلو آمد.
- آره داداش خودمم. شیه؟شقدر داغونی داداش؟دامبل بمیره برات که دیشب مواد بت نرشید...اشلا دلم خون میشه دائاشمو تو این وژیت می بینم. بیا بگیر داداش خودتو بشاژ. جنش دشت اوله دشت اول.شبح بشه ها واشم آوردن گفتم واشه تو هم بگیرم.بژن شارژ شی داداش.

هاگرید با حیرت به بسته ای که مورفین در دستش چپانده بود خیره شد. هیچگاه سابقه نداشت مورفین بی مقدمه و بدون گرفتن وجه به کسی مواد داده باشد.
هنوز هاگرید از حیرت دیدار اول صبح با مورفین خارج نشده بود که صدای زنانه و نرم و لطیفی او را از پشت سر صدا کرد.
- ام هاگرید؟عزیزم؟

هاگرید بازگشت تا با آیلین رو به رو شود که آثار زخم ها و خراشیدگی های متعددی روی دست و صورتش به چشم می خورد. اما آنچه بیشتر نظر هاگرید را جلب کرد سینی پر صبحانه ای بود که در میان دستان ساحره خودنمایی می کرد.
- اوه شلام آیلین...دشت و شورتت شی شده؟

آیلین کوشید لبخند مالی واری بر لب بیاورد که چندان با فرم صورتش سازگاری نداشت.
- چیز خاصی نیست یه اختلاط کوچیک با تسترالای ارباب داشتیم دیشب.بگذریم... فکر کردم ممکنه صبحونه نخورده باشی.شنیدم مدیریت مدرسه از سهمیه غذای کارکنان می دزده این بود که گفتم قبل از مسابقه برات صبحانه بیارم یه وقت موقع بازی ضعف نکنی.

هاگرید:




ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۵ ۰:۰۷:۴۰
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۵ ۱۰:۵۳:۲۶


پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳
#10
نقل قول:
سلام بانو، اجازه ی زدن این تایپیک را به بنده ی سادومازوخیسم میدهی؟

نام تایپیک: سازمان حل اختلافات تراورز

توضیحات: تراورز شخصیتی قاتل و عشق کشتاره ( نیاز نیست توی ایفا کشتار راه بندازه البته) برای همین سازمانی برای حل اختلافات میان سازمان ها، مؤسسات و افراد مختلف راه انداخته. سوژه ها درباره درگیری های بین افراد و سازمان ها، درخواست های عجیبی که به تراورز داده میشه و ... است. سوژه ها می‌تونن جدی یا طنز باشن.
اگه اطلاعات دیگه ای هم نیاز دارین بگین تا یه جغد سیاه و خون خوار براتون بفرستم...

درود تراورز عزیز
در تاپیک زدن همیشه باید چندتا نکته رو در نظر گرفت:
اول ایکه عنوان تاپیک درخواستی شما قابلیت فعال شدن رو داشته باشه.بعضا که در واقع نیمی از موارد دیده شده تاپیکی ارسال میشه دوتا صفحه پست می خوره و بعد میره لای جلبکها گیر میکنه و حتی صاحب خود تاپیک فراموشش میکنه.نکته دوم اینکه عنوان تاپیک درخواستی تکراری نباشه یعنی نه تو این انجمن و نه هیچ انجمن دیگه ای مشابهش وجود نداشته باشه و سوم هم با عنوان انجمن مطابقت داشته باشه.تاپیک شما بیشتر جنبه سیاسی داره و به انجمن وزارت خونه یا آزکابان بیشتر نزدیکه و با کوچه تنگ و کوچیکی مثل دیاگون که محل رفت و آمد مردم و رفع نیازهای روزمرشونه هماهنگی نداره.
نقل قول:
اهم اهم با اجازه
خوب اگر اون مشنگیو برداریمو بگذاریم جادویی چی؟ خوب نیست آی

آرتور عزیزم
در اونصورت من نظر شمارو جلب می کنم به این تاپیک!
چرا سعی نمی کنی با ارسال یه پست همین تاپیک رو فعال کنی.بد نیست به طرحی که تو کوچه پیاده شده یه نظری بیافکنی بلکه مورد پسندت قرار گرفت.
نقل قول:
من مي خواهم فروشگاهي بزنم به نام معجون فروشيه ارنيً مجوز مي ديد

ارنی عزیز
در حضور قاضی و ملق بازی؟!اینجا مادر و پسر سر معجون سازی با هم گیس و گیس کشی دارن!
گذشته از شوخی ما اینجا تاپیکی داریم با این مضمون که هرچند اسمش روغن موئه ولی چون صاحبش تک پسر ماست طبیعتا تنها چیزی که اینجا تولید نمیشه روغن موئه.(حالا شاید یه چندتایی تولید بشه! )در کل منظورم اینه که وقتی شخصیتی مثل اسنیپ تو انجمن هست که تو سوژه های مختلفی عملا دست به ساخت معجون میزنه نیازی به یه تاپیک مجزا نداریم.یه سر بزن اینجا ببین کمکی چیزی نمی خواد؟فکر می کنم دنبال یه دستیار بود که مشتاق معجون سازی باشه.
نقل قول:
سلامی دگر بر بزرگ بانوی اسلی

با وجود شرایطی که آن دایی گرامی و عزیز و چیژ کش لرد در سایت ایجاد نموده و تمامی جوانان بی گناه ( از جمله این جانب را ) به چیژ کشی گزفتار نموده تصمیم داشتیم موسسه ای دیگر برای نابودی این بلای خانمان سوز بتلاشیم از خود خویشتن

زندگی بهتر چیژ کمتر


سیس هارکیس

سیسرون...توام معتاد شدی؟اونوقت در این حالت به فکر ترکش افتادی؟خب اگر می خواستی ترک کنی و ملتو ترک بدی چرا اصلا معتاد شدی؟هوم؟
گذشته از این شوخیا که برای خارج کردن بحث از حالت جدیه باید بگم چیزی که شخصیت مورفین رو جذاب می کنه همین معتاد بودنشه و من خودم جدای از این وضعیت نمی تونم مورفین رو تصور کنم.ضمن اینکه اگر من برای اون تاپیک مجوز دادم چون حس می کردم قابلیت سوژه پروری رو داره ولی این یکی تاپیک جوری نیست که این قابلیت رو داشته باشه و بتونه موضوعات و سوژه های مختلف رو پرورش بده و در انتها بعد از چندتا پست و دو سه تا سوژه جز خاک خوردن سرنوشت دیگه ای در انتظارش نیست.تاپیک باید قابلیت فعال شدن و موندن رو داشته باشه.طوریکه بشه سوژه های متعدد واردش کرد.

نکته مهم بعدی!ینجا صحبت با ناظره.پست اسپم مطلقا ممنوع!بحثاتون رو به چت باکس یا پیام شخصی منتقل کنین.



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۲ ۲۲:۱۳:۳۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.