هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲
#1
" عارضم به حضورتون که تعداد تقاضا برای عضویت در محفل داره زیاد میشه قربانت بگردم..."

این شکل حرف زدن همیشه موجب گره خوردن ابروان آلبوس می شد. نگاهی به کینگزلی شکلبوت انداخت و
حرف او را - با آرامش - قطع کرد با دلخوری گفت:

- این بود خبر مهمت ؟

منیروا که در کنار او - بالای سر بهتره - ایستاده بود، چشم غره ای به شکلبوت رفت و به او فهماند حرفش را ادامه بدهد.
کینگزلی بیچاره - در حالی که کمی ترسیده بود - ادامه داد:

- یه خبرایی هم از مرگ خواران رسیده ...

و سعی کرد بدون اینکه اخ تلالی در بیانش ایجاد شود رفتار سایرین - به خصوص دامبلدور - را ارزیابی کند : " می گن اونا
دارن یه کارایی می کنن و ما هم با ید آماده باشیم! "

البته بلافاصله جمله اش را اصلاح کرد که :

- یعنی ما هم بهتره بی تفاوت نباشیم، سرورم!

و نفس عمیقی کشید.حالا چهره ی عبوس آلبوس جای خود را به چهره ای متفکر - چهره ی همیشگیش - داده بود .
با اشاره ی دست از همه خواست اتاق را خالی کنند و به محض اجرای فرمان از منیروا خواست روی صندلی ای که
در مقابلش قرار داشت بنشیند.
مک گونگال با وقار روی صندلی نشست و منتظر شد تا دامبلدور به حرف بیاید. لحظاتی بس طولانی را در سکوت سپری
کردند تا اینکه سرانجام آلبوس افکارش را مرتب کرد و آن ها را عاقلانه به زبان آورد:

- این یارو رو - کینگزلی شکلبوت - چه قدر میشناسی؟

منیروا که سعی داشت بفهمه آلبوس چه تصمیمی گرفته است پاسخ داد:

- قابل اعتماده، به ما خیانت نکرده، دست کم تا حالا!

- خوبه... می خواستم مطمئن شم!

منیروا که نمی خواست کنترل محیط از دستش خارج بشود بی معطلی پرسید:

- می خوای چی کار کنی ؟

آلبوس در حالی که روی صندلیش جابه جا می شد گفت:

- صبر و انتظار!

و از جایش بلند شد و به سمت پنجره رفت. مک گونگال که کمی - تنها کمی - سر در گم شده بود پرسید:

- صبر و انتظار برای چی؟

- برای اولین حرکت!

و به آرا می پنجره را گشود و گفت :

- این روزا هوا کمی سرد شده... مراقب همه باش!

منیروا - که تازه متوجه منظور دامبلدور شده بود - از جایش بلند شد و به سمت درب خروجی رفت و زیرلب زمزمه کرد:

- حتما!

و سایه ی لبخند از روی لبان آلبوس گذشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۲
#2
به کلی گیج شده بود از هر کس سوال می کرد جوابی نمی شنید و اجازه ی دیدن آلبوس را هم نداشت. در کنار تریبونی
چمباتنه زد . آن جا محل اجتماع محفلی ها و آن تریبون هم محل انجام سخنرانی هایی بود که اغلب توسط آلبوس
انجام می شد. از سر بی حوصلگی آهی کشید و از جایش بلند شد . خواست راهش را بگیرد و برود که چهره ای آشنا در
فاصله ای نه چندان نزدیک توجهش را جلب کرد. هر چه بیشتر دقت می کرد جزئیات بیشتری از چهره ی آن شخص را
می دید. نا خود آگاه لبخندی بر لبش نشست و زیر لب گفت:

- مينروا مك گونگال!

و با عجله به سمت آشنای قدیمیش دوید. مینروا که متوجه آلیشیا شده بود به سمت او چرخید. در نگاه اول شوکه شد
ولی بعد بازوان او را گرفت با لبخند از او استقبال کرد. لباسی فاخر به تن داشت ظاهرش کاملا مثل افراد با نفوذ بود.
آلیشیا در حالی که دست در دست او به سمت گوشه ی دنجی می رفت گفت :

- مینروا ! خیلی خوشحالم که حالا می بینمت...

و در حالی که روی سکویی می نشستند ادامه داد:

- اوضاعت چه طوره؟

مک گونگال با خوشرویی جواب داد :

- خوبه ... همه چیز خوبه... ! خوشحالم بعد این همه وقت دوباره می بینمت . ببینم چرا این قدر آشفته ای دختر؟

آلیشیا در حالی که بین گفتن و نگفتن مشکلش مانده بود من من کرد که:

- مثل اینکه... هنوز هم... بسیار با نفودی!...منی...

اما از گفتن ادامه ی حرفش بازماند.سعی کرد جمله ی بعدیش را حسابی سبک سنگین کند. غرورش نمی گذاشت
از کسی - حتی منیروا - کمک بگیرد . منیروا که منتظر بود تا او حرفش را ادامه دهد گفت :

- مشکلی داری آلیشیا؟

آلیشیا که خود را برای مطرح کردن درخواستش آماده کرده بود گفت:

- می تونی کاری کنی که عضو محفل بشم؟

با بلند شدن صدای خنده ی مک گونگال جا خورد. گونگال با لحنی مطمئن گفت:

- فقط همین؟ دختر تو من رو تر سوندی، اونم حسابی! یه نامه بنویس تا بدم به آلبوس،امید وارم خیلی سریع کارت
درست بشه!

لبخندی روی لب آلیشیا نشست . قلم و کاغذش را در آورد و نامه ای به عنوان درخواست نوشت.
نامه را به دست منیروا داد . دو آشنای قدیمی با هم خداحافظی کردند و هر یک راهی را پیش گرفتند. مک گونگال به
سمت مقر آلبوس و آلیشیا به سمت کلبه ای که در حومه ی شهر خریده بود.

_________________________________________________________________

شرمنده بهتر از این نشد دوستان!



به عناون یک رول بد نبود؛ نو آوری خوبی بود، ولی شما باید در تاپیک هایی که توی متن فرم گفته شده:

نقل قول:
7- یک پست رول تکی در تاپیک همانند یک سفید اصیل بنویس و یا یک پست در ادامه ی پست های سوژه ها در تاپیک خانه شماره دوازده گریمولد.


ارسال کنید و با توجه به فعالیتتون و فرمی که توی پست های قبلی بقیه ی اعضا پر کرده اند، پر خواهید کرد، در مورد عضویتتان تصمیم گرفته شود!

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط مینروا مک گوناگال در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۳ ۲۲:۰۷:۲۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲
#3
نام شخصیت:

آلیشیا اسپینت

گروه هاگوارتز:

گریفیندور

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:

موهای زرشکی قدش بلند است یکمی هم مغروره!

چوبدستی جادویی:

بیست و یک سانتی متر مغز، یال تک شاخ


جاروی پرواز:

آذرخش

معرفی کوتاه:

کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور گریفی. زود عصبی میشود. خوشتیپ و خوشگل است. با ملت اسلی مشکل داره.
برای قهرمان شدن دست به هر کاری میزند.

جادوگر اصیل است،ولی شجاع از همون اولش گریفی بوده و هست. بعد از بیرون اومدن از هاگ هم رفت دنبال کوییدیچ.



ــــــــــ
با توجه به گذشت سه ماه از آخرین فعالیت صاحب قبلی، این شخصیت به شما داده می شود.
به ایفای نقش خوش آمدید !

تایید شد !








ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۸ ۱۱:۴۸:۴۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۲
#4
اسنیپ با حالتی ناراحت رویش را از هری برگرداند و گامی به جلو برداشت. هری با نا امیدی سرش تکان داد و با لحنی آهسته گفت:

- یعنی به من نمی گید چی توی اون کاغذ نوشته؟

و با سر به کاغذ بزرگ پوستی روی میز اشاره کرد. اسنیپ چرخی به سمت میز زد و با اخم به هری چشم دوخت و در حالی تکه کاغذ کوچکی را از روی میز برمی داشت گفت:

- پاتر! باید یاد بگیری هر سوال را فقط یک مرتبه بپرسی، مفهومه؟

هری در حالی که انگشتانش را لابه لای موهای لختش فرو برده بود گفت:

- البته پروفسور.

پرو فسور کاغذ کوچکی را که از روی میز برداشته بود، به دست گرفت و گامی به سمت هری برداشت و گفت:

- ناراحت نباش، بهزودی تو هم خواهی فهمید!

و تکه ی کاغذ را به دست هری داد. به سمت قفسه ها رفت. از طبقه های بالایی یکی یکی از آن ها بطری کوچکی را برداشت. قفسه در سمت چپ هری قرار داشت و او می توانست به راحتی آن بطری را ببیند. در همین لحطه متوجه شد که تاکنون آن را ندیده. می خواست سوالی بپرسد که اسنیپ به سمتش چرخید و گفت:

- اون کاغذ رو تا وقتی که زمانش فرا نرسیده باز نکن.

و به تکه کاغذی که تقریبا در دست هری مچاله شده بود اشاره کرد. هری کاغذ را در آستین ردایش مخفی کرد و دهانش را گشود که بپرسد چه زمانی اما اسنیپ پیش دستی کرد و گفت:

- نپرس کی ، چون خودت خواهی فهمید.

و به سمت شومینه ای که در مقابلشان بود حرکت کرد. با احتیاط در چند قدمی شومینه ایستاد؛ گویی قصد داشت از خطر چیزی مصون بماند. سپس درب بطری را گشود و مایعی را در شومینه پاشید. بر خلاف تصور هری آتش خاموش گشت خواست گامی به جلو بردارد تا در کنار اسنیپ قرار بگیرد اما زبانه های آتش که ناگهان از شومینه ی خاموش بر آمدند اورا عقب راندند.اسنیپ بطری را هم در آتش انداخت. و از هری خواست آنجارا ترک کند.
هری درب اتاق را پشت سرش بست ، تکه کاغذ کوچکی را که در آستینش گذاشته بود بیرون آورد و با خو گفت:

- شاید حالا وقتش باشه!



ـــــــــــــ
نسبتاً خوب و مرموز !
تایید شد !



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۶ ۱۴:۲۶:۵۴

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.