سوژه جدید- مطمئنی فلور؟ ما هنوز اینجا جا نیفتادیم؛ ممکنه برامون بد بشه.
- آره گابریل، چیزی نمیشه، میدونم. ما که نمی خواییم کار بدی بکنیم.
- ولی فلور، در مورد دخمه ها خیلی چیز های وحشتناکی میگن، مثلا ...
- آه گابریل، میدونم؛ ولی من میخوام برم اونجا! بیا بریم دیگه.
هوا تاریک شده بود، تمامی شاگردان و ساکنان جدید هاگوارتز به تالار های خصوصی خودشان رفته بودند؛ کسی در سالن های عمومی نبود. آرامش تمام قلعه را در بر گرفته بود. هیچ یک از افراد داخل قلعه از دو دختر جوانی که به آرامی به سمت طبقه های پایینی قلعه می رفتند، خبر نداشت؛ بجز...
تالار گریفیندور:شاگردان گریفیندور بر روی کاناپه های کنار شومینه نشسته بودند. در گوشه ای از تالار، اولیا و تماشاگران مسابقه ی سه جادوگر که از گریفیندور بودند، در حال استراحت دیده میشدند. موهای نارنجی رنگ چارلی و بیل ویزلی نیز در آن قسمت دیده میشد که در مورد مسابقات حرف می زدند.
- به نظرت کی قهرمان میشه بیل؟
- نمیدونم چارلی، ولی از قدیم گفتن خانم ها مقدم تر هستند!
- منظورت چیه بیل؟
- هیچی... هیچی... هیمنطوری یه چیزی به ذهنم اومد! بی خیالش.
- ولی...
- گفتم که بی خیال! من میرم بیرون یکمی قدم بزنم؛ به یاد قدیما! شایدم رفتم پیش اسنیپ.
میای بریم؟
- فکر خوبیه بیل! خیلی خوب!
بیل و چارلی به سمت بقیه ی اعضای ویزلی ها که هری نیز در بین آن ها بود، دست تکان دادند و به سمت تابلوی بانوی چاق حرکت کردند.
هری در حالیکه به رفتن بیل و چارلی نگاه میکرد، از رون پرسید:
- راستی، هرمیون کجاست؟ از ظهر ندیدمش! جایی رفته؟
- نمیدونم؛ فقط تنها چیزی که ازش یادمه این بود که گفت داره میره پیش اعضای گروه بیوکزباتنز تا باهاشون در مورد ورد ها و سیستم آموزشیشون حرف بزنه!
یه چیزی در مورد یه پریزاد میگفت؛ اسمش یادم نیست... بلور، کلر...