هری به دنبال مدرکی بر علیه اسنیپ بود تا ثابت کند او مرگ خوار است.
کل اتاق را گشت تا اینکه نگاهش به خاطره ای افتاد که در یکی از ظرف ها بود،بینروده ی موش و ریسه ی قلب اژدها.
به سمت آن رفت و در آن را برداشت با نوک چوبدستیش خاطره را گرفت. هیچ نمی دانست چیست
به دنبال وسیله ای گشت تا بتواند با کمک آن بفهمد خاطره چیست؟کل اتاق رو گشت تا اینکه ظرف شیشه ای گردی را کنار میز اسنیپ دید.
به سمتش رفت چوبدستی را در آن فرو کرد،وقتی چوب دستی را در آورد دیگر آن ماده ی_آبی-نقره ای_ نبود.
سرخود را داخل قدح کرد...
سوروس اسنیپ 15 ساله در حال قدم زدن به سوی سرسرای بزرگ بود.ساعت 4.30 بود و فکر میکرد که تنهاست ناگهان دید کهیک توپ پشکلیبه سمتش می آید ودقیقا بین دو ابرویش خورد.وقتی آن را کاملا پاک کرد،چوبدستی اش را در آورد.
صدایی آمد:چیه زرزروس گیج شدی؟
اسنیپ چوبدستی اش را به همه طرف میچرخاند.ناگهان جیمز و سیریوس از زیر شنل نامرئی در آمدند.
سیریوس فریاد زد:اکسپلیارموس
جیمز فریاد زد:استوپفای
اسنیپ به چوبدستی روی زمین افتاد.او را به اتاق ضروریات بردند،جیمز سه بار گفت:جایی که بشه یه نفرو قایم کرد...پدر که پدیدار شد
سیریوس گفت: به امید دیدار زرزرو...
چیزی بازوی هری را کشید و از قدح در آورد.
اسنیپ گفت:از چیزی که دیدی لذت بردی؟ به پدرت افتخار میکنی؟
_من...شاید...نمیدونم.
_همین جا بمون پاتر
اسنیپ از در بیرون رفت وقتی هری مطمئن شد که دور شده،شنل نامرئی را روی خودش انداخت
و بیرون رفت.
__________________
البته که در نوشتن و سوژه مختار هستید اما خب نقش شومینه و کف دست اسنیپ در اون عکس پایین می تونست جذابیت بده به نوشته شما. نوشته تون معمولی و قابل قبول بود. چیز جالب توجه و تازه ای نداشت اما خب حداقل ها در نوشتن رول هری پاتری، از توصیف ها تا دیالوگ ها را رعایت کردید.
قطعا با ورود و همگام شدن با جریان اعضای ایفای نقش و رول های اونها، نوشته های شما به مسیر بهتری می تونن توسعه پیدا کنن.
جای پیشرفت دارید. به هر جهت:
تایید شد !