پست نهایی
پاپیون سیاه
.Vs
خرسهای تنبل
هوا سرد و بارانی بود. کلاوس چشمهایش را ریز کرد. خبری از اسنیچ نبود، در هیچ یک از زاویههای ورزشگاه. کلاوس به مانداگانس فلچر نگاه کرد که روی یک صندلی چرمی بزرگ در جایگاه مخصوص نشسته بود و با لبخندی مصنوعی و همان سر به هوایی خاص خودش کوافل را نگاه میکرد.
-
نوبت به تافتی رسیده. به مورفین تنه میزنه و کوافلو برای ویکتور رها میکنه... حرکت زیگزاگی و بدون کوافلِ ویریدیان الادورا رو به طور کامل گیج میکنه. دابی با هیکل نحیفش چماق رو بالا گرفته و منتظر بلاجره تا کار ویکتورو یه سره کنه...ویکتور پس از شنیدن صدای گزارشگر پوزخندی زد. با دستهای کوچک و زنانهاش کوافل را بالا گرفت و به سمت اولین حلقه از سمت چپ رها کرد. هاگرید با جارو به سمت کوافل شیرچه رفت، اما...
-
...دیر شده! امتیاز شصت برای پاپیون سیاه. موهای هاگرید روی چشماش ریخته و صورتش خیسِ خیسه، به نظر میرسه به مشکل بر بخوره. اوه! الادورا چماقو گرفته و داره دابی رو توی هوا میزنه؛ عجب صحنهی عجیبی!صدای دابی در گوشهای تافتی میپیچید.
- نه ارباب بلک! نه! این گل نبود تقصیر دابی!
صدای ضربهی چماق بلندتر شد. اما در همین حین، صدای بم و لرزان مورفین هوا را شکافت. موهای تافتی سیخ شد. مورفین داشت با دیوید کراوکر حرف میزند:
- چقد شبیه داداششه! نظرت چیه بعد از بازی اینم مثِ همون بکشی دیوید؟ هاها!
تافتی ناخودآگاه به ردایش چنگ زد. دستانش را به سوی چوبدستی برد. وردی شبیه «آواداکدورا» در سرش تکرار میشد، یا نوای نامفهومی مثل «کروشیو». باران بوی انتقام میداد. نه کوافل را میدید، نه الادورا بلک را، نه زمین بازی را...
صدای دیوید عصبانیترش کرد:
- تو وقتی رسیدیم جلوی دروازه بهم پاس بده، کشتن این نفله بمونه برا بعد.
و خندههای مبهمشان شب را تاریکتر کرد.
فلش بکبرادرش رو به رویش نشسته بود و میخندید، شبیه خودش. دو تافتی کنار هم بودند و زیبایی مزه کردن طعمِ برادری را با هم تجربه میکردند. تافتی کوچکتر صدایش را آرام کرد و پرسید:
- به نظرت زندگی ارزش زیستن داره؟
تافتی بزرگتر خندید.
- خودت چی فکر میکنی؟
- من میگم تا وقتی تو باشی آره، ارزش داره...
تافتی بزرگتر اجازه نداد برادر کوچکش ادامه دهد:
- گیریم بمیرم. این که بعدش ارزش زندگی داشته باشه یا نه به خودت بستگی داره. قبلشم به خودت مربوطه. همیشه به آدمش ربط داشته. آدمی باش که میخواد زندگی کنه داداش!
خورشید، در طلایی ترین شکل ممکن، نورهایش را پاشید بر لبخند تافتی بزرگتر.
پایان فلشبکتافتی چوبدستی را بیرون کشید و سرش را چرخاند. دیوید در هوا پیچ و تاب میخورد و منتظر بود تا آیلین پرنس موقعین مناسب را برای او ایجاد کند. زوزهی مرموز گرگی در سر تافتی بلوا به پا کرده بود. چوبدستیاش را درست به سمت دیوید گرفته بود. پایان داستانِ دیوید با انقامجویی او گره خورده بود. شب آسمان را احاطه کرد. ستارهها گم شدند. تافتی چشمهایش را بست. صدای خفتهی درونیاش شروع کرد به حرف زدن...
زندگی... زندگی... تف به هر چی زندگی! بــماس روش رفیق! وا بـده. انتقام داداشتو بگیر و تمومش کن. اون دیوید لعنتیو پاره کن! جــرش بده!
درختا رو دیدی؟ وقتی باد میاد، تلو تلو میخورن؟ آسمونو دیدی، وقتی تاریک میشه؟ وقتی روشن میشه؟ وقتی ابرا روش رژه میرن و بارون میباره؟ وقتی آفتابو وسط خودش جا میده و میذاره آفتابگردونا هم یه حالی بکنن... مــرد باش رفیق! دیویــدو جــر بده، بعدش هر چی شد، شد. اون عوضی داداشتو کشته!
میفهمی که چی میگم؟چشمهایش را باز کرد. آمد که بیاعتنا به همه، به مانداگانس فلچر دله دزد، به تماشاچیان، از فقیرشان گرفته تا متمولشان، بیاعتنا به دوستان خودش کار را تمام کند. دیوید خودش را از بلاجری که پاپا تونده رها کرده بود کنار کشید و آیلین را صدا زد. اما آیلین کوافل را انداخت برای مورفین.
- آوادا...
دو پیکر مبهم با سرعت نور از پیش چشمانش گذشتند. آیلین کوافل را گل کرد. باری مشتش را به زانو کوباند. کلاوس و کریچر در کنار هم دنبال اسنیچ سرعت گرفته بودند. تافتی میتوانست اسنیچ را ببیند. همه سر جایشان متوقف شدند به زمین بازی نگاه کردند، جایی که اسنیچ چند سانتیمتر جلوتر از دستهای کشیده شدهی کلاوس و کریچر پرواز میکرد. حالا بهترین فرصت برای تافتی بود. هرچه نفرت داشت در دست راستش جمع کرد و چوبدستی را به سمت دیوید گرفت، دیویدی که محو تماشای رقابت کلاوس و کریچر بود.
نور سبز رنگ، ناگهانی و بیخبر درست روی سینهی دیوید فرود آمد. دیوید مثل یک عروسک سبک، از جارویش به پایین سقوط کرد. چشمانش گرد شده و هیجانزده به نظر میرسید. تافتی مبهوت نگاه میکرد. او هیچ وردی را نخوانده بود.
-
... اسنیچ برای کلاوسه! صد و پنجاه امتیاز برای پاپیون سیاه. پاپیون با اختلافی قابل توجه بازی رو تموم میکنه. اینه پاپیون سیاه.الادورا جارویش را به طرف کریچر بالا گرفت و هجوم را شروع کرد. کریچر ترسیده در هوا معلق بود و ارباب بلکش را مینگریست. صدای جیغ گروهی از تماشاگرها تازه بلند شده بود، باری و پاپاتونده به سمت زمین سرعت گرفته بودند. بچهها چشمهایشان را گرفته بودند و هرچه میتوانستند اشک میریختند. هیچکس سراغ او نیامده بود. بیهوا ورزشگاه را بالا و پایین میکرد. چشمهایش همهجا را میکاویدند. چه کسی کراوکر را کشته بود؟ مورفین عوضی حتماً ربطی به این ماجرا داشت. خبری از مورفین نبود. با دقت همهجا را نگاه کرد. مطمئناً خبری نبود!
-
... عجب صحنهی وحشتناکی! وقتی همه مشغول تماشای مهار اسنیچ بودیم حتماً کلک کراوکر کنده شده. نیروهای امنیتی وزارتخونه در اطراف ورزشگاهن. از تماشاگرا میخوام سر جاشون مستقر باشن و آرامششونو حفظ کنن.بالاخره مورفین را پیدا کرد. با فلچر به آرامی راه میرفت و اطراف را میپایید. مانداگانس به زحمت و سختی پاهایش را روی زمین میکشید تا هیکل تازه چاق شدهاش روی زمین ولو نشود. فلچر و مورفین پشت یک دیوار نارنجی کوتاه ناپدید شدند. تافتی سر جارویش را پایین گرفت و برای فرود آماده شد.
- مسیر مناسب رو انتخاب کردی تافتی! منم باهات میام.
سردی چوبدستی آیلین موهای گردن تافتی را سیخ کرد. از پشت ظاهر شده بود و با لحنی تهدید آمیز شروع کرده بود به حرف زدن:
- پروفسور تقلبی! تنها کسی که میتونسته دیویدو بکشه باید تو باشی. چه کسی با کراوکرِ بیچاره خورده حساب داشت؟ حالا هم که دنبال مورفین بودی...
کمی بعدپشت دیوار نارنجی ساختمان به ظاهر مخروبهای بود که در درون فضای بزرگ و سالن مجللی داشت. آیلین چوبدستی را روی گردن تافتی گذاشته بود و او را جلوی مانداگانس و مورفین به زانو انداخته بود. هوای سالن برخلاف بیرون دمکرده بود. کاشیها سرخ بودند و منظم کنار هم ردیف شده بودند. دو سه پنجرهی بزرگ روی دیوارها خودنمایی میکرد، پردههای صورتی بلندی رویشان کشیده شده بودند.
- من خودم دیدم مورفین! این عوضی چوبدستیشو گرفته بود به سمت دیوید، که یهو دیوید مرد.
آیلین شروع کرد به کشیدن موهای تافتی. تافتی آرام ناله کرد، طوری که خودش هم صدای خودش را نشنود. باید تا آخرین لحظه مقاومت میکرد.
- الآن هم داشت تو رو میپایید. فک کنم همه چیزو میدونه!
مورفین قهقههای زد. آرام جلو آمد و با نوک پایش چانهی تافتی را غرق خون کرد. لگد بعدی روی شکم تافتی فرود اومد. ضربهی بعد مشت بود. تافتی ناله میکشید. چوبدستی مورفین را دید که از ردایش بیرون میآید.
- این نفله همه شیو میدونه؟ عجیبه! حیفِ دیوید که همچی الاغی کشتش! کروشیـــو!
احساس کرد چیزی در درونش شروع میکند به وول خوردن. بیشتر وول خورد. ناگهان بالا آورد. افتاد روی زمین. سرش شروع کرد به خونریزی. کاشیها سرخ شدند.
- این که همین اولش از پا در اومد. هه! کروشیـو!
کف سفیدی از دهانش ریخت بیرون. تصویر برادرش جلوی چشمانش چند تکه شد. احساس کرد پدرش از جایی سقوط میکند. یاد پاپا افتاد، یاد کلاوس که بالاخره اسنیچ را مال خود کرده بود. سرش بیهوا چپ و راست میشد و گاهی محکم به کاشیها می خورد. به زور مانداگانس را از مورفین تشخیص میداد.
- کروشیو!
بیهوش روی زمین ولو شد.
***
به هوش آمده بود. هنوز همهجا را تار میدید. بستههای مواد مخدر جلوی چشمانش ردیف شده بودند. تعجب کرد. خواست بلند شود، دید نمیتواند. تلاش کرد صدایی از خودش دربیاورد، محال به نظر میرسید. مورفین را تشخیص داد که کنار ایلین روی زمین افتاده بودند. خون غلیظشان روی کاشیهای سرخ ریخته بود. مانداگانس غیب شده بود؛ یک چیزی اشتباه بود! مورفین و آیلین مرده بودند؟ این خون آنها بود؟
- نمیدونم کجان! مطمئن باشین قتل کراوکر هم کار اونا بوده، تافتی و مورفین و آیلین بیدلیل غیب نشدن. این یه دسیسهست. من این سالن رو کامل گشتم، شما جاهای دیگه رو بگردین!
صدای مانداگانس بود که احتمالاً با نگهبانهای ویژهی ورزشگاه حرف میزد. حتماً مامورهای وزارتخانه هم داشتند، همهجا را میگشتند. فلچر به آرامی جلو آمد، تا جایی که تافتی توانست او را دوباره ببیند. فلچر لگدی به جنازهی مورفین زد و با صدای غریب و بمی خندید. سرش را چرخاند سمت تافتی و فهمید چشمان پروفسور زخمی شده باز است. کمی جا خورد. بعد دوباره با همان لحن خندید و شروع کرد به حرف زدن:
- خیلی جالبه تافتی! نه؟ این که مورفین از یکی مثل من بخواد موادشو توی زمین بازی کوییدیچ مخفی کنمو انتظار نداشته باشه سر به نیستش کنم. با این مواد میتونم گالیونامو شیش برابر کنم. باید برم!
مانداگانس به در کوچکی اشاره کرد که در انتهای سالن به رنگ دیوار بود. تافتی تازه متوجهِ آن در عجیب شده بود.
- اگه میدونستم با این رفقا خورده حسابی داری و میخوای کراوکرو بکشی، خودم خطر نمیکردم. به هر حال به زودی مامورای وزارتخونه جنازههای شما رو پیدا میکنن. بهتره من برم... فقط قبلش...
چوبدستیاش را از جیب ردایش بیرون کشید، آن را سمت تافتی گرفت و با پوزخندی نجوا کرد:
- آوادا...