عمه مارچ در حالی که نیشخندی روی لب هایش نشسته بود گفت:
-هه! هری هم مثل پدر و مادرشه!
دادلی با نیش تا بناگوش باز به هری نگاه کرد و از زیر میز با پاهای گوشتالویش به پاهای باریک هری ضربه زد و هری نفسش بند آمد. دیگر نمی توانست این وضع را تحمل کند. یک لحظه احساس کرد برایش مهم نیست اگر هر اتفاق ناجوری برای عمه مارچ بیفتد. او فقط میخواست عمه مارچ را همان لحظه از صفحه هستی محو کند. با عصبانیت چوب دستی را که در دستانش بود زیر میز لمس کرد.
عمه مارچ این طوری جمله اش را تمام کرد:
-مثل اونا شجاع، باهوش، عاقل... پتونیا برات متاسفم که تو حتی یه ذره هم به لی لی نرفتی!
برای چند ثانیه همه ی اعضای خانواده ی دورسلی وهری در بهت سنگینی فرو رفتند.
پتونیا در حالی که چشم هایش داشت از کاسه بیرون می رفت دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید که ناگهان بدن عمه ماچ شروع کرد به باد کردن.
هری گفت:
-اوه... قرار نبود این طوری بشه!
لب های پتونیا بی اختیار به نیشخندی باز شد. عمو ورنون با صورت قرمز به هری نگاه کرد و نعره زد:
-تو چی کار کردی؟
عمه مارچ حالا به سقف چسبیده بود.
دادلی از خنده روی زمین ولو شده بود و دو دستی شکمش را چسبیده بود.
هری فقط من من کنان زیر لب گفت:
-ببخشید...
و این گونه بود که عمه مارچ همین طور باد کرد و باد کرد تا سقف را هم شکست (و البته این جا بود که بتونیا هم واقعاً متاسف شد، چون آشپزخانه اش را تازه مثل دسته ی گل کرده بود) و از آسمان همین طور بالا رفت تا مامور های وزارت رسیدند و او را از 4000کیلومتری آسمان جمع کردند (لازم به ذکر است در این جا عمه مارچ اندازه ی یک فیل شده بود). روایت داریم هری در دادگاهی که به جرم باد کردن عمه مارچ تشکیل شده بود به طور کامل از هاگوارتز محروم شد.
پایان
_________________
این که رنگ منه...خو یه رنگ دیگه مینوشتی...مگه همین رنگ مشکی چه مشکلی داره؟
درکل بجز این که از شکلک استفاده نکرده بودین،خیلی خوب بود!
تایید شد!