هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴
#1
شاید خاطره بهترین و بدترین قسمت از زندگی بی‌پایان ماست. که باید بنویسیم از آنچه شد و از آنچه که می‌خواستیم و هیچگاه نشد. بزرگترین داستان دنیا به نقل از ساکنینش. حسرت‌انگیزترین داستان و شاید زیباترین داستان. اما چه فایده که ما می‌نویسیم و دریغ از آنکه بدانند پشت هر خط چه اشک‌ها و چه لبخندهایی پنهان است. می‌نویسیم و می‌سپاریمش به دست باد. باشد که خواننده سزاواری بیابد.

روزگاری را به یاد داری که نشسته بودیم زیر درخت و من دنیایی را در چشمان تو می‌دیدم؟ تو لبخند می‌زدی و شاد بودی و من در حسرت آن که زمان بایستد و همیشه همان لحظه بماند. آه که چه بی‌مقدار یادش زیباست اما یادگاری‌اش نه.

روزها گذشتند و گذشتند٬ تو نیز گذشتی گویی چون تویی هیچگاه به زندگی من نیامده بود. من ماندم و حسرت روزهای گذشته٬ حسرت روزهای پیشه رو. میان کابوس‌های شبانه‌ام گاهی فکر می‌کنم فایده این ثروت و شهرت خانوادگی چیست وقتی که زندگی چیزی جز بخت بد به من نداده.

به یاد می‌آوری مرا که همیشه به محل اقامتت می‌آمدم؟ از تو تقاضا می‌کردم که تنها یک بار٬یک‌بار جواب مرا بدهی! من منتظر پاسخ تو زیر باران‌تند می‌ایستادم و تو هیچگاه جوابی ندادی. کاش مرا به حسرت گذشته نمی‌سپاردی. کاش مرا دوست داشتی٬آنگونه که من تو را دوست دارم.

چه جای گله؟ وقتی فراموش می‌شوی همه چیزت از یاد می‌رود. سزای چون منی جز فراموشی نبود. گاهی خودم هم خودم را محکوم می‌کنم به فراموشی٬‌شاید اگر بخوانی بخندی اما گاهی به یاد نمی‌آورم که هستم؟ چرا اینجایم؟ یا حتی هر از گاهی میان این دست‌نوشته‌های خیس به این فکر می‌کنم که برای که می‌نویسم؟ اصن برای چه می‌نویسم؟

اما تو نیستی که بخوانی. تو نیستی که بخندی٬ به شوخی‌های گاه و بیگاهم٬ به ادا و اطوارهایم. آه که چقدر دلم لک زده برای لبخندهایت. لبخندهایی که طعم زندگی می‌داد. گاهی تنها تو را فقط به صورت یک لبخند به یاد می‌آورم. برگه‌هایی که در آن‌ها نوشته‌ام در همه حال او لبخند است٬گواه ادعای منند.

اما چه فایده؟ گاهی حتی به یاد نمی‌آورم که تو را کجا به آغوش خاک سپاردم.


به باد سپرده
شماره ۴۳۲
س. بلک



تصویر کوچک شده


پاسخ به: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴
#2
همیشه وقتی به هوش میاید٬حتی قبل اینکه چشمتون رو باز کنید حس می‌کنید که توی چه جور جایی هستید. این شامل حال من هم می‌شد. به محض اینکه به هوش اومدم حس کردم توی یه جای تاریک و نمورم٬جایی که حتی موشا و سوسکا هم ازش فرار می‌کنن. اما این چیزا مهم نبود. مهم این بود که کجام؟ و چرا اینجام؟

آخرین چیزی که یادم میاد این بود که بالای پشت‌بوم یه بیمارستان مشغول حرف زدن با شرلوک بودم. اما چرا کارم به اینجا رسید؟ قرار نبود گلوله چنین بلایی سر من بیاره. چی اشتباه شده بود؟ نمی‌دونم! هنوز نمی‌دونم! اینم یه سوال بی‌جوابیه که به وقتش دنبال جوابش باید برم ولی قبل از هر چیز باید بفهمم کجام.

قبل از اینکه چشمام رو باز کنم باید مطمئن باشم که توی اون خراب‌ شده٬ حالا هر جا که بود٬تنهام. پس خوب به صداها گوش دادم ولی چیزی به جز صدای دریا و بوی شوریش نمیومد. تصمیم گرفتم چشمام رو باز کنم و برای اولین به اتاقی که توشم نگاه کنم.

اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد سیاهی بود٬حتما با خودتون سیاهی چیش جذابیت داره که بخواد توجه جلب کنه؟ اما برای من جالب بود. به قدری که تصمیم گرفتم اگه شد حتما اینجا رو بخرم و به عنوان خونه ازش استفاده کنم. شاید حتی می‌تونستم دو سه تا حیوون خونگی بگیرم و ازشون استفاده کنم. مث شرلوک که جان رو داشت. ولی به محض دیدن میله‌ها همه افکارم با همون سرعتی که به وجود اومدن از بین رفتن.

خب٬خب! به نظر می‌رسه که قدرت قوه قضائیه انگلستان در حدی پیشرفت کرده که تونستن من رو بدون محاکمه بندازن زندان! چه پیشرفت قابل توجهی! چه کشور رویایی‌ای! مگه من چندوقت بیهوش بودم که کشور انقدر پیشرفت کرده؟

تصمیم گرفتم بلند شم و ببینم توی کدوم زندانم. به نظر نمی‌رسید که توی زندان مرکزی باشم. از اون دیوارای خوشگل و لباسای نارنجی خبری نبود. پس کجا بودم؟ با سختی بلند شدم و سمت پنجره رفتم. متاسفم بگم که منظره جالبی نبود. در واقع اصن منظره‌ای نبود! یادتونه گفتم سیاهیش برام جالب بود؟ خب فکر می‌کنم دیگه جذابیتی برام نداشت. باید اعتراف کنم معمار اینجا٬ هر کس که بوده٬هیچ علاقه‌ای به معماری یا هنر مدرن نداشته. چیدمان آجرای اتاق جوری بود که انگار کسی کارخرابی کرده و بعد کارخرابیش رو به ساختمان تبدیل کرده!

بگذریم! به محض دیدن منظره عالی و بی‌نقص اونجا متوجه شدم که توی آزکابانم. اما این خبر به قدر کافی بد نبود. وقتی عمر چندین هزار ساله داشته باشید٬ خودتون بخشی از تاریخ می‌شید. این یه حقیقت مضحک و البته به درد به خوره.

بلافاصله به سمت در رفتم تا ببینم توی کدوم اتاقک زندانیم. البته مسلما نمی‌تونید بفهمید که توی کدوم اتاقید٬ چون جلوی در رو نمی‌بینید. برای همین دستم رو از پنجره بیرون بردم و شماره در اتاق رو لمس کردم: "یک". چه جالب! انگار من توی پنت‌هاوس آزکابان گیر کرده بودم.

سریع به سمت دیوار سمت چپ رفتم٬ البته اگه بشه به اون آجرای روی هم چیده شده دیوار گفت! هفتمین آجر توی ردیف هیجدهم. یه علامت کوچیک از یه جغد که پراش رو باز کرده روی آجر هک شده بود. خودش بود! راه فرار من. دستم رو روی سنگ گذاشتم و گفتم پناهگاه. و به درون مارپیچی پرت شدم. مارپیچی که من رو به آینده و به بیرون از آزکابان می‌برد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۰:۴۰ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#3
بسمه تعالی.

جا داره از نقش خودم یادی بکنم و بگم کارد بخوره تو شیکمتون :| کیکا رو پخش کردم بینتون . غذای همه رو پخش کردم دریغ از یک تشکر :| ملت چه بی‌وفا شدن. :|

پرنس هم که هر چی دوست و فک‌وفامیل داشت برداشته بود با خودش آورده بود. :-" (خوبه گفته بودن حداکثر یک نفر :-" )

من باب گزارش هم که باید بگم به طور کل خوش گذشت.

+ از دوستان عزیز خواهشمندیم بعضی عکسا رو سانسور کنن ما آبرو داریم :|

همین دیه :/


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۳۱ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#4
صبح یک روز سرد پاییزی بود و خورشید با اینکه در آسمان حضور داشت اما بر سرمای طاقت‌فرسای حاکم بر استادیوم تاثیری نداشت. استادیوم هشتصد هزار نفری سه دسته پارو مملو از جمعیتی هیجان زده بود که افسار پاره کرده بودند. در جای جای زمین مسابقه٬ میان نیمکت‌ها٬ روی سر بازیکنان گریفیندور٬ حتی در صورت هری نیز آشغالهای غذاهایی که تماشاچیان دور انداخته بودند دیده می‌شد. چیزی در حدود پنج دقیقه به شروع مسابقه مانده بود و مربی هر دو طرف برای تیم‌شان سخنرانی می‌کردند.

بازیکنان سرخ‌پوش گریفیندور در یک طرف و بازی‌کنان بنفش پوش راون در طرف دیگر. در اطراف زمین٬ بر جایگاه تماشاگران هر کس به سبک و سیاق مورد علاقه خود تیم محبوبش را تشویق می‌کرد. شبیه‌سازی بازیکنان٬ پرواز دادن ماکت‌های پرنده بازیکنان٬ یا حتی انداختن ترقه‌های جادویی به سمت طرفداران تیم حریف.

لودو بگمن برای بار هزارم برای جیم یک جمله را تکرار می‌کرد:
- متوجه شدی جیم؟

جیم هم برای بار هزارم جواب پس می‌داد:
- آره! همونطور که گفتم اگر شتاب پرتاب توپ و قد و ارتفاع و ثابت گرانش و چندین متغیر دیگه رو در نظر بگیریم و در فرمول درست بذاریم و با استفاده از ذهن محاسبه گر من بخوایم حساب کنیم٬ احتمال گل شدن توپ بازیکنان مقابل یک صد هزارم کمتر از بهترین رکورد یک دروازه بان حرفه‌ای احتمال داخل رفتن توپ هست.

لودو که زیاد از سخنرانی جیم خوشحال به نظر نمی‌رسید آهی سر داد و به ادامه حرف‌هایش پرداخت:
ـ ویلبرت تو دنبال توپ می‌ری٬ از همون فرمول نمی‌دونم چی چیه جیم استفاده کن که می‌گه حرکت‌های توپ رو پیش‌بینی کرده. ویولت و تراورز می‌خوام هیچ توپی از سمت شما رد نشه؛ پادما٬ مارکوس و سلوینیا لطف کنید تا می‌تونید گل بزنید. سوالی هست؟
- نه!
- خوبه٬‌برید تو زمین و ببرید.


همان لحظات - ذهن تاریک جیم

خیلی وقت می‌شد که ذهن جیم به هم ریخته بود٬ در واقع از زمانی که پروژه رایزن‌باخ شکست خورده بود و نتیجتا شرلوک زنده مانده بود جیم دچار نوعی دو شخصیتی شده بود که خود را جیم و جیمی صدا می‌کرد٬ جیم وجهه بدش بود که کماکان به نقشه‌های شیطانی روی می‌آورد و جیمی شخصیتی بود که تصمیم گرفته مانند شرلوک طرف فرشته‌ها را بگیرد. هر چند هر دو شخصیتش قبول داشتند که او به هیچ‌وجه انسان خوبی نیست. وقتی لودو داشت حرف‌هایش را به جیم می‌زد و جیم پاسخش را میداد در واقع ذهن جیم جایی دورتر در حال کار بر روی نقشه‌اش بود.

جیم و جیمی تصمیم گرفته بودند تا از این مسابقات به نفع خود استفاده کنند و هر کدام به نحو دلخواه خود قدرت‌نمایی کنند. نقشه‌ی جیمی این بود که با استفاده از فرمول‌های پیچیده‌ی فیزیک باعث برد گروهش شود و نقشه‌ی جیم این بود که در صورت شکست همه‌ی افراد حاضر در ورزشگاه به جز کسانی که عضو گروه راویون بودند بفرستند هوا.

هر دو نقشه کامل بودند و از ماه‌ها قبل برایشان برنامه ریخته شده بود. جیمی شش نفر را استخدام کرده بود که اعضای تیم حریف را دنبال کنند تا او بتواند همه‌ی پارامترهای لازم برای فرمولش را بیابد و جیم هم در این مدت مشغول جمع کردن چربی اضافات بدن مشنگ‌ها بود. بله درست فهمیدید. همه فکر می‌کنند که جادوگرها و ساحره‌ها برای حمله به یکدیگر از جادو استفاده می‌کنند پس کسی نمی‌توانست حدس بزند که جیم در حال انجام چه کاری است.

وقتی چربی انسانی را به اندازه کافی در آب بریزید و بجوشانید و بعد همه‌ی چربی‌هایی که به سطح آب می‌آیند جمع کنید و در یک وان بریزید اسید نیتریک نود و هشت درصد جوشان خواهید داشت که اگر با حجم سه برابری از اسید سولفوریک قاطی کنید بعد با قطره چکان به آن گلیسیرین اضافه کنید٬ آن وقت شما نیتروگلیسیرین دارید. نیتروگلیسیرین را با خاک اره مخلوط کنید. حالا شما یک ماده منفجره خمیری شکل خوشگل دارید. اگر به اندازه کافی برای انجام این‌کار وقت صرف کنید آن قدر ماده منفجره خواهید داشت که بتوانید سی‌وشش بار ساختمان‌های تجاری دو قلو را منفجر کنید.

یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بعد - میان زمین بازی کوییدیچ

افتضاح بود! همه چیز افتضاح بود. تمامی محاسبات جیمی اشتباه از آب در آمده بود و نتیجه بازی حالا شش مقابل دو به نفع گریفیندور بود. تنها چیزی که درست روی آن حساب کرده بود حرکت توپ طلایی بود. اگر جست و جوگر در سی و شش ثانیه آتی در قسمت شرقی نزدیک دروازه‌ی حریف می‌ایستاد می‌توانست توپ را بگیرد.

سی و شش ثانیه قصد نداشت به این زودی بگذرد. تمامی افراد حریف با لباس‌های قرمزشان روبه‌روی آن‌ها به صف ایستاده بودند٬ بدون ذره‌ای خستگی. در طرف مقابل تیم راویون با لباس‌های بنفش صف‌آرایی کرده بود. لباس ویولت و تراورز از چند جا پاره شده بود. مهاجمین گریفیندور گویی دوپینگ کرده باشند با چنان سرعتی توپ را پرتاب می‌کردند که کسی قبل از این ندیده بود. جیم نمی‌دانست دوپینگ کردن در بازی کوییدیچ آزاد است یا نه شاید اگر آزاد بود خودش یک معجون قدرت برای همه‌ی اعضا درست می‌کرد.

شش ثانیه.

تیم گیریفیندور باز هم حمله خود را شروع کرده بودند. حتی مدافعینشان هم همراه با مهاجمین حمله می‌کردند. گویی اطمینان داشتند که راون هیچ شانسی برای برد ندارد!

دو ثانیه.

تدی و یوآن از دفاع تراورز و ویولت گذشتند٬ حالا او بود و دو مهاجم مصمم گریفیندور. تدی توپ را به سمت یوآن پرتاب کرد و یوآن با چرخشی هشتاد درجه به چوب نیمبوس دوهزار و پانزده خود توپ را پرتاب کرد.

جیم به پایین نگاه کرد. جست و جوگر توپ طلایی را از دست داده بود. به توپ نگاه کرد. توپ داشت به سمت بزرگترین حلقه پیش می‌رفت و دیگر برای گرفتن آن دیر شده بود. جیم برای لحظه‌ای در خلسه فرو رفت تا بتواند بدون دخالت زمان و مکان راحت‌تر فکر کند. هنگامی که چشمانش را باز کرد تصمیم خود را گرفته بود.

توپ از میان حلقه رد شد که ناگهان صدای انفجار همه جا را در برگرفت. قبل از اینکه کسی بفهمد چه شده نصف جایگاه‌ها به همراه تماشاچیان نشسته بر آن‌ها در آتش می‌سوخت. شعله‌های آتش لحظه به لحظه جلوتر می‌رفت.

جیم به صحنه‌ای که خلق کرده بود نگاه می‌کرد. شعله‌ی آتش در چشمانش بازتاب وحشتناکی ایجاد می‌کرد. جیم آن بالا ایستاده بود و به اتفاقاتی که داشت می‌افتاد نگاه می‌کرد بدون آنکه حسی داشته باشد. دیگر خبری از جیمی نبود. تنها جیم مانده بود و بازی‌ای که برنده‌ای نداشت.


+ ممکنه حس کنید این متن ویرگول نداره٬ خب این متن ویرگول داره اما متاسفانه روی سیستم عامل ویندوز اجرا نمی‌شه این نمادها. فک کنم اگر به اندازه کافی متن بزرگ شه ویرگول‌ها دیده می‌شوند.


با سپاسات
جیمـ . ـموریارتی



پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
#5
۱. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)

این سوال بسی واضح می‌باشد! یک گرگ برای بازگشت به اصالت خودش نیازی به ماه و این قرتی بازیا نداره. این قرتی بازیا مال تو فیلماست که سر ما رو گول بمالن! بعله! شما برید یه نگاه به گرگ و میش کنید. می‌بینید که هر وقت دلشون می‌خواد گرگ میشن. بعله! یک نیمه گرگ باید اینطوری باشه.

در مورد اون سه کلمه هم که پر واضحه : " به اصلت برگرد " به طور واضحی شخصی قصد داشته پروفسور رو به یک نیمه گرگ خفن‌تر از این خفنی که هست مبدل کنه. برای مثال میشه حدس زد که بعد از این پروف هر وقت عشقش بکشه می‌تونه گرگ بشه و دیگه این سوسول بازی‌های قرص کامل ماه و این چیزا در هیبت گنده و پشمالو و دندون مسواک نزده‌ی ایشون هیچ تاثیری نخواهد داشت.

در مورد اینکه چرا این متن در نوشته دیده نمی‌شده به این جهت بوده که این حرف با قلمی نوشته شده بوده که تنها چشمی که متعلق به یک گرگ باشد توان دیدن آن را دارد!

۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)

جیم به چشم دوست فابش نگاه کرد. چشمان او پر از بود دروغهایی که طی این همه سال به جیم گفته بود. چیزی در چشمان او بود که توجه جیم را جلب کرد. به چشمانش زل زده بود و باور نمی‌کرد که این حرف دروغی بیش نبوده!
- تو هیچوقت عاشق من نبودی؟ هیچوقت؟
- نه جیم! اونطوری نیست که تو فکر می‌کنی. من همیشه دوستت داشتم.
گویی دنیای جیم بر سرش خراب شده بود. باورش نمیشد! عشق چندین و چند ساله‌اش به او خیانت کرده بود. مگر چه کرده بود که باید چنین رفتاری را از سوی دیگران تحمل می‌کرد. آهی بلند از ته دل سر داد که نصف هاگوارتز را با خاک یکسان کرد. تا کی این سرنوشت او را دنبال می‌کرد؟
- یعنی این همه مدت تو هیچ حسی به من نداشتی؟
- معلومه که داشتم تو جیم بدجنس منی!
لبخندی بر لب جیم آمد. دوستش به سوی آمد چشمانش روی لبان جیم قفل شده بود و چشمان جیم ری لبهای او که گویی به شیرینی بستنی وانیلی با سس شکلات که بقلش کیک تولد و اسمارتیز و پاستیل گذاشتن و کمی چیپس و ماست موسیر به همراه پیتزا و سیب‌زمینی سرخ شده که خیلی خوب تفت داده شده و سس مایونزی که طعم خیلی خاصی داره به اضافه چیپس با پنیر پیتزا که روش ژامبون هم گذاشتن بود.
- اما این درست نیست!
- چی درست نیست جیم؟ فقط بذار ببوسمت عشقم.
- آخه من که اصلا دوستی ندارم! چه برسه به دوست فاب!
ناگهان همه جا سیاه شد. ضربان قلب جیم به هزار و دویست و سی و دو ضربه در ثانیه رسید و با فریادی از خواب برخواست.
- آخی خیالم راحت شد. نزدیک بودا
و با آرامش به سوی نزدیکترین کافی شاپ موجود به راه افتاد تا همه موارد بالا را تهیه کند و بخورد!


۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)


خب استاد چرا حال؟ چرا پذیرایی نه؟ چرا باغ‌وحش نه؟ چرا هرم زئخوپاترا نه؟ چرا محل نگهداری زوبین سرنوشت نه؟

باری به هر سو. امر امر پروفسور است و بس

استاد گرام؛
شاید شما ندانید اما از طرفداران پرو پا قرص شما هستیم و هر روز درس‌های شما رو مرور می‌کنیم. شاید خودتان ندانید اما شما راه زندگی ما را عوض کردید و به خوبی تمایلش دادید. شما باعث شدید که قلب پست و تاریک من با نور حقیقت وجود شما بدرخشد.
آخ که اگر بدانید شما چه ها که با زندگی من نکردید. همین چند وقت پیش بود که قید شرلوک را زدم و با عجله به سوی کلاس‌های شما شتافتم.
شما با آن دندان کثیف و بوی گند تنتان الگوی بی مانندی از یک استاد ساده نگر برای من بودید. این روش تدریس شما به حد بسیار زیادی در آموزشات ریاضی محض جادویی من تاثیر داشته. به طوری که تمام روشهای شما را مو به مو عمل می‌کنم.
از آن دوران که شما را دیدم بی‌اختیار دهان به تنبان گرفته و در کف این هیبت و هبروت شما بودم. به طوری که اگر دختر بودم زیر پاهایتان جان می‌دادم.

صد حیف از جفای زمانه ای پروفسور! که چون شمایی در کنج عزلت به سر می‌برد و چون دیگرانی در بیا و برو!


+ تشخیص راست و دروغ پای شما استاد :-" ممکنه یکم کوچولو بیشتر از سه تا باشه!


۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)
ببخشید پروفسور. این هدف یعنی چی دقیقا؟ خوردنیه؟ نوشیدنیه؟ انگیزه حساب میشه آیا؟ توش پول هست؟ میشه باهاش نقشه‌های شوم هم کشید؟
آها گویی یکی از بچه‌ها داره تقلب می‌رسونه.. بعله بعله یه لحظه ویت آها خب. آها

بله هدف استاد گرام از این حرکت این بوده که برن در پس پرده‌های معنا و فیلم را ببینند. گویی چشمان همچون گرگ استاد در فیلم چیزی دیده که خیلی سوژه خنده است و دیدنش تنها از چشمان گرگی و تیزبین ایشون بر میاد!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
#6
- صدای پـــروفسور چگونـه بلند شده بود؟ (5 نمره)

سوال بس نکوییست.
به طور قطع اینکه چگونه صدای پروفسور بلند شده بود به دانش‌آموزان هیچ ربطی ندارد. شاید پروفسور در صدایشان میله کار گذاشته بودند تا بلندتر شود. شاید هم صدای استاد از همان ابتدا بلند بوده. شاید هم صدای استاد مثل نردبان تاشو می‌ماند و به دلخواه شخص شخصیش استاد بلند و کوتاه می‌شود. اما مطلبی که حائز اهمیت می‌باشد این است که ما که باشیم که صدای استاد را متر کنیم. به طور قطع این کار از ادب به دور است و اینکار را تنها افراد شایسته و به نامی چون دامبلدور (جانمان پخش زیر پایش) می‌باشد و ما از این سطح به دوریم.


- سه گیاه ترسناکی که با شما برخورد کردند را نام ببرید و در مورد نحوه دفاع آن ها از خودشان و آسیب رساندن به شما توضیح دهید. (15 نمره)

استادا.
سوالتان متاسفانه کمی گنگ است. شما قید نکرده‌اید که گیاهان چه نوع برخوردی با من کرده‌اند. برخورد معادل تصادف یا از آن نوع برخوردهایی که شما با دانش‌آموزان خود می‌کنید؟
باری به هر جهت:

مورد اول:

من باب اولین برخوردی که با من شده بود می‌توان به قضیه هری‌پاتر و گیاهان زیر سنگ توالت اشاره کرد. شاید خیلی از شماها به یاد نیاورید ولی من بسی به یاد دارم که چه خاطره‌ی ننگین و زهوار در رفته‌ای بود. متاسفانه از بیان جزئیات کامل به دلیل به خطر افتادن جامعه جادوگری عاجزیم و تنها می‌توانیم بگوییم که اینها نوعی سوسک توالت بودند که با جهش ژنتیکی فرمی گیاهی یافته بودند و حتی مشاهده شده بود که نوعی از آن‌ها توانایی پرواز هم دارد! برخورد آن‌ها هم این گونه بود که هدف مورد نظر خود را به سوی چاه توالت کشیده و در آنجا سعی می‌کردند از گوشت طعمه تغذیه کنند/

مورد دوم:

این مورد کمی قابل‌تحملتر از مورد قبلیست. در این مورد من با گونه‌ای از موجودات برخورد داشتم که به ریل قطارهای هاگوارتز حمله کرده بودند و داشتند ریل‌های نازنین را می‌جوییدند. هنگامی که من سعی کردم به آن‌ها توضیح بدهم که ریل جیزه و نباید خوردش به من حمله کردند و سعی در جویدن خرخره مبارک ما داشتند! به غایت صحنه دلخراش و بغرنجی بود. و از آن هنگام به بعد من به جای مذاکره با قطار نازنینم از روی آنها رد می‌شدم و وقتی را صرف مکالمه با آنها نمی‌کردم.

مورد سوم:

این مورد کمی دهشتناک بود. در این مورد من با موجودی خوشتیپ و خفن و اینا روبرو شدم که بعد از کمی تفکر متوجه شدم که آن شخص خودم میباشم! کمی که در این حالات کف مانده بودم که به حق ریش مرلین خدا چه لطفی به این جامعه جادوگری کرده که من دو شده ام یا دو من شده است که متوجه شدم که من دوم یا به عبارتی اون یکی من داره خش خش می‌کنم. به همین جهت به خودم یا به عبارتی اون یکی خودم مشکوک شدم. به همین جهت فندکی از جیب در آوردم(نخیر من سیگاری نیستم فقط از فندک خوشم میاد!) که ناگهان دیدم اون یکی من در رفت. حالا من بدو اون بدو من بدو اون بدو و القصه هذا
سر انجام اعصاب مبارکمان به تنگ آمد و فندک را به سوی فرق مبارک اون یکی خودم پرت کردم که دیدم پوف شروع کرد به سوختن! بسی به خوف اندر در آمدیم و بعد تحقیقات جنایی متوجه شدیم که بعله مرتیکه رذل پست من نبوده بلکه گیاهی بوده که خودش رو شبیه من کرده! الهی که جز جیگر بگیره. الهی که یه آب خنک از گلوش پایین نره. به حق ریش مرلین ریش در بیاره.



- گوسفند جادویی ای را در جنگل رها کنید و جلویش بروید و خطرات گیاهی ای که برای او پیش میاید را خنثی کنید. ( حداقل 3 خطر گیاهی)(10 نمره)


- خب گوسفند بیا بریم یکم بچر ببینیم پروف به من ۱۰ میده یا نه.

- بعععععععع!

- آره خب؛ اینم حرفیه! ولی پروفسوره دیگه. ممکنه مثل استاد این مشنگا به زور گیوتین نمره بده.

- بع بع بع...

- خیله خب بریم. ببین تو نباید علف‌های جیز رو بخوری. پس گوسفند خوبی باش گاو بازی در نیار. باشه؟

- نع
- نگمه! ببینم اون چیه تو دهنت؟ اینو از کجا گرفتی؟ مرتیکه بز همین الآن گفتم اینا رو نخور. تف کن بینم
- نعععععع
- د میگم تف کن. آها افرین. اگه می‌خوردی این رو که تبدیل به شترمرغ می‌شدی
- بعععععععععععع
- بعله باید هم بع بع کنی. بع بع نکنی چیکار کنی؟! گوسفند؟! گوسفنده چی شدی؟!
- بععع بععع بععععع
- تو توی اون گیاه چه غلطی می‌کنی بیا بیرون بینم. آواکادرااااااااا
- بع! بع! بعععع بع بع بع
- آره دیگه گوسفندی که عین بز رفتار کنه عاقبتش همین میشه. یه وقت یه تشکر نکنیا!
- بع :پی
- بذار بینم! اون چیه تو حلقت؟ گوسفند خر باز چی خوردی؟ زود سمت رو بکن تو حلقت بالا بیار بینم. گاو کمتر از تو می‌خوره! زود تف کن بینم! بدو! زود تند سریع.

ـــــ

این بود آن چه بود و نبود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
#7
جشن در محفل ققنوس

بدین‌ـسان قصد داریم از تمام محفلیان و دوست‌داران محفل تقاضا کنیم که برای جشن و پای کوبی به خانه‌ی گریمولد تشریف بیاورند.

طبق بحث‌هایی که در محفل انجام شد با توجه به اینکه برنده‌ی این مسابقات دوئل از پیش معلوم است؛ به همین جهت برای بالاتر رفتن روحیه‌ی بالای محفلی‌ها در خانه‌ی گریمولد جشنی برپا شده که ورود به آن برای همگان آزاد است.

بدیهیست که برای جلوگیری از هر گونه زد و خورد خیر و شر چوب‌دستی همه‌ی دوستان قبل از خانه گرفته می‌شود و خانه در خلا جادویی قرار داده می‌شود تا هیچ گونه سحر و جادویی به آن کار نرود(به جز برای مسئولین پذیرایی و مسئولین حراست)

فقط از دوستان عزیز خواهشنمدیم به موارد زیر توجه کنند:
۱- گذاشتن ماسک مر‌گخواران اکیدا ممنوع( همونطور که همه می‌دونن اعضای مرگخواران کاملا شناسن و نیازی به ماسک‌هاشون نیست. مراسم بالماسکه بعد از دوئل برگزار خواهد شد.)
۲- لطفا به آشپزخانه خانه گریمولد حمله نکنید. ما گرسنگی شما را درک می‌کنید ولی متاسفانه آشپزهای ما گرسنه‌اند و مدتیست که موجودی از جبهه تاریکی را نخورده‌اند.
۳- رعایت نظافت و شان مجلس نمایانگر شخصیت شماست.
۴- لطفا از فریاد زدن جمله فقط ارباب وسط مهمانی جدا پرهیز کنید.
۵- از هر دو گروه خیر و شر اکیدا تقاضا می‌شود که با هم دوئل نکند. جو مهمانی دوستانه است.


حضور سبز شما دوستان بازی شادی روح و روان محفلی‌ها و بزرگان ریش سفید جادوگران؛ آقایان دامبلدور و بیدل نقال خواهد شد.





با سپاس
ستاد تشریفات محفل


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
#8
نطق کرکس منشانه

به گفته‌ی خبرنگار واحد مرکزی عبس؛ دیشب هنگامی که خبرنگار این واحد قصد خارج شدن از محل رینگ‌های دوئل را داشته سخنانی را شنیده که میان مرده‌خورها رد و بدل می‌شده و ما بر حسب وظیفه قصد داریم پرده از این حقایق برداریم.

به گفته‌ی این خبرنگار هنگامی که قصد داشته از مرکز دوئل‌های سرزمین جادوگری خارج شود عده‌ای از مرگ‌خواران را دیده که دور هم جمع شده‌اند و با خنده‌و شادی که برای یک مرگ‌خواری به شدت عجیب است٫ در حال بحث با یکدیگر هستند.

خبرنگار ما که نسبت به این گرده‌همایی دارک کنجکاو شده بود مخفیانه به سوی آن‌ها رفت تا ببیند موضوع بحث مرگ‌خواران چیست و در کمال تعجب متوجه شد که آن‌ها در مورد خوردن انواع اجساد موجودات صحبت می‌کنند به طوری که حتی از جسد یک "پخ سوپالان" هم نمی گذراند.

پس از تحقیقات این خبرنگار. خبرنگار مذکور به نتایج جالبی رسید که قصد داریم توجه شما را به آن‌ها جلب کنیم:

گویی در میان مرگ‌خواران رسمی‌ـست که بر طبق آن اجساد تمامی قربانی‌های مرگ‌خواران به مار دم دراز ارباب آن‌ها یعنی کچلوف یا همان وولوولک معروف داده شود. حال به نظر می‌رسد که این ارباب ستمگر حتی به طرفداران بدبخت خود هم رحم نکرده و با ترسی که از شکست دوئل میان محفل و مرگ‌خوران دارد دستور داده است که جیره غذایی مر‌گ‌‌خواران به یک هشتم تقلیل پیدا کند و این روند تا زمانی که مرگ‌خوران بمیرند یا پیروز شوند ادامه‌خواهد داشت.

پس از همین رو شاهد مرده‌خواری مرگ‌خواران هستیم. حال این سوال پیش می‌آید که کلمه مرگ‌خوار از کجا نشئت گرفته است؟ آیا مرگ‌خوار از کلمه‌ی مرده‌خوار می‌آید؟ و سرانجام این گروه به اصل خود بازگشته‌اند؟


به هر حال ما به خوانندگان عزیز قویا توصیه می‌کنیم که مراقب اجساد عزیزان خود باشند. زیرا که این تب مرده‌خوری به سرعت در میان مرگ‌خواران در حال رشد است.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
#9

1-ﺷﻨﺎﺳﻪ: جیم موریارتی

2-ﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﺗﺮﻡ ﻫﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ؟ این سوال رو نفهمیدم یعنی چی. مگه ترم بندی دارید؟ یعنی الان معلومه ترم چندیم؟ یعنی اگه افتاده باشم یه ترمم رو لو می‌رم؟ بدبخت شدم یعنی؟

3-ﮐﻼ‌ﺳﻬﺎﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼ‌ﻗﻪ ﺧﻮﺩ :

هر چی مدیر مدرسه بگه. یا بابای مدرسه. یا بابابزرگ مدرسه. یا مامان مدرسه. یا ننه مدرسه. یا نظم مدرسه. یا قلدر مدرسه. فقط تضمین نمی‌کنم بعد این که گفتن زنده بمونن











- هئورو


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲
#10
صدای طبل می‌آید؛ در جواب تپش قلب می‌آید



حتما تا حالا خبر دوئل میان جبهه‌ی نور و جبهه‌ی سیاهی٫ که جدیدا به ارغوانی گراییده٫ را شنیده‌اید. طبق اخباری که از گوشه و کنار و از پس پرده‌های فراخ به گوش ما می‌رسد گویی ترس از باخت در میان مرگخورا مشاهده شده.

البته طبیعیه که اینطوری باشه. مرگخورا همیشه بر تعداد زیادشون اتکا داشتن و به عبارتی کیفیت را با بی‌رحمی‌ـی که در شان یک مرگخور کچل است فدای کمیت کردند. این در حالیست که محفل همیشه با توجه به اعضای کمش به کیفیت بیشتر توجه داشته.

این موضوع که چرا محفل همیشه از لحاظ تعداد عضو در مضیقه بوده کاملا قابل توجیه می‌باشد. در دنیایی که بدی به صورت ویروسی مرگ‌بار به پیش می‌ره طبیعتا تعداد افرادی که به خیر روی می‌آورند و از آن حمایت می‌کنند کم است. سیاهی همیشه مجذوب کننده‌تر بوده ولی بهتر است به یاد بیاورید که سرانجام روزنه‌ای نور می‌تواند به شبی فراخ پایان بخشد.

حال که مرگخورها از این موضوع آگاه شده‌اند؛ در پی گرفتن تصمیماتی هستند تا به صورت مفتضح در این دوئل رسوا نشوند و طبیعیست که با توجه به ذات پلید این دسته جادوگران/ساحرگان روی به کارهای قبیحی همچون تقلب نیز خواهند آورد ولی محفلیان را باکی نیست زیرا که پشت این سکوت فزاینده‌ی محفل تدابیری خفته بوده که به زودی شاهد آن‌ها خواهی بود.

امیداواریم این تپش قلب‌های مرگ‌خواران منجر به سکته‌های ناقص آن‌ها در میانه‌ی رینگ دوئل نشود.





و نور می‌تابد بر شب


ویرایش شده توسط جیم موریارتی در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۸ ۲۰:۰۵:۱۰
ویرایش شده توسط جیم موریارتی در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۸ ۲۰:۰۸:۲۰

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.