هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱:۱۰ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴
#1
-پناه بر شالاژار کبیر هر چی ژده بودم پرید!

مورفین به نیمه غولی که هر لحظه نزدیک تر میشد چشم دوخت.حس میکرد باید قبل از له شدن زیر پای هاگرید فرار کند،اما مورفین حال فرار نداشت.به هر حال نمیتوان از یک فژانورد که تازه از فژا بازگشته است توقع کارهای بزرگی مانند فرار داشت.

هاگرید که حالا بسیار جوگیر شده بود.همانطور که به سوی مورفین پیش میرفت شعار های انقلابی میداد و با قدم های خود زلزله ای ۵ ریشتری در خانه سالمندان تا شعاع ۵متری اطراف آن به وجود آورده بود.
-اصطغلال آظادی انغلاب کیکی!املا ذیر بیصت نگرفطم ژون شما.

تراورز که جلوتر از هاگرید می دوید با یک حرکت حاجیانه مورفین را در یک چشم برهم زدن در گونی اش کنار وی گذاشت.

درون گونی


-شلام ای وی.
-چیز...ضرر...مغز...پوک!
-چیژ؟چیژ؟کژاشت؟

بیرون گونی


سرژ سعی داشت هرچه میتواند از هاگرید فاصله بگیرد و در همان هنگام موسیقی به سبک راک با صدای بلند می نواخت.

سالمندان کوله بار تجربه:

-ننه مادر...موسیقی هم موسیقی های قدیم.


ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱ ۱:۲۵:۴۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱:۱۲ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴
#2
مرگخواران به زمان برگردان و سپس به هکتور نگاه های تعجب زده ای انداختند.این اولین بار و شاید آخرین باری بود که هکتور بجای پیشنهاد دادن معجونهایش یک ایده خوب داشت.مرگخواران تصمیم گرفتند در اولین فرصت این تغییر باشکوه را به عنوان" رکورد های هکی "در تاریخ ثبت کنند.
-معجون استفاده از زمان برگردان بدم؟
-

مرگخواران از تصمیم خود تا ابد منصرف شدند!

سوزان که نظرش به رنگ طلایی زمان برگردان جلب شده بود،گفت:
-خب... الان قراره تا کی به اون زمان برگردان خیره بشید؟ یکی اون زنجیرو بندازه گردن همه!

دای زنجیر زمان برگردان که بسیار دراز بود را گردن خود و بقیه انداخت اما وقتی به تراورز رسید:
-نخیر حاجی...این همه عمر تسبیح دستمون نگرفتیم که عاقبت کارمون به اینجا بکشه...بلاخره محرم و نامحرمی گفتن!
-حاجی این هواپیما نمیتونه اسلوموشن تر از این بیاد!

تراورز نگاهی به هواپیما انداخت حق با دای بود،اما پس آرمان ها و اعتقاداتش چه میشد؟
تراورز با خود درگیر شد،تراورز خیلی با خود درگیر شد،تراورز کارش با خود به دعوا کشید،تراورز از خود طلاق گرفت،تراورز...
هواپیما به کنار دماغ تراورز رسید!

-آقایون اون طرف زنجیر خانما این طرف زنجیر!
-خب حالا بهتر شد.

تراورز زیر زنجیر زمان برگردان رفت، دیگر زنجیر در حال پاره شدن بود،اما مشکل دیگری وجود داشت.

-پس گاومیش های منه ره چیکار کنیم؟

ملت نگاهی به گاومیش های در حال ترکیدن انداختند،نه از نظر طولی نه از نظر عرضی گاومیش ها نمیتوانستن میان آن همه مرگخوار جا شوند.
دیگر هواپیما ۱متر از آنها فاصله گرفته بود،اگر کمی دیگر تاخیر میکردند با ترکیدن گاومیش ها چاره ای جز سقوط نداشتند.چاره کارچیزی جز پونز نبود!
آملیا پونزی را از جیب خود در آورد و ناگهان

بووووووووووووووووم


نفس باروفیو بند آمد.
آملیا گاومیش ترکیده را در جیب باروفیو گذاشت و به بقیه چشم دوخت اما بقیه به جای دیگری خیره شده بودند،دقیقا به زمین!

-ببینم دقیقا ما رو چی وایسادیم یا چیو گرفتیم؟
-هیچی.

قبل از اینکه ملت سقوط کنند با اقدام قهرمانانه دای زمان متوقف شد و مرگخواران روی هوا باقی ماندند.دای فرمانده شدیدا مستعدی بود.
سوزان به هواپیما که تقریبا ۱متر با آنها فاصله داشت نگاهی انداخت.
-خب حالا چجوری باید سوار هواپیما شیم؟
-کافیه یکی بپره در رو باز کنه تا بقیه سوارشن.
-پروفسور دای سوالی داشتم!دقیقا کی؟
-اممممم!

ملت مرگخوار به دای نگاه های شیطانی انداختند به هرحال مستعد بودن هم مشکلات خود را داشت.

-بپر بپره...بپر!
-من نمیپرم.
-بپر!

چاره ای نبود زیرا با یک هل گیبن دای چسبید به در هواپیما و با اقدام مستعدوارانه دیگری در را باز کرد و از آن آویزان ماند.
ملت یکی یکی در هواپیما پریدند و دای را به داخل کشیدند اما در هواپیما که ظاهرا چینی بود کنده شد.
ملت مرگخوار به در نگاهی انداختند و آنجایی که هواپیما بدون در کاملا غیرطبیعی بود. گیبن جای در،بتن گذاشت و حالا هواپیما در بتنی داشت!هنر نزد مرگخواران بود و بس!

دای زمان را به حالت عادی برگرداند و پس از چند ثانیه بلاخره مرگخواران متوجه موج نگاه های مسافران و خدمه پرواز شدند.

آملیا صدایش را صاف کرد و گفت:
-امممم...سلام!
-
-ما با خلبان کار داشتیم...خلاصه سفر خوبی رو براتون آرزومندیم!
-

مرگخواران به سرعت داخل اتاق خلبانان شدند.
یک خلبان و یک کمک خلبان نیز به این ورود ناگهانی همان واکنش مسافران را نشان دادند.

روونا که مغزش خود ترمیمی کرده بود،گفت:
-من یه پیشنهادی دارم این خلبانا رو مجبور کنیم که مارو ببرن آزکابان خیلی راحت و سریع.

ایده روونا فوق العاده بود اما مشکلی داشت.
-جناب خلبان ما می خواستیم...سلستینا!

سلستینا واربک با دستمالی دور دهانش را تمیز کرد و پس از نفس عمیقی گفت:
-آخییییش سیر شدم.

خلبانان که تارصوتیشان در معده سلستینا واربک بود حالا بیهوش یا شایدم مرده بودند و هواپیما دیگر خلبانی نداشت.

-کی خلبانی بلده؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴
#3
طوفان همچنان ادامه داشت.باد با بی رحمی امواج دریا را از سویی به سوی دیگر هدایت میکرد.آب سرد بی امان بر سر و بدن های مرگخواران می بارید.
مرگخواران که حالا تبدیل به موش آب کشیده شده بودند فریاد زنان خود را به بدن گاومیش ها چسبانده بودند و گاومیش ها که مشخص نبود شنا را از کجا آموخته اند، بسیار حرفه ای با سم هایشان پارو میزدند.
اما در این آشفته بازار اگر کسی از دور این صحنه را تماشا میکرد نظرش به سوی گاومیش های شناگر جلب نمیشد زیرا اتفاق عجیب تری درحال وقوع بود.
موجودی که شباهت زیادی به ارواح داشت با بدنی سفید در حال نزدیک شدن به آنها بود.
ملت مرگخوار با دیدن موجود جیغ های بلندی میکشیدند.

-استغفرالمرلین!چقدر گفتم گناه نکنید...حجابتونو حفظ کنید...نوشیدنی کره ای نخورید...بفرما روح اومده ازتون بازخواست کنه.
-باروفیو بی گناه هسته...تمام مدت با مردم ساده روستا شیر آباد زندگی کرده...شیر حلال هسته...باروفیو حروم خور نیسته!

روح سرش را به نشانه تاسف تکان داد و شروع به درآوردن حرکات عجیبی از خود کرد،به عبارتی یک انگشتش را بالا آورد.

-بالا؟
-یک؟

روح سرش را به نشانه تایید پایین آورد.

-آخ جون درست گفتم.

روح به جلو اشاره کرد و سپس دستش را مانند سطح شیب دار از بالا به پایین آورد.

-سرسره؟
-پله برقی؟
-معجون بدم؟

موجود دستش را محکم بر پیشانی اش کوبید و مقداری از کرم پودر وینسنت که بر صورتش انباشته شده بود پاک شد و چهره مضطرب سلستینا واربک نمایان شد.

-عه سلستینا تویی؟الان چه موقع پانتومیمه تو این طوفان!؟

سلستینا دستش را به گلویش کشید و گردنش را به حالت منفی حرکت داد.
سوزان که حس کرده بود دوباره سلستینا در حال تهدید تارصوتی های اوست برای آنکه صدایش در طوفان شنیده شود فریاد زد:
-نخیر...از تارصوتی خبری نیست ...خوابشو ببینی.

سلستینا با ناامیدی دنبال جسم سختی گشت تا بر سرش بکوبد و خود را زودتر از واقعه ای که در حال نزدیک شدن بود، راحت کند.حالا میتوانست انسان های بدون تارصوتی را درک کند،با خود اندیشید حالا طوفان تارصوتی های نازنینش را به کجا برده است.

دای به مسیر جلو چشم دوخت.
-ببینم چرا اون جلو رودخونه تموم شده و حتی خشکی هم نیست؟
-آخر دنیا...ما به آخر دنیا رسیدیم!
-جدی...ولی به نظر من که آبشاره...گفتم آبشار؟

ناگهان ملت متوجه پیام سلستینا شدن، پیام واضح بود، یک متر جلوتر آبشار است.

ملت مرگخوار شروع به وداع با یکدیگر کردند و در آن میان کسی نغمه گوش خراشی را سر داد.
او سلستینا بود که با تارصوتی قرضی غزل خداحافظی میخواند.
-لحظه ی وداع ست دوستان!
-اهو اهو اهو اهو!
-لحظه وداع ست دوستان و ما به سوی مرگ می رویم در حالی که آزکابان را ندیدیم...لعنت بر این شکست شوم و بدون تارصوتی!
-اهووووو اهوووو...یکی دستمال بدددددده!
-بیا!
-فییییییین.
-

و در آخر سقوط!

دقایقی بعد جایی ناشناخته


-من زنده ام...من زنده ام!
-دای...تو فقط زنده نیستی منم زنده ام.

سوزان به بقیه مرگخواران که از جای خود بر میخاستن چشم دوخت.
-خب همه زندن...اما ما کجاییم؟


ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۳:۱۸:۳۸
ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۳:۳۷:۳۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ جمعه ۳۰ بهمن ۱۳۹۴
#4
-تاااااااار صوووووووووتی!

ملت درازکشیده که تازه جایشان گرم شده بود با شنیدن این فریاد بلند از جا پریدند،البته گاو باروفیو که حالا سمش در هوا بود نمیتوانست از جا بپرد بنابراین به آوای روح نواز و دل انگیز (مااااااا) رضایت داد.
گیبن که از این فریاد ناگهانی خشمگین شده بود جدول بتنی را به سمت گوینده پرت کرد و گوینده که قطعا سلستینا واربک بود، درحالی که به آسمان چشم دوخته و آب از دهانش آویزان بود از جدول بتنی جای خالی داد و جدول مستقیم بر سر فلیت ویک فرو آمد و آه از نهاد او برخواست.

-به به تارصوتی خرس بزرگ!

ملت با شنیدن کلمه خرس بزرگ خرسی را تصور کردند که به سوی آنها می آمد بنابراین به فکر نجات خود افتادند.

-ها...خرس دشمن گاو هسته.
باروفیو با تلاشی وصف ناپذیر سعی داشت گاوی را در جیبش بگذارد اما تلاشش نتیجه چندانی نداشت و او تنها توانست سم جلویی گاو را در جیبش قرار دهد.در حالی که میدوید گاو بی نوا نیز روی دو پای عقب دنبالش کشیده میشد.

سلستینا نگاهش را از آسمان به زمین دوخت و با دیدن ملت در حال فرار گفت:
-منظورم صورت فلکی خرس بزرگ تو آسمون بود.

مرگخوارها به آسمان نگاهی کردند تا خرس بزرگ را پیدا کنند اما هیچ چیزی که شبیه خرس باشد در آسمان پیدا نکردند.

دای که نمیخواست ملت فکر کنند او فرمانده مستعدی نیست و به عبارتی دیگر مقام فرماندهی خود را در خطر میدید،عینکی را از جیبش در آورد و برعکس روی بینی اش گذاشت و گفت:
-می دونید؟به دلیل پدیده آلودگی نوریه که من نمیتونم آسمانو ببینم و جهتو پیدا کنم ولی به هر حال من فرمانده و ستاره شناس مستعدی هستم.

ملت به آسمان و ستاره هایی که به وضوع می درخشیدند نگاهی کردند.

ملت:

دای فکری به ذهنش رسید.
-مگه هاگرید به کله زخمی نگفت اگر کسی بخواد چیزی پیدا کنه کافیه دنبال عنکبوتا راه بیوفته؟خب پس ماهم برای پیدا کردن آزکابان باید دنبال عنکبوتا راه بیوفتیم.

تراورز به شدت با خود درگیر بود، زیرا تسبیحش دور دستش گره خورده بود و حالا او سعی داشت آن را باز کند.
-حاجی دقت کردی این حرف هاگرید مال یه موضوع دیگه و یه جای دیگه بود؟
-هیس...شما منطق ظریف این قضیه رو درک نمیکنید.یا میرید دنبال عنکبوتا یا لاله میاد دنبال شما و خونتونو نوش جان میکنه.

۱ساعت بعد

-نیست...حتی یک عنکبوتم نیست.
-عه نبود؟

سوزان که بالای یک درخت را میگشت و درخت صورتی شده بود، گفت:
-نخیرم نبود جناب منطق ظریف!
-عجب...خب حالا که عنکبوت نیست دنبال مورچه ها میگردیم.

ملت:

دای که مبلی را ظاهر کرده بود و روی آن نشسته بود و هات چاکلت می نوشید به مرگخوارانی چشم دوخت که هرکدام به یک طرف میرفتند.

-دای این مورچه داره سمت راست میره.
-این یکیم به شغل آبرومند نعش کشی مشغوله...داره یه مورچه دیگه رو سمت چپ میبره.

چهره ی سلستینا بر اثر تمرکز زیاد درهم رفته بود و با سنگی مورچه هارا میکشت.
-اینا چرا تارصوتیشون انقدر ریزه!؟

دای از مبل برخاست و با ده بیست سی چهل ،مورچه ای را انتخاب کرد و دنبالش راه افتاد.
-خب دنبال این میریم.


ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۰۱:۳۷
ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۰۳:۰۰
ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۰۹:۱۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۲:۱۶ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
#5
منم رای خودمو به گابریل دلاکور میدم.

با حفظ احترام طرف مقابلش درباره موضوعی بحث میکنه و این از نظر من ارزشمند و مهمه... برای سخنانشم دلایل محکم و خوبی هم پیدا میکنه و با تحقیق درباره اون موضوع بحثو آغاز میکنه...امیدوارم همینجوری ادامه بده و موفق باشه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲:۰۸ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
#6
سیوروس اسنیپ
انقدر دود میکنه من دارم بیماری تنفسی میگیرم...تارصوتیام آسیب دیده ...من اعتراض دارم!
اما خب نمیشه گفت دود هاش جلوی نوشته های عالیشو میگیره.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#7
بدون شک دای لوولین...فعالیت و نوشته های خوب و ایفای نقش جا افتاده این سه تا دلیل دای رو به بهترین تازه وارد تبدیل میکنه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#8
هکتور دیگورث گرنجر

علتشم که گفته شد...تا باشه از این ایده های ناب.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#9
ارباب لرد ولدمورت کبیر

دیگه واقعا نیازی به دلیل آوردن نمیبینم،همیشه بهترین بودند،هستند و خواهند بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#10
من هم با صحبتای ارباب درباره ی ورونیکا اسمتلی کاملا موافقم و از ورونیکا ممنونم و ضمن عرض خسته نباشیدی سبز خدمتش،امیدوارم همینجوری به فعالیت قوی و باکیفیتش ادامه بده.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.