هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۵ دی ۱۳۹۴
#1
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش


سلام. طبق بلیتی که قبلا ارسال شده با معرفی مجدد، شناسه ی خودمو برای انجام پاره ای شرارت ها پس میخوام!


نام: نارسیسا مالفوی(Narcissa Malfoy)
گروه: اسلیترین
سال تولد:1955
نام پدر: كيگانوس بلك
نام مادر: درولا رويسر
اصالت: pure blood / اصیل زاده از خاندان باستانی بلک
ویژگی های ظاهری: بانویی بلندقامت و لاغر اندام با صورتی کشیده و رنگ پریده، موهایی طلایی رنگ و چشمانی آبی و بی روح .

نارسیسا بلک فرزند کیگانوس بلک و درولا رویسر است. او کوچک‌ترین فرزند از میان سه دختر میباشد و بلاتریکس و آندرومدا دو خواهر بزرگ‌تر وی هستند. به واسطه ازدواجش با لوسیوس مالفوی، وی را نارسیسا مالفوی نیز می‌نامند. نارسیسا و لوسیوس صاحب یک پسر به نام دراکو می باشند.
نارسیسا از طرفداران لردسیاه و پیروان گروه مرگخواران بود. و در این راه هیچ کمکی را از همسرش لوسیوس و دیگر مرگخواران دریغ نکرد. اما زمانیکه لوسیوس در درگیری با اعضای محفل در وزارت سحر و جادو برای تصاحب گوی پیشگویی شکست خورد و به زندان افتاد و پسرشان دراکو به دستور لرد ولدمورت به منظور ادامه ماموریت پدر به مرگخواران پیوست، نارسیسا علی رغم میل باطنی اش برای نجات جان تنها فرزندش به لردسیاه خیانت میکند. اما بعدها، بار دیگر با اظهار پشیمانی در نزد لردولدمورت سعی در جلب اعتماد مجدد وی می کند و تا به حال از مرگخواران با وفای لردسیاه باقی مانده است...

تایید شد.
خوش برگشتید به ایفای نقش.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۵ ۲۳:۳۲:۴۷

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
#2
شاید خیلی وقت باشه که فعالیتی نکردم اما گاهی میام و رول های زیادی رو میخونم... و این رنک رو این بار حتماً و قطعاً و حقیقتاً لایق سوروس اسنیپ میدونم و بس!


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲
#3
الا گوشی ای را که از دست بلاتریکس قاپ زده بود در دست گرفت و با تنها شماره ای که در آن سـِیو بود، تماس گرفت.

خانه شماره 12 گریمولد:

اسنیپ با عصبانیتی آمیخته با استرس روی صندلی ای نشسته بود و دستانش را بهم چفت کرده بود تا مبادا کنترلش را از دست بدهد و بلایی سر جیمز بیارد! جیمز هنوز از کنار اون جُم نخورده بود و ورجه وورجه کنان در مقابل اسنیپ با یویواش بازی میکرد و حرف پشت حرف ...

در همان حین صدای گوشی ای که اسنیپ در جیب ردایش گذاشته بود به صدا در آمد.
دیـــرررررینگ دیـــــــرررررررریــنگ

اسنیپ که هول کرده بود سریعا" روی پاهایش خم شد و سعی کرد با فشار دست بر روی گوشی صدایش را خفه کند. جیمز با هیجان از جا پرید و به سمت اسنیپ آمد.
- صـدای چـیـه؟ صـدای چـیـه؟ جاســوووس! نفــوذی! خـائـن! آهای بیاین... من گرفتمش!

اسنیپ که نمیدانست چه باید بکند ردایش را چنگ زد و ادعا کرد که دلش را گرفته است.
- هیسس! ساکت شو بچه! دل و روده ام یکم بهم ریخته صدای روده هامه! اگه تو مزاحم کاره من تو مرلینگاه نمیشدی.... اَه اصن برو کنار ببینم بچه!

و با تمام سرعت به سمت مرلینگاه دوید. جیمز در پی او میدوید اما اسنیپ قبل از رسیدن جیمز وارد مرلینگاه شد و در را پشت سرش قفل کرد.
- اَه اَه بچهء سیریش... بچه اس تربیت کردن اینا؟:vay:

دیـــرررررینگ دیـــــــرررررررریــنگ

اسنیپ گوشی را از جیب ردایش بیرون آورد و کمی بررسیش کرد.
- حالا اینو چیکارش باید کرد ؟ الا گفته بود اون دکمه سبزرو بزن... اما اینکه دکمه نداره!

و همینطور که گوشی رو پشت و رو میکرد تا بلکه بتواند دکمه ای روی گوشی ِ لمسی ای که در دستش بود پیدا کند گوشی از دستش لیز خورد و به جریان فاضلاب شهری پیوست!

اسنیپ : بیچاره شدم


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
#4
هری کمی خود را جابجا کرد تا بلکه بتواند چهرهء شخص ِ سایه سیاه را تشخیص دهد. اما به خاطر وجود ابرهای سیاهی که از چندین روز پیش برفراز آسمان ثابت مانده بودند و باعثِ تاریکی ِ محضی بودند که بر جنگل سایه انداخته بود، موفق به شناسایی ِ او نشد.
-مگه با تو نیستم؟ بت میگم سیاهی کیستی؟

فردی که هری را از غرق شدن در امواج خروشان نجات داده بود، نامش را گفت. ولی هری که به خاطر رفتن آب در گوشهایش درست صداها را تشخیص نمیداد ، اینطور شنید :
- من؛ پارسی کولا !

- پارسی کولا !؟ منو مسخره میکنی؟ تو اصن روت میشه منو مسخره کنی؟ تو کی هستی که فکر کردی در حدی هستی که هری پاتری رو که تموم عمر یه ملتی رو مسخرهء خودش کرده بودو دست بندازی؟

فرد سایه سیاه که از خنگ بازی های هری به تنگ آمده بود، چوبدستیش را بیرون کشید. هری سریع خودش را آماده مقابله با او کرد.
-دشــمــن! ببین یادت نره که من یه خاصیت ِ آینه ای دارم که همهء طلسمارو به خود ِ طرف برمیگردونم!پس بیخود تلاش نکن!

- لوموس!

نور ضعیفی از چوبدستی ِ فرد سایه سیاه خارج شد و چهرهء پرسی ویزلی را نمایان ساخت!
- ای بابا... هری مگه کری؟! دیوونه ام کردی! دارم بهت میگم «من؛ پرسی گولاخ !» پارسی کولا چیه؟ چقدر حرف میزنی... خل! دیوانه! شیرین عقل!

هری که با دیدن پرسی گل از گلش شکفته بود سریعا او را در آغوش گرفت.
- پـرســــــی پرسی دستم به ردات پرسی! پرسی کمکم کن پرسی! کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم! نذار اینجا لب مرگو ببوسم پرسی!

پرسی، هری را از ردایش جدا کرد.
- خجالت بکش برو کنار ببینم! انقدر با دامبلدور پریدی که.... ولش کن اصن... دامبلدور منو فرستاده تا کمکت کنم. حالا بگو ببینم میخوای چیکار کنی؟

- میخوام نقشه بکشم دیگه!

- من فقط موندم دامبلدور چطور توقع داشته که تو بتونی نقشه بکشی! ولش کن... ما باید زودتر خودمون رو برسونیم به حاشیه جنگل اونجا چند نفر دیگه از اعضای محفل بهمون میرسن... یکی از اعضای نفوذی ما تونسته یه قسمتی از طلسم ضد آپاراتی که ولدمورت گذاشته رو باطل کنه... تا قبل از اینکه اونها متوجه ِ منطقه ای که طلسم از روش برداشته شده بشن باید خودمون رو به اونجا برسونیم تا بتونیم وارد دنیای جادوگران بشیم! حالا راه بیفت...


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲ ۱۶:۳۸:۱۵

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#5
آلبوس پرسیوال دامبلدور (اسم وسطش همین بود دیگه؟)
مرلین را شاکر و سپاسگزاریم که این ریش سفید محفلی ها برگشت و سروسامانی به این گروه اقلیت داد! جملات آخر پستاش رسما" منو درگیره خودش کرده اصن یه وضی!


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#6
اصن هرجا این بشر پست میزنه من میپرم میرم ببینم چی نوشته! اصن حتی گاهی شده که پاشدم رفتم تو پروفایلش و با خوندن پستهایی که زده خودمو سرگرم کردم! میپرسید کـــی؟
اون فرد کسی نیست جز : تد ریموس لوپین


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#7
این دیگه پرسش داره؟! نه واقعا روتون شد بپرسید؟!
خب مشخصه دیگه! من از شما میپرسم جادوگر تر و خفنزتر از اربـاااااب هم هست آیا ؟

لرد ولدمورت و دیگر هیچ!


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#8
هرچند من یک هفته است رجعت نمودم به سایت، اما حق مسلم خودم و مروپی گانت میدونم که رای "ناظر ماه" برای انجمن ویزنگاموت بهش تقدیم کنم!


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#9
فکر میکنم سلسیتنا واربک انتخاب مناسبی باشه... (همون مینروا مک گونگال که شناسه اش رو تغییر داده).
توی همین مدت کوتاهی که برگشتم به سایت، چندجایی پستاشو خوندم تو پستای اخیرش نسبت به پستای اولیش پیشرفت زیادی داشته.
بقیه ای که دوستان نام بردن تازه وارد محسوب میشن مگه؟


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#10
اتحاد شوم

بله ؛ رز تصمیم خود را گرفته بود. باید حقیقت را میگفت و هرچه سریعتر خود را از این وضعیت نجات میداد و به جایی که واقعا به آن تعلق داشت، یعنی نزد اربابش بازمیگشت.اما با دست ِ پر! رز با جدیت تمام گفت :
-ما میدونیم که شما بودید که وارد آموزشگاهه ما شدید! من اومدم تا اون ماکت رو پسش بـگیرم !

- زکی! یعنی بعد از اینهمه وقت هم که سری به منو و مادر پیرت زدی به خاطر اون ماکته ؟ رز ! تو قلب منو و مادر پیرت رو شکستی!
رون در حالیکه این حرف را میزد از جایش بلند شد و خواست تا اتاق را به نشانهء اعتراض ترک کند.

در همان حین فریاد اعتراض ِ هرمیون بود که بر سر رون آوار شد.
- هی آقا کجا؟ کجا؟ این مادره پیر منظورت کی بود که تو حرفات هی ازش نام میبردی؟!

مالی :
رون : غلط کردم!

رز سرش را به نشانه افسوس تکان داد و با خودش گفت که هرچه سریعتر باید آنها را راضی کند که ماکت را به او بدهند و از آنجا جیم بزند. پس تصمیم به تغییر استراتژی ِ خود گرفت!
- نه پدر! اینطور نیست... شما نمیدونید من چه سختی هایی کشیدم من توی خونهء ریدل خیلی احساس تنهایی میکردم اونجا هیچکس به حرفهای من گوش نمیداد و این برای من خیلی غیرقابل تحمل بود.من باید حرف میزدم! باید مخ ملت رو میخوردم! وگرنه از رز بودنِ خودم ساقط میشدم! تا اینکه توی آموزشگاه مرگخواری ماکت ِ محفلی هارو درست کردیم... از اونروز بود که اون ماکت ها شدن همدم و هم صحبت من. اونا یادآوره شما و روزهای خوشی که اینجا با شما داشتم بودن... و تنهایی های من رو پر کردن... اما شما اون ماکتو از من گرفتید هوا را از من بگیر پدر! ماکتم را نه.

در همینجا رز حرفهایش را به پایان رساند و از آنجایی که به خاطر حرفهایی که زده بود حالت تهوع شدیدی گرفته بود، خود را به گریه زد و آنجا را به مقصد مرلینگاه ترک گفت!
رز در درون :
رز در بیرون :

آلبوس دستمالی صورتی با گلهای آبی رنگ را از جیب ردایش بیرون آورد و درحالیکه در آن فین میکرد، گفت :
- برید و ماکت رو بیارید


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۴ ۱۴:۵۱:۳۱

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.