هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#1
- خب چیز های من کجاست؟!

همه ساکت میشند و به سمت منبع صدا برمیگردند و مورفین رو میبینند دم در انبار ایستاده، توی این هیاهوی کی اول بدزده به کلی اون رو فراموش کرده بودند.
مورفین در حالی که داره کف دستهاش رو به هم میماله، به سمت جمع حرکت میکنه و میون راه به جسد بیهوش کارگری که ارنی دخلش رو اورده یه سلامی میکنه و چون جوابی دریافت نمیکنه 12 سال از حقوقش کم میکنه.

مورفین: خب خب، بگید ببینیم چیز های من کجاست دوستان؟!
لینی: قربان طبق دستورتون ابتدا داریم اینجا رو خالی میکنیم، تا بعد با چیز پرش کنیم.
مورفین با عصبانیت: چی گفتی؟! طبق دستور من؟! من گفتم اول اینجا رو با چیز پر کنید، بعد خالیش کنید !!!
هلگا: آخه جناب وزیر چطور ممکنه؟!
مورفین کمی فکر میکنه: اون دیگه مشکل شماست نه مشکل من، وایسا ببینم، اصلا شما دو تا، با هم اینجا شی کار میکنید؟!
لینی و هلگا با هم: قربان به فرمان شما اینجا رو خالی میکنیم.
مورفین: باز هم دارند حرف خودشون رو میزنند. یکیتون بره چیز بخره، یکیتونم سریع اینجا رو تخلیه کنه .. همین که گفتم.

در همین زمان رنگ از رخسار لیلی و هلگا میپره.

لیلی: خب هلگا جان شما توی این کارها وارد تری زحمت خرید چیز رو بکش.
هلگا: شکسته نفسی میکنید جانم، اصلا جان شما امکان نداره، کار خودته دختره.

لیلی و هلگا دقیقه ای به هم خیره نگاه میکنند و بعد مشغول گیس و گیس کشی میشند.

مورفین با عصبانیت: بهتون میگم بس کنید ... اصلا جفتتون با هم برید.
لیلی: قربان شما همین الان از این شاکی بودید چرا ما جفتمون اینجا داریم یه کار میکنیم، بعد میگید دو تایی بریم چیز بخریم.
ناگهان مورفین انگشت اشاره اش رو به سمت افق میگیره و بادی در گلو میندازه و با صدای غرور امیزی میگه: بحث چیز فرق میکنه، بحث چیز که وسط بیاد همه معادله ها بهم میریزه.
هلگا: ببخشید جناب وزیر، جسارتا ما از کجا باید چیز های شما رو خریداری کنیم؟!
مورفین: پارک جادوگر سیاه ... از یکی از دوستام به اسم هوریس سیبیل ...
هلگا و لیلی: پارک جادوگر سیاه؟!!! هوریس سیبیل ؟!!!
مورفین:

پارک جادوگر سیاه، خوفناک ترین پارک دنیای جادوگری ...



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲
#2
سوژه جدید
----

خورشید انوار طلایی خود را بر گستره ی زمین پخش کرده بود، باد مطبوعی میوزید و درجه هوا 25 درجه سانتیگراد بود، دو مرد شنل پوش در زیر سایه ی درختی کهنسال ایستاده بودند.

شنل پوش اول: اینجا خوب نیست، باید سفر کنیم ...
شنل پوش دوم: هر جور تو بگی دوست من ...

چند هفته بعد

قرص ماه کامل بود، مهتاب اراضی را با نور نقره ای رنگ خود روشن کرده بود، باد نمیوزید، دو مرد شنل پوش در کنار دریاچه ای نیلگون ایستاده بودند.

شنل پوش اول: اینجا خوب نیست، باید سفر کنیم ...
شنل پوش دوم: دوست من ما دقیقا دنبال چی هستیم؟!!

چند هفته بعد

باران شدیدی میوزید، باد درختان را از جا میکند، گردبادی تشکیل شده بود و عده ای را در خود میگرداند و آنها نیز فریاد میزدند، در این میان کودکان فقیر صف کشیده بودند و نوبتی سوار گردباد میشدند، چرخ و فلکی مجانی، خلاصه کلام که هوا به شدت بد بود و کمی بیشتر اگر ادامه پیدا میکرد سیل جاری میشد.

مرد شنل پوش اول: این دقیقا همون چیزیه که میخواستم.
مرد شنل پوش دوم: واقعا، اینجا ؟! چرا؟!!
مرد شنل پوش اول: من خودم چند تا پست خوندم، توی همش بارون شدیدی میبارید ... بله
مرد شنل پوش دوم: اجازه بدهید خشتک بدرم استاد ... از این سیاست شما و همرنگ جماعت بودن شما.

در میان هیاهوی باد، تابلوی بزرگی خود نمایی میکرد، روی آن با حروف نقره ای، عبارت پاتیل درز دار حک شده بود.

شنل پوش اول: بهتره بریم این تو و نقشه بکشیم.
شنل پوش دوم: هر چی شما بگید استاد فرزانه ...

داخل کافه

دو مرد رو بروی هم پشت میزی نشسته بودند و نوشیدنی کره ای باز میکردند، البته نوشیدنی کره ای به معنای واقعی و نه در ترجمه های ویدا اسلامیه، شنل پوش اول دست در جیب ردای خود فرو برد و جعبه ای صورتی رنگ را بیرون آورد. با احیتاط در جعبه را باز کرد.

- این چیزیه که اسمشو نبر حاضره جونش رو براش بده ...
- اما این چیه؟!
- چیزی که سالها پدران من به خوبی ازش محافظت کردند و از گزند نیروهای شر در امان نگهش داشتند و اکنون وظیفه حراست از اون به من رسیده و من هرگز نخواهم گذاشت به دست نیروهای شر بیفته، تا لحظه ی مرگ پاسدارش خواهم بود.فقط یه احمق میتونه کاری کنه که این به دست اسمشو نبر بیفته، من پدرانم رو نا امید نمیکنم.

چند دقیقه بعد

لرد ولد مورت جعبه صورتی رنگ را در دستانش گرفته بود و برانداز میکرد، رو به دو مرد شنل پوش کرد و در حالی که در تک تک حفره های بدنشان ، مرگخواران با وفایش، چوبدستیهاشان را فرو کرده بودند، پرسید: خب این دقیقا چیه؟! و قراره چی کار کنه؟!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲
#3
نام:
هوریس اسلاگهورن

گروه:
اسلیترین

توضیح کوتاه شخصیت:
هوریس اسلاگهورن از آن دلبرهاست، شکمی دارد که هر موجود دارای کروموزوم XX را شیفته خود میکند، سیبیلی دارد، مهیب، داخل کرینگوتز بخشی احداث شده، که وی تار سیبیل هایش را گرو میگذارد و کار ملت راه می افتد. سری دارد طاس، روشنی بخش شبهای تار.
استاد در معجون سازی و فوق العاده محافظه کار، خط دهنده به تام ریدل برای ساخت جان پیچ ها.

توضیح مطابق با کتاب:
استاد معجون سازی، در خانه ی ماگل های در سفر زندگی میکند، کلوپی دارد متشکل از دلبر های هاگوارتز، در نوجوانی تام ریدل از او در باب جان پیچ ها سوال میکند و اون چیزی که نباید بگوید را میگوید، خاطرات او در حل کردن معمای ریدل بسیار ثمر بخش است.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۸ ۱۰:۲۷:۵۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
#4
هو هو خان رام کننده باد های وحشی، در اقامتگاه خود مشغول استراحت بود، به همین دلیل تازیانه های باد، سرکشانه، خود را به دیوار های قلعه غرق در تاریکی هاگوارتز میکوبیدند.
غوغای بیرون با آرامش کسالت بار درون قلعه در تناقض بود، در خوابگاه گریفندور 4 مرد حوصله اشان سر رفته بود و نمیدانستند که باید دست به چه کاری بزنند.
نفر اول جیمز پاتر بود، که بعدها به پدر پسری که زنده ماند معروف شد، او اکنون روی تختش ولو شده بود و پایش را روی شانه پیتر پتیگرو انداخته بود، پیتر پتیگرو احساس راحتی نمیکرد، او همان کسیست که بعدها به پدر پسری که زنده ماند خیانت کرد، پیتر به سیریوس بلک نگاه میکرد، چرا که او درست رو برویش نشسته بود و این راحت ترین کار بود، سیریوس بلک در حقیقت همان کسیست که درآینده، به واسطه دوستی نزدیکی که با پدر پسری که زنده ماند دارد، پدر خوانده پسری که زنده ماند میشود. سیریوس به ریموس نگاه میکرد، امیدوار بود که او در یک حمله ناگهانی تغییر شکل دهد و آن روی سگی گرگی اش بالا بیاید و کمی این اوضاع کسالت بار را برهم بزند، ریموس هم که محبت خاصی به پدر پسری که زنده ماند دارد، بعدها این محبت را نثار خود پسر نیز کرد و حتی در این راه جان سپرد.
پیتر که علاوه بر تحمل سنگینی فضا، بار پای جیمز پاتر هم روی شانه اش سنگینی میکرد، سعی کرد اولین چیزی که به ذهنش میرسد را به عنوان پیشنهاد ارایه کند، اگر خوب بود که میسر واقع میگردید و اگر بد بود حداقل جیمز تکانی به خود داده و یک پس گردنی به او میزد، اینگونه دست کم از شر پای جیمز راحت میشد. پیتر شروع به تفکر کرد و در اعماق ذهنش به جستجو پرداخت، یاد آن روزی افتاد که به کتابخانه ممنوعه رفته و نگاهی به کتاب نفرین های خانمان برنداز انداخته بودند، یک نفرین فوق خانمان برانداز را به یاد آورد، نفرین پیشگویی همگانی، یادش آمد برای آنها سوال شده بود چرا همگانی، و در پا نوشت کتاب آمده بود، همان طور که در کتاب هفتم رون ویزلی به زبان پارسل ماث حرف میزند و در تالار اسرار را باز میکند، منطق داستان ایجاب میکند. و آنها با اینکه نه میدانستند رون ویزلی کیست و نه تالار اسرار کجاست و نه منطق داستان چیست، به نظرشان حرف معقولی آمد و به دلشان نشست و پدیرفتند. پس پیتر تصمیم گرفت بدون آمادگی قبلی، نفرین را اجرا کند، او به عواقب کار فکر نمیکرد، به راحت شدن از شر پای جیمز فکر میکرد.
-آیاندانوس روشنوس
ناگهان 4 دوست زبان باز کرده و آینده خود را بازگو کردند.

جیمز پاتر: بعد از خیانت پیتر پتی گرو کسی که نباید اسمش رو برد خودم و زنم را به فنا میدهد، اما پسرم زنده میماند.
ریموس لوپین: بعد از خیانت پیتر پتیگرو، کسی که نباید اسمش را برد، بلاخره دستش به من و زن من هم میرسد و هر دوی ما را به فنا میدهد، اما پسر پدری که زنده نماند، زنده میماند.
سیریوس بلک: بعد از خیانت پیتر پتیگرو، نوچه کسی که نباید اسمش رو برد، من را به فنا میدهد، متاسفانه زن هم ندارم که با هم به فنا برویم، اما پسری که پدرش زنده نماند، زنده میماند.
پیتر پتیگرو: بعد از خیانت من، پدر پسری که زنده نماند و دوستان پدر پسری که زنده نماند و زن هاشان به فنا میروند، البته سیریوس که متاسفانه زن ندارد و ای وای مثل اینکه من هم همینطور زن ندارم و البته خود من هم بلاخره به فنا میروم، اما پسر پدری که زنده نماند،، زنده میماند.

البته ما اکنون اینقدر تفکیک شده و راحت این پیشگویی ها را شنیدیم و آگاه شدیم، اما چون نفرین، پیشگویی همگانیست، همه آنها شروع به سخن گفتن نمودند، و جز همهمه جمعی چیز دیگری نشنیدند، این وسط پیتر پتیگرو که از زیاد استفاده شدن کلماتی مثل پیتر و زن و به فنا دادن کمی ترسیده بود میخواست هر چه سریعتر بحث را عوض کند و مکرر با خود میگفت عجب شکری خوردم.

جیمز: چی شد؟! این چی بود ؟!
ریموس: من که هیچی نفهمیدم، فقط یه چیزایی در مورد به فنا دادن و خیانت و پی ...
پیتر: آقا شکر خوردم، خواستم فضا رو عوض کنم.
سیرویس: این نفرین پیشگویی همگانی نبود؟!
پیتر:بابا بیخیال، شما که به این خرافات اعتقاد ندا...
جیمز: هر چی بود، بیاین یه بار دیگه اجراش کنیم، این دفعه هر کی به بغل دستیش گوش بده.
ریموس: بچه ها من انگار شنیدم زنم به فنا میره ...
جیمز: آیاندانوس رو...
پیتر: صبر کن صبر کن، جیمز از لیلی چه خبر؟! یهو دلم براش تنگ شد.

جیمز که تا بحث لیلی به وسط آمد چشمانش شبیه قلب شد و همه چیز را فراموش کرد، داشت خام پیتر میشد که خاطره بدی به یادش آمد: هیچی بابا امروز رفته بودیم زیر بید سیلی زن خلوت کرده بودیم، داشتیم نوشیدنی کره ای باز میکردیم که یهو این نگهبانه اومدش داستان شد حسابی.
سیریوس: بابا این چیزا رو بیخیال بیاید این پیشگویی رو پیگیری کنیم من یه کم نگران شدم، یه چیزایی در مورد زن نگرفتن و اینا میگفت توش.
پیتر: بابا سیریوس بیخیال دیگه فایده نداره که، من خودم یه زن خوب برات میگیرم، ما الان باید یه فکری برای مشکل جیمز بکنیم ...
ریموس: بابا این بید سیلی زنم کردین پاتوق خودتون ها، یه کم به حریم خصوصی دیگران احترام بذارید.
جیمز: برو بابا
پیتر: میگم خوب میشد اگر یه چیزی بود که بهمون نشون میداد کی کجاستا، اونوقت راحت میتونستیم به خلافکاری هامون برسیم.

بعد از گفتن این حرف چشم 4 دوست برقی میزند و به فکر فرو میروند.

این داستان مصداق بارز این است که همیشه پای یک زن در میان است، اگر آن روز برای خلوت کردن با لیلی، داستان پیشگویی را ول نمیکردند، ولو اینکه الان پدر و پسر هر دو زنده میماندند، اما چه بد که این اتفاق نیفتاد و در عوض یک نقشه ای ساختند که هدف اصلی اش خلوت کردن با لیلی اوانز بود، ولی بعد ها هری پاتر از آن استفاده های کاربردی تری کرد، هری پاتر هم که میشناسید، او همان پسریست که زنده ماند.


از اون نوشته هایی بود که روی طناب تأیید و عدم تأیید و طنز و غیر طنز بالا و پایین می رفت. البته نوشته های ساده و نسبتاً ضعیف هم توی این تاپیک زیاد تأیید شدن اما شما نشون دادی که توانایی خوبی برای نوشتن داری و این، کار تأیید رو سخت تر می کنه.
حقیقتش رو بخوای قسمت های طنز یه مقدار در مقایسه با بخش جدی ضعیف بود.
عدم انسجام نوشته و سبکی که استفاده کردی هم به مذاق خیلی ها خوش نمیاد.
اطناب باوجودیکه می تونه یه آرایه ادبی محسوب شه اما در عین حال می تونه خواننده رو به شدت خسته کنه.
به هر حال سبکت برای من جالب بود، اشکال نگارشی خاصی نداشتی و از این یونیک بودن خوشم اومد.
پس تأیید می شی.
اما! پیشنهاد من اینه که این سبک رو برای ایفای نقش سایت کمی تلطیف کنی و روی بخش طنز هم بیشتر وقت بذاری.

موفق باشی




ویرایش شده توسط هوریس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۶ ۱۲:۵۶:۱۵
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۷:۰۹:۴۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲
#5
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

-

بی تردید گرمای لبخند لیلی اوانز از آتش شومینه گرمای بیشتری به افکار غرق در تاریکی جیمز پاتر میبخشید، نوشیدن قهوه در کنار عطر موهای قرمز رنگ لیلی، از هر نفرین مهر و عشقی که از چوبدستی جادو خارج میشد، قدرتمند تر بود.

تأیید شد!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۴ ۳:۳۹:۱۰


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
#6
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

-

قهوه قرمز رنگ شده بود، گرمای شومینه سرد شده بود، روشنایی تبدیل به تاریکی شده بود، بی تردید هرمایونی گرانجر نفرین پیچیده برعکسی را با چوبدستی اجرا کرده بود.

چند دقیقه فکر کردم. مردد بودم تکرار فعل ها برای هنری و شعرگونه شدن پست بوده یا غیر عمدی به کار رفته؟
احتمالاً حدس اولم درسته ولی لطفاً یه پست دیگه، کمی طولانی تر و مطابق با سبک معمول این تاپیک بزن.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۳ ۳:۲۶:۵۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.