هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲
#1
معلومه دیگه. تام ریدل



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲
#2
قضیه ی این شورش و کودتا چیه؟ هان؟ کودتا بدون من؟ این که اصلاً صفا نداره! درسته که تازه واردم ولی تا به حال همه ی کودتا های موفق در جهان واقعی و غیر واقعی رو من سازماندهی کردم.
ای کودتا گران گوش فرا دهید! به گوش باشید! اگه این دفعه بدون من کودتا کنید می زنم زیر گریه!
دیگه حرفی ندارم!

راستی! باید این فرم زیریه رو پر کنیم؟




نام و نام خانوادگی:
مادام پامفری

نام پدر:
یادم نمیاد

نام مادر:
الآن میگم. نوک زبونمه!

نام دو تن از افراد مورد اعتماد همراه با نشانی دقیق:
از بالا کفتر می آید...
گفتی 2تن؟
از بالا 2 تا کفتر می آید...
نشانی؟
گفتم دیگه. از بالا.

یا نظرتان را در مورد عبارات زیر به طور خلاصه بگویید یا باهاشان جمله بسازید یا ادامه اش را کامل کنید یا یک بلایی سرش بیاورید دیگر:

چیز: فکر کنم به انگلیسی بشه پنیر!

برف: منظورتون اسم پودر ماشین لباس شوییه؟

قسطنطنیه : خورنیه؟

ارتش آزادی بخش ایرلند شمالی شعبه ی جن های شورشی: آره می شناسمشون. خوم سردسته شون بودم!

کلاه گروه بندی: اگر پیداش کردین به نزدیک ترین کلانتری تحویلش بدین. برای یابنده مژدگانی، یک پس گردنی تعیین شده! باتشکر

مجازات مورد نظر شما برای خس و خاشاک چیست؟
در حیطه ی کاری ما نیست. مربوط به اداره ی بقغی می شه!

آیا شما هم معتقدید که سلطه‌ی زوپس نمادی از آستاکبار جهانی بر سر ملت آزاده‌ی جهان می‌باشد و باید به دوره‌ی علامت دادن با آتش بازگردیم؟ توضیح دهید.(3 نمره!)
هاااا... این که گفتی یعنی چه؟!

آیا از پر کردن این فرم خسته شدید؟
کدوم فرم؟



خوش باشید.


ویرایش شده توسط مادام پامفری در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۱۱:۲۶:۰۲


پاسخ به: .:: جشن تولد 10 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۸:۱۷ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲
#3
اگه می تونستید به نحوی جشن تولد رو توی همین سایت یا یه جای مجازی دیگه برگذار کنید، شرکت کننده ها نه تنها بیشتر بودند. یه جشن درست و حسابی پر جمعیت هم می تونستین بگیرین.
اگه توی یه ساعت معین و خوب باشه، فرقی نداره که جشن مدت زمان کوتاهی طول بکشه. گروه ها می تونن لطیفه تعریف کنند و از این برنامه ها. می تونید مسابقه ای بین گروه ها بگذارید و به برنده یه جورایی جایزه بدین. یه جشن مثل جشن هایی که توی هاگوارتز برگذار می شه.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
#4
سلام
نام : 002
شناسه ی مورد نظر : مادام پامفری
رنگ مو : مشکی
رنگ چشم : اون هم مشکی
گروه : ریونکلاو
سوابق تحصیلی: هنوز وارد هاگوارتز نشدم
سن : بی خیال
قد : نسبتاً بلند
چوبدستی : خودکار بیک
سپر مدافع : لاک غلط گیر
مشخصات اخلاقی : مهربان ولی زود جوش
ورزش مورد علاقه: کوییدیچ. اگه مامانم برام آذرخش بخره!
نوع قدرت جادویی: تمرکز یا همون«قدرت درون به همراه تمرکز فکر»
تفریح مور علاقه: نقاشی با آبرنگ.

و دیگر هیچ.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۳۰ ۱۰:۴۴:۲۴


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲
#5
روزی بود روزگاری.سیریوس و جیمز با هم دشمن نبودن. اون دوتا دوستای خیلی صمیمی بودن. یک گروه 4نفره بودن. جیمز، سوروس، ریموس و سیریوس. پیتر پتیگرو از همون اول آدم بده بود.
لیلی تازه وارد سرسرا شده بود. لوپین چشمش به لیلی افتاد و با صدای نسبتاً بلندی بهش سلام کرد. آخه لیلی توی درس ها به لوپین خیلی کمک می کرد. لیلی هم با وقار خاصی جواب سلامش رو داد و بدون توجه به سوروس و جیمز به راهش ادامه داد. اون موقع ها دختر ها لوس و جلف نبودن که بی خودی هرهر و کرکر کنن. سوروس و جیمز سرشون رو بالا آوردن و به لیلی که داشت به لوپین سلام می کرد نگاه کوتاهی کردن و سرشون رو پایین انداختن. اون موقع ها، پسرها چشم چرون و بی ادب نبودن که به دختر مردم زل بزنن.
سوروس لیلی رو از ته دلش دوست داشت. جیمز هم همین طور. ولی جیمز می دونست سوروس چه احساسی نسبت به لیلی داره. ریموس و سیریوس هم می دونستن. جیمز تصمیم گرفت دیگه به لیلی فکر نکنه. فقط به خاطر یکی از بهترین دوستانش، سوروس. اون هیچ وقت احساساتش رو بروز نداد. سعی کرد به لیلی توجه نکنه به خاطر همین هم فوراً از لوپین پرسید: «راستی، سیریوس کجا رفته؟»
لوپین گفت: «امروز صبح با پیتر پتیگرو دعواش شده بود، با ورد های عجیب و غریب حال پیتر رو گرفت. الآن هم داره مجازات می شه. باید 10 دور روی زمین کوییدیچ سینه خیز بره و بعدش هم ... . »
سال ها بعد سوروس دیگه مرگخوار نبود. لیلی با سوروس ازدواج کرد و بچه دار شدن. ولی اسمش دیگه هری پاتر نبود. اسمش هری اسنیپ بود. تا این که ولدمورت لیلی و سوروس رو کشت و هری رو زخمی کرد. سیریوس توی آزکابان نبود چون پتیگرو مرگخوار بود و همه این رو می دونستن. برای همین هم به جای سیریوس پتیگرو به آزکابان رفت. به همین خاطر کسی نبود که به ولدمورت کمک کنه تا دوباره جسمش رو به دست بیاره. اون کاملاً نابود شده بود. هری پیش دروسلی ها زندگی نکرد. اون پیش پدرخوانده اش زندگی می کرد. ولی پدرخوانده اش جیمز بود، نه سیریوس. هری رفت مدرسه، ولی دیگه اتفاق های عجیب و غریب براش نمی افتاد. نه سنگ جادو در خطر بود، نه تالار اسراری وجود داشت، نه سیریوس توی آزکابان بود،نه مسابقه ی جام آتش مشکل پیدا کرد، نه محفل ققنوس به پا شد، نه کسی اسمش شاهزاده ی دورگه بود، و نه قدیس های مرگ بار برگشتن. هری حتی با رون و هرمیون نبود. پیش دامبلدور ارزشی نداشت، چون ولدمورتی وجود نداشت. دیگه با هاگرید دوست نبود، چون پیش دروسلی ها نبود که هاگرید بیاد از اونجا ببردش مدرسه. اون اصلاً توی گریفیندور نبود. اون توی اسلایتیرین بود.
و مهم تر از همه اینه که دیگه استاد معجون سازی، سوروس اسنیپ نبود که... .


متوجه شدم توی پست دوم بعضی غلط های تایپی رو ویرایش کردی. لطفاً از این به بعد ویرایش رو روی همون پست انجام بده و پست جدید ارسال نکن.
داستان خوبی بود، با یه سوژه متفاوت.
فقط باید پاراگراف بندی رو بیشتر رعایت کنی. (برای جدا کردن پاراگراف ها از هم دیگه از اینتر استفاده کن.)

تأیید شد.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۸ ۱:۳۱:۲۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲
#6
[size=small]روزی بود روزگاری.سیریوس و جیمز با هم دشمن نبودن. اون دوتا دوستای خیلی صمیمی بودن. یک گروه 4نفره بودن. جیمز، سوروس، ریموس و سیریوس. پیتر پتیگرو از همون اول آدم بده بود.
لیلی تازه وارد سرسرا شده بود. لوپین چشمش به لیلی افتاد و با صدای نسبتاً بلندی بهش سلام کرد. آخه لیلی توی درس ها به لوپین خیلی کمک می کرد. لیلی هم با وقار خاصی جواب سلامش رو داد و بدون توجه به سوروس و جیمز به راهش ادامه داد. اون موقع ها دختر ها لوس و جلف نبودن که بی خودی هرهر و کرکر کنند. سوروس و جیمز سرشون رو بالا آوردن و به لیلی که داشت به لوپین سلام می کرد نگاه کوتاهی کردن، و بعد سرشون رو پایین انداختن. اون موقع ها، پسرها چشم چرون و بی ادب نبودن که به دختر مدرم زل بزنن.
سوروس لیلی رو از ته دلش دوست داشت. جیمز هم همین طور. ولی جیمز می دونست سوروس چه احساسی نسبت به لیلی داره. ریموس و سیریوس هم می دونستن. جیمز تصمیم گرفت دیگه به لیلی فکر نکنه. فقط به خاطر یکی از بهترین دوستاش، سوروس. اون هیچ وقت احساساتش رو بروز نداد. سعی کرد به لیلی توجه نکنه به خاطر همین هم فوراً از لوپین پرسید: «راستی، سیریوس کجا رفته؟»
لوپین گفت: «امروز صبح با پیتر پتیگرو دعواش شده بود، با ورد های عجیب و غریب حال پیتر رو گرفت. الآن هم داره مجازات می شه. بای 10 دور روی زمین کوییدیچ سینه خیز بره و بعدش هم ... . »
سال ها بعد سوروس دیگه مرگخوار نبود. لیلی با سوروس ازدواج کرد و بچه دار شدن. ولی اسمش دیگه هری پاتر نبود. اسمش هری اسنیپ بود. تا این که ولدمورت لیلی و سوروس رو کشت و هری رو زخمی کرد. سیریوس توی آزکابان نبود چون پتیگرو مرگخوار بود و همه این رو می دونستن. برای همین هم به جای سیریوس پتیگرو به آزکابان رفت. به همین خاطر کسی نبود که به ولدمورت کمک کنه تا دوباره جسمش رو به دست بیاره. اون کاملاً نابود شده بود. هری پیش دروسلی ها زندگی نکرد. اون پیش پدرخوانده اش زندگی می کرد. ولی پدرخوانه اش جیمز بود، نه سیریوس. هری رفت مدرسه، ولی دیگه اتفاق های عجیب و غریب براش نمی افتاد. دیگه جای زخمش نمی سوخت. نه سنگ جادو در خطر بود، نه تالار اسراری وجود داشت، نه سیریوس توی آزکابان بود، نه محفل ققنوس به پا شد، نه کسی اسمش شاهزاه ی دورگه بود، و نه قدیس های مرگ بار برگشتن. هری حتی با رون و هرمیون نبود. پیش دامبلور ارزشی نداشت، چون ولدمورتی وجود نداشت. دیگه با هاگرید دوست نبود، چون پیش دروسلی ها نبود که هاگرید بیاد از اونجا ببردش مدرسه. اون اصلاً توی گریفیندور نبود. اون توی اسلایتیرین بود.
و مهم تر از همه اینه که دیگه استاد معجون سازی، سوروس اسنیپ زنده نبود که... .


[/size]


ویرایش شده توسط 002 در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۷ ۱۰:۵۹:۰۶


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۵۳ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲
#7
سلام!
نام: بچه ها صدام می کنن 002
شخصیت مودر علاقه برای ایفای نقش: مادام پامفری. آخه مگه نقش دیگه ای مونده که جالب باشه!؟
ویژگی های فیزیکی: یه چیز تو مایه های سوروس اسنیپ،چشم مشکی، موهای سیاه ولی کمی کوتاه تر از سوروس (ولی موهام چرب نیست آخه زود زود می رم حموم.).
ورزش مور علاقه: کوییدیچ
نوع قدرت جادویی: قدرت من جادویی نیست. به چوب و سحر و افسون و... نیاز ندارم. کلام من به تنهایی جادوییه! آخه من نویسندگی رو دوست دارم. اسم این قدرت هست «قدرت درون با تمرکز فکر»
تفریح مور علاقه: نقاشی، آخه روح لطیفی دارم. ولی خاله کوچیکم معتقده با این رفتار های خشنی که دارم به زودی به یک خون آشام تبدیل می شم. دست خودم نیست، شغلم نیاز به خشونت داره.
تالار و گروه مورد علاقه: ریونکلاو. اگه خدا بخواد.
سوابق تحصیلی: بار اوله که میام تو هاگوارتز.
یک سوال: میشه در مورد چگونگی و نحوه ی برگزاری کلاس ها، تعداد واحد های درسی، نحوه ی تدریس و... بیشتر توضیح بدین؟ ثواب داره!



با تشکر

شما هنوز در کارگاه نمایشنامه نویسی تایید نشدید. در ضمن شما میتونید از لیست شخصیت ها شخصیت های انتخاب شده رو بررسی کنی و هر کدوم که فعال نبود معرفی کنی تا به شما داده بشه.


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۳ ۱۴:۴۰:۲۲


پاسخ به: کدومیک از وسایل جادویی هری پاتر رو میخوایین داشته باشین؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۸:۱۸ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲
#8
[size=small][b]جاروی پرنده.اون هم از نوع آرخش. چرا؟ آخه من عاشق سرعت هستم. شب ها خواب می بینم توی فرمول1 شرکت کردم و اول شدم. اگه بدونین چه کیفی داره!
تازه شم، موقع ویراژ دادن با رفقا، پلیس دستش بهمون نمی رسه که جریمه مون کنه!
[/size][/b]



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۱۲ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲
#9
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

از در ورودی به بیرون از خانه پرت شد. سرش به سنگفرش خیس کف خیابان خورد و زخمی شد. چند قطره خون از نوک موهای سیاه و کوتاهش روی زمین ریخت و با آب مخلوط شد. کمی سرش گیج می رفت و تار می دید. بلند شد و شروع به دویدن کرد. کمی تلو تلو می خورد، ولی با نهایت سرعت به سمت جاده ی جنگلی می دوید. در مخمصه ی بدی گرفتار شد. او فقط یک کارمند ساده بود ولی ماموران وزارتخانه به شدت در تعقیبش بوند. هنوز به جاده ی اصلی نرسیده بود که چشمش به یک خانه ی سنگی مخروبه افتاد. یادش نمی آمد که قبلا آن را دیده باشد. به سمت آن خانه رفت. در چوبی اش را به سختی باز کرد و وارد شد. روی تخته ای که کنار دودکش خاموش خانه افتاده بود نشست و پاهای خیس و کرخ خوش را کمی مالش داد. خیلی خسته شده بود. چرا باید با این سن کم از دست اعدام ماموران فرار می کرد؟ معنی این پیکار با مرگ چه بود؟ تازه صبح شده بود که از خواب پرید. سرش کمی بهتر شده بود. به دیوار سنگی کلبه تکیه کرد و بلند شد. ماهیچه های پاهایش بر اثر سرما و تکاپوی دیروز به شدت گرفته بود. هنوز چند قدمی به سمت در نرفته بود که ناگهان در با شدت باز شد. چند لحظه بعد ماموران وارد کلبه شدند... .


پست خوبی بود. از سوژه و فضا سازی خیلی خوشم اومد آفرین. ایراد جدی نداری فقط چند تا غلط تایپی داشتی که امیدوارم توی پست های بعدیت بیشتر دقت کنی.
تأیید شد.
موفق باشی.



ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۹ ۱۹:۳۹:۱۱


پاسخ به: اگر جای فلان شخصیت بودم ....
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#10
من اگه جای سوروس اسنیپ بودم لیلی رو فراموش می کردم و با یه نفر یگه ازدواج می کردم. هرچندمن از عشق هیچ تجربه ای ندارم و نمیتونم احساسات سوروس رو درک کنم ولی می فهمم وقتی آدم معذزت میخواد و غرورش رو به خاطر کسی میشکونه که دوستش داره و بعد می فهمه طرف دلش جایی دیگه هست چه احساسی پیدا میکنه. آخه یه زن چقدر میتونه بی رحم باشه هنوز هم باور نمیکنم که لیلی با اون قلب سنگی بتونه هری رو با طلسمی از عشق حمایت کنه.به نظرم خنده داره!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.