تف تشت در برابر ترنسیلوانیا
پست سوم
اعضای تیم با نگاه های سخت و سرد به صورت ددپول چشم دوختن. ددپول که هوا را به شدت پس میدید سوت زنان سعی کرد از کادر خارج شود. اما دیر جنبید. هیتلرنعره زد:
- بگیریدش!
در کسری از ثانیه ملت مدل برره ای روی سر و کله ددپول ریختند و قبل ازاینکه بتواند بفهمد از کجا خورده دست و پایش را بستند. بعد بالای سر ددپول دست و پا بسته ایستادند تا در موردش تصمیم بگیرند.
- بازم که دست گل به آب دادی ددی! نامرد حالا چرا تنها تنها؟
- من بابای کسی نیستم.
-. مرض! منظورم دِدی بود!
- نَمُردم که هنوز.
هیتلر درحالیکه از شدت عصبانیت سیبیل هایش را میجوید گفت:
- غصه نخور، الان که کشتیمت درست میشه!
ددپول: من نامیرام.
- نامیرا نمیشناسیم ما، وقتی انداختیمت تو اتاق گاز حساب کار دستت میاد.
- من میگم بیاین از پا اویزونش کنیم. اونطوری جذاب تر میشه.
- من میگم تیکه تیکه ش کنیم باهاش آش پشت پا بپزیم.
ددپول درحالیکه موذیانه لبخند میزد گفت:
- هه تیکه کردن؟ پایه م فکر خوبیه.
آرتور نفس عمیقی کشید و دوباره به به دهانش آمد که حرفی نثار ددپول کند اما یادش آمد که بالاخره او یک فرد شناخته شده است و کافی است به جای " شما " بگوید " تو " تا تیتر تمام روزنامه ها شود. در همان لحظه گیدیون به آرامی همه را کنار زد و جلو آمد. درحالیکه چوبدستیش را به سمت ددپول نشانه میگرفت گفت:
- به نام شاهنشاه آرسینوس تو بازداشتی.
بقیه به هم نگاهی انداختند. شاید ددپول را به خاطر گندی که بالا آورده و مصیبتی که برایشان خلق کرده بود مقصر میدانستند ولی دلشان رضایت نمیداد حالا که گیرش آورده بودند دستی دستی به آزکابان تحویل دهند.
- بابا گیدی کوتاه بیا، هم تیمیمونه.
- قانون قانونه متاسفانه.
لب هیتلر زیر آن سیبیل کوچک لرزید. هیچ خوشش نمی آمد جدیدترین قربانی احتمالیش را به این سادگی از دست بدهد. اتاق های گازش مدت ها بود که تشنه قربانی بودند. ناگهان فکری در ذهنش جرقه زد.
- متاسفانه منم موافقم با بچه ها... اگه بریم تحویلش بدیم، گناهش رو ممکنه پای همه بنویسن و فکر کنن ما هم تو این خرابکاری دست داشتیم و کم کمش تیم رو محروم میکنن از بازی. اگر هم فقط این مرتیکه بی خاصیت شلغم رو محروم کنن تیممون ناقص میشه و حتما میبازیم. همینو میخوای گیدیون؟
گیدیون با حالتی معذب به هیتلر نگاه کرد. آرتور در تایید حرف هیتلر گفت:
- موافقم. مخصوصا اگر آیلین بفهمه که پسرش رو الکی بازجویی کردین و بهش تهمت زدین میاد سر وقتمون و چشم هامونو میده کلاغش بخوره. تو اینو که نمیخوای گیدی؟
نیازی نبود تا گیدیون پاسخی دهد. لرزش ناخواسته بدنش از تصور چنین عاقبتی گویای همه چیز بود. هیتلر لبخندی زد.
- من فکر میکنم بهتره برگردیم به محل جرم و مجبورش کنیم این افتضاح رو درست کنه. بعدش میتونیم مجازاتش کنیم... مثلا روش آزمایش کنیم.
نگاه هایی مردد بین اعضا رد و بدل شد. به نظر پیشنهاد بدی نمیرسید. در واقع اگر نمیخواستند چشم هایشان سهم ناهار کلاغ آیلین باشد یا تیمشان به کل از بازی محروم نشود تنها گزینه پیش رویشان بود.
ساعتی بعد- دخمه اسنیپرد شدن از کنار آن همه کارآگاه و دم و دستگاهی که در محل جرم تعبیه شده بود اصلا کار آسانی نبود. ولی مهم این بود گیدیون را کنارشان داشتند و با کمک او بالاخره خودشان را به دفتر اسنیپ رساندند. میشد گفت از دفتر کار اسنیپ چیزی جز ویرانه ای باقی نمانده بود. درب دفتر نیست و نابود شده و تمام قفسه ها و کمد ها روی زمین واژگون شده بودند. این سو و آنسو تکه های شیشه خرده و باقی مانده معجون دیده میشد. تخت خواب اسنپ با قساوت قلب دریده شده و تکه های چوب و تشک بین سایر وسایل دیده میشد اوضاع دفتر طوری بود که گویی یک گله بوفالوی خشمگین از آنجا عبور کرده است. گرگ بد درحالیکه به گوشه و کنار دفتر سرک میکشید گفت:
- اوه اوه...عجب گندی بالا اوردی پسر...این چیه؟
گرگ خم شد تا تکه کاغذی کنده شده از یک مجله را از روی زمین بلند کند.
- اوف یا خدا این چیه؟ نه بابا! این اسنیپ هم خیلی اهل دله انگاری.
هیتلر درحالیکه دستمالی جلوی بینیش گرفته بود و به باقی مانده پاتیلی نگاه میکرد گفت:
- اون خاک بر سریو بنداز اونور بیا کمک کن گرگ گنده بی خاصیت!
گرگ بد که در آن لحظه داشت شرت مامان دوز اسنیپ را برانداز میکرد شانه ای بالا انداخت. آنرا به یک طرف پرت کرد و رفت به جستجویش بپردازد. ددپول با دست بسته داشت سعی داشت از بین آنهمه آت و آشغال محلی را که آنشب معجون خانه خراب کنش را عمل آورده بود پیدا کند. گیدیون ذره بینی در دست گرفته و پیپ در دهان مدل شرلوک هلمز روی زمین و در و دیوار به دنبال سرنخ میگشت. کتی هم که کلا هیچ کار مفیدی از دستش بر نمیآمد نشسته بود روی زمین و با کله خشک شده هیپوگریفی حرف میزد که از جمله وسایل باقی مانده از وسایل دفتر اسنیپ بود.
- اوه اوه بچه ها جون من اینو نیگاه کنین!
همه سرهایشان را به سمت گرگ برگرداندند که یک عدد جوراب شلواری راه راه سیاه و زرد را بالا گرفته بود.
تف تشتی ها:
گیدیون: جون من نگهش دار من یه عکس ازش بگیرم. هروقت بخواد نمره کم کنه تهدیدش میکنم به مامانش نشون میدم تا بفهمه چه گل پسری بزرگ کرده!
- فکر کنم اسنیپ یه زنبور کوچولوی درون داشته که هی بچه پاترو نیش میزده.
- من برعکس تو فکر میکنم بیشتر به تسترال درون داره.
- تسترالی با جوراب شلواری زنبوری!
تف تشتی ها:
- یافتم!
تف تشتی ها با خم و تخم به سمت ددپول برگشتند که مزاحم خندیدنشان شده بود. ددپول درحالیکه با دست به نقطه ای اشاره میکردوباره نعره زد:
- اینجاست...پیداش کردم. من یه ابر قهرمانم!
هیتلر به سمتی رفت که ددپول داشت نشان میداد.
- چی چی رو یافتی مرتیکه جلف؟
با نگاه مسیر انگشت ددپول را دنبال کرد. روی دیوار، جایی که ددپول قبلاً پاتیل را گذاشته بود، سایه یک پارگی عمیق دیده میشد. رد نصف پاتیل در دیوار فرو رفته بود و بخارهای عجیبی از آن بلند میشد، طوری که انگار قسمتی از هوا دچار جرخوردگی شده باشد. بقیه اعضای تیم هم از پشت سر سرک کشیدند تا با حیرت شاهد اثر هنری ددپول باشند.
- پناه بر ریش تراشیده مرلین این دیگه چیه؟
- این چه گندیه بالا آوردی؟ لایه ازون کم بود تو هم یکی دیگه درست کردی!
- پاتیل درزداره!
کسی جواب این سخن حکیمانه ددپول را نداد. هیتلر جلوتر رفت تا پارگی را با دقت نگاه کند. هوا در نقطهی شکاف درست مثل کاغذی که پاره شده باشد دو تکه شده و لبه های آن اویزان مانده بود. پشت آن چیزی دیده نمیشد. فقط سیاهی مطلق حاکم بود.
- خدایی چطور موفق شدیدی دیوار و هوا رو جر وا جر کنی؟
- این هوا نیست که جر خورده خنگول! این یه دروازه است! این دروازه حفاظ بین این بُعد با یه بُعد دیگه ست.
اعضای تیم کله هایشان را خاراندند. کسی حتی یک کلمه از حرف های ددپول سر درنیاورده بود. ددپول با افسوس سری تکان داد.
- ببینین، ابعاد مکانی و زمانی دور تا دور ما هستن. جایی که ما الان هستیم فقط یه بعده و ما فقط شخصیت های یه پست ساده هستیم. پشت این پست دنیای دیگه ایه. اسنیپ یه کلکسیون کامل از کتابها و فیلمها و بازیهای دنیاهای دیگه داشت. من تمام چیزای اسنیپ رو در این رابطه ریختم تو دیگ. ولی انگار معجونه زیادی قوی عمل کرده زده دیوار حفاظتی رو ترکونده به کل!
گیدیون لگدی نثار قلیانی کرد که روی زمین افتاده بود.
- پس این جک و جونورها هم از این سوراخی که تو درست کردی میان بیرون؟
- دقیقا!
- خوب این که کاری نداره! میدوزیمش! بعد هم میریم کوییدیچمون رو میدیم!
ملت خواستند اعتراض کنن که کم کار دارند حالا باید زحمت جمع و جور کردن دست گل ددپول را هم بکشند اما با بلند شدن صدای مرموزی صدای اعتراضشان به سرعت به سکوتی کشنده تبدیل شد. صدایی مثل قدم های پای یک انسان از آنسوی دروازه به گوش میرسید چیزی نگذشت که از داخل دروازهی جر خوردهی پاتیل – دیوار – هوا، یک دست بیرون زد!
تف تشتی ها:
به تدریج به همراه دست یک هیکل مردانه ورزشکاری؛ قد بلند با ردای یونانیان باستان و چهرهی برد پیت از شکاف بیرون زد آمد. به طور واضحی مرد هم از بودن توی دخمهی سیاه و ریخت و پاش اسنیپ متعجب بود. تعجبش صد برابر شد وقتی چشمش به اعضای تیم تف تشت افتاد که مث غول های غارنشین به او زل زده بودند. مرد فریادی زد و بلافاصله شمشیر بلند دسته طلاییش را از غلاف بیرون کشید. ولی در همین لحظه گیدیون که به علت نزدیک بودن به شکاف در پشت سر تازه وارد قرار گرفته بود، برایش جفت پایی گرفت.
گرومپ!مرد بخت برگشته روی زمین سقوط کرد. گیدیون درحالیکه نگاهش برق خبیثانه ای میزد پایش را بلند کرد و پاشنه پای او را با شدت لگد کرد. مرد مثل دیو تنوره کشید و دود شد و به هوا رفت. بقیهی اعضای تیم که یکی در میان یا چشمهایشان از حدقه زده بود بیرون و یا فکشان به کف دخمه اصابت کرده بود، به گیدیون زُل زدند.
تف تشتی ها:
- چیه چتونه چرا اینجوری نگاه میکنید؟ کسی اینجا تروا ندیده؟ آشیل رو نمیشناسه؟
ددپول زودتر از بقیه فکش را از روی زمین جمع کرد.
- بابا نکش اینارو. اینا مال اینجا نیستن مال یه جای دیگه ن. اقلا من فقط یه بعدو ترکوندن. بقیه شو شما نترکونید اخه!
ملت با چهره های پوکر فیس وار به ددپول نگاه کردند و میخواستند بگویند هرچه میکشند از دست دخالت های بیجای او میکشند و بهتر است فکش را ببندد و بوق مفت نخورد. اما چیزی نگفتند. کلا در آن لحظه هیچ حس و حال جر و بحث نبود.
-ول کنین این حرفارو.به جای اونجوری واستادن بگردین یه چیزی پیدا کنید بشه باهاش این دروازه رو بست!
اعضای تیم تفت تشت سری تکان دادند و مشغول گشتن توی بازماندههای وسایل دخمهی اسنیپ شدند. ولی قرار نبود که گشتن دنبال نخ و سوزن میان آن آشفته بازار به همین سادگی پیش برود. برای چندین ساعت متوالی عمده وقتشان صرف مبارزه با موجوداتی شد که راه گم کرده ومیخواستند ببینند این سوی دروازه چه خبر است. تا غروب اون روز یک عدد جین کازاما، دوتا بتمن نولان و برتون، نمسیس از رزیدنت اویل، سائوران سفید، جان اسنو، یک عدد عروسک آنابل، یک راَس اسب زورو و یک فروند هواپیمای جیمبو را با زور و بعضا زبان ریختن و وعده قاقالیلی دادن به داخل شکاف هدایت کرده بودند. ظاهرا اسنیپ علی رغم علاقه به جوراب شلواری های زنبوری اعتقادی به نگه داشتن سوزن و نخ داخل دخمه اش نداشت. همه خسته و عرق ریزان مستاصلانه دنبال هرچیزی بودند که به دادشان برسد. حتی یک بار آرتور پیشنهاد داده بود از چسب دوقولوی رازی برای چسباندن دروازه استفاده کنند ولی پیشنهادش نادیده گرفته شد.
درست در همان لحظه که هیتلر کم مانده بود بار دیگر کف و خون قاطی کند و همه را به رگبار فحش و ناسزا ببندد پیکر زنانه ای از شکاف بیرون زد. ملت با نگاه هایی خسته و بی روح به آنسو نگاه کردند. انقدر در آن روز از این جک و جانورها دیده بودند که نزدیک بود دچار حالت تهوع شوند. طی یک حرکت هماهنگ چوبدستی ها؛ شمشیر سر و هف تیر هیتلر بالا آمد. دیگر تحمل یک دور مذاکره و چانه زنی برای بازگرداندن به داخل شکاف را نداشتند. هرکه بود باید میمرد.
به تدریج پیکر زنانه زیبا و ظریفی پوشیده در ردای سفید حریر از داخل شکاف بیرون آمد که دو عدد بال زرین از کتفهایش بیرون زده بود و به نظر میرسید از دیدن یک گروه مسلح که به وضوح قصد جانش را کرده اند وحشت زده شده باشد. اما همان لحظه که آرتور قصد داشت طلسمی نثار آن زن کند سر کادوگان فریاد کشید:
- نزن! لامصب نزن! این الهه دوزندگی یونان باستانه! نخ سوزنشو ازش بگیر!
این حرف سر کادوگان کافی بود تا بر چهرههای کوفته و مستاصل اعضای تیم حرص و خونخواری سایه بیاندازد.
-بگیرینش!
الهه با دیدن هفت تا چهرهی خبیث تر از خودش که با آز و طمع به سمتش هجوم میآوردند، خودش را باخت و با وحشت به سمت شکاف برگشت. اما دیر شده بود. هر هفت نفر روی سر و رویش ریختند. همهی مردها دست و پایش را گرفتند و کتی که تنها دختر گروه بود، الهه را تفتیش بدنی کرد. بلاخره از داخل یکی از جیبهای الهه، نخ و سوزن طلاییای بیرون کشیده شد! همه اعضای تیم شروع به شادی و خوشحالی کردند! دریغا حیف که تف تشتیها هیچ وقت شانس درست و حسابی نداشتند! درست در لحظهای که فکر میکردند همه چیز بلاخره تمام شد و حالا میتوانند شکاف را راست و ریس کنند، الهه که آزاد شده بود فرصت را مغتنم شمرد و به سمت شکاف فرار کرد؛ و پشت سرش کتی فریاد زنان درحالیکه هنوز نخ و سوزن به دستش بود، درون شکاف پرید:
-نقطهام! نقطهام رو بده!