کاری که گفته شد رو انجام بدین:هوا بارونی بود و به شدت میبارید . خیابونا خیلی شلوغ پلوغ بودن و هر کس به یه سر پناهی پناه می آورد تا خیس نشه، کلاه بارونیمو بیشتر کشیدوم رو سرمو و دستامو گذاشتم تو جیبم و قدم هامو تند تر کردم، حسابی خیس شده بود . مثل زرافه آب کشیده!
داشتم تند تند راه میرفتم که حس کردم خوردم به یه چیز محکم ...سرمو بلند کردم و ....یا مرلین! این دیه کیه؟ اوه اوه چه شاکی هم هس!
-هووووی حواست کجاس مرتیکه بوووووق؟؟ زدی ناکارم کردی..
مردک داشت غرغر میکرد و منم داشتم نیگاش میکردم وقتی که نفس کم آورد خواست نفس بگیره بعد بقیش رو بگه ، شونه هامو انداختم بالا و با خونسردی گفتم:
-معذرت!
و بعد به راه خودم ادامه دادم...عجب مشنگی بودا هنوز هم داشت از پشت سر میگفت ولی من عجله داشتم واس همین نتونستم جواب آبدارو تر گل و ور گلی بهش بدم...چقدم بیریخت بود ...با اون موهای وز وزش....قربون موهای خرمایی خودم بری!!
آهااان بالاخره رسیدم. داخل مغازه شدم و پس از خرید لباس مورد نظرم که یه لباس بلند مشکی که کلاه داشت (هرچی لباس کلاهدار هس واس من دوخته شده) بود به سمت صحنه فیلم برداری حرکت کردم ....
اوه اوه چه خبر بود این جا...همه آماده و شیک و بیک حاضر بودن الا منه بدبخت بارون زده! تند تند لباس مشکی رو از روی بارونی پوشیدم و عینک دودیمو هم زدم به چشمام(حالا یکی آفتاب بیاره خدمت من!
)
.....عجب خفن شدی پسررررر!!! تیپت تو حلق همون مشنگ!
قرار بود من نقش یه کارآگاه دانا و فهمیده رو بازی کنم که قراره صحنه ی قورت داده شدن یه نفر توسط یه گیاه وحشتناک رو کارآگاهی کنه...هرچی باشه خودم کارآگاهم دیه....خب خب کوجا بودیم؟ آها یافتم موهامو دادم بالا و رفتم سر صحنه یه گیاه که ماکت بود و از پارچه پاچه شلوار یکی از کارکنای اون جا درست شده بود و خیلی به گیاه شبیه بود( دروغ سیزده!!) رو صحنه بود.
یه کم سس ریخته بودن رو زمین که مثلا خون طرفه که قورت داده شده! حالا من موندم تو کف این که کوجای این صحنه جنایی حماسی رمانیک رو قراره کارآگاهی کنم عایا؟؟ مسئولین هم که همش بیکارن!
وسط صحنه بودم که صدای کات رو شنیدم، حالا یکی نیس به ما بگه قراره کوجا رو آباد کنیم؟!
قیافه کارآگاهانه به خودم گرفتم و رفتم کنار گیاه و دستی بهش کشیدم (دارم انگشت نگاری میکنم مثلا
) بعدش یه کم چونمو خاروندم و سرمو بردم جلو که...
-به نظرت چه اتفاقی افتاده؟
این دیگه کی بود؟؟؟ سرمو بلند کردم و با یه مرد کوتوله و کچل مواجه شدم ... همینه دیگه آدم بخواد با مشنگا فیلم بازی کنه بیشتر از این نمیشه ... فردا پس فردا هم همین فیلم میاد برنده جایزه بوووووووق میشه...شونه هامو بالا انداختم و و گفتم:
-باید بیشتر بررسی کنم من جواب رو فردا بهتون خواهم گفت در ضمن نباید بذاری چیزی نزدیک این ماکت....اوهوم..ینی گیاه بشه بیشتر مراقب باشین تا چیزی تو صحنه تغییر نکنه!
حالا مرده زل زده به من بر و بر منو نیگاه میکنه .....وااا خو منم جواب دادم دیه چرا همچین میکنه پس؟؟ اصلا بیخیالش... عینکمو یه کم جابه جا کردم و از صحنه پریدم بیرون ... آخیشش اینم از این ..به به بارون هم که بند اومده..کش . گقوسی به کمرم دادم و د بدو که رفتیم
some times I want to speak but I prefer to smoke......