هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
#1
نام: امریک

نام خانوادگی:پلید!

جنسیت: کسی چه میداند...به هیچیک از سخنان امریک نمیشود اعتماد کرد.

وضعیت خونی: به گفته خودش جد اندر جد اصیل زاده!

گروه: اسلیترین

وضعیت ظاهری:چیزی بین مانتیکور و تسترال

شغل:تقریبا هفته ای یکبار از شغل جدیدش اخراج میشود.

چوبدستی: کلکسیونی متشکل از سیصد و بیست و هفت چوب دستی دزدی دارد.حتی خودش هم فراموش کرده که چوب دستی خودش کدام است.شایعه شده بود که برای دزدیدن چوب دستی ها, از الیواندر دستمزد میگیرد.

سپر مدافع:مارمولک


توانایی ها: دروغ گفتن-فریب دادن-آب زیر کاه بودن-موذیگری و توانایی های پسندیده بی شمار دیگر


نام امریک پلید به عنوان یک جن شورشی در تاریخ جادوگری ثبت شد.ولی این همه واقعیت نبود.حتی قسمتی از آن هم نبود.چون امریک نه جن بود و نه شورشی.
امریک جادوگری بود باوقار و شایسته و کوشا.بعد از فارغ التحصیل شدن از هاگوارتز(بانمرات بسیار درخشان)امریک تصمیم گرفت خود را وقف دنیای جادوگری کند.برای همین به مدت شش سال خود را در اتاقی حبس کرد و بالاخره بعد از مدتها تلاش شبانه روزی موفق به کشف 12 کاربرد خون اژدها شد.ولی قبل از اینکه موفق به ثبت کشفش شود جادوگری سپید مو از راه رسید و کشف امریک را از او ربود و او را در اتاق تحقیقش حبس کرد.امریک ناامید نشد.به تلاشش ادامه داد و پس از سه سال تحقیق, موفق شد راهی برای بازگشت به زندگی پیدا کند.ولی جادوگری بی مو پیدا شده و این کشفش را هم دزدید.امریک به زندگی محقرانه اش در اتاق تحقیق ادامه داد.بعد از دو سال بزرگترین کشفش را انجام داد.امریک توانست از راه دور عشق و محبت را به جادوگر اول و غرور را به جادوگر دوم تزریق کند.و به تدریج جنگی عمیق بین دو جادوگر در گرفت و امریک نفس راحتی کشیده و سرگرم کشف های بعدیش از جمله سنگ جادو-آینه نفاق انگیز-ساعت زمان برگردان-آب نبات های برتی بات. و... شد.
ناگفته نماند که تاریخ نویسان بی طرف, این زندگینامه را اساسا دروغ و برگرفته از پلادت ذاتی امریک میدانند و معتقدند امریک همان جن شورشی ای هست که بود و هیچ خدمت, سود و فایده ای از جانب او به جامعه جادوگری اهدا نشده.


بازی با کلمات

کارگاه نمایشنامه نویسی

تأیید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی.


ویرایش شده توسط زامبی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۷ ۱۶:۲۳:۲۲
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۷ ۲۱:۳۱:۲۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲
#2
-شما دو تا دیگه شورشو در آوردین.این دفعه دیگه بخششی در کار نیست.حداقل مجازات هردوی شما باید اخراج از مدرسه باشه.

هری با نگرانی به کفش هایش چشم دوخته بود.و هر چه زمان می گذشت بیشتر متوجه مندرس بودن آن ها میشد.تا چند لحظه پیش امیدوار بود گذر یکی از اساتید به آنجا بیفتد...ولی وقتی فیلم همه درها را از داخل قفل کرد آخرین کور سوی امیدش هم خاموش شد.آنها مانده بودند و خشم پروفسور اسنیپ...و البته حضور فیلچ که مسلما کارشان را ساده تر نمی کرد.همینقدر که تا آن لحظه دهانش را بسته نگه داشته بود از او ممنون بود.ولی حس قدردانیش زیاد طول نکشید.

-خواهش می کنم پروفسور!

اسنیپ لبخندی زد.او هم می دانست که جملات فیلچ کمکی به حال دو دانش آموز خاطی نخواهد کرد.و البته ترجیح می داد هر چه بیشتر از آن لحظه و پیروزی کوچکش لذت ببرد.
-بگو آرگوس!

-ممکنه ببخشیدشون؟فقط همین یکبار...به خاطر من!

ابروهای اسنیپ بیشتر در هم فرو رفت.نگاه دقیقی به فیلچ انداخت.حتی هری و رون آنچه را که شنیده بودند باور نمی کردند.اسنیپ مطمئن بود اشتباهی رخ داده.
-ممکنه یک بار دیگه تکرار کنی؟

فیلچ در مقابل چشمان بهت زده هر سه نفر تکرار کرد:
-خواهش میکنم ببخشیدشون.اونا هنوز بچه هستن.اشتباه کردن.مطمئنم خودشون هم پشیمونن.از قیافه هاشون معلومه چقدر ترسیدن.

هری کمی جرات پیدا کرده بود.سرش را بلند کرد و برای اولین بار به چشمان فیلچ خیره شد.چقدر این پیرمرد خسته و شکسته بود.هری با خودش فکر کرد:
-چقدر باید بهش سخت گذشته باشه.اون یه فشفشه اس و مجبوره دائما با جادوگرایی که مسخرش می کنن در تماس باشه.حق داره همیشه عصبانی باشه.این بی عدالتیه.

هری به خانم نوریس خیره شد.پیرمردی که حتی به یک حیوان ضعیف عشق می ورزید چطور می توانست بد باشد؟چقدر درباره او اشتباه کرده بودند.همه حرف ها و تهدید هایش ریشه در خشم فرو خورده او داشت.هری مطمئن بود قطره اشکی در گوشه چشم فیلچ برق می زد.
فیلچ به اصرار ادامه داد.برخلاف تصور هری و رون اسنیپ خیلی زود تسلیم شد.او هم به خوبی میدانست که مجازات پرسه زدن در شب هرگز نمیتواند اخراج باشد.مخصوصا وقتی تنها شاهدش سرگرم دلسوزی برای مجرمان بود.برای همین موافقت کرد که هری و رون آن شب را نزد فیلچ بگذرانند...و فردا به کمیته انضباطی هاگوارتز معرفی شوند.
فیلچ دو جادوگر جوان را با مهربانی به یکی از دخمه ها هدایت کرد.رون که زیاد راضی به نظر نمیرسید امیدوار بود حداقل شام گرمی در کار باشد.فیلچ در را باز کرد و با یک حرکت ناگهانی هر دو را بشدت به داخل دخمه هل داد.
-برین تو ببینم.عوضیای پلید پست فطرت!بالاخره گیرتون انداختم.شماها رو تحویل پروفسور می دادم که چی بشه؟نفری بیست امتیاز ازتون کم کنن و ولتون کنن؟به همین سادگی.شما دو تا سزاوار مجازات سخت تری هستین.

فیلچ با لبخندی پلید به دستبند ها و چنگک ها و شلاق های آویزان شده بر روی در و دیوار نگاه کرد.ظاهرا داشت وسیله مجازاتش را انتخاب می کرد.رون به سختی آب دهانش را فرو داد.
-شما نمی تونین این کارو بکنین...ما همه چیو به پروفسور دامبلدور می گیم.

برخلاف تصور رون, لبخند فیلچ محو نشد...فقط شیشه کوچکی را از روی میز کارش برداشت و به رون نشان داد.روی شیشه با حروف کوچک نوشته شده بود:معجون فراموشی(صرفا جهت فراموش کردن ده دقیقه گذشته بکار می رود.)

فیلچ ساعتش را کوک کرد.باید هر ده دقیقه یک بار زنگ می زد!

خیلی خوب و جالب بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط زامبی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۶ ۲:۴۳:۰۴
ویرایش شده توسط زامبی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۶ ۳:۳۴:۵۰
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۶ ۱۱:۲۳:۰۹


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۲
#3
صبح، مخمصه، کارمند، دودکش، سنگفرش،نهایت، وزارتخانه، پیکار، ناگهان، خسته


خسته
شده بود...از زل زدن به سنگفرش جلوی وزارتخانه.ولی بیشتر از خسته، عصبانی بود.چطور مرتکب این اشتباه شده بود؟
صبح روز قبل، درست در پایان ساعت کاریش، وزیر نشان درخشان کارمند نمونه را به سینه اش زده بودو جلوی همه کارمندان از او به دلیل حضور مرتب و نظم و ترتیبش در انجام کارها تشکر کرده بود.و حالا...
بیشتر از یک روز نگذشته بود که او موفق شده بود خودش را در این مخمصه گرفتار کند.دوباره به پیکار بی نتیجه اش با در ادامه داد...ولی در نهایت تسلیم شد.در وزارت خانه مسلما با طلسم های قدرتمندی حفاظت میشد.درست در اوج ناامیدی ناگهان جرقه ای در ذهن نگهبان شبانه وزارت خانه که کارش بیشتر از نگهبانی، رسیدگی به حساب و کتاب ها بود زده شد.
-اتاق نگهبانی من تو آخرین طبقه اس.حالا که کلیدامو گم کردم شاید بتونم از راه دود کش وارد بشم!ارزش امتحان کردنو داره.

نگهبان پیر که حتی قادر به حفظ تعادلش روی جارو نبود نمیدانست که وقتی ساعتی بعد، نفس نفس زنان و با استفاده از راه پله اضطراری به پشت بام برسد، به خاطر خواهد آود که وزارتخانه به دستور وزیر جدید با طلسمهای گرمایشی گرم شده و فاقد دودکش است!


جالب بود. سبک نوشتن ـت رو هم دوست داشتم.
موفق باشی.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۶ ۱:۰۳:۴۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.