تیم
قرمز و طلایی گریفندور vsکیو سی ارزشی
پست دوم
-رون تو نمیای؟
-نه.
-چرا؟ مگه قرار نشد بریم معجون رو بدزدیم؟
-باید فکر کنم ببینم باید چه غلطی واسه مسابقه بکنیم ! در ضمن فوکس کوچیکه اگه طوریش بشه من به دامبلدور چی بگم؟
-من مراقبشم.
-خب باشه پس مراقبش باش!
-باشه فوکس کوچولو بیا با هم بریم بریم بزرگت کنیم بریم اولولولولو اولولولولو
-
هرمیون فوکس را از زمین بلند کرد و در دستانش گرفت . با او همچون بچه اش رفتار می کرد و همین او را حساس تر از پیش می کرد به صورتی که چهره و موهایش بار دیگر یک رنگ شدند.
آملیا دستانش را به هم زد و نقابش را روی صورتش کشید و با ژست کارآگاهی ای که ناگهان در وجودش جرقه زده بود و خود نیز نمی دانست از کجا آمده است، گفت:
-خب خانوما و آقایونی که با من اومدید ماموریت مخفی ،یه چیز رو روشن کنمهیچکس اونجا معجون جوان کننده پوست بر نمیداره ها گفته باشم! مخصوصا خانوم هرمیون و جینی و اینکه اولویت با معجون فوکسه ببینم هرمیون تو فوکسو آوردی؟
هرمیون و جینی از نقشه برآب شدن برنامه شان عصبانی بودند. هرمیون با چهره ای که خشم از آن میبارید، فوکس را بالا آورد و با عصبانیت حرف آملیا را تایید کرد.
رون که تمام مدت گوشه زمین نشسته بود،با ناراحتی از جایش بلند شد و به سمت بازیکنانش آمد و مانند همیشه با حالت امر و نهی با بازیکنانش صحبت می کرد. ولی از آنجایی که بازیکنان با این اخلاق او آشنا بودند، کسی از کار او ناراحت نشد.
بازیکنان یا بهتر است بگوییم ماموران مخفی، هرکدام با ژست های متفاوت با رون خداحافظی کردند و با سرعت خودشان را به معجون سازی نه چندان پنهان هکتور، رساندند.
معجون سازی هکتور-شششششششش
-ساکت باشید بزارید ببینم کسی اینجا هست یا نه .
-غار (همون صدای ضایع بچه فوکس
)
-ششششششش
بعد از درگیری های ماموران مخفی برای بدست آوردن سکوت، در آن وضعیت تاریکی که هیچ کس هیچکس را نمی شناخت، یکی از افراد با صدای آهسته ی زمزمه مانند گفت:
-عاغا صبر کنید من پیداش کردم الان برش میدارم. ای وای یکی اومد!
-کسی نبود. باده که درو به هم میزنه آی کیو.
-حواسمو پرت نکنین.
-بابا همچین فیگور میگیره انگار داره یکی رو جراحی قلب باز میکنه. بابا ورش دار دیگه.
-خیلی خب ورداشتمش.
اعضای تیم در حالی که بر روی پنجه ی پا راه می رفتند، از معجون سازی هکتور، که می توان گفت اهریمنی ترین مکان دنیا است و اعضای تیم این را نمی دانستند، خارج شدند و به سمت هاگوارتز و تالار گریفیندور به راه افتادند.
ورزشگاه غول های غارنشینبازیکنان به جز رون، که هنوز از بازگشت آنها خبری نداشت، در اطراف فوکس کوچولو جمع شدند و خیره به او نگاه می کردند. معجون، توسط آملیا جلو برده می شد تا در دهان فوکس ریخته شود.
-اخی فوکس کوچولو بیا بخور. آآآآآ کن. دهنتو باز کن جیگر طلا میخوایم بزرگت گنیم گلم.
-نمیخوره!
از آنجایی که فوکس همیشه جرج را ضایع می کرد، دهان کوچکش را باز کرد و آملیا توانست تمام معجون را در حلق فوکس بریزد. همه با دقت به فوکس خیره شده بودند.
-پس چرا بزرگ نشد؟
-نمی دونم
پق شترق پقپق-این دیگه چیه ؟
-نمی دونم
-این مگه قرار بود انسان بشه؟ مگه قرار نبود بشه مثل قبلش؟ میشه وقتی نقشه رو تغییر می دین به منم بگین؟
جلوی اعضا یک پرنده ننشسته بود بلکه دختری زیبا و با وقار با لباس پر مانند زیبایی نشسته بود. در مقابل آنها به جای فوکس پرنده فوکس انسان نشسته بود!
-چیییییییییییی این امکان نداره ببخشید خانوم محترم شما؟
- من منم دیگه فوکس. چرا اینجوری نگاه میکنید؟ مگه چی شده خیلی پیر شدم؟ از آملیا که پیر تر نشدم که بخوام نقاب بزنم.
با همین بالام . بالام بالام واییییییی بالام چی شده پرای خوشگلم با من چیکار کردید خدایا نوکم منم مثل شما زشت شدم واااااااااییییی
-من باید به رون بگم
-صبر کن با این بهش زنگ بزن اسمش موبایله میتونی ازش استفاده کنی.
آملیا که معلوم نبود آن موبایل مشنگی را از کدام معشوقه ی مشنگی زیر پرده ی مشکی بدست آورده بود را به جینی داد.
-چی؟ الان چطوری باید باهاش کار کنم؟ آها فهمیدم همین دکمه سبز آواکاداوریه رو باید بزنم دیگه نه؟ خیلی خب باشه.
بعد از درگیری های مکرر افراد برای استفاده از موبایل مشنگی، بالاخره جینی موفق شد تا به رون که معلوم نیست او نیز از کجا موبایل مشنگی آورده است، که بعد باید این را به هرمیون پاسخگو باشد، زنگ بزند.
- الو رون ببین یه اتفاقی افتاده، نه نه اتفاق بدی نیست. یعنی هست . وای رون فوکس انسان شده، ما الان برمیگردیم ورزشگاه بعد حرف میزنیم .
جینی موبایل رو قطع کرد و به سایر افراد تیم که از شدت بلند حرف زدن او گوش هایشان را گرفته بودند و حتی تا مرز کر شدن هم پیش رفته بودند، نگاه کرد.
-فوکس بلند شو بریم باید بریم ورزشگاه مثل اینکه من یه اشتباهی کردم این معجون انسان کننده بود نه افزایش سن. معلوم نیست حالا باید چیکار کنیم؟!
-چی ؟ حالا زیاد بدم نشدم از جینی که بهتر شدم نه ؟
-
فوکس که عادت به انسان بودن نداشت مانند غورباغه راه میرفت و تلو تلو میخورد. برای همین هرمیون و جینی در راه رفتن به او کمک میکردند . سرانجام بازیکنان تیم قرمز و طلایی گریفندور با قدم های سریع و تند خود را به تالار گریفیندور رساندند. رون در تالار چشم به راه انها بود و مرتب لبانش را گاز می گرفت.
-
- :pashmak:
دیگر هیچ فوکسی وجود نداشت پرهای سرخ آتشینی وجود نداشت و جایشان را مو های سیاه بلند گرفته بود و به جای چشمان قرمزی همیشگی اش، فقط چشمان مشکی زیبایی بود. هیچ پر نرمی بر روی بدن او نبود و فقط پوست روشن که با لباسی پر مانند زیبایی پوشیده شده بود!
-فوکس تو چه جوری درست میشی؟:worry:
-نمیدونم . :worry:
رون که کم کم داشت قرمز میشد ناگهان سر آملیا داد زد:
- با این چیکار کردید این حتی نمیتونه با پای انسان راه بره چه برسه به این که بتونه کوییدچ بازی کنه باید درستش کنید !
-باشه خب ببین عصبانی نشو ما میریم پیش هکتور و ازش میخوایم که یه پادزهر برای این معجونش بهمون بده .
-اونم به همین راحتی به ما محفیلا داد آره ؟
-اونش با آملیا ی پر جذبه !
روز بعد آزمایشگاه هکتورآملیا وارد ازمایشگاه شد و بعد از مدتی طولانی ،به صورتی که افراد تیم کمی شکشان برد که مبادا مرلین در اتاق هکتور پرده ی مشکی پوشانده باشد، از آنجا بیرون آمد و با خوشحالی گفت:
-مشکل حل شد من هکتور رو مست خودم کردم اونم به من گفت که برای اینکه فوکس درست بشه ما باید به ته جنگل ممنوعه بریم و یه سم به اسم ساکورا رو بیاریم و بعدش هم بدیم فوکس بخورتش تا درست بشه.
-
بعد از چند دقیقه که چشمان اعضا از حالت حدقه بیرون زدن، به حالت طبیعی در آمد هر کدام سخنی را به زبان آوردند.
-چی اما حتی هاگرید هم اونجا نمیره چه برسه به ما!
- ما مجبوریم.یا میخواید داد های رون رو بشنوید ؟
اعضا که هیچ کدام اعصاب غرغر کردن ها و داد و بیداد های رون را نداشتند، همگی قانع شده و به سوی جنگل ممنوعه به راه افتادند.