هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#1
من قبلا لیلی لونا بودم. میشه بهم پسش بدین؟
اینم لینک معرفی شخصیتم


دسترسی تون برگردونده شد.


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۵:۲۸:۴۶

I Dream to Remember


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
#2
اهم اهم!
ما فصل جدید میخوایـــــم یـــالا! ( ژانر وات دو وی وانت مای بیبی! )
آقو الان یه سری جادوگر و ساحره و تسترال و کوفت و زهرمار دمِ در کارگاه منتظر نشستن فصل جدید بیاد! یه کم توجه یه کم ابراز همدردی.. هعی.. اون شات گانِ من کو؟ یکی بیاد شلیک کنه تو دهنم


I Dream to Remember


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳
#3
دو نصفه جارو


V.s


ترنسیلوانیا


پست اول


- پـــــــــــروف! جونِ سیبیلای مامانِ مرلین بیا بشین رو نصفه جاروت الان بازی شروع میشه! تصویر کوچک شده

- نه فرزندم.. هرجور حساب می کنم نمیشه! گلرت اون بیرون الان تمام قد رو جاروش نشسته باباجان، نمیشه من و جوراب پشمی رو با هم ببینه.. دلش می شکنه خو.. من آدم شریفیم بابا جان نمی تونم!

لیلی که هم نشینی زیاد با شیرفرهاد هم ذات پنداری زیادی با کیانوش در وجودش ... ( آقای داور یه کلمه بگو که اونم اولش "هم" داشته باشه! می خوام همهمه بشه!) متاسفانه نشد که همهمه بشه.. خلاصه این که لیلی تیریپ کیانوش زل می زنه تو دوربین!
- پروف تو رو ارواح خاک کندرا و پرسیوال بیا بریم تو زمین، شما و گلرت دیگه پیر شدین.. دیگه این داستان قدیمی شده!


پروف با حالتی رمانتیک و چشمای پر از اشک ، پشم های جوراب پشمی رو نوازش میکرد و با زبونِ پروف-پشمی بهش دلداری میداد... ( عجب پشم تو پشمی شد! ). در پس زمینه ی صحنه آهنگ ملایمی پخش میشد... همه چیز صورتی و قلبناک بود و خلاصه آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام که یهو رکس جفت پا پرید وسطِ صحنه و پروف رو زهره ترک کرد.

- یـــــــــــــوآن؟!


یوآن در حالیکه عکس شلغمش رو با دقت میزاشت تو جیبش نصفه ی جاروش رو برداشت و به طرف رکس که داد و بیداد میکرد ، رفت.

- هاا لیلون ایی گردنبندِ نخودو وگیر برات شانس ویاره.

- این بازی آخریو دست از سر من بردااار!

- کسی اون دندونای منو ندیده؟! دیشب موقع خواب گذاشتمشون تو لیوان آبِ بالای سَرم حالا نیستن.

بلاخره بعد از اینکه تارهای صوتیِ رکسان باد کردن و صدای قدم های گراوپ ورزشگاه رو به لرزه درآورد ، اعضای تیم روی جاروهای نصفه شون به پرواز در اومدن و با سوت و جیغ و تشویق و هیاهوی تماشاگرانِ مذکرِ ورزشگاه روبرو شدن تصویر کوچک شده
( جای زن جماعت که تو استادیوم نیس! خدا به دور! زبونمون لال! رومون به تیفال! )

- لیدیز جنتلمن اند جنتلمن! در یک روزِ نیمه ابری با احتمال وزش باد و بارش های پراکنده در خدمت شما هستیم با یکی دیگه از سری مسابقــ...

- ســـــــــــوت

دانگ همینطور که سوتِ داوری رو به زنجیر طلاییِ کتش وصل میکرد وسط زمین اومد :

- سوژه ، پرداخت سوژه ، نشستن روی جارو با انحراف زاویه ی 0.2 درجه! سه پنالتی و یک اسنیچ اختصاصی به نفع تیم ترنسیلوانیا.

رکسان با حالت تصویر کوچک شده
برای درخواستِ ویدئو چک پشت سر دانگ راه افتاد و بازی از سر گرفته شد...

- لیلی لونا کوافل به دست داره با سرعت به طرفِ... اووممم... عجیبه.. پشتِ سر اون شیرفرهادو داریم که با یه گردنبند عجیب در دستش هم تیمیِ خودشو داره دنبال میکنه و به نظر میرسه هر لحظه ست که برسن به تیرک دروازه و پودر شن! این جادوگرائم با این تاکتیکای عجیب و غریبشون!

و اما... بالای سرِ لیلی و شیرفرهاد ، لودو با یک حرکتِ خفنِ خطرناکِ چرخشی بلاجری رو به سمت پروف فرستاد. گلرت که شاهد ماجرا بود جیغ بنفشی کشید و ژانرِ فیلمای هندی "پـــــــــــــــروف" گویان به طرف بلاجر شیرجه زد... بلاجر از دو سانتیِ دماغ گلرت رد شد...

نفس ها در سینه حبس شد..

( اتاق فرمان ، اون سی دیِ آهنگ هندی رو پِلی کنین بی زحمت!)

بلاجر مثل سریال فوتبالیستا یه قرن تو هوا حرکت کرد و نصف طول کره ی زمینو طی کرد تا اینکه به پروف رسید و ناگهان در یک لحظه ی حساس و نفس گیر با صدای خفه ای لا به لای انبوه ریش های پروف گیر کرد.. پروف دامبلدور هم که کلا استعداد خاصی در رفع گیر و گور ملت دارن، ریششو گرفت لب پنجره ی جاروش و شترق شترق تکوند تا یه نیمکت، یه منتقل، یه جفت لباس زیر.. پشه بند!! ای بابا.. بلاجر گم شد متاسفانه..

تماشاگران که میبینن پروف چیزیش نشده هوووف گویان نفس راحتی میکشن و نظر خودشونو به ادامه ی بازی جلب میکنن!

البته باید گوشزد کنم که اگر فکر کردین این پایان مصیبت هاست و مثل فیلمای دیزنی همه هپی اِوِر َافتر شدن و دیمبالا دومبا! و شما پف فیل به دست و با آرامش میتونین از بقیه ی بازی لذت ببرین سخت در جهل مرکبین! تصویر کوچک شده
چون همون لحظه از اونطرف زمین صدای سرفه های جوراب پشمی به گوش میرسید و حالش اصلا خوب به نظر نمیومد...

- رکـــــــس! جوراب جو هری پاتری گرفتتش.. فک کنم اسنیچو قورت داده!

چی؟ فضاسازی؟ برو حیا کن عامو.. من دختر هری پاترم از این قرتی بازی ها بلت نیستم.. من دنبال فضاسازی نمی رم اصلن.. فضاسازی خودش باید بیاد دنبال من.. اصن همینه که هست، تموم شد برو پست بعد!


I Dream to Remember


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
#4
دو نصفه جارو

Vs.

پاپیون سیاه


پست دوم

یعنی چی می تونه باشه؟
- درستش اینه بگی یعنی کی می تونه باشه!
- به تو ربطی نداره، تو جادوکار ویزنگاموت نیستی که منو نقد کنی!

همون طور که یوآن و لیلی به جون هم افتاده بودند و دامبلدور و شیرفرهاد و هم سعی در جداکردنشون داشتند، رکسان خیلی آروم و بی سر و صدا به سمت شی عجیبی رفت که آسفالت و سنگ فرش کوچه رو شکافته بود و کم کم داشت به آب می رسید.

- تازه همشم "می" هاتو می چسبونی!
- به خودم ربط داره!

دامبلدور که با وجود جوراب پشمی نمی تونست کاری بکنه، جوراب رو آروم و طوری که تار و پوداش آسیب نبینند، می‌ذاره روی سنگ فرش گوشه خیابون.
- این جا تمیزه جوراب عزیزم، هیچ جا نری ها جان پدر!

بعد آستیناشو می‌زنه بالا و با یه دستش لیلی و با یه دستش یوآن رو می‌گیره و می‌ذاره رو طاقچه!
- فرزندانم اون جا بمونین تا روش برخورد با مشکلات رو یاد بگیرین!

حالا دیگه طاقچه از کجا اومد و دامبلدور چجوری تونست دو نفرو بزاره روش، به داستان ما ربطی نداره و بعدا جادوکارایی که منطق داستان رو بررسی می کنن به این موضوع می رسن.

یک ساعت بعد

- پروف وَیارشون پایین دیه!

پروف سرشو می گیره بالا:
- فرزندانم روش برخورد رو یاد گرفتین؟
- نــــــــــــــــــــــــــــــــه!

سه ساعت بعد

- الان چی فرزندانم؟
- نـــــــــــــــــــــــــــــــه!

دو روز بعد

- لیلون ترو به خدا وگو یاد وگرفتی!

پروف با چشم های منتظرش به لیلی و یوآن نگاه می کنه:
- آره یاد گرفتیم!

پروف از جاش بلند می شه و کش و قوسی به کمرش میده.
- رکس فرزندم بیا بریم به تمریناتمون برسیم.
-......
- رکس؟
- هـــــــا، پروف، رکس همون روز اول ورفت!

ملت یادشون می یوفته قبل از این که یوآن و لیلی به این در بیان، یه شی عجیبی در حال شکافتن زمین و رسیدن به قنات بود. همه با هم سرشونو به سمتی که کیسه افتاده بود می چرخونن و می بینن بال هست و خبری از اسنیچ نیست!

********************

- سوارز از جات تکون نخور!

رکس چند قدم عقب میره و خیلی منتقدانه سوارز رو از نظر می گذرونه.تصویر کوچک شده

- یه کم سرتو ببر بالاتر، نه زیاد رفت یه کم پایین تر.

و همزمان که فرمون می داد به سوارز، چماق جدیدشو بلند کرد و بلاجری رو که دور و برش پرواز می کرد، به سمتش هدف گرفت.
- عــــــــــــــــــــــاو!تصویر کوچک شده


و خب همون طور که رکسان مثل کانگورو جهش کنان و مثل جیمز جیغ زنان می گفت "اون تونست، اون تونست! " سوارز به دندوناش روی زمین زل زده بود و امید داشت که شاید حالا دیگه فیفا قبولش کنه.

روز بازی

- رکس کجا ومونده پ؟

دو نصفه جاروها کنار نصفه جاروهاشون نشسته بودند و چشم به راه یوسف گمگشتشون بودند.

رکس که با مشقت فراوون تونسته بود چماق جدیدشو تا ورزشگاه بکشونه، جلوی در ورزشگاه نفسی تازه کرد. بعد دستی پشت سر سوارز زد و گفت:
- تو می تونی پسر، مهم نیست نصف دندونات از بین رفتن!

و خودش به این حالت وارد ورزشگاه میشه. گزارشگر که درحال شکستن تخمه بود، با اشاره پشت صحنه که خواستار گزارش بازیَن، تخمه ها می پره تو گلوش و از سرفه قرمز میشه:
- بینندگان محترمتصویر کوچک شده
بازی دو نصفه جارو و تصویر کوچک شده
پاپیون سیاه که من تا این جا پاپیونی ندیدم ازشون رو گزارش می کنم!

پاپیون سیاهیا با دیدن دندونای سوارز که نصفشون ریخته، خوشحالی خودشونو بروز می‌دن که شامل یه سری دست و لبخند هست.

پروفسورای تیم پاپیون سیاه که ادب و کمالات شر و شر می ریزه ازشون دستی به سمت دوربین تکون میدن. پروفسور ویکتور و پروفسور ویردیان و پروفسور و پروفسور تافتی هر سه در گوشه ای جمع شدند و تکنیک های تیم حریف رو بررسی می کنند.

مرلین در سمت راست زمین عصاشو بالا می گیره و یه دور، دور سرش می چرخونه و در این بین عصاش می خوره تو سر کلاوس. پاپا هم خیلی مودبانه کلاهشو از سرش برمی داره و دور ورزشگاه پرواز می کنه.

دوربین به سمت بازیکنای دونصفه جارو می چرخه اما با یه سری حرکات منشوری مواجه میشه. از پشت صحنه به گزارشگر اشاره می کنن که شروع کنه:

حالا پروف به سمت دروازه ها می ره و طی یه حرکت چرخشی کوافل رو پاس می‌ده به لیلی. ظاهرا لیلی بلاجری رو که داره به سمتش میره ندیده ولی کوافل در سه قدمی لیلی متوقف میشه و به سمت پاپاتونده پرواز می کنه.

گزارشگر ساکت میشه و به صحنه ی پیش روش چشم می دوزه.
بلاجر به سمت پاپاتونده میره و بعد از این که بهش برخورد می کنه، بلندش می کنه رو هوا در حالی که پاپا دست و پا می زنه به پروفسور تافتی می خوره و هردو رو با خودش می بره و از ورزشگاه خارج میشه!

ملت:

همه سرها هم زمان با همون استیل به سمت رکسان برمی گردن. رکسان در حالی که سعی می کنه چماقشو پشت سرش قایم کنه میگه:
- چیزی شده؟


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۵ ۱۲:۴۸:۰۸

I Dream to Remember


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#5
دو نصفه جارو


V.s


خرس های تنبل


پست دوم



لیلی لونا جایگزین یوآن آبرکومبی

هوا رو به تاریکی میرفت...روی تپه ی نزدیک به خانه ی گانت ها همه چیز طبیعی و عادی به نظر میرسید.. وسطِ تپه تابلوی چوبیِ کجی با طرح خرسی که در حال خمیازه کشیدن بود ، به ردیفِ خانه ها اشاره میکرد.

پــــــــاق!

-آااااخ پانکراسم دو نصف شده بید! این دیگه چه کوفتی بید؟!

نظام رمزتازِ پوست پفک نمکی رو به گوشه ای پرت کرد و دست در دستِ خرزو خان از تپه پایین رفت..
پیرمردی در پیاده روی خالی و تاریک ، لخ لخ کنان نزدیک میشد:

- هااا سلام عرض وکردم. خونه ی این مورفین گاری؟ گامت؟ گانت؟ آدرسش ودونی کجاس؟

رهگذر دهنش رو به اندازه ی غار باز کرد و وسطِ خمیــــــــازه ای طولانی کلماتی شبیه به "حالا نمیشه نری عــــامو؟" شنیده شد.

***

دینگ دانگ!

مورفین روی کاناپه ولو شده بود و گوشه ی دهنش نیِ درازی بود که به فنجانِ کمر باریک چای دیشلمه اش میرسید. اونطرف تر دیوید واکر از شدتِ حال و حوصله نداری روی عصای واکر () وسط راهِ آشپزخانه و پذیرایی خواب رفته بود و خر و پفش عرش اعلاء رو به لرزه درمی آورد!
دوباره صدای دینگ دانگِ در خانه شنیده شد. آیلین که چُرتش پاره شده بود چشم هاش رو یک میلی متر باز کرد و با بدخلقی آب دهنش رو مزه مزه کرد ؛ روی برانکاردش پهلو به پهلو شد و به چرتش ادامه داد.

نظام بعد از چند بار زنگ زدن وقتی که دید کسی در رو باز نمیکنه یالله ای گفت ، دستگیره در رو چرخوند و وارد راهروی تاریک و نمور خانه ی گانت ها شد.

- چه تاریک وبید. هاا فک وکنم پک و پوزِ یکی رو لگد وکردم.
نظام خم شد و کله ی قطع شده ی جن خانگی ای رو از روی زمین برداشت ، چند ثانیه به چشمان گشاد شده ی جن خیره شد و ناگهان گُرخان جیــــــــــغ بنفشی کشید و کله رو به گوشه ای پرت کرد.
آیلین که برای بار دوم چرتش پاره میشد از گوشه ی چشم نگاه کشنده ای به مزاحمش انداخت و اومد کروشیو بزنه که دید اصن حوصله ش نمیزاره. رو به الادورا که روی ویلچری لم داده بود کرد:

- یه کروشیـــو به این مشنگِ بی مغز بزن ما حال نئاریم.

- هی واکر! امر بانو رو اجرا میکنی یا آوادا نصیبت کنم؟!

- کریـــچر؟

همینطور که خرس های تنبل در حال پاس دادن کروشیو کردن او به همدیگه بودن ، نظام چکمه هاش رو درآورد و قلمبه ی کنار قوزک پاش که کیسه ی گرد نخودِ جاسازی شده بود ، نمایان شد.

- بوی ژنش میاااد. بوی ژنشِ تازه میاااد.

مورف با چشمانی بسته بو کشان خودش رو به چکمه رسوند تصویر کوچک شده


- تو دیگه کی هشتی؟!

- هاا من و اییی خرزو نعمتی از سوی خدا وبیدیم که بر تو نازل وشدیم. ویا وبین جنسِ اعلاء آورده بیدم وزنیم به بدن!

نیم ساعت بعد..

در یک لحظه ی کااملا عرفانی و افلاطونی مورف از وسطِ دود غلیظی که خودش و نظام رو احاطه کرده بود ، گوشه ی گُل گُلیِِ چادر خواهر خرزو خان رو یک نظر دید.. تصویر کوچک شده


- ئه واا همشیره شما کی تشریف آوردی؟ میگفتی یه گاوی گوشفندی چیژی قربونی میکردیم.

میدونِ بز - زمین تمرین

لیلی کنار رکسان که خیره به آتش بود ، نشست..

- هوا داره تاریک میشه. باید کم کم راه بیفتیم دیگه.. خبری ازشون نیس.

آلیس ماهیتابه به سر کوبان (عع! خط رو خط شد ). رکسان های و هوی کنان در حال مزین کردن ریش پروف به انواع افحاش رکیک بود که شیرفرهاد رسید:

-هاااا لیلون غصه ی اون پیرمردو نوخور. تو جون وخا.. کیوونو برات ویارم خیلیم ابهتش بیشتر بیده.

لیلی با عصبانیت کنترل از راه دورِ سوآرز رو از جیبش درآورد و در حال تنظیم کردنش رو شیرفرهاد بود که رکسان متوقفش کرد:

- نه لیلی صب کن! اتفاقا ایده ی خوبیه! حالا که پروف نیس باید جایگزین داشته باشیم. انتخاب دیگه ای هم نداریم!

- حالا گیریم کیوون قبول کنه. دروازه بان پشمی از کجا بیاریم؟!

و اینجا بود که همه ی اعضای تیم به شلوار کردی ای که روی بند لباسِ یکی از خانه ها با نهایت مظلومیت در حال خشک شدن بود ، خیره شدند!

همان لحظه - خانه ی گانت ها

دابی و کریچر در حال از این پهلو به اون پهلو کردن آیلین و الادورا بودند که خدای ناکرده زخم بستری چیزی نگیرند.

- واکر من دارم میرم محژر خواهر خرژو خانو عقد کنم به باژی نمیرسم. شما بدون من ادامه بدین من بهتون ایمان دارم.

مورف گرد و غبار روی کت و شلوار پدر پدربزرگش رو که به تنش زار میزد تکاند و با صدای پاقِ خفیفی غیب شد. تصویر کوچک شده



- الان که فکرشو میکنم میبینم اصن حـــــــال ندارم پا شم این همه راهو آپارات کنم تا ورزشگاه. مگه این که باد بیاد دربست تا اونجا ببرتم!

هووو هوووو

این صدای گریه ی پروف نبود! این صدای باد بود که ناگهان از ناکجا آباد ظاهر شده بود و شدید و شدیدتر میشد. دیوید که باد کلاه گیسِ موهای طلاییش رو کنده بود و برده بود ( ) با واکرش روی هوای شناور شد. باد به شدت به پنجره کوبید ، شیشه اش رو شکست و دیوید با سرعت زیادی از پنجره به بیرون و دل سیاهی شب پرتاب شد!
همچنان که آهنگ تیتراژ فیلم بربادرفته پخش میشد باد الادورا ، دابی و کریچر رو هم با خودش برد! برانکارد آیلین به در ورودی گیر کرده بود و آیلین به طرز شگفت آوری ازش جدا نمیشد ( اصلنم شگفت آور نیس! بس که از جاش تکون نخورده بود داشت با برانکارده یکی میشد دیگه! )

باد کم کم فروکش کرد.
دوربین به هم ریختگی ها و شکستگی ها و خسارات ناشی از طوفان رو نشون میده و به توده ای از وسایل میرسه که بالا و پایین میشن.. توده ی مرموز ناگهان عطسه ی رعدآسایی میکنه و هیکل هاگرید از زیر وسایل پدیدار میشه.

صدای "کروشیو ای باد لعنتی" ِ آیلین خانه ی نیمه ویران رو به لزره درمیاره.

همان لحظه - کیلومتر ۲ جاده برره

- خب همتون هستین؟ یوآن شلوار کُردی رو آوردی؟

اعضای تیم دو نصفه جارو همگی رو به جاده انگشت شست خود را بلند کرده بودند و هر ماشینی که رد میشد با هم فریاد میزدند "ورزشگاه غولای غار نشین"!

سایه ای از دور نمایان شد..

-سیاهی کیستی؟!

- نکنه پروفه؟ پرووف!

- نه باو شبیه معلماس ولی پروف نیس.

- لوپینه؟

-هااا اییی خیلی شبیه معلم پرورشی ما بیده. هاا!

شخص مرموز نزدیک و نزدیک تر شد و بلاخره رخ نمایید!

- عع سوآرز بلاخره این سیاوش قمیشیو تف کردی؟! (یادمون رفت بازی قبل سوژه ش کنیم گفتیم جبران شه )


مینی بوس گوجه ای رنگی جلوی پای بچه ها ترمز زد. صدای آهنگ " اگه یه روووزی نووووووم تو ، تو گوش من صداااا کنه.." از داخل مینی بوس به گوش میرسید.

در باز شد..

- بپرین بالا وقت تنگه!


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۲۰:۵۰:۰۳

I Dream to Remember


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
#6
اسلایتریـــــن

۱. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید.

عصر آرومی بود. نور خورشید بی رمق به داخل اتاق نفوذ میکرد و خطی از گرد و غبارهای معلق و طلایی رو تا روی میز بزرگ و در هم درست میکرد.

- آلبرت! صد بار بهت گفتم با اون لوله ی خودکار و تیر تُفی هات دور و برِ من پیدات نشه! خودت میدونی که من قبلِ افطار اصاب مصاب درستی ندارم! برو سرِ خودتو با قانون نسبیتت گرم کن بینم! دِهَ!

آلبرت انیشتین با حالتِ قهر از روی صندلی بلند شد و خواست بره که..

- بــــــوم!

- یا امام زاده بیـــژن! اتاقم منفجر شد!

آلبرت با عجله به طرفِ در اتاق دوید. همون لحظه در باز شد و دخترکِ موقرمزی با لباسای عجیب و غریب در حالی که خاکسترای روی رداش رو پاک میکرد وارد اتاق شد و به طرف میز رفت:

- پروفسور حسابی؟ امیدوارم ایمیلم به دستتون رسیده باشه. واقعا نمیفهمم چرا از جغدا استفاده نمیکنین خصوصا که تو آپدیتِ جدیدشون میتونن تا 20 گیگ عکس و فیلم و آهنگم جا به جا کنن.

لیلی با نیش باز روی صندلیِ روبروی میز نشست و یه برگه ی مچاله از کوله ش درآورد. و وقتی قیافه ی عبوسِ پروفسورُ دید یه لیوان نوشیدنی کره ای به طرز معجزه آمیزی روی میز پیداش شد!

- اهم! برای افطارتون.

پروفسور با یه لبخندِ گنده برگه ی لیلی رو ازش گرفت... کمی چونه شو خاروند و به سقف خیره شد. لیلی هم بی طاقت بهش خیره شده بود چون تقریبا وقتی نمونده بود و باید مشقشو تحویل میداد.

- خب دختر جوان. اینطوره که هر عددی برای خودش شخصیتی داره! ینی همه ی 2 ها مثل هم نیستن و حتما نباید نشون دهنده ی این و این باشن ( پروفسور دو خط روی کاغذ کشید.) بعضی از 2ها هستن که نشون دهنده ی این و این و این هستن. و توی این مسئله مشخصه که با دو نوع ازین 2ها سر و کار داریم که مجموعشون شده 5. حالا دیگه برو پیِ کارت افطاره. آلبــرت چرا نوشیدنیمُ دهنی کـردی؟!

بعله اینجوری بود که لیلی تکلیفشو برداشت و دوان دوان صحنه رو ترک کرد.

-------------------

رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر!

اصولا جیم زدن از کلاسای تدی بس ناجوانمردانه سخته! چون اولاً به طرزِ مشکوکی با تمام حقه ها و قرصای استفراغ و زیگیل و غش کردن آشنایی کامل داره و دوماً به من سوءظن داره. واقعا که! من به این خوبی!

و خب من با پاول سرِ مارپله ی جادویی شرط بندی کرده بودم و اصلا حواسم نبود زمانی که تعیین کردم کلاس ریاضیات جادویی دارم. وقتی ام که فهمیدم چه سوتی ای دادم فقط 24 ساعت وقت داشتم و نمیشد قرارمو با پاول به هم بزنم چون همین براش کافیه که سالن اجتماعاتو پر کنه که من جرئت بازی کردن باهاشو ندارم!

فقط یه راه برام مونده بود.
باید کلِ کلاس جیم میزدن!

مواد لازم: یک عدد لیلی ، آنتونی یکی از بچه های سال آخریِ ریون که به تعداد بچه های کلاس دعوتنامه ی "بسیجِ جادوگرانِ دفاع در برابر جادوی سیاه" درست کرد و یه گالیون پول زبون بسته سلفیدم براش! ، تهدیدهای مختلف در دعوتنامه. مثلا اگر حضور نداشته باشید تختتون به جنگل سیاه منتقل میشه و ...! جوری ک همه یادشون بره کلاس دارن اصن!

و اینجوری شد که هیچ کس سرِ کلاس پیداش نشد جز مالکوم بداک که ترجیح میده تو جنگل سیاه کنار هیپوگریفا بخوابه اما سر کلاس حاضر باشه! :|

---------------------

چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت


عرضم به خدمتتون که دو تا کلاس داشتیم که یکی از کلاسا حاوی اون یکی کلاسم بود. که همون کلاس همیشه هست و از جاش تکون نمیخوره که البته شک دارم! در ضمن این یکی کلاسه دماغ داره در حالیکه اون یکی کلاسه یا دماغ نداره یا اگرم داره ما نفیمیدیم استاد! لابد قایمش کرده بود.


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۳ ۱۶:۵۶:۲۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۵۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
#7
نام: لیلی لونا پاتر

شخصیت: لجباز ، اهل کل کلِ! ، به این سادگیا از حرف خودش نمیگذره ، اگه دلخور شه سعی میکنه نشون نده و فاصله میگیره ، شدیدا مغروره طوریکه که براش سنگین تموم میشه اگه شخصیتش خرد شه ، احساساتیه ولی بروز نمیده ، زورش زیاده چون باید به عنوان دخترِ هری پاترِ مشهور جلوی بعضی هم گروهیاش وایسه! ، از هر چیز مرموزی خوشش میاد به شدت و خیال پردازه.

جنسیت: دختر

سن: 15

ظاهر: موهای بلند و قرمز ، چشمای قهوه ای ، چشماش برق شیطنت دارن و اگه بهشون دقت کنی عمیقن! ، معمولا موهاشو با یه کشِ سبز دُم اسبی میبنده ، قدش نسبتا کوتاهه

خون: پاتر!

پاترونوس: شیر

چوب دستی: چوب سرو که وسطش موی اسب تک شاخه

گروه: اسلایترین

جارو: جاروهای آلبوس بهش میرسن! :|

حیوون خونگی: اژدها دوس داره ولی خب نگهداریش سخته! :D

پیشینه : دختر هری و جینی پاتر ، بچه گیشو تو زمین کوویدیچ گذرونده و عاشق این بازیه ، همیشه جاروی جیمز یا آلبوسُ کش میره ، یه مدت یه دوست خیالی مشنگ داشت ، با همه ی دور و بریاش جور میشد و راحت بود.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۵ ۹:۵۱:۳۴
دلیل ویرایش: تأیید


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱:۱۲ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
#8
همم

شر و شیطونم بیشتر وقتا مخصوصا تو جمع اما یه لیلی آرومم در عین حال!

عاشق کتاب خوندنم خصوصا فانتزی

خیلی دوست دارم همه چیز رو تجربه کنم

سعی میکنم فاصله مو رعایت کنم و خوشم نمیاد کسی کامل "بشناستم"!

برام مهمه خودمو به خودم اثبات کنم.

و لجبازم! :D





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
#9
آغاز

هوا خنک بود و هنوز از بارون یک ساعت پیش نم داشت.آهسته بین انبوه جمعیت قدم میزدم. عصر پاییزی رو به تاریکی میرفت و کوچه با نور شمع های معلق روشن شده بود.

امروز هم کلافه شده بودم و زده بودم بیرون.
دست آخر سر از پاتیل درزدار درآورده بودم و برعکس روزهای دیگه که مینشستم و افراد عجیب و غریب کافه رو دید میزدم یا به بارون روی شیشه ی کثیف و خاک گرفته خیره میشدم ، یک راست رفتم طرف حیاط پشتی کافه. به طرز عجیبی هوس همهمه و گرما و حس خوشایند کوچه ی دیاگون رو کرده بودم...

همین طور که بیشتر در ردای سبزم فرو میرفتم ، بخار نفسم رو با لذت بیرون میدادم و با حواس پرتی به ویترین مغازه ها و جنس هایی که چیده بودن نگاه میکردم.

دست در جیب از کنار مغازه ای پر از قاب عکس هایی که با حالت معذب کننده ای بهم خیره شده بودن گذشتم و یه دفعه چیزی نظرم رو جلب کرد و از فکر بیرون اومدم.

به ویترین کتاب فروشی خیره شدم. بین انبوه کتاب ها ، یک کتاب قدیمی با جلد چرمی قرمز گوشه ی ویترین با بی توجهی گذاشته شده بود و نمیدونم چه ویژگی ای داشت که باعث میشد حس کنی داره صدات میکنه..

با دقت نگاهش کردم ، هیچ اسمی نداشت و روی جلدش طرح عجیبی نقاشی شده بود که بیشترش زیر کتاب های دیگه دیده نمیشد.

محو کتاب مرموز شده بودم که دختربچه ای هیجانزده از کنارم رد شد ، بهم تنه زد و منو از دنیای خودم بیرون آورد. همون لحظه مرد غول آسایی رد شد و صدای کلفتشو شنیدم که میگفت:
- یه جغد برات میخرم هری! اونا خیلی به درد بخورن و نامه هات رو میبرن.

و همراه پسرک لاغر اندامی با موهای مشکی ژولیده ، وارد مغازه ی جغد فروشی شد.

داستان ـت در عین ساده بودن یه جذابیت خاصی داشت.
خیلی خوب می نویسی ولی یه کم برای رول نویسی توی ایفای نقش باید متفاوت تر عمل کنی.
با توجه به سطح خوبی که داری فکر کنم می تونی خیلی زود خودت رو وفق بدی.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۵ ۰:۱۸:۳۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.