هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳
#1
خوب اکسپلیاموس خیلی خوبه


نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳
#2
اسم:اولیور وود

گروه:گریفیندور

جنسیت:مرد

سن:16

خون:دورگه

پتروناس:مار

نوع چوب جادو :چوب افرا و ریسه قلب اژدها 33سانتی متر بدون انعطاف پذیری

جارو: نیموس 2001

ویژگی ظاهری و اخلاقی : قد معمولی مو مشکی چشم ها قهوه ای
کم صبر . خوش اخلاق

عاشق سفر . کاپیتان تیم کویدیچ گریفیندور . دروازه بان تیم


تیم گریفیندور پس از رفتن چارلز ویزلی به علت نداشتن یک جستجوگر خوب . بسیار افت کرده بود
اما الیور به پیشنهاد پروفسور مک گوناگل که مشاهده کرده بود هری با یک شیرجه بسیار خوب توانسته بود گوی یاد اور نویل را بگیر هری را به عنوان جستجو گر جدید تیم انتخواب کرده بود


الیور در بازی اول هری مقابل اسلیترین از او به عنوان یک سلاح مخفی استفاده کرد که این کار باعث پیروزی مقابل اسلیترین شد و همین طور به دست اوردن جام گروه های چهار گانه

تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۹ ۱۳:۳۹:۲۱

نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
#3
اسم:اولیور وود

گروه:گریفیندور

جنسیت:مرد

سن:16

خون:دورگه

پتروناس:مار

نوع چوب جادو :چوب افرا و ریسه قلب اژدها بدون انعطاف پذیری

جارو: نیموس 2001

ویژگی ظاهری و اخلاقی : قد معمولی مو مشکی چشم ها قهوه ای
کم صبر . خوش اخلاق

عاشق سفر . کاپیتان تیم کویدیچ گریفیندور . دروازه بان تیم

دوست عزیز این معرفی که تو از الیور وود کردی واقعاً خیلی کمه.
فکر کن من که میخوام اینو تأیید کنم هیچ شناختی ازش ندارم و الان تو میخوای کامل به من بشناسونیش.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۸ ۲۳:۱۶:۱۱

نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
#4
سلام کلاه
من سینا هستم
خیلی خیال پردازم
برای دوستام هر کاری می کنم
عاشق فوتبال فیلم و کتابم
توی چهار تا گروه اصلی بیشتر به گریفیندور علاقه دارم البته تو کلاهی و تو باید تصمیم بگیری....


نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
#5
خیلی خوبه که ادم معروف باشه ؟؟ نه ؟؟
هاگرید این رو گفت و وارد پاتیل درز دارشد.
هری از او پرسید منظورت چیه هگرید .
هاگرید لخندی زد و گفت: متوجه خواهی شد.
بعد از چند لحظه هاگرید میزی را پیدا کرد و نشت و از هری هم خواست که بشیندهری از دیدن انجا شوکه شده بود انجا جایی بسیار شلوغ اما ساکت بود همه سرشان به کار خودشان بود .
هاگرید:گرسنه ای ؟؟؟
- نه چطور مگه.
- چون من می خواستم نوشیدنی بگیرم فکر کردم شاید تو هم بخواهی.
- نه ممنون سیرم.
در همان موقع جن کوتوله ای کنار انها ظاهر شد .
جن به اول به هاگرید نگاه کرد سپس به هری او تقریبا زبانش بند امده بود سپس گفت هه...هههری...پ ..پاتر؟؟؟
اما تقریبا این جمله را فریاد زد.
همه ناگهان به سمت انها برگشتند .
هاگرید با عصبانیت فریاد زد من هم این جا هستم !!!!!!
اما جن به او توجه ای نکرد.
همه افراد انجا به سمت هری هجوم اوردند اماهاگرید جلوی انها را گرفت و گفت:هری کار مهمی دارد و باید برود سپس اورا با خو به سمت اتاقی خالی برد و در را بست و وردی را خواند.
تمامی دیوار ها شروع به لرزیدن کردند گویی زلزله امده باشد.
سپس یکی از دیوار ها به کلی ناپدید و خیابانی جلوی انها پدیدار شد .
هاگرید وارد انجا شد و هری همراه او وارد انجا شد.
هاگرید:به کوچه دایا گون خوش امدی.
هاگرید و هری به سمت مغازه ای رفتند که پر از حیوانات خانگی بود هاگرید از هری پرسید: حالا باید یک حیوان خونگی برا مدرسه انتخاب کنی هری در آن هیاهو به سمت گربه سیاهی رفت و پشت او را نوازش کرد .
هری به گربه اشاره کرد و گفت : این را می خواهم.
هرگرید از مغازه دار پرسید: این گربه چند است ؟؟؟
فقط این گربه را از این مغازه ببرید این گربه نفرین شده است تمام مدت بد شانسی می اورد .
هاگرد : هری واقعا این گربه را میخواهی؟؟؟
- اره خیلی خوشگله.
-باشه پس ما این گربه رو میبریم.
مغازه دار: فقط ببریدش بیرون.
هاگرید و هری از مغازه بیرون امدند .
هاگرید : خوب بریم یه چوب خوب پیدا کنیم.
- اما من پول کافی برای خرید چوب ندارم.
- اشکالی نداره من پول دارم بیا بریم
هاگرید شروع به راه رفتن کرد و پس از چند لحظه وارد مغازه ای شد و هری هم به دنبال او.
وقتی که هری صاحب مغازه را دید جا خورد هری او را چندین بار در خیابان دیده بود او مانند ادم های معمولی بود.
صاحب مغازه : سلام جناب پاتر خوشحالم که دوباره شمارو میبینم .
هاگرید : اومدیم یه چوب خوب برای هری انتخاب کنیم.
- یه لحظه صبر کنید لطفا.....
بعد از چند لحظه با یک چوب برگشت.
- اقای پاتر لطفا این چوب را امتحان کنید.
هری چوب را در هوا تکان داد و این کار باعث شد شیشه ویترین مغازه بشکند.
- خوب گویا این مناسب نیست ... این رو امتحان کنید .
به محض این که هری چوب را گرفت حس خوبی به او دست داد و گفت: بله این چوب من است .
هاگرید پول چوب را داد و از مغازه بیرون امدند .
هری برگه ای را از جیبش بیرون اورد و به هری داد وگفت : این بلیت تو هست ..... در هاگوارتز میبینمت.

باز هم خیلی تند تند نوشته بودی و هی از اینور داستان به اونور داستان پریده بودی.
سعی کن که یه داستان متمرکز رو کامل راجع بهش توضیح بدی به جای اینکه هی داستان رو عوض کنی.
خیلی بهتر شده بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۸ ۱۳:۰۴:۲۷

نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: گفتگو با ناظرين انجمن كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۳
#6
اقا من الان 2 روزه تو قسمت نمایشنامه نویسی پست گذاشتم ولی هیچ کس جوابی نداده....


نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#7
وایساده بودم در حالی که پودر توی دستم بود و بلند فریاد زدم خیابان دایا گون نا گهان همه جا تاریک شد بعد از چند دقیقه خودم رو در جایی بسیار شلوغ پیدا دیدم مردم بدون توجه به من از کنارم رد میشدن و گاهی او غات بهم تنه میزدن سمت چپ خودم را نگاه کردم سر در مغازه ای را دیدم که نوشته بود فروش هر چیزی که شما بخواهید نمیدانم اما این جا برایم بسیار نا اشنا بودحسی به من میگفت که میتوانم یک فرد اشنا را در انجا پیدا کنم پس از مدتی پرسه زدن در مغازه هاگرید را در گوشه ای از انجا یافتم به سمتش رفتم
گفت : اینجا چه میکنی
_ راهم را گم کردم
_ البته
_ اما تو اینجا چکار داری ؟؟؟
پس از اندکی تعلل
_ امده ام برای عنکبوتم اراگوگ مقداری غذا بگیرم
_ اها فهمیدم کارت کی تمام میشود
_ حدود 10 دقیقه ی دیگه چطور ؟؟؟
_ میخاستم وسایل سال جدید را بگیرم
_ باشه همراهت میام که دو باره گم نشی
_ ممنون هاگرید
پس از مدتی راه افتادم از کوچه های باریک عبور میکردیم من که اصلا نمیدونستم کجا هستم از چند کوچه دیگر عبور کردیم من دیگر ان حس نا اشنایی را نداشتم و متوجه شدم انجا کوچه دایاگون و است بسیار خوشحال شدم
یا هگرید بودیم که هرمیون و ران را دیدم هاگرید گفت خوب بچه ها من شمارا همین جا تنها میگذارم باید بروم برایم کاری پیش امده و با سرا سیمگی رفت
انگار همین دیروز بود که با هرمیون و ران خرید های سال دوم مدرسه را انجام میدادیم

سبک نوشتن ـت خوب بود، هر چند که باید علائم نگارشی رو بیشتر رعایت کنی. نقاط آخر جمله ها یادت نره و برای دیالوگ از "-" به جای "_" استفاده کن.

داستانی که نوشتی رو من به سختی می تونم یه داستان حساب ـش کنم.
بیشتر شبیه به 1/3 یه داستان بود که از اول یا وسطش برداشتن.
ولی اتفاق خاصی کلاً توی این داستان نیفتاد.

یه بار دیگه سعی کن و این موارد رو رعایت کن.
ببخشید بابت تأخیر.
موفق باشی.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۷ ۲۱:۲۰:۰۵
دلیل ویرایش: پاسخ

نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#8
سلام کلاه عزیز
من سینا ام
عاشق دوستامم
همیشه همه کار برای دوستام انجام میدم
عاشق فوتبال فیلم و کتاب هستم
دیگه کلا منو تو یه گروه خوب بزار
ممنون...

درود
به مراحل ورود به ایفای نقش دقت کنید:

1- خواندن قوانین ایفای نقش
2- شرکت در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی
3. حضور در تاپیک سال اولی‌ها از این‌طرف: کلاه گروه‌بندی
4- انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک شخصیت خودتون رو معرفی کنید.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۶ ۱۶:۱۴:۰۶

نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.